مصطفی حسینی طباطبائی

  • قسمت هفدهم - حدیث سی هزار مسئله

    سم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت هفدهم

    حدیثسی هزار مسئله

     

     

    آقای طباطبائی در کتاب نقد کتب حدیث , حدیثی را از کتاب اصول کافی نقل کرده و می گوید :

    5 : شيخ کليني در «باب مولد ابي جعفر محمد بن علي الثاني» از اصول کافي حديث غريب ديگري آورده است بدين صورت:

    «علي بن ابراهيم، عن أبيه قال: استأذن علي أبي جعفر -عليه السلام- قوم من أهل النواحي من الشيعه فأذن لهم فدخلوا فسألوه في مجلس واحد عن ثلاثين ألف مسألة فأجاب -عليه السلام- وله عشر سنين»

    يعني: «علي بن ابراهيم از پدرش روايت کرده است که گفت: گروهي از شيعيان از شهرهاي دور آمدند و از ابو جعفر دوّم (امام جواد -عليه السلام-) اجازة ورود خواستند. ايشان بدان ‌ها اجازه داد و بر او وارد شدند و در يک مجلس، سي هزار مسئله از وي پرسيدند و همه را پاسخ داد در حالي که ده سال داشت»!

    اين روايت از حيث سند، مقطوع است زيرا پدر علي بن ابراهيم که ابراهيم بن هاشم قمّي باشد معلوم نيست اين حکايت را از چه کسي شنيده؟ بويژه که به حضور خود در آن مجلس نيز اشاره ‌اي نمي‌ کند. امّا متن روايت بوضوح بر دروغ بودنش دلالت دارد! زيرا چگونه مي ‌شود که در يک مجلس، به سي هزار مسأله پاسخ داد؟ گيرم که جواب مسائل بر امام جواد -عليه السلام- آسان بوده ولي پرسش ‌کنندگان چگونه توانسته ‌اند از سي هزار مسأله در يک مجلس (في مجلس واحد) سؤال کنند؟ مگر آن مجلس چند شبانه ‌روز به طور انجاميده است؟!                                                

    پاسخ:

    سند حدیث :

    این ماجرا را علی بن ابراهیم که استاد مرحوم کلینی است از قول پدر خود ابراهیم بن هاشم قمی نقل می کند و این در حالی است که ابراهیم بن هاشم قمی هم زمان با امام جواد-علیه السلام- بوده و این مطلب به خوبی روشن می کند که سند مقطوع نیست بلکه مسند است.اما در جواب آقای طباطبایی که می گوید:« اين روايت از حيث سند، مقطوع است زيرا پدر علي بن ابراهيم که ابراهيم بن هاشم قمّي باشد معلوم نيست اين حکايت را از چه کسي شنيده؟ بويژه که به حضور خود در آن مجلس نيز اشاره ‌اي نمي کند.» باید گفته شود؛ در لسان روایات وقتی کسی که هم عصر امام است حادثه ای را نقل می کند مثلا می گوید،چند نفر از امام سؤالاتی پرسیدند و امام نیز پاسخهایی فرمودند،خود نقل این ماجرا بیانگر آن است که ناقل در آن میان حضور داشته و نیازی به تاکید بیشتر ندارد؛بنابراین لزومی ندارد راوی پس از بیان مطلب بگوید من در آن مجلس حضور داشتم زیرا خود این بیان، نشانگر آن است که در مجلس حضور داشته است .

    در مجموع سند روایت از نظر اتصال به معصوم مسند است و از لحاظ صحت نیز صحیح السند است.

    متن:

    نکتۀ اول که دارای اهمیت بسیار بالایی است این است که؛کسی که مطلب بالا یعنی بیان سی هزار مسأله در یک مجلس را می گوید امام معصوم نیست بلکه ابراهیم بن هاشم قمی است پس اصلا در متن مورد نظر ایراد به سخن معصوم نیست که بخواهیم بگوییم روایت دروغ است یا صحت دارد.در ادامه به وجوه و معانی مختلفی که ازبیان سی هزار مسأله می توان برداشت کرد می پردازیم. لازم به ذکر است که ما وجوه مختلف را برای توضیح بیان معصوم نمی گوییم بلکه برای روشن کردن سخن ابراهیم بن هاشم قمی به بیان این وجوه می پردازیم.

    وجوه و معانی مختلفی که می توان از سی هزار مسأله برداشت کرد:

    1- منظور از پرسیده شدن سی هزار سؤال، کثرت سؤال های پرسیده شده باشد نه تعداد واقعی سؤالات .این موضوع یعنی استفاده از عددی به عنوان کثرت، موضوعی تازه و بدیع نیست بلکه در بسیاری موارد صورت می گیرد مثلا در آیه 5 سورة سجده که می فرماید:

    يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ في‏ يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ

    اوست كه از آسمان به سوى زمين امور را تدبير مى‏كند. آن گاه در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه شما مى‏شماريد، به سوى او بالا مى‏رود.

    عده ای از مفسرین معتقدند یکی از احتمالات در معنای هزار سال این است که هزار در معنای شماره ای نباشد بلکه برای نشان دادن تکثیر و فزونی باشد.

    2- نقل این که حضرت سی هزار پرسش را در یک مجلس پاسخ دادند، برای نشان دادن این ویژگی امام-علیه السلام- باشد که بسیار سریع پاسخ سؤال ها را می دادند؛همان طور که مثلا برای کسی که دارای شنوایی قوی است بگوییم صدای بال زدن پرنده ای را از فاصلة هزار متری می شنود؛ در این مثال منظور ما از صدای بال زدن پرنده یا فاصلة هزار متری معنای حقیقی آنها نیست بلکه فقط می خواهیم ویژگی شنوایی قوی فرد را بیان کنیم.دربارة این نقل نیز می تواند سی هزار در معنای حقیقی خود نباشد  بلکه برای بیان ویژگی سریع جواب دادن امام به سؤالات آمده باشد.

    3- مردم سؤال های متعددی را برای پرسیدن از امام-علیه السلام- آماده کرده بودند وقتی یکی از این ها پرسیده می شد وحضرت پاسخ می دادند بسیاری از سؤالات افراد پاسخ داده می شد مثلا وقتی کسی از عطایا یا جوائز سلطان می پرسید و حضرت پاسخی جامع به او می دادند کسانی که سؤال مشابه داشتند یا بسیاری از سؤال هایی که دربارة این موضوع بود پاسخ داده می شد و به این صورت با یک پاسخ مسائل زیادی حل می شد.

    4-باید به این نکته توجه داشت که افرادی از مناطق دور قرار بود نزد امام ع برسند لذا  هریک سؤالات بسیار زیادی را از مناطق خود جمع آوری کرده بودند تا از خدمت آن حضرت بپرسند که در این میان بسیاری سؤالات مشترک و بسیاری در یک موضوع بوده اند  وبا یک توضیح و پاسخ حضرت همة این ها پاسخ داده می شد .

     برای  تقریب به ذهن بیان این مطلب خالی از لطف نیست که مثلا دریک کشور وقتی قرار است یک طرح جدید اقتصای راه اندازی شود در ذهن مردم جامعه سؤالات بسیاری که با توجه به جمعیت شاید تعداد این سؤال ها به بیش از هزاران سؤال برسد، ایجاد می شود ولی مقام مسئول با حضور چند ساعته خود در یک برنامه به اکثر این سؤال ها پاسخ می دهد پس اگر بگوییم او در چند ساعت به هزاران سؤال پاسخ داد سخن اشتباهی نگفته ایم.

    5- احتمال دیگر آنکه؛ از پاسخهای امام-علیه السلام- بتوان احکام بسیار زیادی استنباط کرد در واقع از اصولی که حضرت فرمودند بتوان فروع بسیاری را خارج کرد.در این صورت نیز یک پاسخ کوتاه می تواند جوابگوی بسیاری از سؤالات باشد.

    6-از برداشت هایی دیگری که می توان نسبت به مجلس واحد داشت این که واحد را در معنای واحد نوعی یا واحد مکانی بگیریم؛ یعنی یک سری مجالسی باشد که به آن ها در مجموع مجلس واحد اطلاق شود یا اینکه منظور از مجلس واحد، یک جا ومکان واحد باشد. این چند وجه مذکور دربارة متن، وجوهی بود که به ذهن قریب تر بود وگرنه وجوه واحتمالات دیگری نیز وجود دارد که از بیان آن ها صرف نظر می کنیم.

    نتیجه گیری:

    همان طور که در پاسخ آمد سند مقطوع نبوده بلکه مسند است.دربارة خود متن نیز نکتة مهم آنکه این کلام سخن معصوم نبوده بلکه کلام ابراهیم بن هاشم قمی بوده است؛ بنابراین مطرح کردن متن به عنوان این که این متن، روایتی است دروغین یا جعلی از معصوم امری اشتباه ومورد ایراد است.اما دربارة سخن ابراهیم بن هاشم قمی نیز  در متن پاسخ، وجوه ومعانی مختلفی برای« سی هزار مسأله» مطرح شد که کلام او را نیز قابل پذیرش و قابل باور می گرداند.

     

  • قسمت پانزدهم - حدیث صاحب النشر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت پانزدهم

    حدیث صاحب النشر

    متن شبهه آقای مصطفی طباطبائی چنین است :

    "  مجلسي در مجلد بيست و ششم از «بحار الانوار» چنين مي‌نويسد:

    «و من کتاب القائم للفضل بن شاذان عن صالح بن حمزة، عن الحسن بن عبدالله، عن أبي عبدالله - -عليه السلام- - قال أمير المؤمنين -عليه السلام- علي منبر الکوفه: و الله إني لديان الناس يوم الدين... و أنا صاحب النشر الأول و النشر الآخر... الحديث».

    يعني: «از کتاب قائم اثر فضل بن شاذان نقل شده از صالح بن حمزه، از حسن بن عبدالله، از ابو عبدالله صادق -عليه السلام- که گفت: امير مؤمنان -عليه السلام- در بالاي منبر کوفه فرمود: سوگند به خدا که من پاداش دهندة مردم در روز جزا هستم و من خداوند زندگي نخستين و زندگي باز پسين هستم...»!

    دربارة اين حديث بايد گفت که:

    اولاً برخي از راويانش به غلو متّهم‌اند و برخي ديگر مجهولند! مثلاً علاّمة حلّي در «خلاصه الأقوال» دربارة «حسن بن عبدالله» مي‌نويسد: يرمي بالغلو[1]

    يعني «به او نسبت غلو داده مي‌شود».

    ثانياً هر کس از دوران حکومت امير مؤمنان -عليه السلام- در کوفه و اوضاع اجتماعي آنجا آگاهي داشته باشد بخوبي در مي‌يابد که اين خبر، ساختگي و دروغست! زيرا در کوفه پاي منبر علي -عليه السلام- مردمان متعصّب و خشکي (چون خوارج) نشسته بودند که هرگز تحمّل نمي‌کردند امام بگويد: «من خداوند زندگي نخستين و زندگي بازپسين هستم»! دروغ بودن اين خبر از همين جا معلوم مي‌شود که راوي ناشي آن نمي‌گويد که علي -عليه السلام- اين سخنان را در خفاء و مثلاً به اصحاب سرّ خود گفت بلکه ادّعا دارد امير مؤمنان -عليه السلام- بالاي منبر کوفه آشکارا دم از اوصاف خدايي براي خود مي‌زد!

    پيداست که اين خبر، ساختة غلاه و دروغگوياني است که مولاي متقيان -عليه السلام- دربارة ايشان فرمود:

    «هلک في رجلان، محب غال مبغض قال».[2]

    «دو مرد در حقّ من به هلاکت رسيدند، يکي دوست غلوکننده و ديگري دشمن خصومت‌گر».

    باز فرمود:

    «يهلک في رجلان، محب مفرط و باهت مفتر».[3]

    «دو مرد دربارة من هلاک مي‌شوند، دوستي که زياده‌روي کند و بهتان زننده‌اي که (بر من) دروغ بندد».

    [1]. خلاصة الأقوال، ص 334.

    [2]. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 469، چاپ بيروت.

    3]. نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 469، چاپ بيروت. "

     

    پاسخ:

    1 - بحث سندی :

    اولا درباره تردید در سند حدیث، و نسبت غلو به حسن بن عبدالله از دید علامه حلی باید گفت که شخص علامه حلی نظري در باره غالي بودن وي نداده و تنها نسبت دادن غلو را توسط ديگران به وی مطرح کرده است ، و نقل نسبت غلو از دیگران دادن به معنای این نیست که  شخص علامه معتقد به غالی بودن وی باشد . آقای طباطبائی این بیان علامه حلی را با تعبیر نظر شیخ  به نفع خود بهره برداری نموده است.(1)

    البته در خصوص سند روایت فوق باید گفت که گرچه این روایت به لحاظ سندی ضعیف است اما دلیل ضعف سندی آن لزوما حسن بن عبدالله نیست؛ چرا که همان طور که مرحوم آیت الله خویی اشاره کرده اند حسن بن عبدالله در این روایت همان حسین بن عبدالله بن بکیر الارجانی است. حسین بن عبدالله را برخی امامی ثقة جلیل دانسته اند . (2)

    2 – تحریف در معنای روایت :

     آقای طباطبایی " صاحب النشر الاول و النشر الاخر " را به شرح ذیل ذیل ترجمه کرده است :

    صاحب نشر اول :  خداوند زندگي نخستين

    صاحب نشر آخر: خداوند زندگي بازپسين

    كه اين ترجمه ايشان نادرست بوده و واژه مشتبهي می باشد .

    استفاده از واژه " خداوند" برای کلمه "  صاحب " نوعي غرض ورزي است و آقای طباطبائی  خواسته است با استفاده از اوصاف خدايي! اينگونه القا ء نمايد كه اميرالمومنين خود را  خدا خوانده اند ، و این سوء استفاده  باعث موضع گیری هر خواننده ای می گردد ، در حالی که اگر لغت " صاحب " به معنای صحيح آن ترجمه شود ، باعث اینچنین برداشت تندی نسبت به این حدیث نخواهد شد.

    همچنين واژه  " نشر"  به معنای بسط دادن  و انتشار یا چیز پنهانی را آشکار کردن می‌باشد و بعضی از بزرگان همچون علامه مجلسی در یکی از ابوابی که در باره رجعت صحبت کرده اند ،  همین روایت را آورده و برداشت ایشان از "نشر اول" اعتقاد به "  رجعت " مي باشد(3) .

     آقای طباطبائی می توانست این گونه ترجمه کند که حضرت امیر علیه السلام فرمودند :

     من صاحب نشر اول ( رجعت  ) و نشر آخر ( قیامت ) هستم و این معنا با  قسیم النار و الجنه بودن حضرت نیز سازگاری دارد .

    ۳ - بررسی دلالت روایت در سوء برداشت از بحث غلو :

    غلو به معنای بیان خصوصیاتی از یک فرد که در وی نیست، یا رساندن کسی به مقام الوهیت و خدایی می باشد و هیچکدام از فضائلی که در حدیث مورد بحث بیان گردیده است ، نشان خدایی و ربوبیت در آن نیست و اگر خداوند چنین اجازه ای را به کسی بدهد که به جهت تکریم وی در روز رستاخیز، بهشت و دوزخ را تقسیم نماید، این مقام همچون مقام شفاعت است و صد البته این مقام در ردیف الوهیت نمی باشد .

    البته همان گونه که غلو در مقامات امیرالمومنین علیه السلام نهی شده است ،‌تقصیر نسبت به جایگاه ایشان نیز مردود شمرده شده است . به احادیث زیر توجه فرمائید :   

    يا أبا حمزة! لا تضعوا عليّاً دون ما رفعه اللّه ولا ترفعوا عليّاً فوق ما جعل اللّه . (4)
    اى اباحمزه! على عليه السلام را پايين تر از جايگاهى كه خداوند قرار داده قرار ندهيد و فراتر از مقام والايى كه خداوند قرار داده قرار ندهيد.

    و همچنین تقصیر در حق  امیرالمومنین علی علیه السلام  در کنار محب غال ، نیز بیان گردیده  است که ذیلا ذکر می کنیم :  

    عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ أَسِيدٍ الْغِفَارِيِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا حُذَيْفَةُ إِنَّ حُجَّةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ [عَلَيْكَ‏] بَعْدِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ الْكُفْرُ بِهِ كُفْرٌ بِاللَّهِ وَ الشِّرْكُ بِهِ شِرْكٌ بِاللَّهِ وَ الشَّكُّ فِيهِ شَكٌّ فِي اللَّهِ وَ الْإِلْحَادُ فِيهِ إِلْحَادٌ فِي اللَّهِ وَ الْإِنْكَارُ لَهُ إِنْكَارٌ لِلَّهِ وَ الْإِيمَانُ بِهِ إِيمَانٌ بِاللَّهِ لِأَنَّهُ أَخُو رَسُولِ اللَّهِ وَ وَصِيُّهُ وَ إِمَامُ أُمَّتِهِ وَ مَوْلَاهُمْ وَ هُوَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ وَ عُرْوَتُهُ الْوُثْقَى الَّتِي لَا انْفِصامَ لَها وَ سَيَهْلِكُ فِيهِ اثْنَانِ وَ لَا ذَنْبَ لَهُ مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُقَصِّرٌ يَا حُذَيْفَةُ لَا تُفَارِقَنَّ عَلِيّاً فَتُفَارِقَنِي وَ لَا تُخَالِفَنَّ عَلِيّاً فَتُخَالِفَنِي إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ مَنْ أَسْخَطَهُ فَقَدْ أَسْخَطَنِي وَ مَنْ أَرْضَاهُ فَقَدْ أَرْضَانِي‏

    از حذيفة بن اسيد غفارى كه رسول خدا (ص) فرمود اى حذيفه براستى حجت خدا بعد از من بر شما على بن ابى طالب است كفر باو كفر بخداست، شرك باو شرك بخداست، شك در او شك در خداست و الحاد در او الحاد در خداست، انكار او انكار خداست ايمان باو ايمان بخداست زيرا او برادر رسول خدا و وصى او و امام امت او و سرور آنها است و او است حبل اللَّه المتين و عروة الوثقائى كه بر بدن ندارد و دو كس در باره او هلاك شوند و او تقصير ندارد دوست غلوّكننده و مقصر، اى حذيفه از على جدا مشو كه از من جدا شوى و با او مخالفت مكن كه مخالف من باشى على از منست و من از على هر كه خشمش آرد مرا بخشم آرد و هر كه خشنودش كند مرا خشنود كرده (5)

    یکی از مصادیق تقصیر ، کمالاتیست که در آن بزرگوار ( امیرالمومنین  ) باشد ولی  مورد  انکار قرار گیرد .(6)

    با مرور کلی این شبهه معلوم می گردد که نویسنده در مقام انکار آن دسته از فضائل و مقاماتیست که سایر مردم از آن بی بهره اند . لذا باعث تعجب و استبعاد وی گردیده است ، چنانچه ایشان در مورد منصب امامت الهی امیرالمومنین علیه السلام نیز دچار تقصیر شده و راه انکار پیموده است .

    حال در جهت اثبات مقامات فوق العاده امیرالمومنین علی ع مواردی ذکر می شود :

    الف: عبارات گوناگونی در احادیث فریقین در این باره دیده می شود که به دلیل کثرت و فراوانی آن در عناوین و باب های مختلف ، قابل انکار نمی باشد .

    در ذیل نمونه هایی از آن را در منابع عامه ذکر میکنیم :

    عن عبایة عن علی قال : أنا قسیم النار ، إذا كان یوم القیامة قلت هذا لك وهذا لی .

    ترجمه: من قسمت كننده دوزخ هستم، هنگامي كه روز قيامت شود، مي گويم اين براي توست و اين براي من است.

    البدایه و النهایه ج 7 ص 392 ، النهایه فی غریب الحدیث ، ابن ثیر ، ج 4 ، ص 61 ،.

    و احمد بن حنبل در باره روایت فوق این چنین می گوید :

    وما تنكرون من هذا الحدیث ؟ ! ألیس روینا أنّ النبی ( ص ) قال لعلی : لا یحبّك إلّا مؤمن ولا یبغضك إلّا منافق ؟ قلنا : بلى . قال : فأین المنافق ؟ قلنا : فی النار . قال : فعلی قسیم النار !!

    ترجمه: چرا اين حديث را انكار مي كنيد؟ آيا از پيامبر (ص) روايت نشده كه به علي(ع) فرمود: تو را دوست نمي دارد مگر مومن و تو را دشمن نمي دارد مگر منافق؟ گفتيم آري. گفت: پس جايگاه منافق كجاست؟ گفتيم: در آتش. گفت: پس علي(ع) قسمت كننده دوزخ است.

    كفایة الطالب ، ص 72 . همچنین ابویعلی حنبلی در طبقات الحنابلة ج 1 ص 320  چاپ دارالمعرفة‌ .

    در ضمن شخص امیرالمومنین به این حدیث احتجاج نموده است :

    إنّ علیّاً قال للستّة الذین جعل عمر الأمر شورى بینهم كلاماً طویلاً من جملته: اُنْشِدُكُم باللّه، هل فیكم أحد قال له رسول اللّه: یا علی، أنت قسیم النّار والجنّة یوم القیامة، غیری؟

    قالوا: اللّهمّ لا.

    ترجمه: همانا علي(ع)‌ در جمع 6نفري كه عمر امر خلافت را به آنان واگذار كرد سخني طولاني ايراد فرمود كه از آن جمله اين است: شما را به خدا قسم مي دهم آيا از بين شما كسي هست كه رسول خدا(ص) درباره او فرموده باشد: تو قسمت كننده دوزخ و بهشت در روز قيامت هستي به غير از من؟

    الصواعق المحرقة 2: 369 ، سمط النجوم العوالی ، عاصمی شافعی ، دارالكتب العلمیة ، ج 3   ص 63 .

    و همچنین در تفسیر آیه " القیا فی جهنم" یکی از کسانیکه خطاب آیه به اوست حضرت علی ع است که آن حضرت در مقام سائق و یا شهید (  شاهد )  می باشد  .

    چنانچه در روایت داریم :

    قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم : إذا كان یوم القیامة قال الله تعالى لمحمد وعلی : أدخلا الجنة من أحبكما ، وأدخلا النار من أبغضكما ، فیجلس علیٌ على شفیر جهنم فیقول لها : هذا لی و هذا لك ! وهو قوله : ألقیا فی جهنم كل كفار عنید.

    ترجمه: پيامبر(ص) در تفسير آيه : "و القيا في جهنم" فرمودند: هنگامي كه روز قيامت فرا رسد، خداوند خطاب به محمد(ص) و علي(ع) مي فرمايد: هر كس شما را دوست دارد وارد بهشت نماييد و هر كس شما را  دشمن دارد وارد آتش نماييد. پس علي (ع)‌ بر در جهنم مي نشيند و به او مي فرمايد اين از من است و اين از توست و اين اشاره به قول خداوند دارد كه:"هر كافر عنيدي را به جهنم بيفكنيد"

    شواهد التنزیل ، ج 2 ص 264 ، الأمالی للطوسی ص 290 ح 563، مجمع البیان، ج 9، ص 220.

    ابن اثیر در معنای این حدیث می گوید‌ :

    وفی حدیث علی رضی اللّه عنه: أنا قسیم النّار والجنّة. أراد: إنّ الناس فریقان، فریق معی، فهم على هدى ، و فریق علیَّ ، فهم على ضلال، فنصف معی فی الجنّة ، و نصف علیَّ فی النار.

    ترجمه : من قسمت كننده دوزخ و بهشت هستم منظور اين است: مردم دو دسته اند دسته اي با من هستند پس بر هدايتند و دسته اي عليه من هستند كه بر گمراهي اند پس قسمتي كه با من هستند در بهشتند و قسمتي كه بر عليه من هستند در دوزخ.

    النهایة فی غریب الحدیث والأثر: 54/4، مادّة: قسم .

    ب : در اين قسمت میخواهیم نشان بدهیم که داشتن چنین ویژگی هائی غلو نیست و صاحب آن هیچ گاه در مقام الوهیت قرار نمی گیرد مگر اینکه کسی در اعطاء این مقامات خدا را نادیده بگیرد :

    الف  : خداوند بنی اسرائیل را بر عالميان دوران خودشان فضیلت داده و فرموده است که : شما را بر عالمیان برتری دادم (و انی فضّلتکم علی العالمین)

     يعني مي شود خداوند به قومی یا افرادی ویژگی اي  بدهد که به دیگران نداده است.

    ب : فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً : خداوند در این آیه بیان میکند به آل ابراهيم  حكمت و ملك عظيم عطاء کرده است و صرف نظر از اینکه آل ابراهیم کیستند معلوم مي شود مي توان عده اي خاص را به داشتن فضيلت يا صفتي اختصاص داد كه ديگران فاقد آن هستند .

    ت : ام یحسدون الناس علی ما اتیهم الله من فضله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب والحکمه و آتیناهم ملکا عظیما : در اين آيه حساسيت گروهي از مردم را در قالب حسادت ورزيدن به فضيلتي كه خداوند به آل ابراهيم داده است بيان مي كند و چه بسا اين حسادت در قالب انتساب غلو یا انکار فضیلت بروز نماید .

    ۴ - سوء استفاده از روایات غلو :

    برای بررسی این بخش لازم است به پرسشهاي ذيل توجه کنیم:

    1.    چرا آقای طباطبائی  روایات عمومی غلو را ذکر کرده  است؟ آیا این بدان معنا نیست که او می خواهد این روایت خاص را به غلو نسبت دهد؟

    2.    آیا داشتن صفات ویژه براي یک شخص ، نشانه غلو است؟

    3.    آیا امکان اینکه خداوند صفات ویژه ای را به افراد خاص عنایت کند وجود ندارد؟

    4.    آیا داشتن این صفات ویژه خلاف عقل است؟

    5.    اگر داشتن چنین صفاتی غیر عقلی نباشد آیا دلائلی بر اینکه امیرالمؤمنین از این صفات برخوردار نبوده است در دست است؟

    با عنايت به سوالات فوق میتوان گفت که هیچ مانعی ندارد که خدا وند به شخص خاص یا ملکی ویژگی هائی بدهد تا ایشان کار های فوق العاده  انجام دهند. مانند اینکه " توفي مردم" را به "ملك الموت " نسبت مي دهد:

    "قل يتوفاكم ملك الموت"  . در حالیکه همین توفا را در  آيه ديگر  به خداوند نسبت مي دهد.

    حال چه اشکالی دارد که خدای متعال برای حساب و کتاب و قضاوت امور بندگان در قیامت این شان را به امیرالمومنین تخصیص دهد و از آنجائی که خداوند ایمان و محبت به ائمه علیهم السلام  و ولایت ایشان را شرط قبولی اعمال قرار داده است ، آن حضرت  با این میزان به اعمال انسانها رسیدگی  نماید .

     ۵ - بررسی تاریخی وضعیت خوارج :

     اما این استدلال آقای طباطبائی که وجود خوارج در کوفه مانع صدور چنین حدیثی از امام علیه السلام  می شود سخنی  است که زن بچه مرده هم به آن می خندد ، زیرا  :

    اولا   : این استدلال رجم به غیب است و قرینه ای برای آن ذکر نشده است .

    ثانیا  : اگر امیرالمومنین از خوارج واهمه داشت ، در جنگ نهروان به قلع و قمع آنها نمی پرداخت

    ثا لثا : خوارج در مقطع زمانی بعد از جنگ نهروان تا قضیه حکمیت در شدت ضعف بودند یا اصلا در کوفه حضور نداشتند .

     خلاصه و جمع بندی :

    الف : در رابطه با غالی بوده راوی حدیث ، صراحتی وجود ندارد.

    ب  : کلمه " صاحب"  به تعبیر مغرضانه آقای طباطبائی به معنای  "خداوند"  نیست

    ت  : تعبیر "صاحب النّشر الاول و النّشر الآخر" در روایات دیگری در موضوع رجعت و در موضوع قسیم النار و الجنه آمده است .

    ث : مصادره معنای غلو به "نقل فضائل خاص" برای امیرالمومنین سوء استفاده از این واژه می باشد.

    د : انکار این فضائل  نیز یکی از مصادیق تقصیر در روایات فوق الذکر می باشد .

    ذ : استبعاد نقل چنین خطبه ای در بین خوارج متعصّب، به دلیل حضور بسیار کمرنگ آنان، آن هم در برحه زمانی کوتاهی از خلافت ظاهری امیرالمومنین علیه السلام مردود است.

     پاورقی ها :

     (1)  باید دقت کنیم ، کاربرد الفاظ در علم رجال بسیار  مهم است و در این رابطه افراد غیر متخصص دچار اشتباه و یا سر در گمی می شوند . به عنوان  مثال استفاده از عبارات "  جدا ضعیفا است " و "  غالی " و  "  دیگران به او نسبت غلو داده اند " و " مشهور به غلو " و "‌یرمی به غلو " از نظر معنائی و  شدت و ضعف با هم برابر نیستند .

    (2)  درایه النور

    (3)  برداشت علامه مجلسی از نشر اول ،‌ واقعه شکوهمند " رجعت " مي باشد  ، نه خلقت اول و رجعت یعنی حیات مجدد پیدا کردن و طبق روایات شیعه اولین کس که در رجعت باز می گردد ، حضرت  امیرالمومنین علیه السلام می باشد

     

    (4)  بحار 25 / 283 و 39 / 206

    (5)  بحار 38 ص 97

    (6)   برای اشاره به قطراتی از اقیانوس مواج کمالات و فضائل  امیرالمومنین علی علیه السلام به فرازی از حدیث نورانیت نظر می اندازیم :  

     يَا سَلْمَانُ وَ يَا جُنْدَبُ قَالا لَبَّيْكَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ قَالَ علیه السلام  أَنَا أَمِيرُ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ مِمَّنْ مَضَى وَ مِمَّنْ بَقِيَ وَ أُيِّدْتُ بِرُوحِ الْعَظَمَةِ وَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ اللَّهِ لَا تُسَمُّونَا أَرْبَاباً وَ قُولُوا فِي فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ فَإِنَّكُمْ لَنْ تَبْلُغُوا مِنْ فَضْلِنَا كُنْهَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ لَنَا وَ لَا مِعْشَارَ الْعُشْرِ لِأَنَّا آيَاتُ اللَّهِ وَ دَلَائِلُهُ وَ حُجَجُ اللَّهِ وَ خُلَفَاؤُهُ وَ أُمَنَاؤُهُ وَ أَئِمَّتُهُ وَ وَجْهُ اللَّهِ وَ عَيْنُ اللَّهِ وَ لِسَانُ اللَّهِ بِنَا يُعَذِّبُ اللَّهُ عِبَادَهُ وَ بِنَا يُثِيبُ وَ مِنْ بَيْنِ خَلْقِهِ طَهَّرَنَا وَ اخْتَارَنَا وَ اصْطَفَانَا

  • قسمت پنجاه و ششم- ثوابهای بیشمار در زیارت سیدالشهداء موجب تجری در گناه نیست

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ثوابهای بیشمار در زیارت سیدالشهداء موجب تجری در گناه نیست

    نقدنامه شماره 56 بر اعتراضات غیرمنصفانه مصطفی حسینی طباطبایی در نقد احادیث شیعه

    آیا روایات مشوق زیارت موجب تجری بر گناه است ؟ 

    مصطفی حسینی طباطبایی در کتاب " نقد احادیث شیعه " چنین می نویسد:

    9: شيخ طوسي در «مصباح المتهجد» در خلال اعمال ماه شعبان مي‌نويسد:
    «روي محمد بن مارد التميمي قال: قال قال لنا أبو جعفر - -عليه السلام- - من زار قبر الحسين - -عليه السلام- - في النصف من شعبان غفرت له ذنوبه و لم تکتب عليه سيئه في سنته حتي يحول عليه الحول».[2]
    يعني: «محمد بن مارد تميمي روايت کرده که ابو جعفر باقر - -عليه السلام- - براي ما گفت: هر کس در نيمة شعبان قبر حسين - -عليه السلام- - را زيارت کند گناهانش آمرزيده مي‌شود و در آن سال بدي‌هاي وي نوشته نخواهد شد تا آنکه يک سال بر او بگذرد»!
    اين روايت هم از قماش روايات پيشين است و در جرأت دادن مردم به بدکاري، نقش مؤثري دارد.     

    پاسخ

    همان گونه که در متن سوال ملاحظه می شود آقای مصطفی طباطبایی ایراداتی را به روایات مشابه[1] وارد نموده ومورد نقد قرار داده است فلذا دلیلی بر ورود مجدد به اشکال در این روایت ندیده و با جمله
    " اين روايت هم از قماش روايات پيشين است و در جرأت دادن مردم به بدکاري، نقش مؤثري دارد."
    کار را تمام کرده است . ولی ما با توجه به این که هر اشکال در هر روایت ممکن است در محلی به طور مستقل ملاحظه شود پاسخی اجمالی به این شبهه خواهیم داد.

  • قسمت پنجاه و نه- مغالطه در مقایسه ارزش اعمال مستحب و واجب ، شیوه ای برای تخریب احادیث است

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مغالطه در مقایسه ارزش اعمال مستحب و واجب، شیوه ای برای تخریب احادیث است
    نقدنامه شماره 59 بر اعتراضات غیرمنصفانه مصطفی حسینی طباطبایی در نقد احادیث شیعه

     بررسی حدیث دهم نقد کتب دعا وزیارت از سلسله مقالات در نقد کتاب " نقد کتب حدیث نوشته مصطفی حسینی طباطبایی "

    مصطفی حسینی طباطبایی در کتاب " نقد حدیث " چنین می نویسد :

    سيد بن طاووس در کتاب «اقبال الاعمال» در فضيلت ماه شعبان مي‌نويسد «عن النبي -  -صلى الله عليه وسلم- - أنه قال: من صلي أول ليلة من شعبان اثنتي عشرة رکعة يقرء في کل رکعة فاتحة الکتاب و قل هو الله احد خمس عشرة مرة

  • قسمت پنجاه و هشتم- آیا وعده ثواب های زیاد معیار ساختگی بودن حدیث است؟

    بسم الله الرحمن الرحیم

    آیا وعده ثواب های زیاد معیار ساختگی بودن حدیث است؟

    نقدنامه شماره 58 بر اعتراضات غیرمنصفانه مصطفی حسینی طباطبایی در نقد احادیث شیعه

     مبالغه در ثواب اعمال

    مصطفی حسینی طباطبایی در مکتوب " نقد کتب حدیث " به نقد نهمین مورد از آثار مرحوم مجلسی  در کتاب «حليه المتقين» پرداخته و می نویسد :

    " يکي از راه‌ های شناخت احاديث ساختگی آنست که در خلال حديث، وعده ثواب ‌های عجيب و غريب و بسيار مبالغه‌آميز درباره  کاری سهل و آسان آمده باشد مانند آنچه مجلسي در کتاب «حليه المتقين» می‌نويسد که:

    «از حضرت رسول -صلى الله عليه - منقول است که هر که با پای خود برود به خانه خويشان به ديدن ايشان يا برای آنکه مالی به ايشان برساند، حقتعالی ثواب صد شهيد او را کرامت فرمايد و به عدد هر گامی که بردارد چهل هزار حسنه در نامه اعمالش نوشته شود و چهل هزار گناه محو شود و چهل هزار درجه برای او در بهشت بلند شود و چنان باشد که صد سال عبادت خدا به اخلاص کرده باشد»![1]

    با اين حساب، شهيدان راه خدا بسيار زيان کرده‌اند! زيرا اگر به جای رفتن به ميدان جهاد و شهادت، مثلاً بسوی خانه خاله و عمّه خويش رهسپار می‌شدند هر بار، دويست برابر بيشتر از ثواب شهادت، بهره مي‌بردند! آيا چنين روايت غلوآميزی، ساختگی و مجعول نيست؟! "

    پاسخ

    مقدمه:

    اختصاص پاداش بزرگ برای کارهای کوچک امری نیست که حتی در عرصه دنیای مادی قابل توجیه نباشد. در همین دنیا و برای همین انسانهای نیازمند نیز پسندیده تر آن است که شخص به تناسب دارایی خویش بذل و بخشش نماید.

  • قسمت پنجاه و هفتم- خدا به وسیله انبیاء و اولیاء قیام به قسط می کند

    بسم الله الرحمن الرحیم

    خدا به وسیله انبیاء و اولیاء قیام به قسط می کند

    نقدنامه شماره 57 بر اعتراضات غیرمنصفانه مصطفی حسینی طباطبایی در نقد احادیث شیعه

    خدا به وسیله انبیاء و اولیاء قیام به قسط می کند

    مصطفی حسینی طباطبایی در صفحه 119 کتاب خویش موسوم به " نقد احادیث شیعه " که در ضمیمه اشاره شده، نسبت به یکی از احادیث منقول از امام باقر (علیه السلام) ذیل آیه ی شریفه «شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکه و اولوا العلم قائماً بالقسط لا اله الا هو العزيز الحکيم» به نقادی پرداخته و مطابق رویه معمول، حدیث مذکور را تخطئه می نماید. 

    امام باقر (علیه السلام) در رابطه با این آیه می فرمایند:

    در «شهد الله انه لا اله الا هو » خداوند تبارک و تعالي گواهي بر (يگانگي) خويش مي‌دهد و او همچنان است که خود گفته اما درباره « و الملائکه » خداوند فرشتگان را با تسليم در برابر پروردگارشان، گرامي داشته است و آنها نيز راست گفتند و گواهي (بر يکتايي خدا) دادند چنانکه خداوند بر يگانگي خود گواهي داد. امّا درباره «و اولوا العلم قائما بالقسط » همانا اولوا العلم، پيامبران و جانشيان ايشانند که قسط را بپا داشتند و قسط در ظاهر، همان عدل است و عدل در باطن، امير مؤمنان -عليه السلام- است».

  • قسمت پنجاه و پنجم - حضرت ابراهیم شیعه چه کسی است؟

    بسم الله الرحمن الرحیم

    حضرت ابراهیم شیعه چه کسی است؟

    نقدنامه شماره 55 بر اعتراضات غیرمنصفانه مصطفی حسینی طباطبایی در نقد احادیث شیعه

     

    آقای مصطفی حسینی طباطبایی در کتاب نقد حدیث شیعه چنین می نویسد :

    5 - در تفسير «برهان» اثر محدث بحراني، ذيل آية شريفة وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ (صافات / 83)
    «شرف الدين النجفي قال روي عن مولانا الصادق - -عليه السلام- - أنه قال (في) قوله عزوجل: «و إن من شيعته لإبراهيم» أي إبراهيم -عليه السلام- من شيعة علي -عليه السلام-».[1]!
    يعني: «شرف الدين نجفي گفته است که از مولاي ما امام صادق - -عليه السلام- - روايت شده دربارة اين سخن خداوند که مي‌فرمايد: «و ان من شيعته لابراهيم گفت: مراد اينست که ابراهيم -عليه السلام- از پيروان علي -عليه السلام- بود»!

  • قسمت پنجاه و یکم - حدیث حدیث حمار (سخن گویی حیوانات در قرآن و روایات)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیثنوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت پنجاه و یکم

    حدیث حدیث حمار (سخن گویی حیوانات در قرآن و روایات)

    آقای مصطفی حسینی طباطبائی حدیثی را از کتاب اصول کافی نقل و سپس پیرامون آن می نویسد: 

     

    " در اصول کافی در «باب ما عند الأئمه من سلاح رسول الله -صلی الله علیه  و آله - و متاعه» داستان خری آمده بنام «عفیر» و شیخ کلینی ماجرای مضحکی درباره این خر نقل می ‌کند و بدون آنکه سندش را بیاورد می نویسد:

     

    روي أن امير المؤمنين عليه السلام قال: إن ذلک الحمار کلم رسول الله -صلى الله عليه وآله سلم- فقال: بأبي أنت و امي إن أبي حدثني عن أبيه، عن جده، عن أبيه أنه کان مع نوح في السفينه فقام إليه نوح فمسح علي کفله ثم قال: يخرج من صلب هذا الحمار حمار يرکبه سيد النبيين و خاتمهم، فالحمدلله الذي جعلني ذلک الحمار(1)

     

    «روایت شده که امیر مؤمنان -علیه السلام- فرمود که آن خر، با رسول خدا -صلی الله علیه  و آله - به سخن در آمد و گفت: پدر و مادرم فدایت شود! همانا پدرم از پدرش و او از جدّش و او از پدرش برای من حدیث آورد که پدر جدِّ ما با نوح در کشتی همراه بود و نوح برخاسته دستی به کفل او کشید و گفت: از پشت این خر، خری در آید که سرور پیامبران و آخرین ایشان بر آن سوار شود، پس خدا را سپاس که مرا همان خر قرار داده است».

     

    چنانکه ملاحظه می ‌شود این روایت، مرسل و مقطوع است و معلوم نیست چه کس این افسانه غریب را ساخته و برای شیخ کلینی نقل کرده است و شگفت از کلینی که آن را باور داشته و در کتابی که به قول خود، آن را از « آثار صحیح » فراهم آورده، گنجانیده است! کسی نمی ‌داند که این جماعت خران، چگونه حدیث نوح -علیه السلام- را در خاطر نگاه داشته ‌اند و به یکدیگر رسانده اند؟! و نیز بر کسی معلوم نیست که خران، هر یک چند صد سال عمر کرده‌ اند که از روزگار پیامبر اسلام -صلی الله علیه  و آله - تا زمان نوح -علیه السلام- را تنها در پنج نسل گذرانده ‌اند؟!  سخن گفتن آخرین خر، به زبان فصیح عربی و نقل حدیث به صورتی که محدّثان گزارش می ‌نمایند، نیز از عجائب است! من گمان می‌ کنم کسی با کلینی سر شوخی داشته و این افسانه خنده‌ آور را برای او حکایت کرده است ".

     

    نقد و بررسی : 

     

    اصل ماجرا چیست؟  

     

    در جلد 1 کافی صفحه 236  تا 237 حدیثی بدین مضمون نقل شده است:  

     

    در آخرین روز ها ی  حیات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، آن حضرت ، عباس و امیرالمومنین ع را به حضور طلبیدند  

     

    و به عباس فرمودند : قبول می کنی که ارث محمد را ببرى و قرضش را بپردازى و به وعده ‏هايش وفاكنى؟ او نپذيرفت .و نیز می فرمایند :  آیا شما حاضر هستی بعد از من دیون مرا بپردازی که ایشان امتناع می کنند .همان جا پیامبر اکرم این پیشنهاد را به امیرالمومنین علیه السلام می کنند و حضرت قبول می کنند.

     

    پیامبر به بلال دستور می دهند ماترک خود را به امیرالمومنین تحویل دهندو بلال چنین می کند . جزء ماترک رسول الله الاغی بنام عفیر بوده که بنا  به نقل از امیرالمومنین همان الاغی است که در اشکال آقای طباطبائی به آن اشاره شده است  

     

    تا اینجا مسلم است که همه انبیاء ماترک خود را به اوصیاء خود سپرده اند و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز چنین کردند

     

    علامه مجلسى رضوان الله تعالى عليه در شرح اين روايت مى‌گويد:

     

    الحديث التاسع: ضعيف و آخره مرسل. (2)

     

    ترجمه : حديث نهم : ضعيف و آخر آن (روايت مورد نظر) مرسل است.

     

    اگر چه برخی از بزرگان این روایت را ضعیف انگاشته و به روایت ضعیف ترتیب اثر نمی دهند ، ولی ما  صرف نظر از بحث سندی ، در دلالت این روایت بحث داریم.

     

    در آغاز نشان می دهیم که در کتب روائی شیعه و اهل سنت قطعی است که پیامبر اکرم با حیوانات صحبت کرده اند . 

     

    سخن گفتن پیامبر با حیوانات در منابع اهل تسنن: 

     

    قاضى عياض در كتاب الشفا این گونه مى‌نويسد:

     

    عن إبراهيم بن حماد بسنده من كلام الحمار الذي أصابه بخيبر ، وقال اسمي يزيد بن شهاب . فسماه النبي صلى الله عليه وسلم يعفورا ، وأنه كان يوجهه إلى دور أصحابه ، فيضرب عليهم الباب برأسه ، ويستدعيهم ، وأن النبي صلى الله عليه وسلم لما مات تردى في بئر جزعاً وحزناً ، فمات . (3)

     

    ابراهيم بن حماد با سندش، گفتار حمارى را كه رسول خدا در خيبر به دست آورد اين گونه نقل كرده است: حمار گفت: اسم من يزيد بن شهاب است، پس رسول خدا او را يعفور ناميد، اين حمار به خانه‌هاى اصحاب مى‌رفت ، در خانه‌ها را با سر خود مى‌كوبيد و آن‌ها را فرامى‌خواند، وقتى رسول خدا (ص) از دنيا رفت، از شدت غم و اندوه خود را در چاه انداخت و مُرد.

     

    ديگر بزرگان اهل سنت نيز اين روايت را به تفصيل نقل كرده‌اند:

     

    أخبرنا أبو غالب وأبو عبد الله قالا أنبأ أبو سعد بن أبي علانة أنا أبو طاهر المخلص وأبو أحمد بن المهتدي حدثني أبو الحسن الأسدي عمر بن بشر بن موسى نا أبو حفص عمر بن مزيد نا عبد الله بن محمد بن عبيد بن أبي الصهباء نا أبو حذيفة عبد الله بن حبيب الهذلي عن أبي عبد الله السلمي عن أبي منظور قال لما فتح رسول الله صلى الله عليه وسلم يعني خيبر أصاب أربعة أزواج ثقال أربعة أزواج خفاف وعشر أواقي ذهب وفضة وحمار أسود مكبلا قال فكلم رسول الله صلى الله عليه وسلم الحمار فكلمه الحمار فقال له النبي صلى الله عليه وسلم ما اسمك قال يزيد بن شهاب أخرج الله عز وجل من نسل جدي ستين حمارا كلهم لم يركبهم إلا نبي قد كنت أتوقعك أن تركبني لم يبق من نسل جدي غيري ولا من الأنبياء غيرك قد كنت قبلك لرجل يهودي وكنت أتعثر به عمدا وكان يجيع بطني ويضرب ظهري قال فقال له النبي صلى الله عليه وسلم فأنت يعفور يا يعفور قال لبيك قال أتشتهي الإناث قال لا قال فكان رسول الله صلى الله عليه وسلم يركبه في حاجته وإذا نزل عنه بعث به إلى باب الرجل فيأتي الباب فيقرعه برأسه فإذا خرج إليه صاحب الدار أوميء إليه أن أجب رسول الله صلى الله عليه وسلم فلما قبض النبي صلى الله عليه وسلم جاء إلى بئر كانت لأبي الهيثم بن التيهان فتردى فيها جزعا على رسول الله صلى الله عليه وسلم فصارت قبره. (4)

     

     هنگامى كه رسول خدا (ص) خيبر را فتح كرد چهار كنيز چاق و چهار كنيز لاغر و نيز ده پيمانه طلا و نقره و الاغى بسته شده در زنجير به دست آوردند ؛ آن حضرت با الاغ به گفتگو پرداختند و الاغ نيز جواب داد ! رسول خدا فرمود: اسمت چيست؟ گفت: يزيد بن شهاب، خداوند از نسل جد من شصت حمار ديگر خلق كرد كه فقط پيامبران بر آن‌ها سوار شدند و من از شما توقع دارم كه بر من سوار شوي؛ چرا كه از نسل جد من كسى غير از من و از انبياء نيز جز شما باقى نمانده است، من پيش از شما مال مرد يهودى بودم، كه از روى عمد او را بر زمين مى‌زدم ! او نيز شكم مرا به درد آورده و به پشتم مى‌زد.

     

    رسول خدا فرمود: پس تو يعفور هستى ، اى يعفور ! حمار گفت: بلى ، رسول خدا فرمود: آيا به جنس مؤنث تمايل داري؟ يعفور گفت: خير !

     

     پس رسول خدا (ص) در هنگام نياز سوار او مى‌شد، و هر وقت كه از پشت او پايين مى‌آمد، او را به خانه مردم مى‌فرستاد، او در خانه را با سرش مى‌كوبيد و به آن شخص اشاره مى‌كرد كه پيش رسول خدا (ص) برود . وقتى رسول خدا از دنيا رفت، نزديك چاهى كه متعلق به هيثم بن تيهان بود، آمد و خود در آن به خاطر ناراحتى براى رسول خدا (ص) انداخت و همان چاه قبر او شد.

     

     بنابراين اگر مرحوم كلينى روايتى را با سند مرفوع نقل كرده، بسيارى از بزرگان اهل سنت نیز شبيه همان روايت را با سند متصل نقل كرده اند لذا بهتر بود آقای طباطبائی قبل از خرده گرفتن به کتاب کافی به کتب اهل سنت هم اشکال می کرد.

     

    گفتگوي گرگ با يكي از اصحاب: 

     

    حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا يَزِيدُ أنا الْقَاسِمُ بن الْفَضْلِ الحداني عن أبي نَضْرَةَ عن أبي سَعِيدٍ الخدري قال عَدَا الذِّئْبُ على شَاةٍ فَأَخَذَهَا فَطَلَبَهُ الراعي فَانْتَزَعَهَا منه فَأَقْعَى الذِّئْبُ على ذَنَبِهِ قال أَلاَ تتقي اللَّهَ تَنْزِعُ مني رِزْقاً سَاقه الله إلي فقال يا عجبي ذِئْبٌ مقع على ذَنَبِهِ يكلمني كَلاَمَ الإِنْسِ فقال الذِّئْبُ الا أُخْبِرُكَ بِأَعْجَبَ من ذلك مُحَمَّدٌ صلى الله عليه وسلم بِيَثْرِبَ يُخْبِرُ الناس بِأَنْبَاءِ ما قد سَبَقَ قال فَأَقْبَلَ الراعي يَسُوقُ غَنَمَهُ حتى دخل الْمَدِينَةَ فَزَوَاهَا إلى زَاوِيَةٍ من زَوَايَاهَا ثُمَّ أتى رَسُولَاللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَأَخْبَرَهُ فَأَمَرَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فنودي الصَّلاَةُ جَامِعَةٌ ثُمَّ خَرَجَ فقال للراعي أَخْبِرْهُمْ فَأَخْبَرَهُمْ فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم صَدَقَ والذي نفسه بيده لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حتى يُكَلِّمَ السِّبَاعُ الإِنْسَ وَيُكَلِّمَ الرَّجُلَ عَذَبَةُ سَوْطِهِ وَشِرَاكُ نَعَْلِهِ وَيُخْبِرَهُ فَخِذُهُ بِمَا أَحْدَثَ أَهْلُهُ بَعْدَهُ. (5)

     

    ابوسعيد خدرى مى گويد: گرگى به گوسفندى حمله كرد و آن را برد، چوپان او را دنبال كرد و گوسفند را از او گرفت و گرگ را به خاطر اين كارش كتك زد، گرگ گفت: از خدا نمى‌ترسى كه روزى مرا كه خداوند نصيبم كرده از من مى‌گيري، آن را به من برگردان. چوپان گفت: عجبا! گرگى را كتك زدم و او با زبان انسان‌ها با من سخن مى‌گويد!!! گرگ گفت: من تو را به چيز عجيب‌تر از آن آگاه مى‌كنم و آن اين است كه محمد (ص) در يثرب مردم را از اخبار گذشتگان آگاه مى‌كند، چوپان گوسفندانش را هدايت كرد تا اين كه وارد مدينه شد ، پس گوسفندانش را در گوشه‌اى نگه داشت؛ سپس خدمت رسول خدا رسيد و او را از اين قصه آگاه كرد، رسول خدا دستور داد كه مردم  را براى نماز جماعت بخوانند، وقتى خارج شد، به چوپان گفت: مردم را از داستانت آگاه كن، چوپان اطاعت كرد، رسول خدا (ص) فرمود: راست گفتي! سوگند به كسى كه جانم در دست او است، قيامت نمى‌شود ؛ مگر اين كه حيوانات وحشى با انسان‌ها و مرد با دسته تازيانه و بند كفش خود سخن مى‌گويد و ران پايش او را از اتفاقاتى كه بعدا براى خانواده‌اش مى‌افتد آگاه مى‌كند.

     

    و هيثمى در باره اين روايت مى‌گويد:

     

    قلت عند الترمذي طرف من آخره رواه أحمد وفي رواية عن أبي سعيد أيضا قال بينما رجل من أسلم في غنيمة له يهش عليها في بيداء ذي الحليفة إذ عدا عليه الذئب فانتزع شاة من غنمه فأخذ الرجل يرمي بالحجارة حتى استنقذ منه شاته فذكر نحوه رواه أحمد والبزار بنحوه باختصار ورجال أحد إسنادي أحمد رجال الصحيح.

     

    من (هيثمي) مى‌گويم: ترمذى قسمت آخر روايت را نقل كرده است، و احمد نيز از ابوسعيد نقل كرده كه مردى از قبيله اسلام، گوسفندانى را در بيابان ذى الحليفه مى‌چراند كه گرگى به آن حمله كرد؛ و گوسفندى را ربود؛ پس چوپان با سنگ گرگ را آن قدر زد که گوسفندش را نجات داد . پس ادامه روايت را همانند روايت قبلى نقل كرده است . همانند اين روايت را احمد و بزار به صورت مختصر نقل كرده و راويان يكى از سندهاى احمد ، راويان صحيح بخارى هستند.(6)

     

    همين روايت را ترمذى در سنن خود به صورت مختصر و فقط تكه‌هاى آخر آن را نقل كرده است :

     

    حدثنا سُفْيَانُ بن وَكِيعٍ حدثنا أبي عن الْقَاسِمِ بن الْفَضْلِ حدثنا أبو نَضْرَةَ الْعَبْدِيُّ عن أبي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَالَّذِي نَفْسِي بيده لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حتى تُكَلِّمَ السِّبَاعُ الْإِنْسَ وَحَتَّى تُكَلِّمَ الرَّجُلَ عَذَبَةُ سَوْطِهِ وَشِرَاكُ نَعْلِهِ وَتُخْبِرَهُ فَخِذُهُ بِمَا أَحْدَثَ أَهْلُهُ من بَعْدِهِ.

     

    از ابوسعيد خدرى نقل شده است كه رسول خدا (ص) فرمود: سوگند به كسى كه جانم در دست او است، قيامت نمى‌شود ؛ مگر اين كه حيوانات وحشى با انسان‌ها و مرد با دسته تازيانه و بند كفش خود سخن مى‌گويد و ران پايش او را از اتفاقاتى كه بعدا براى خانواده‌اش مى‌افتد آگاه مى‌كند. (7)

     

     بررسی سخنان مصطفی حسینی طباطبائی : 

     

     *  آقای طباطبائی نوشته است:

     

    " در اصول کافی  داستان خری بنام «عفیر» آمده و شیخ کلینی ماجرای مضحکی درباره این خر نقل می ‌کند"

     

    ما می خواهیم ببینیم کدام قسمت  این قصه مضحک است :

     

    1 - اینکه سند حدیث مرفوع است

     

    بسیاری از احادیث بدون سند و مرفوع اند و کسی هم آنها را مضحک نمی داند .

     

    همچنین مرحوم کلینی هم نخواسته به اعتبار این حدیث ،اصلی از اصول شیعه را ثابت کند تا آقای طباطبائی این عمل را مضحک بداند .

     

    2 - آیا صحبت کردن خر مضحک است

     

      قبل از آنکه مرحوم کلینی چنین روایتی را در کتاب کافی نقل کند خداوند ، مشابه آنرا در قرآن آورده است .ملاحظه کنید :

     

    قران در آیات 15  تا 28  سوره نمل نقل می کند ؛ حضرت سلیمان با لشگرش از سرزمینی گذر می کرد . بزرگ مورچه های آن سرزمین به سایر مورچه ها گفت:  اى مورچگان! به خانه‏ هاى خويش داخل شويد تا مبادا سليمان و سپاهيانش ندانسته شما را پايمال كنند.

     

    دقت کنید :

     

    الف : این آیه صحبت کردن مورچه ها را نشان می دهد

     

    ب : رئیس مورچه ها سلیمان را با نام می شناسد و موقعیت او را نسبت به سپاهیانش می داند 

     

    ج : سلیمان نیز سخن مورچه را می شنود و محتوای آن را می فهمد

     

    حال اگر خری بگوید پدرم  فلان مطلب را گفت ،مضحک است ! یا اینکه مورچه ای سلیمان را به نام معرفی کند ؟!  

     

    مضافا بر اینکه سلیمان صدای مورچه را شنید و لبخند زد . الله اکبر!  آیا این خیلی مضحک نیست که قرآن خبر می دهد سلیمان صدای مورچه را شنید ، اصلا خود مورچه چیست تا صدایش چه باشد و سلیمان آن را از فاصله دور بشنود.

     

     از آقای طباطبائی سوال می کنیم ، مورچه به زبان عبری صحبت می کرد یا فارسی یا عربی فصیح ؟

     

    بعلاوه  قرآن خبر می دهد حضرت سلیمان با هدهد هم صحبت کرده و مطالبی توسط هدهد بیان شده است . 

     

    قرآن خبر از فهم و درک این حیوان می دهد . پرنده ای که  برفراز سرزمینی پرواز کرده و آن شهر را دیده و به صرف نگاه کردن :

     

    الف : تشخیص صحیح داده که پادشاه سرزمین سبا یک زن است.

     

    ب : از طرز عبادت آنها تشخیص صحیح داده که قوم سبا بجای خداوند خورشید را می پرستند.

     

    ج : تشخیص صحیح داده است که شیطان عمل آنها را زینت داده است . (   22 و 23 و 24 سوره نمل ) 

     

    به نظر شما خواننده محترم !  با این اوصاف اظهار نظر آقای مصطفی حسینی طباطبایی مضحک تر است یا روایت منقول در کافی ؟ 

     

    **  آقای طباطبائی ادعا کرده  است که سخن گفتن خر، به زبان فصیح عربی بوده است .  

     

    اولا : این عبارت در متن روایت وجود ندارد ولی آقای طباطبائی طبق معمول به ترجمه روایت از جانب خود افزوده تا طنز نویسی را به کمال برساند .

     

    ثانیا :  خداوند در قران اشاره نکرده  سنگ و درخت و... به چه زبانی خداوند را تسبیح می کنند  ، و همچنین  قران نگفته که  حضرت سلیمان با چه زبانی با هدهد صحبت کرد و یا اینکه رئیس مورچگان با چه زبانی به مورچه ها دستور داد تا به خانه هایشان وارد شوند . 

     

     روایت مورد بحث ما نیز  به نوع لهجه و زبان الاغ اشاره نکرده است . قران و  این روایت فقط صحبت کردن را اخبار کرده اند نه نوع زبان را .

     

    آقای طباطبائی از درک این نکته عاجز است که حیوانات به هر گونه ای که با هم حرف می زنند ، رسول خدا به اذن الله و قدرت الهی کلام آنها را می شنود و می فهمد  و به زبان مناسب به حیوانات پاسخ می دهد.

     

    ***  آقای طباطبائی اشکال کرده  :  

     

    و نیز بر کسی معلوم نیست که خران، هر یک چند صد سال عمر کرده‌ اند که از روزگار پیامبر اسلام -صلی الله علیه  و آله و سلم- تا زمان نوح -علیه السلام- را تنها در پنج نسل گذرانده ‌اند؟! :

     

    ما محاسبه عمر خران را برعهده آقای طباطبایی می گذاریم  و به ایشان توصیه می کنیم در خصوص رجال شناسی خران و ضعف و قوت خران مذکور رساله ای بنویسند و مریدان را از این علوم  محروم ننمایند. 

     

     خلاصه و نتیجه گیری : 

     

    1 : قران نشان داده است که خداوند به بعضی از حیوانات قدرت گفتگو و تشخیص صحیح و فهم و شعور داده و لذا این گونه داستانها بر خلاف ادعای آقای طباطبائی مضحک نیست .

     

    2 :  این روایت مرفوع است و اعتقاد به آن الزامی نیست . و مشابه این احادیث در اهل سنت با سند صحیح و متصل وارد شده است پس هنر دانشمند ما ( آقای طباطبائی ) چه بوده و چه چیزی را می خواسته ثابت کند ؟

     

    3 : آقای طباطبائی فرد امانت داری نیست چون نظر خودش (  سخن گفتن آخرین خر، به زبان فصیح عربی) را در ترجمه اضافه کرده است .

     

    4 :  آقای طباطبائی برای اثبات ادعای مضحک خود ، فن دیگری از فنون خود را رو کرده و آن رجال شناسی خران است . 

     

    5 : در روایات شیعه آمده که خداوند تمام فضائل انبیاء گذشته را  به پیامبر اکرم و ائمه اطهار داده است و یکی از این فضائل سخن گویی با حیوانات است. 

     

    6 : قران می فرماید و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما

     

    علم گفتگو با حیوانات می تواند از جمله مطلبی باشد که حضرت میداند :

     

     ِمَعَاشِرَالنَّاسِ مَامِنْ عِلْمٍ إِلَّاوَقَد احصاه الله فِيَّ وَكُلَّ عِلْمٍ عَلِمْتُهُ فَقَدْأَحْصَيْتُهُ فِي إِمَامِ الْمُتَّقِينَ وَمَامِنْ عِلْمٍ إِلَّا وَ قَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِيّاً وَ هُوَالْإِمَام ُالْمُبِين‏أَحْصَاهُ (

     

    پس پیامبر و ائمه ع این کمال را واجد بودند . در نتیجه گفتگوی پیامبر با الاغ مشکلی ندارد و همچنین اگر سخن گفتن با حیوانات خود یک علم باشد  - که هست - پیامبر می فرمایند : من این علم را دارم.

     

    7 : سخن گفتن با حیوانات شواهد قرآنی دارد و در کتب اهل سنت روایاتی در این خصوص با نقل راوی آمده است .

     

    8 : ما در گذشته و در همین وبلاگ در رابطه با سخن گفتن موجودات سخن گفته و اثبات کرده ایم که  تکلم حیوانات هیچ استبعاد عقلی و قرانی و روائی ندارد . 

     

    =============================================

     

    پاورقی ها :

     

    1 : ( الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۲۳۷ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۱، ص ۳۴۳.)

     

    2 : المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول، ج3، ص48، ناشر: دار الكتب الإسلامية ـ تهران، الطبعة : الثانية،1404هـ ـ 1263ش

     

    3 : القاضي عياض، ابوالفضل عياض بن موسي بن عياض اليحصبي السبتي (متوفاي544هـ)، كتاب الشفا، ج1، ص236، طبق برنامه الجامع الكبير.

     

    4 : ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج4، ص 232، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛

     

    ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص 151، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛

     

    5: الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص 83، ح11809، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛

     

    الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج1، ص 351، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛

     

    حاكم نيشابورى بعد از نقل اين روايت مى‌گويد:

     

    هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه.

     

    اين روايت بر طبق شرائطى كه مسلم براى صحت روايت قائل است، صحيح است؛ ولى او نقل نكرده.

     

    الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص 514، ح8444، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

     

    و ابن كثير دمشقى مى‌گويد:

     

    وهذا إسناد على شرط الصحيح وقد صححه البيهقي ولم يروه إلا الترمذي.

     

    اين سند‌، شرائط صحيح بخارى را دارا هست و بيهقى نيز آن را تصحيح كرده؛ ولى غير از ترمذى كسى ديگر از صحاح سته، آن را نقل نكرده‌اند.

     

    ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص 143، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.

     

    6 : الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج8، ص 291، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.

     

    البانى بعد از نقل اين روايت مى‌گويد:

     

    قلت: وهذا سند صحيح رجاله ثقات رجال مسلم غير القاسم هذا وهو ثقة اتفاقا، وأخرج له مسلم في المقدمة.

     

    والحديث أخرجه ابن حبان (2109) والحاكم مفرقا (4/467،467-468) وقال: «صحيح على شرط مسلم» ! ووافقه الذهبي!

     

  • قسمت پنجاهم - حدیث رفع قلم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیثنوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت پنجاهم

    حدیث رفع قلم

    آقای مصطفی حسینی طباطبایی در نقد روایات تفسیری شیعه ، حدیثی را از کتاب " صفات الشیعه " اثر شیخ صدوق نقل و چنین می‌نگارد:

     "در کتاب «صفات الشيعه» اثر شيخ صدوق حديثي بدينصورت آمده است:

     «الحديث الرابع عشر. قال ابو حمزه و سمعت ابا عبدالله جعفر بن محمد -عليه السلام- يقول: رفع القلم عن الشيعه بعصمه الله و ولايته».[1]

     يعني: «حديث چهاردهم، ابو حمزه گفت از ابو عبدالله جعفر بن محمّد (امام صادق) -عليه السلام- شنيدم که مي‌گفت: از نوشتن گناهان شيعه، قلم برداشته شده است (هر گناهي کنند به حساب نمي‌آيد!) بدان سبب که در حفظ و ولايت خدا هستند»!

     اولاً اين حديث در سندش «انقطاع» وجود دارد زيرا صدوق آن را از شيخ خود (محمّد بن حسن بن احمد بن وليد) شنيده و او از مفضل، به نقل از ابو حمزه گزارش کرده است و ميان استاد صدوق و ابو حمزه که از ياران امام صادق -عليه السلام- بوده افراد ديگري بايد باشند که ذکر همة آنها نيامده است.

    ثانياً متن حديث مورد اشکال است زيرا اگر ادعا کنيم که شيعيان بدليل حفظ خداوند، هرگز دچار گناه نمي‌شوند. اين ادّعا مخالف با امر مشهود و محسوس است! و چنانچه بگوييم آنان به گناه مبتلا مي‌گردند ولي قلم از گناهانشان برداشته شده است! اين قول با قرآن کريم نمي‌سازد که مي‌فرمايد:

     إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ. (يس:12)

     «ما خود مردگان را زنده مي‌کنيم و کارهايي که پيش فرستادند و آثارشان را مي‌نويسيم».

     علاوه بر اين، چنين احاديثي، ماية جرأت ورزيدن بر گناه در ميان شيعيان مي‌شود و با «حکمت شرع» موافقت ندارد.""

      پاسخ:

     برای روشن شدن مطلب و ارائه پاسخ ، ابتدا عناوین کلی و  سرفصل پاسخ ها را ذکر  و سپس به تفصیل آن می پردازیم.

    اولا : آقای طباطبائی مطابق رویه پیشین خود ، عباراتی را از سوی خود به ترجمه اضافه کرده و آنرا به شیعه نسبت می دهد

     ثانیا : سند انقطاعی ندارد و مطابق دیدگاه برخی رجالیون صحیح است.

     ثالثا : آقای طباطبایی اصطلاح شیعه را بدون توجه به روایات و به صورت کاملا عامیانه ترجمه کرده است.

    رابعا : آقای طباطبایی عبارت "رفع القلم" را به معنای کاملا غلط و نادرست به کار برده است. معنای رفع القلم ( برداشته شدن قلم ) در این روایت ، همانطور که توضیح آن خواهد آمد ، در این روایت رفع قلم به جهت عدم وجود گناه برای این گروه از شیعه است .

    خامسا : به هیچ وجه معنای این روایت موجب تجری بر گناه نمی شود.

     تفصیل پاسخ: 

    آقای طباطبائی مطابق رویه مالوف خود ، عباراتی را به ترجمه افزوده و سپس آن را نقد می کند . عبارت " هر گناهي کنند به حساب نمي‌آيد!" از افاضات جناب آقای طباطبائی می باشد که به حدیث تحمیل شده است .

     اصل حدیث چنین است:

     وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الثُّمَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ أَنْتُمْ أَهْلُ تَحِيَّةِ اللَّهِ وَ سَلَامِهِ وَ  

    أَنْتُمْ أَهْلُ أُثْرَةِ اللَّهِ بِرَحْمَتِهِ وَ أَهْلُ تَوْفِيقِ اللَّهِ وَ عِصْمَتِهِ وَ أَهْلُ دَعْوَةِ اللَّهِ بِطَاعَتِهِ لَا  

    حِسَابٌ عَلَيْكُمْ وَ لَا خَوْفٌ وَ لَا حُزْنٌ قَالَ أَبُو حَمْزَةَ وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ رُفِعَ الْقَلَمُ عَنِ الشِّيعَةِ  

    بِعِصْمَةِ اللَّهِ وَ وَلَايَتِهِ قَالَ وَ سَمِعْتُهُ ع يَقُولُ إِنِّي لَأَعْلَمُ قَوْماً قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ وَ رَضِيَ 

     عَنْهُمْ وَ عَصَمَهُمْ وَ رَحِمَهُمْ وَ حَفِظَهُمْ مِنْ كُلِّ سُوءٍ وَ أَيَّدَهُمْ وَ هَدَاهُمْ إِلَى كُلِّ رُشْدٍ وَ  

    بَلَّغَ بِهِمْ غَايَةَ الْإِمْكَانِ قِيلَ مَنْ هُمْ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَالَ أُولَئِكَ شِيعَتُنَا الْأَبْرَارُ شِيعَةُ عَلِيٍّ (ع)

    ابو حمزه گويد و نيز از آن حضرت شنيدم مي فرمود شما (شیعیان) اهل تحیت و  

    سلامت الهی هستید و شما کسانی هستید که خداوند شما را به رحمتش برگزیده  

    و شما اهل توفیق و حفظ و اهل دعوت الهی به واسطه طاعت وی می باشید که لذا  

    حسابی برشما نیست و ترس و حزنی هم ندارید.  

    ابوحمزه گفت: شنیدم آن حضرت  فرمود قلم از شيعه به واسطه حفظ و ولایت الهی 

     برداشته شده است.

    نيز مي فرمود، به راستى من جمعى را مي شناسم كه خدا آنها را آمرزيده و از آنها  

    خشنود شده و آنان را از هر بدى نگاهدارى فرموده و آنان را به سوی رشد هدایت  

    فرموده و آنها را به نهايت درجه امكان بالا برده است ، سؤال شد يا ابا عبد اللَّه‏ آنها  

    چه کسانی هستند؟ فرمود : آنها شيعيان ابرار و شیعه علی علیه السلام می باشند.‏

    سند حدیث :

     آقای طباطبایی می گوید:

    «اولاً اين حديث در سندش «انقطاع» وجود دارد زيرا صدوق آن را از شيخ خود (محمّد بن حسن بن احمد بن وليد) شنيده و او از مفضل، به نقل از ابو حمزه گزارش کرده است و ميان استاد صدوق و ابو حمزه که از ياران امام صادق -عليه السلام- بوده افراد ديگري بايد باشند که ذکر همة آنها نيامده است.»

    در پاسخ باید گفت که ظاهرا آقای طباطبایی با مشرب شیخ صدوق آشنایی ندارد یانخواسته است در این خصوص تحقیق کافی داشته باشد. روش شیخ در کتاب هاییکه برای عموم نگاشته است، اساسا نقل سند نیست و به ذکر قدر اقل سند بسندهکرده است. وی در کتاب " من لا یحضره الفقیه " صرفا شیخ خود در سند را ذکر میکند و بقیه روات را تا راوی صاحب کتاب رها می کند. از آن جایی که شیخ این کتابرا به عنوان یک توضیح المسائل و برای عموم مردم نوشته شده است ، لازم نمیدید اسناد را به تمام ذکر کند. البته شیخ صدوق پس از مدتی بر کتاب خود بخشمشیخه را افزود که در آن حلقه نانوشته راویان تقریر شده است. کتاب صفاتالشیعه و فضائل الشیعه نیز از همین قسم است.

    در مشیخه صدوق آمده است که آنچه را از مفضل بن عمر آورده ام از  ابن ولید از.... 

    از مفضل بن عمر نقل می کنم. وی تمامی سند را آورده است. این سند انقطاعندارد  و یک سند متصل عادی است.

    اما در مورد صحت و ضعف سند باید گفت که این به نظر رجالی در باره محمد بنسنان بستگی دارد و نظر قطعی نمی توان داد.

    بررسی واژه شیعه در روایات : 

    « شیعه» در لغت به معنای پیرو است و در اصطلاح مذهب شیعه در دو رتبه به کار رفته است:

    الف : شیعه اعتقادی

    ب : شیعه در اعتقاد و عمل

    شیعه اعتقادیبه گروهی از مسلمانان گفته مى‏شود که رهبری الهی جامعه‌ی اسلامی را پس از درگذشت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از آنِ امیر مؤمنان _ علی و فرزندان معصوم او علیهم ‏السلام _ مى‏دانند.

    العقیده الاسلامیه، جعفر سبحانی ص 180

    روشن است تمامی کسانی که در حوزه اعتقاد به باور فوق رسیده اند لزوما در مقام عمل دقیقا به وظایف خود عمل نمی کنند. در برخی از روایات اهل بیت، به آن گروه از شیعیان که افزون بر اعتقاد صحیح در وادی عمل نیز از اوامر و نواهی الهی به هیچ وجه تخطی نمی کنند شیعه و به آن گروه از شیعیان اعتقادی که به گناه و معصیت آلوده می شوند محب گفته اند.[2]

    پس به طور خلاصه واژه شیعه گاه برای همه شیعیان اعتقادی اعم از گنهکار و نیکوکار به کار رفته است و گاه اختصاصا برای نیکوکاران آنان.[3]

    بر طبق روایات اهل بیت علیهم السلام تمامی شیعیان اعتقادی اهل نجاتند. این بدان معنا نیست که شیعیان گنهکارـ یعنی محبان ـ هرگز عذاب نمی شوند؛ بلکه اینان گاه در دنیا ، گاه در قبر و برزخ و گاه در محشر و دیگر مواقف جزای گناهان خود را خواهند دید ، هر چند ممکن است در مواقفی نیز به شفاعت نجات یابند.

     اکنون به کاربرد شیعه در روایت فوق دقت کنیم. امام صادق علیه السلام در روایت فوق می فرمایند از شیعه به عصمت الهی و ولایتش قلم برداشته شده است.  

    در روایت مذکور محافظت به عصمت الهی بدین معناست که شیعیان به توفیق الهی گناه نمی کنند. نه اینکه گناه می کنند و خدا آنان را مؤاخذه نمی کند. 

     معانی مختلف رفع القلم :  

     رفع القلم به این معناست که قلم برداشته شده است، اما لازمه فهم صحیح کلام معصوم مراجعه به مجموع روایت و فهم مقاصد روایات است. رفع القلم را ممکن است به گونه های مختلف به شرح ذیل ترجمه کرد  :

     رفع القلم به معنای رفع تکلیف

     رفع القلم به معنای ننوشتن موقت عمل و مهلت توبه دادن

     رفع القلم به این معنا که چون گناه نمی کنند در عمل قلم برداشته شده و گناه نوشته نمی شود

     به معنای سوم دقت کنید ،   

    می توان چنین برداشت کرد که چون شیعه در معنای دوم گناه نمی کند قلم ملکی که خطا را می نویسد برداشته شده است. این معنا کاملا مناسب روایت است.  

    آقای طباطبایی در مقام اشکال به روایت نوشته است : "متن حديث مورد اشکال است زيرا اگر ادعا کنيم که شيعيان به دليل حفظ خداوند، هرگز دچار گناه نمي‌شوند. اين ادّعا مخالف با امر مشهود و محسوس است! »

     اما اگر به توضیحی که درباره واژه شیعه دادیم دقت شود،  اهل بیت شیعه را در دو رتبه به کار برده اند. گاه به معنای همه شیعیان اعتقادی اعم از نیکو کار و گنهکار و گاه صرفا برای شیعیان ابرار. بنابراین از این روایت اصلا شیعیان  گنهکار اراده نشده و استدلال حسی آقای طباطبایی جایی ندارد.  

    نظیر این کاربرد را قرآن برای واژه مؤمن داریم.  

    مؤمن در قرآن گاه به معنای صرف مسلمان (گوینده شهادتین ) به کار رفته  و گاه برای مسلمانانی که حقیقتا ایمان در قلوب آنان نفوذ کرده است. از این رو اگر گفتیم برخی از کسانی که ایمان آورده بودند از میدان جنگ فرار کردند معنای نخست ایمان را اراده کرده ایم و اگر گفتیم همه مومنان اهل نجاتند معنای دوم را.  

    این نحوه استعمال در عرف و در حوزه دین بسیار  به کار می رود .

    در روایات واژه شیعه مکررا به معنای دوم  به کار رفته و جالب آنکه اگر به متن نقل شده توسط شیخ صدق یعنی همین نقلی که مورد اشکال آقای طباطبایی است دقت کنیم  فرموده های امام صادق مربوط به شیعیان ابرار است.  

    توجه داریم که عصمت خداوند شامل گروهی از شیعیان است که اهل گناه نیستند. البته همین شیعیان نیز قبل از این که به این مقام برسند ممکن است خطاهایی داشته باشند و به همین جهت محتاج مغفرت الهی اند . اما تا زمانی که در محافظت خداوند باشند گناه نخواهند کرد. 

    شبهه تجری به گناه: 

    آقای طباطبایی می گوید:

    «علاوه بر اين، چنين احاديثي، ماية جرأت ورزيدن بر گناه در ميان شيعيان مي‌شود و با «حکمت شرع» موافقت ندارد. »

    در پاسخ باید گفت:

    همان طور که پیشتر گفتیم اگر کسی معنای صحیح این حدیث و احادیث مشابه را بفهمد هرگز تجری به گناه پیدا نمی کند و اگر هم با کژفکری به سراغ این گونه احادیث برود چه بسا چنین احادیثی را انکار کند.

    فهم نادرست متون دینی منحصر در احادیث نیست بلکه ذهن مریض می تواند چنین اتهامی را به آیات قرآن نیز نسبت دهد.

    آیا با اتکاء به اصل مغفرت می توان قران را متهم به "دعوت به گناه " کرد .

    يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ[4]

    در این آیه وعده داده شده است که هر کس توبه کند گناهانش پوشیده می شود و وارد بهشت خواهد شد. ما در جامعه مسلمانان به طور محسوس و مشهود می بینیم که گروهی به بهانه این آیات و نظایر آن تصور کرده اند که چون راه توبه باز است پس می توان گناه کرد و بعد توبه نمود.

    افزون بر این  خداوند به گروهی که توبه می کنند و عمل صالح انجام می دهند نه تنها وعده آمرزش می دهد بلکه می فرماید که سیئات آنان را به حسنات تبدیل می کند.

    وَ الَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا ءَاخَرَ وَ لَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتىِ حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقّ‏ِ وَ لَا يَزْنُونَ وَ مَن يَفْعَلْ ذَالِكَ يَلْقَ أَثَامًا * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يخَلُدْ فِيهِ مُهَانًا * إِلَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُوْلَئكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا[5]

    خداوند در این آیات جزای کسی راکه به ناحق مرتکب قتل و زنا  شود عذاب جاودانه قرار می دهد و می فرماید که اگر چنین شخصی توبه کند و عمل صالح انجام دهد، خداوند اعمال زشتش را به حسنات تبدیل می کند.   

    بنابر استدلال آقای طباطبایی باید تمامی مسلمانان  جرأت دو چندانی بر گناه بیابند؛ زیرا نهایتا با عمل صالح آنانرا مبدل به حسنات خواهند کرد.

    اما حقیقت این است این گونه تفسیر آیات و روایات و این گونه تمسک به برخی متون و نادیده گرفتن  دیگر متون، سرّ اصلی انحراف  و تجری به گناه است.

    -----------------------------------------

    [1]. صفات الشيعة و فضائل الشيعة، اثر شيخ صدوق، ص 13، از انتشارات کتابخانه شمس (تهران).

    [2] اهل تسنن اصطلاح شیعه را بسیار فراتر از آن چه گفته شد به کار می برند تا جایی که گاه کسی که پیرو مکتب خلفا باشد و به اهل بیت نیز اندک علاقه ای داشته باشد، شیعه خوانده شده است.

    [3] ر.ک. بحارالانوار ج65 ص199 ، ح2

    [4]تحریم /8

    [5]فرقان /68-70

  • قسمت پنجم - حدیث وزغ

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت پنجم

    حدیث وزغ

    آقای طباطبائی می نویسد :

    " شیخ کلینی در «روضه کافی» آورده است :

    « عنه (علیّ بن محمد) عن صالح، عن الوشاء، عن کرّام، عن عبدالله بن طلحه قال: سألت أبا عبدالله -علیه السلام- عن الوزغ ( وزغ در فارسی برای «قورباغه» بکار می‌رود ولی در معاجم عربی آن را معادل با مارمولک (چلپاسه) آورده‌اند. ) ! فقال: رجس و هو مسخ کله! فإذا قتلته فاغتسل. فقال: إن أبی کان قاعدا فی الحجر و معه رجل یحدثه فإذا هو بوزغ یولول بلسانه، فقال أبی للرجل: أتدری ما یقول هذا الوزغ؟ قال: لا علم لی بما یقول. قال: فإنه یقول : و الله لئن ذکرتم عثمان بشتیمه لأشتمن علیا حتی یقوم من هیهنا! قال: وقال ابی: لیس یموت من بنی امیه میت الا مسخ وزغا... الحدیث»! (الروضه من الکافی، ج ۲، صص ۳۷-۳۸.)

    یعنی : «از علیّ بن محمّد، از صالح، از وشّاء، از کرّام، از عبدالله بن طلحه روایت شده که گفت: از ابو عبدالله صادق -علیه السلام- درباره مارمولک (چلپاسه) پرسیدم. گفت: پلید است و همه انواعش از حیواناتی بشمار می ‌روند که مسخ شده ‌اند! پس چون آن را کشتی غسل کن! سپس امام صادق گفت: پدرم در حجر اسماعیل نشسته بود و مردی با وی بود که با پدرم صحبت می ‌کرد، ناگاه مارمولکی را دید که با زبانش صدایی بر می ‌آورد، پدرم به آن مرد گفت: آیا می‌ دانی که این مارمولک چه می ‌گوید؟ آن مرد پاسخ داد: خیر، نمی ‌دانم چه می ‌گوید. پدرم گفت: او می‌گوید: بخدا قسم اگر عثمان را دشنام دهید تا هنگامی که این مرد (امام باقر) از اینجا برخیزد، من علی -علیه السلام- را دشنام خواهم داد! آنگاه ( امام صادق ) گفت، پدرم فرمود: هیچ یک از بنی امیّه نمی‌ میرد مگر آنکه بصورت مارمولکی مسخ می ‌شود...»!!

    در سند این روایت، نام «کرام» برده شده که همان «عبدالکریم بن عمرو» باشد و بقول نجاشی در کتاب رجالش، واقفی مذهب بوده است( رجال النجاشی، ص۱۷۶، چاپ قم. ) (هر چند مامقانی از او دفاع می‌نماید). راوی دیگر آن، عبدالله بن طلحه است که مامقانی درباره ‌اش می‌نویسد: «لم نقف فیه علی مدح یدرجه فی الحسان». (تنقیح المقال، ج۲، ص۱۹۰)

    یعنی: «در کتب رجال به ستایشی از او واقف نشده ‌ایم که وی را در درجه حسان (راویان امامی مذهب و ممدوح) قرار دهد».

    متن روایت دلالت دارد بر اینکه مارمولک، ناصبی و دشمن امیر المؤمنین -علیه السلام- است! اما به درجه ‌ای از فهم و ادراک نائل شده که عقاید آدمیان را می‌ داند و بر مسائل تاریخی با آنها به مجادله بر می ‌خیزد و در قضیّه خلافت، از عثمان بن عفان جانبداری می کند! البته وجود این روایت نباید مایه شگفتی شود زیرا هنگامی که قرار است الاغ، محدّث باشد، مارمولک هم باید مورّخ و متکلّم بشمار آید! "

     

    پاسخ :

    1-   طبق معمول آقای طباطبائی ذهنیت خود را بر ترجمه حدیث تحمیل کرده است .ایشان  " همه انواع " را از ناحیه خود به حدیث افزوده است ، در صورتی که در حدیث کل اصناف نیست .

    آقای طباطبایی اذعان دارد :

    1- مارمولک ناصبی است 2 - عقائد آدمیان را میداند 3 - بر مسائل تاریخی با آدمیان مجادله میکند.

    باید بگوئیم :  این گونه اخبار فقط مخصوص این حدیث نمی باشد ، بلکه این گونه مطالب را قران که کلام الله است گزارش کرده است .لذا ما باید رعایت ادب را در پیشگاه قران به جا بیاوریم و دقت کنیم که قبل از مسخره کردن روایات ، راه حلی برای کتاب الله پیدا کنیم .بهر حال قران بگونه ای در باره هدهد که یک پرنده بوده صحبت میکند که انگار ایشان جهانگرد و سیاح بوده و یا اینکه خداوند  در جای دیگر خبر می دهد که به زنبور عسل وحی کرده است .

    هدهد از نظر شناخت توحید از انسانها هم پیشی گرفته بطوریکه او در آسمان متوجه میشود مردم خدا را پرستش نمیکنند . پس چرا  آقای طباطبائی در این موارد شگفت زده نشده است ؟  

    حالا یک به یک مطالب این حدیث را با قران مقایسه میکنیم.

    آقای طباطبائی ادعا کرده است که مارمولک ناصبی است . اولا این گفتار در متن حدیث نبوده بلکه در متن این چنین بود که مارمولک به صدا در آمد وامام باقر علیه السلام"شنید و خبر را  به فردی که در کنارش بود داد.

    مشابه قرآنی واقعه فوق را در قران به شرح ذیل مشاهده می کنیم :

    الف : زمانی که سلیمان از سرزمینی میگذشت مورچه ای به دیگر مورچگان گفت :

    نمل (18) : حَتىَّ إِذَا أَتَوْاْ عَلىَ‏ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُواْ مَسَكِنَكُمْ لَا یحطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ.

    مورچه‏اى گفت: اى مورچگان! به خانه‏هايتان داخل شويد، مبادا سليمان و سپاهيانش بدون توجه شما را پايمال كنند.

    از این آیه چند مطلب مشخص میشود :

    1 : مورچه سلیمان نبی را شناخت و نام او را برای بقیه مورچه ها برد . مهم تر اینکه مورچه اسم سلیمان را هم می دانست .

    2 : فهم و شعور مورچه آنقدر بالا بوده که بر اساس آن مردمی را که به همراه سلیمان بودند بعنوان لشگریانش  شناخت ( و الا دلیلی ندارد که بگوید جنود او ) و لذا همراهان نگفت  .

    3 : مورچه احتمال داد. مطلب را قطعی نگفت.( شاید این چنین شود). زمانی که مورچه سلیمان نبی را بنام میشناسد نباید آقای طباطبائی اشکال کند که چرا مارمولک بنی امیه را میشناخته است .

    ب : از جمله مطالبی که در قران است این است که قران از پرنده ای به نام هدهد خبر میدهد . حال ببینیم که  او فهمش چگونه بوده است .

    نمل (20-24) : وَ تَفَقَّدَ الطَّيرْ فَقَالَ مَا لىِ‏َ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائبِينَ لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَاْذْبحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنىّ‏ِ بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ

    فَمَكَثَ غَيرَْ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تحُِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ

    إِنىّ‏ِ وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِن كُلّ‏ِ شىَ‏ْءٍ وَ لهََا عَرْشٌ عَظِيمٌ

    وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ.

    این آیات میرساند:

    1 : قران از هدهد خبر میدهد .

    2 : هدهد در مقابل سلیمان نبی مسئولیت داشته ، چون سلیمان گفته اگر هدهد برای غیبتش دلیل آشکار نیاورد او را عذاب میکند و یا اورامیکشد.

    پس قران خبر از یک پرنده ای میدهد که مسئولیت پذیر است و احساس مسئولیت دارد و به این کارش هم واقف است و این مسئولیت پذیری هدهد را میرساند .

    3 : پس از رو برو شدن هدهد با سلیمان یک خبر باو میدهد : فَمَكَثَ غَيرْ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تحُطْ بِهِ.

    این آیه میرساند که هدهد پرنده,از بی خبری سلیمان آگاهی دارد یعنی از ضمیر سلیمان خبر دارد .

    4 : هدهد خبر میدهد: إِنىّ‏ِ وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ قران خبر میدهد که  این پرنده مشخصات درستی داده است :

    الف : هدهد خبر میدهد مملکتی را دیدم که اسمش سبا است .

    ب : در این سرزمین زنی پادشاه است .

    ت : خبر از دارائی های این حکومت یا پادشاه میدهد .

    ث : خبر از لهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ "تخت پادشاهی" او میدهد.

    ج : خبر از اعمالی میدهد که مردم انجام میدهند .

    ح : خبر از امر درونی مردم میدهد یعنی از مشاهده عمل ظاهری مردم بطور صحیح میفهمد اعتقادات آنها اشکال دارد:

    ( وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ ) او میفهمد این مردم خورشید را سجده میکردند آنهم بدون اذن اللهی .

    این مطالب نشان میدهدکه :

    اولا : هدهد می دانسته خداوندی است

    ثانیا: آنها بدون اذن خدا خورشید را عبادت میکنند ( مِن دُونِ اللَّهِ ).

    ثالثا : هدهد خورشید را هم می شناخته است .

    رابعا : هدهد می دانسته که خدا باید عبادت شود .

    خامسا : او میدانسته خورشید را نباید عبادت کرد.

    حتی احتمال دارد که هدهد شیطان را بخوبی شناخته است  : ) وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ ) و عاقبت این کار مردم را نیز برایش روشن بوده است :( فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ ).

    ما با بررسی آیات بالا مشاهده کردیم که هدهد باذن الهی  اخباری بالاتر از حدیث مورد تمسخر آقای طباطبائی را داده و موجب تعجب کسی هم نشده است .

    اگر حرف زدن حیوان امری خلاف عقل باشد چه خدا خبر دهد و چه  معصوم ، هر دو خلاف عقل است .

    این روش هم صحیح نیست که بگوئیم چون این خبر را خدا داده  درست است و آن خبر را معصوم داده غلط است . زیرا خبر معصوم هم به تعلیم و اذن الهی است  .

     

    اگر مورچه و هدهد , خدا و خورشید و امر عبادی و عبادت درست و عبادت غلط را بشناسند ، پس شناختن مارمولک بنی امیه و یا اظهار فحش دادن هم امر ساده ای است .

    اگر قران از آزادی عمل و مسئولیت هدهد خبر میدهد پس آزادی مارمولک در انتخاب عقیده هم باعث شگفتی بعضی نباید بشود .

    اگر قران خبر میدهد که مورچه و پرنده قدرت انتقال فهم خود را دارند پس نباید آقای طباطبائی تعجب کند که چرا یک مارمولک توانسته فکر خود را به دیگری انتقال دهد .

    ادامه دارد

  • قسمت چهاردهم - حدیث آل فرعون

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت چهاردهم

    حدیث آل فرعون

     

    آقای طباطبائی در کتاب"  نقد کتب حدیث "حدیثی را از تفسیر برهان ذیل آیه 130 سوره صافات نقل و  پیرامون آن چنین می گوید :

    "7- در تفسير «برهان» اثر محدّث بحراني ذيل آية 130 از سورة «صافات» آمده است:

    «ابن بابويه قال حدثنا محمد بن الحسن، قال حدثنا محمد بن يحيي العطار، عن محمد بن أحمد، عن ابراهيم بن اسحق، عن محمد بن سليمان الديلمي، عن أبيه، قال قلت لأبي عبدالله -  - عليه السلام - جعلت فداک من الآل؟ قال: ذرية محمد -  صلى الله عليه وسلم - قال: قلت: فمن الأهل؟ قال: الأئمة   - عليه السلام-  فقلت قوله عزوجل: أدخلوا آل فرعون أشد العذاب؟ قال: و الله ما عني إلا ابنته».[1]

    يعني: «ابن بابويه (شيخ صدوق) گفت محمد بن حسن ما را حديث کرد، گفت محمد بن يحيي عطار ما را حديث کرد، از محمد بن احمد، از ابراهيم بن اسحق، از محمد بن سليمان ديلمي، از پدرش گفت به ابوعبدالله صادق - عليه السلام - گفتم: فدايت شوم «آل» چه کساني هستند؟ پاسخ داد: فرزندان محمد - صلى الله عليه وسلم- گفت پرسيدم: پس «اهل» چه کساني هستند؟ پاسخ داد: ايشان، امامان –  عليهم السلام- اند. گفتم: اين سخن خداوند چه مي‌شود که فرمود: (ادخلوا آل فرعون اشد العذاب ( آل فرعون را در سخت‌ترين عذاب وارد کنيد) پاسخ داد: سوگند بخدا که مراد خداوند از آل فرعون، جز دخترش کسي نيست»!

    اين روايت از حيث سند و متن، مخدوش است زيرا اولاً در سند آن، نام «محمد بن سليمان ديلمي» آمده که نجاشي دربارة او مي‌نويسد:

    «ضعيف جداً لا يعول عليه في شيء»[2]!

    «او جدا ضعيف است و در هيچ چيز اعتماد بدو نتوان کرد»!

    علامة حلّي نيز دربارة محمد بن سليمان ديلمي گويد:

    «ضعيف في حديثه، مرتفع في مذهبه»[3]!

    «او در حديث ضعيف است و در مذهب، از اهل غلو شمرده مي‌شود»!

    ثانياً در اين حديث، آل فرعون را به معناي دختر او معرّفي نموده است با آنکه خلاف اين معنا در قرآن آمده است و مثلاً مي‌فرمايد:

    فَأَنجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنتُمْ تَنظُرُونَ.                           (بقره:50)

    «پس شما (بني‌اسرائيل) را نجات داديم و آل فرعون را غرق کرديم در حالي که (آن منظره را) مي‌ديديد».

    و نيز مي‌فرمايد:

    وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَونَ وَكُلٌّ كَانُواْ ظَالِمِينَ. (انفال / 54)

    «و آل فرعون را غرق کرديم و همگي ستمگر بودند».

    از سوي ديگر، آل فرعون که غرق شدند کساني جز «سپاهيان فرعون» نبودند چنانکه در قرآن کريم مي‌خوانيم:

    )فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ( (قصص /40

    «پس او (فرعون) و سپاهيانش را گرفتيم و آنها را در دريا افکنديم بنگر که سرانجام ستمگران چگونه بود».

    و نيز مي‌خوانيم:

    فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُم مِّنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ.(طه: 78)

    «پس فرعون با سپاهيانش ايشان (بني‌اسرائيل) را دنبال کرد و دريا آنان را فرو پوشاند...».

    بنابراين، آل فرعون که در دريا غرق شدند يا در قيامت گرفتار شديدترين عذاب‌ها خواهند شد، منحصر به يک دختر (دختر فرعون) نيستند چنانکه روايت مذکور ادّعا دارد. بويژه که از آنها در آية مورد بحث با ضمير «جمع مذکر» ياد شده است چنانکه مي‌فرمايد:

    وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ * النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ(. (غافر / 45- 46)

    (شاهد سخن، ضمير جمع مذکّر در «يعرضون» است).

    1 . البرهان في تفسير القرآن، ج 4، ص 35.     2 . رجال النجاشي، ص 258.          

     3  . خلاصة الأقوال، ص 404. "

     نقد و بررسی سخنان آقای طباطبائی :

    از بررسی  نقد تفسير آية 130 از سورة «صافات»  در تفسیر «برهان» اثر محدّث بحراني توسط آقای طباطبایی این طور نتیجه گیری می شود که:

    اولا : ایشان  ادعا کرده اند که سند این روایت ضعیف است.

    ثانیاً : در حدیث مورد بحث ،  امام صادق علیه السلام منظور از واژه "آل فرعون" در آیه شریفه «أدخلوا آل فرعون أشد العذاب » را دختر فرعون معرفی کرده و فرموده اند :

    « و الله ما عني إلا ابنته»

     در صورتی که از ظاهر قرآن استنباط می شود منظور آیه، پیروان و سربازان فرعون می باشد. لذا با وجود این مغایرت ، نمی توان گفت این روایت از ناحیه معصوم علیه السلام صادرشده است.

    در تحلیل این ادّعا، صرف نظراز بررسی سند و اعتبار راوی مورد نقد آقای طباطبایی ،که در جای خود قابل بررسی است، باید به یک موضوع کلّی توجه نمود وآن این که معنی" آل"در آیات مورد استناد آقای طباطبایی ، الزاماً کلّ قوم فرعون نیست ، چنانکه آیات قرآن نیز مراد از  بکار گرفتن واژه " آل " را  گاهی به معنای جنود ، بعضی  مواقع  به معنای تابعین و زمانی هم به معنای اصحاب و خویشاوندان ،  درنظر گرفته است .

    حال بهتر است با کاربرد کلمه "آل" در قرآن مجید بیشترآشنا شویم :

     در دائره المعارف قرآن کریم  - مرکز فرهنگ و معارف قرآن  (جلد 1) ذیل واژه " آل" چنین می خوانیم(1) :

    آل: اهل، خانواده، پيروان، شخص .

    اين واژه، 25 بار فقط به صورت مضاف در قرآن آمده است. سيزده بار به «فرعون»، چهار بار به «لوط»، دو بار به «ابراهيم» و «يعقوب» و يك بار نيز به هر يك از واژه‌هاى «موسى» «هارون» «داود» و «عمران» اضافه شده است.

    اهل لغت و مفسّران براى «آل» چهارمعنا ذكر كرده‌اند : «اهل و خانواده» «پيروان» «شخص» و «نزديكان خاص».  «آل» در قرآن بيشتر به معناى «پيروان» است.

    آل به معنای اهل و خانواده :

     اين معنا، شايع‌ترين معناى «آل» است؛ از اين رو، هنگام كاربرد اين واژه بدون قرينه، فقط اين معنا به ذهن مى‌آيد. شايد تبادر معناى خانواده موجب شده تا بعضى لغويان، آن را فقط به همين معنا بدانند. به نظر برخى لغويان، «آل» در اصل، «اهل» بوده، «هاء» به «همزه» تبديل؛ سپس تخفيف شده و كلمه «آل» پديد آمده است؛ زيرا مصغّر كلمه «آل»، «اُهَيْل» است و تصغير، كلمات عرب را به ريشه لغوى آن‌ها باز مى‌گرداند. برخى از لغويان و مفسّران نيز همين نظر را تأييد كرده‌اند.  برخى، از جمع بين آيه "إِلاَّ ءَالَ لوط نَجَّينـهُم بِسَحَر( فقط خانواده لوط بود كه سحرگاهشان رهانيديم قمر/54‌، 34)" و " فَأَسرِ بِأَهلِكَ بِقِطع مِنَ الَّيل( پس پاسى از شب گذشته، خانواده‌ات را حركت ده هود/11، 81) " نتيجه مى‌گيرند كه آل، همان اهل است.

    آل به معنی پيروان:

    اين معنا (پيروان كسى كه آيين و مسلك خاّصى دارد) در قرآن بيش از معانىِ ديگر آمده است. در آيه «و‌أَغرَقنا ءَالَ فِرعَون ( و ما پيروان فرعون را غرق گردانيدیم(انفال/8‌،54) از لشكر فرعون به «آل» تعبير شده است ، چون با او بر يك عقيده بودند.

    آل به معنی شخص:

    گاهى مقصود از آلِ فلان، خودِ شخص است.  دليل‌اين‌كه ‌از شخص، به آل او تعبير مى‌كنند، توجّه دادنِ ديگران به مقام و شأن او است. اين معنا، هم مورد نظر مفسّران است و هم در اشعار عرب آمده است. به نظر برخى مفسّران، در آيه «وَبَقيَّةٌ مِمّا تَرَكَ ءَالُ موسى و ءَالُ هـرون» (بقره/2،248)، «إِنَّ اللّهَ اصْطَفى ءَادمَ و نوحاً وَ‌ءَالَ إبراهيمَ وَ ءَالَ عِمران عَلَى العالَمين» (آل‌عمران/3،33) مقصود، شخصِ موسى، هارون، ابراهيم و عِمران است.

    آل به معنی نزديكان خاص:

    چهارمين معناى واژه «آل»، كسانى هستند كه رابطه خاصّى با انسان دارند؛ چه اين رابطه از طريق خويشاوندى و نزديكى با فرد حاصل شود، چه با دوستى. براين‌اساس، منظور از آل‌محمد(صلى الله عليه وآله)، نزديكان خاصّ حضرت خواهد بود. علاّمه طباطبايى، براساس همين معنا، مقصود از «آل‌ابراهيم» و «آل عِمران» در آيه «إِنَّ اللّهَ اصطَفى ءَادَم و‌نوحاً و ءَالَ إبرهيمَ وَ ءَالَ عِمرن عَلَى العـلَمين» (آل‌عمران/3، 33) را نزديكانِ خاصّ ابراهيم و‌عمران و كسانى مى‌داند كه به آن دو ملحق ‌مى ‌شوند.

    نتیجه:

    خمیر مایه اشکال آقای طباطبائی به متن حدیث ، غیر از بحث سند ، ناشی از این اعتقاد است که هر جا کلمه واحد و یکسانی در قران بکار برود لزوما دارای یک معنا ی واحد است و با این دیدگاه ایشان ، روش قران به قران را هم به کار می برد و لذا میگوید هر جا واژه "آل" استفاده شده منظور "پیروان" است.

    بنابر این  اگر هر کلمه فقط یک معنا و یک مصداق داشته باشد  ، ایراد واستدلال آقای طباطبایی درست خواهد بود ، اما اگر یک کلمه دارای چند معنا باشد ،  و مصادیق دیگری را هم بتواند در بر بگیرد ، در اینصورت  باید قراین را در بیان  معنای کلمه لحاظ کنیم .

    به عنوان شاهد مثال درآیاتی چون :

    " فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِين  (قصص / 40) و

    وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَونَ وَكُلٌّ كَانُواْ ظَالِمِينَ(. (انفال / 54)

    به دلیل اینکه  موضوع هر دوآیه غرق شدن در دریاست ، و در یک آیه می فرماید" جنودش را غرق کردیم" و در آیه دیگر  از "غرق شدن  آل فرعون" حکایت می کند ، لذا نتیجه گیری می کنیم  که مراد از واژه "آل" در آیه دوم  همان "جنود" است .

    البته واضح است که "جنود فرعون" بخش محدودی از" آل فرعون" و پیروان و همفکران او بوده اند ونه همه آنان ، لذا می توان گفت که به کلمه فراگیر"آل" تخصیص زده شده و این واژه محدود شده است . بنابراین  استبعادی ندارد که در آیه" أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ"، دایره این تخصیص را محدود تر شده تا جاییکه واژه "آل" به یک شخص یعنی  دختر فرعون اطلاق شود.

    در جایی دیگر می فرماید :

    "قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبيراً" (2)

     گفتند: «اى عزيز، او پدرى پير سالخورده دارد.»

    "قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ " (3)

    يكى از آن دو زن گفت: اى پدر او را اجير كن .

    که در این دو آیه مقصود از واژه "اب" همان کلمه "پدر" است.

    و در جایی دیگر می فرماید:

    " إِذْ قالَ لِأَبيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْني‏ عَنْكَ شَيْئاً " (4)

    هنگامى كه بپدر خود (عمويش، يا به پدر مادرش كه او را پدر ميناميد) گفت: اى پدر من ، چرا ميپرستى چيزى (بتى) را كه نميشنود، و نمى‏بيند، و تو را از چيزى بى‏نياز نمی گرداند

    "يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا" (5)

    - اى پدرم شيطان را عبادت و پرستش مكن (فرمان مبر) كه محققا شيطان  فرمان خداى بسيار بخشنده را نبرد

    ودرآیات فوق "اب"رابرای "عمو" بکار برده است .

    همان  گونه که ملاحظه می شود در یک جا واژه "اب" کاربرد اصلی خود لغت به معنی "پدر"  را دارد و در جای دیگر ، مراد از "اب" ، "عمو" می باشد ، فلذا در این گونه مواقع برای یافتن معنای مورد نظر باید قرائنی باشد که منظور آیه را آشکار نماید.

     حالا می گوییم چه اشکالی دارد که مراد از بکارگیری واژه "آل" ، یکی از نزدیکان باشد . همان طور که در معنای آل ذکر گردید ، ملاحظه می شود که مراد از این واژه می تواند افراد نزدیک، مثل همسر یا فرزندان را هم در بر بگیرد ودر این آیه استبعادی ندارد که منظور از کسانی که عذاب می شوند "النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا" ذرّیه فرعون یعنی" دخترش" باشد نه شخص دیگر،

    و این امر از نظر لغوی اشکالی ندارد و فقط نیاز به قرینه دارد و  قرینه ما در این مقام ، روایت معصوم علیه السلام است.حال باید سوال کنیم :

    کجای این امر اشکال دارد و به چه دلیل این طرز بیان مغایر و مخالف قرآن است وچگونه با آن تناقض دارد؟!

     پاورقی ها :

     (1)    التحقيق فى كلمات‌القرآن‌الكريم؛ التبيان فى تفسيرالقرآن؛ التفسير الكبير؛ تفسير نمونه؛ الجامع لأحكام‌القرآن، قرطبى؛ قاموس قرآن؛ لسان‌العرب؛ مجمع‌البحرين؛ مجمع‌البيان فى تفسير القرآن؛ المعجم الإحصايى؛ معجم مقاييس‌اللغة؛ مفردات الفاظ القرآن؛ الميزان فى تفسير القرآن. محمدحسن ناصحى

    (2)    یوسف 78

    (3)    قصص 26

    (4)    مریم  42

    (5)    مریم  44

     
  • قسمت چهارم -

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت چهارم

     

    آقای طباطبائی در بررسی حدیث هفتم شیخ صدوق رحمه الله می گوید:

    "شیخ صدوق در کتاب (معانی الاخبار) ضمن (باب نوادر المعانی) می نویسد:

    «حدثنا ابی - (ره) قال حدثنا سعد بن عبدالله، عن احمد بن عیسی، عن العباس بن معروف، عن علی بن مهزیار، عن محمد بن الفضل، عن العزرمی قال: کنت مع ابی عبدالله -علیه السلام- فی الحجر جالسا تحت المزاب و رجل یخاصم رجلا و احد هما یقول لصاحبه: و الله ماتدری من این تهب الریح؟ فلما اکثر علیه قال له ابو عبدالله -علیه السلام - فهل تدری انت من این تهب الریح؟

    قال: لا و لکن اسمع الناس یقولون! فقلت انا لابی عبدالله - علیه السلام - من این تهب الریح جعلت فداک؟ قال: ان الریح مسجونه تحت هذا الرکن الشامی فاذا ارادالله عزوجل ان یرسل منها شیئا اخرجه اما جنوب فجنوب و اما شمال فشمال، و اما صبا فصبا، و اما دبور فدبور، ثم قال: و آیه ذلک انک لا تزال تری هذا الرکن متحرکا فی الشتاء و الصف ابدا اللیل مع النهار» (1)

    یعنی: (پدرم - که رحمت خدا بر او باد - بما خبر داد و گفت که سعد بن عبد الله بما خبر داد،

    از احمد بن محمد بن عیسی، از عباس بن معروف، از علی بن مهزیار،از محمد بن الحصین، از محمد بن فصیل، از عزرمی، وی گفت که با ابو عبدالله صادق - علیه السلام - در حجر (اسماعیل) زیر ناودان (کعبه) نشسته بودم و مردی با مرد دیگری جدال و گفتگو میکرد و یکی از آن دو به رفیقش گفت: بخدا قسم تو نمی دانی که باد از کجا می وزد! آن مرد پاسخ داد: نه، ولی در این سخن مردم را میشنوم! در این هنگام من از امام صادق -علیه السلام - پرسیدم: فدایت شوم باد از کجا می وزد؟گفت: باد در زیر این رکن شامی (محلی در خانه کعبه) محبوس است و هنگامی که خداوند عزوجل اراده فرماید، مقداری از آن را بیرون می فرستد، هر نوع بادی از باد جنوب و شمال و صبا و دبور، سپس گفت: نشانه آنهم اینست که تو پیوسته این رکن را در زمستان و تابستان همیشه در شب و روز متحرک میبینی)!

    اولا در سند این خبر اشکال وجود دارد. محمد بن الحصین -یکی از راویان آن - احوالش مجهول است. مامقانی در مورد او می نویسد: (لم اقف علی حاله بر حالش واقف نشدم (2) همچنین علامه حلی در باره راوی دیگر آن یعنی محمد بن فضیل نوشته است: یرمی بالغو! یعنی: (او متهم به غلو است)! (3) حدیثی را که دو تن - مجهول الحال و غلو کننده - گزارش نموده باشند چگونه می توان مورد اعتماد قرار داد؟!

    ثانیا: باد، هرگز انبانی در رکن شامی ندارد که هر وقت خدای متعال اراده کند مقداری از آن را بیرون فرستد! باد نتیجه اختلاف سطح حرارت در هوا است. هوای گرم به بالا صعود میکند و هوای سرد جای آن را میگیرد و این جا بجائی، باد را جلوه گر می سازد. امروز دیگر کودکان دبستانی نیز این قبیل مسائل را میدانند و حدیث مذکور، جز خرافه گوئی چیزی به شمار نمی آید. اینک یا باید گفت که امام صادق - علیه السلام - تنها از احکام مذهبی آگاه بوده اند و از رموز طبیعت خبر نداشتند و یا باید پذیرفت که راویان این حدیث، بر امام صادق - علیه السلام - دروغ بسته اند وما قول دوم را ترجیح داده بر می گزینیم زیرا که حرکت باد ها از رکن شامی، در این خبر به خدای متعال نسبت داده شده است و ما مقام امام صادق -علیه السلام - را اجل از آن میدانیم که چنین دروغی را به خداوند سبحان دهد. "

    نقد و بررسی:

    مقدمه:

    بشر امروز به کشف رموزخلقت وآفرینش افتخار می کند، اما میزان کشفیات و اختراعات، او را به خود غرّه کرده است، و این در حالی است که میزان کشف و درک او از جهان در مقایسه با مجهولات بسیار نا چیز است. با کمی دقّت می توان مشاهده کرد که بخش عمده اختراعات انسان، ابزار و لوازمی است که ابتدائاًً او را در شناخت مجهولات یاری می کنند وسپس و به تدریج، با پیشرفت علوم وتکنولوژی، تلاش می کند تا با طرح وپرداختن به تئوری های متّکی به اندوخته سالیان دراز دانشمندان و نظریه پردازان، از مجهولات رمز گشایی نماید که البته در این راه ممکن است دچار خطا و اشتباهی شود که گاهی قرن ها زمان و تجربه و تحقیق برای جبران آن احتیاج است.

    مراجعه به تاریخ علوم،گزارشات زیادی از قضاوت های عجولانه و کوتاه بینانه افرادی ارائه می دهد که تاریخ و کشف علم را پایان یافته تلقّی نموده و با کیل بی مقدار و حقیر و با اتکاء به دانش ناقص خود (بهتر است بگوییم شنیده ها) همه چیز را توزین کرده و در صحت وسقم آن داد سخن می دهند.

    هنوز چندان دور نیست که عده ای دانشمند!؟، "گالیله" را به جرم اینکه معتقد بودند"هر بچه دبستانی" می داند که "زمین به دور خورشید نمی گردد" کافرخوانده و آتش زدند وگالیله که ابزاری برای اثبات مدّعای خود نداشت چاره ای جز تن دادن به تکفیر و اعدام نداشت.

    با کمی کنکاش در تحلیل سوال مورد نقد آقای طباطبایی، به سادگی درمی یابیم که این گونه قضاوت ها وداوری ها با رویکرد "به ظاهر" اندیشمندانه!؟و خیر خواهانه!؟ و به بهانه زدودن گرد و غبارخرافه!؟ از دامن دین و اولیاء الهی، فقط و فقط،محملی است برای کمرنگ کردن و در نهایت، بی اعتبار کردن وحذف منابع علمی و اصیل دینی، یعنی روایات، صورت می گیرد. آقای طباطبائی غافل از این نکته است که شاخه ای را از بن می برد که بر آن نشسته است. این" کودک دبستانی " باید بداند که با ابزارهای علمی نمی تواند از عهده توضیح بسیاری از آیات قرآن برآید.لذا در این مقاله، ما با بررسی مختصر، بیان می داریم که تمام علوم به "کودکان دبستانی" نرسیده است تا با آن به قضاوت وکشف رموزخلقت و آفرینش بپردازند.

    ای مگس، عرصه سیمرغ نه جولانگه توست

    عرض خود می بری و زحمت ما می داری

    راویان حدیث:

    در ابتدا باید توجه داشت که مجهول الاحوال بودن و یا اتّهام به غلوّ در مورد راویان یک مطلب علمی برای مردود کردن آن، یک فرافکنی است، زیرا روایت مذکور درجهت تمجید از امام علیه السلام بیان نگردیده، بلکه در پی یافتن پاسخی در خصوص سوال مطرح شده درمیان مردمآن زمان است، لذا اگر در پرسش و پاسخ عالمانه ای، جواب عالم (به گزارش تاریخ و علم)صحیح باشد که غلوّی صورت نگرفته واگر صحیح نباشد و یا لااقلّ علوم روز عاجز از درک "صحت پاسخ" باشند، نه تنها غلوّ در باره آن عالم نشده، بلکه تا زمان کشف واقعیّت، همواره فرد مذکور، به دلیل سبقت و نا همخوانی با باورهای علمی روز، در مضانّ اتّهام خواهد بود.لذا نمی توان بدون تحقیق در مورد این گونه فرمایشات و به دلیل واهی مجهول الاحوال بودن و یا اتّهام به غلوّ راویان، اصل روایت را نادیده و بی اعتبار انگاشت.." منگر بدانكه گفت، بنگر بدانچه گفت ". (4)

    هوا و جابجایی آن در روایات: 

    قبل از این که به تحلیل حدیث مورد بحث بپردازیم لازم است شمّه ای از فرمایشات امام صادق علیه السلام را در خصوص باد وهوا بیان نماییم تا مشخص شود که اولاً علم امام علیه السلام، بر خلاف گمانه پراکنی آقای طباطبائی، منحصر به احکام مذهبی نبوده وثانیاً در بیان علوم برای درک عوام،چگونه از شیوه های قابل درک استفاده می فرمودند.

    وقتی زندیق از امام صادق علیه السلام راجع به باد سوال می کند آن حضرت در پاسخ چنین می فرمایند:

    الريح هواء إذا تحرك سمي ريحا، فإذا سكن سمي هواءا و به قوام الدنيا...(5)

    باد همان هواست و به مجرّد حركت باد ناميده مى‏شود، و در صورت سكون «هوا»، و برپايى دنيا بسته به همان هوا است، و اگر سه روز باد نوزد همه چيز زمين خراب شده و متعفّن مى‏گردد،...، مانند روح، بمحض خروج از جسم، بدن عفونى شده و تغيير مى‏كند، بزرگ و بزرگوار است خداى يكتا كه نيكوترين آفرينندگان است.

    در خصوص انواع و ویژگی های باد، روایات عالمانه و بسیاری در دست است که ذکر تمامی آن ها در این مقال نمی گنجد فلذا با بیان مقداری از اندک "مشت نمونه خروار" خواننده محترم را به منابع مربوطه ارجاع می دهیم (6)

    انواع و ویژگی های باد در روایات نبوی صلی الله علیه وآله وسلم 

    در روایتی، پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم،(به استناد آیات قرآن) باد را به هشت دسته تقسیم فرموده اند (7) که چهار تای آن رحمت و چهار تای دیگر عذاب است. باد های رحمت عبارتند از الناشرات، المبشرات، المرسلات و الذاریات. و اما بادهای عذاب عبارتند از العاصف، الصرصر، العقیم و القاصف. 

    با اندک تاملی در این دسته بندی ها، روشن می شود که خداوند متعال در آیات قرآن مجید (8) از باد ها به عنوان عوامل عذاب و رحمت خود یاد فرموده و به این ترتیب باید یک دوره درس خداشناسی به کودکان مکتب آقای طباطبایی تعلیم داده شود تا درک کنند تدبیر و تسخیر ریاح، به دست قدرت الهی است وجابجایی در اثر تغییر فشار ناشی از تفاوت دما نیز به عنوان سنّت الهی، یکی از راه های جابجایی هواست.

    مراد از زندان باد

    درتفسیر روایت منقول از امام صادق علیه السلام این گونه آمده است:

    اولاَ منظور از بادهای چهارگانه شمال و جنوب و صبا و دبور اسماء ملائک موکّل آن ها ست و مراداز سجن نیز موقوف بودن حرکت هوا (باد) به امر الهی است که این موضوع خارج از درککودکان دبستانیاست و اتّفاقاَ امام علیه السلام نیز با درک این موضوع، روایت را متناسب عقل و فهم شنونده مطرح وسپس با توضیح کامل، ارتباط علوم طبیعی و معرفت شناسی الهی را بیان می دارند وما،در پاورقی، متن کامل روایت را با توضیح شارح، برای روشن شدن ذهن محققین محترم می آوریم.

    تدبیر و تسخیر ریاح 

    از مجموع آن چه که ذکر گردید، نتیجه می شود که اگرچه باد محصول جابجایی هوا در اثر تغییر فشار ناشی از تفاوت دماست (10) امّا برای یک مسلمان موحّد که اندکی با معارف دینی و قرآن مجید آشنایی داشته باشد،این امر مسلّم است که اگر چه خداوند متعال سنّت جاری در امور طبیعی روا داشته است، اما هرگز از خود سلب قدرت ننموده وهیچ چیز از ید قدرت او خارج نیست و همه امور به خواست واراده او ساری و جاری است"إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" (11). در این جا چند نمونه مختصر از این تسخیر وتصرف الهی، از لسان قرآن مجید یاد نموده که از جایگاه سنّتی و قوانین طبیعی از آن خبری نیست و بالمآل عرصه جولانگه کودکان دبستانی نخواهدبود.

    1 - زمانی که دوران سرگردانی نوح و قومش در دریا به پایان می رسد خداوند به زمین دستور فروکش کردن آب را می دهد و به آسمان امر می کند که بارش را متوقف نماید.

    وَ قيلَ يا أَرْضُ ابْلَعي‏ ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي‏ وَ غيضَ الْماءُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ(12)

    و این امر خلاف تصور طبیعی است زیرا هرکودک دبستانیمی داند که بارش باران در اثر تبخیر آب و برودت هوا است و امر به باریدن و نباریدن خلاف عقل است.

    1.    2 - زمانی که آتش نمرود ابراهیم خلیل را در خود غرق می کند خداوند به آتش دستور می دهد

    يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهيمَ (13)

    1.    3 - آیات پاورقی 8 که همگی حکایت از ارسال ریح (باد) توسط خداوند متعال داشته و الزاماَ منتظر تغییر فشار و دما نمانده است، بلکه این تغییرات را نیز خود تدبیرفرموده است.

    2.    4 - بر اساس گزارش قرآن مجید خداوند متعال در جنگ خندق، پیغمبر و مومنین را با باد و سپاهی که دیده نمی شدند نصرت داد (14) و فرمود:

    يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها...

    به هر حال غرض از ارائه این چند نمونه مختصر از آیات، بیان این نکته بود که روح حاکم بر فعل و انفعالات طبیعی، اراده، خواست و مشیّت الهی است وهمه چیز در سجن اوامر الهی قرار دارد و

    "اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبرّد رگی تا نخواهد خدا"

    در خاتمه این مقاله باید بگوئیم:

    الف – آقای طباطبائی دو حالت برای حدیث مورد بحث در نظر گرفته اند:

    1 – عدم آگاهی امام صادق (ع) از علوم طبیعی 2 – دروغ بودن حدیث

    پاسخ ما حالت سوم است: امام علیه السلام هم بر علوم دینی و هم بر علوم طبیعی احاطه کامل به تعلیم الهی دارند، اما در مقام آگاهی دادن گاهی از تعلق اراده الهی بر مجاری و سنن و عوامل طبیعی و گاهی از حاکمیت اراده خداوند بر " کن فیکون " های خارج از دایره سنن سخن می گویند. هضم این مطلب برای اندیشه دبستانی آقای طباطبائی دشوار است.

    ب – معنای تدبیر ریح و زندان باد منحصر به آنچه آقای طباطبائی فهمیده اند، نمی باشد. همانگونه که بسیاری از وقایع و معجزات و آیات الهی در قرآن با روایات معصومین علیهم السلام قابل تبیین بوده و توضیح علمی دوران خود را ندارد.

    ج – ملاک خرافه بودن یک مطلب فهم آقای طباطبائی از روایات نیست، زیرا با ترازوی سنجش فهم آقای طباطبائی پدیده ها و وقایع متعددی در قرآن حالت خرافه به خود می گیرند.

    د – خداوند متعال بسیاری از افعال خود را توسط یا به فاعلیت ملائکه و برگزیدگان الهی (هم در مجرای سنن طبیعی و هم از طریق حوادث غیر طبیعی) انجام می دهد که قابل تبین از نوع تغییر دما و فشار برای باد نیست. چگونه آقای طباطبائی می توانند نفخ و یا قبض روح و ارسال باران و روزی خلائق را توسط ملائکه با تبین از نوع حابجائی هوا توضیح دهند؟ مسخر شدن باد برای حضرت سلیمان و سخن گفتن ایشان با پرندگان با کدام ترازوی علمی زمان قابل توجیه است؟ آیا این سخن کودکانه و دبستانی است که بگوئیم عامل مرگ و قبض روح تمام انسانها یک فرشته است، در حالیکه علم پزشکی برای مرگ هر انسانی توضیح طبیعی خود را دارد؟ چگونه است که قطعه سنگی به نام حجرالاسود با علم و آگاهی از شناخت مومنین و شیعیان می تواند یک فرشته باشد، اما تسخیر بادها نمی تواند در ید فرشته دیگری باشد؟ بر چه مبنائی با توجه به اراده الهی و مبانی قرآنی می توان عاملیت ارسال بادها را از یک فرشته دیگر خرافه و دروغ پنداشت؟

    پاورقی ها:

    1.    (1) معانی الاخبار، اثر شیخ صدوق ص 384-385 از منشورات جماعه المدرسین.

    2.    (2) تنقیح المقال ج 3، ص 108

    (3) خلاصه الاقوال فی معرفه الرجال، ص 395

    (4) موسوعة العقائد الإسلامية - محمد الری شهري - ج 1 - ص 81

    وروي في غرر الحكم عن أمير المؤمنين (عليه السلام) أن: لا تنظر إلى من قال وانظر إلى ما قال

    غرر الحكم: 10189، عيون الحكم والمواعظ: 517 / 9376 ؛ كنز العمال: 16 / 269 / 44397 نقلا عن ابن السمعاني في الدلائل. 3. المحاسن: 1 / 359 / 769، بحار الأنوار: 2 / 96 / 39.

    ایضاَ

    مطلوب كل طالب - رشيد الوطواط - ص 7 – 8

    كلمهء يازدهم - لا تنظر الى من قال وانظر الى ما قال. منگر بدانكه گفت، بنگر بدانچه گفت. معنى اين كلمه بتازى: إذا سمعت كلاما فلا تنظر الى حال قائله و لكن انظر الى كثرة طائله، فرب جاهل يقول خيرا، و رب فاضل يقول شرا. معنى اين كلمه به پارسى: در گويندهء سخن منگر كه شريفست يا وضيع، عالمست يا جاهل، در نفس سخن نگر، اگر نيك باشد نگاهدار، و اگر نيك نباشد بگذار،

    شعر: شرف قائل وخساست او * در سخن كى كنند هيچ اثر / توسخن را نگر كه حالش چيست * در گذارندهء سخن منگر

    (5) مستدرك سفينة البحار - الشيخ علي النمازي الشاهرودي - ج 4 - ص 234 - 241

    وفي هذا الحديث سأل الزنديق عنه فأخبرني ما جوهر الريح؟ قال الصادق (عليه السلام): الريح هواء إذا تحرك سمي ريحا، فإذا سكن سمي هواءا وبه قوام الدنيا. ولو كفت الريح ثلاثة أيام، لفسد كل شئ على وجه الأرض ونتن. وذلك أن الريح بمنزلة المروحة تذب وتدفع الفساد عن كل شئ وتطيبه فهي بمنزلة الروح إذا خرج عن البدن نتن البدن وتغير. تبارك الله أحسن الخالقين.

    بيان: كون هذا الهواء متحركا ليس لذاته ولا من لوازم ذاته، وإلا لدامت الحركة بدوام ذاته. فلا بد أن يكون بتحريك الفاعل المختار، وهو الله جل جلاله.

    (6) صحیفه سجادیه، اصول کافی و بحارالانوار، که ذیلاً به شروح آنها اشاره شده است بخش کوچکی از منابع قابل دسترسی می باشند ودر صورت نیاز می توان با جستجو ذیل کلمه "ریح" ویا مشتقّات آن به دریایی از روایات دست یافت که بعید است آقای طباطبایی از آن ها بی خبر باشد واین سوال را برای خواننده بی پاسخ بگذارد که چرا نخواسته محقّقین محترم را از دنیای کودکانه فراتر ببرد؟

    الف:مستدرك سفينة البحار - الشيخ علي النمازي الشاهرودي - ج 4 - ص 234 – 241

    ب:رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين (ع) - السدي علي خان المدني الشيرازي - ج 2 - شرح ص 54 - 57

    ج: شرح أصول الكافي - مولي محمد صالح المازندراني - ج 12 - پاورقى ص 383

    (7) مستدرك سفينة البحار - الشيخ علي النمازي الشاهرودي - ج 4 - ص 237 و 238

    النبوي (صلى الله عليه وآله): الرياح ثمان، أربع منها عذاب، وأربع منها رحمة. فالعذاب منها: العاصف، والصرصر، والعقيم، والقاصف.

    والرحمة منها: الناشرات، والمبشرات، والمرسلات، والذاريات. فيرسل الله المرسلات. فتثير السحاب، ثم يرسل المبشرات فتلقح السحاب، ثم يرسل الذاريات فتحمل السحاب، فتدركما تدر اللقحة، ثم تمطر - وهن اللواقح - ثم يرسل الناشرات فتنشر ما أراد

    (8) يونس (10) / آیه22 هُوَ الَّذي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِريحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ريحٌ عاصِفٌ..

    القمر(54)/ آیه 19 إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحاً صَرْصَراً في‏ يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ

    الذاريات(51) / آیه 41 وَ في‏ عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقيمَ

    الاسرا(17) / آیه 69 فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُمْ بِما كَفَرْتُمْ ثُمَّ لا تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنا بِهِ تَبيعاً

    المرسلات(77) /آیه 3 وَ النَّاشِراتِ نَشْراً

    الروم‏(30) / آیه 46 وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ وَ لِيُذيقَكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

    المرسلات(77) /آیه 1 وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً

    الذاريات (51) / آیه 1 وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً

    (9) شرح أصول الكافي - مولي محمد صالح المازندراني - ج 12 - ص 382 - 383

    * الأصل: 401 - أبو علي الأشعري، عن بعض أصحابه، عن محمد بن الفضيل، عن العرزمي قال: كنت مع أبي عبد الله (عليه السلام) جالسا في الحجر تحت الميراب ورجل تخاصم رجلا وأحدهما يقول لصاحبه: والله ما ندري من أين تهب الريح، فلما أكثر عليه قال أبو عبد الله (عليه السلام): فهل تدري أنت؟ قال: لا ولكني أسمع الناس يقولون، فقلت أنا لأبي عبد الله (عليه السلام): جعلت فداك من أين تهب الريح؟ فقال: إن الريح مسجونة تحت هذا الركن الشامي فإذا أراد الله عز وجل أن يخرج منها شيئا أخرجه أما جنوب فجنوب وأما شمال فشمال، وصبا فصبا، ودبور فدبور ثم قال من آية ذلك أنك لا تزال ترى هذا الركن متحركا أبدا في الشتاء والصيف والليل والنهار. *

    الشرح: (من أين تهب الريح فقال: إن الريح مسجونة تحت هذا الركن الشامي - اه) (1) مر نظيره مع شرحه في حديث الرياح.‹ پاورقى ص 382 › 1 - قوله «صاحب الفلك» يعني به الملك الموكل بإدارة الفلك ويعبر عنه الفلاسفة بالنفس الفلكية أو العقل المجرد الذي يتعلق الفلك ونفسه به إذ ثبت عندهم أن الحركات الدورية لا تكون طبيعية حتى يلزم أن يكون الطبع طالبا للوضع الذي إذا حصل عليه فر عنه وبين ذلك في ما سلف، وأما طول أيامهم إذا عدلوا وقصرها إذا ظلموا فلعلها أمر نفساني كقصر المدة للنائم إذا مضى عليه زمان كثير، واعلم أن أهل الحديث يأولون أمثال هذه الروايات على غير ظاهرها فهم معترفون بأن الحديث إذا كان ظاهره مخالفا للواقع يجب تأويله وانما يقفون عن التأويل إذا لم يعلموا مخالفته، وعلى فرض العلم بالمخالفة لا يتأبون من التأويل فليس خلافهم مع غيرهم في أصل التأويل بل في مخالفة

    المضمون للواقع. (ش) ‹ پاورقى ص 383 › 1 - قوله «هذا الركن الشامي» قال صاحب الوافي (الصفحة 127 من المجلد 13) في شرح قول أبي جعفر (عليه السلام): «فأما الرياح الأربع الشمال والجنوب والصبا والدبور فإنما هي أسماء الملائكة الموكلين بها» قال: وإنما أضاف الرياح الأربع إلى الملائكة لأن لكل شيء في هذا العالم ملكوتا في عالم أعلى منه به حياته وتسبيحه انتهى. وفي الحديث الذي رواه هناك عند ذكر الركن الشامي: «فإذا أحب الله أن يهب شمالا أمر الملك الذي اسمه الشمال فيهبط على البيت الحرام فقال على الركن الشامي فضرب بجناحه فتفرقت ريح الشمال حيث يريد الله من البر والبحر وإذا أراد أن يبعث جنوبا أمر الملك الذي اسمه الجنوب فهبط على البيت الحرام فقام على الركن الشامي» وهكذا ذكر في الصبا والدبور فتبين من ذلك أنه ليس المراد من سجن الرياح تحت الركن الشامي أن مهب الرياح من هناك لأنهم (عليهم السلام) وأصحابهم وجدوا بالحس أن الرياح الأربع تدخل مكة من الجوانب وليس تخرج منها إلى الجوانب بل المراد بالسجن كما في هذا الحديث ان الرياح موقوفة على أمر الله تعالى والملك الموكل بخزائن الرياح وهذا الملك مستول على ركن من أركان بيت الله تعالى، وفي كتاب الفقيه الركن اليماني بدل الشامي فالأمر مردد بين كون سلطان الملك على الشمال أو الجنوب دون المشرق والمغرب أعني الركن العراقي والمغربي لأن الريح لاختلاف الهواء حرارة وبرودة والاختلاف انما هو بين الشمال والجنوب وأما المغرب والمشرق فكلاهما سيان في نسبة الحرارة والبرودة إليهما غالبا وليس الصبا والدبور من محض المغرب والمشرق بل الصبا من الشمال الشرقي لأنها تهب من نجد إلى الحجاز والدبور من الجنوب الغربي أي من جانب مراكز أفريقية والله العالم. (ش) 2 - كما في القرآن الكريم «أولى أجنحة مثنى وثلاث ورباع يزيد في الخلق ما يشاء» فورد في بعضهم ستمائة ألف جناح. (ش).

    (10) بررسی علمی منشا باد یک موضوع پیچیده‌است. از آنجاییکه زمین بطور نامساوی به وسیله نور خورشید گرم می‌شود بنابراین در قطب‌ها انرژی گرمایی کمتری نسبت به مناطق استوایی وجود دارد همچنین درخشکی‌ها تغییرات دما با سرعت بیشتری انجام می‌پذیرد و بنابراین خشکی‌های زمین نسبت به دریاها زودتر گرم و زودتر سرد می‌شوند. این تفاوت دمای جهانی موجب به وجود آمدن یک سیستم جهانی تبادل حرارتی خواهد شد که از سطح زمین تا هوا، که مانند یک سقف مصنوعی عمل می‌کند، ادامه دارد. بیشترین انرژئی که در حرکت باد وجود دارد را می‌توان در سطوح بالای جو پیدا کرد، جایی که سرعت مداوم باد به بیش از ۱۶۰ کیلومتر در ساعت می‌رسد و سرانجام باد انرژی خود را در اثر اصطکاک با سطح زمین و جو از دست می‌دهد.

    (11) يس (36) آیه 82

    (12) هود (11) آيه 44

    (13) الأنبياء (21) آیه 69

    (14) الاحزاب (33)/ آیه 9

    (پس از آن بمؤمنين خطاب كرده و روى سخن بآنان نموده ميفرمايد:) اى كسانى كه (بخدا و رسول) ايمان آورديد نعمت و بخشش خدا را كه بشما داده ياد كنيد (شكر و سپاس آن را بجا آوريد) هنگامى كه (در جنگ احزاب سال پنجم از هجرت) لشگرهايى بسوى شما آمد (و آن را جنگ احزاب گويند براى اينكه قريش از همه عرب استمداد و يارى خواسته از هر قبيله‏اى حزب و گروهى فراهم كردند، و آن را غزوه و جنگ خندق نيز گويند، و خندق گودال بزرگى است كه براى جلوگيرى از دشمن دور شهر ميكندند، و در آن جنگ مسلمانان بدستور سلمان «رضوان اللَّه عليه» دور مدينه طيّبه خندق كندند) پس باد (دبور و بادى كه از سمت مغرب ميوزد، يا باد صبا و بادى كه از سوى مشرق ميوزد، يا باد صبا و بادى كه از سوى مشرق ميوزد) را و لشگرهايى (از فرشتگان) كه شما آنها را نميديديد بر ايشان (كفّار و ناگرويدگان) فرستاديم، و خدا بآنچه ميكنيد بينا (گواه) است (جزاء و سزاى شما را خواهد داد)

  • قسمت چهل و دوم - حدیث آل یس

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیثنوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت چهل و دوم

    حدیث آل یس

     

    آقای مصطفی حسینی طباطبایی در کتاب نقد حدیث به تخطئه حدیث دیگری از احادیث شیعه پرداخته و چنین می نویسد:

    ۹- در کتاب «الصافي في تفسير القرآن» اثر «فيض کاشاني» ذيل آية: سَلاَمٌ عَلَى إِلْ يَاسِين. (صافات/ ۱۳۰)

    «و في المعاني عن الصادق عن ابيه عن آبائه عن علي - -عليه السلام- - في هذه الآيه قال: يس، محمد و نحن آل يس». [۱]

    يعني: «در کتاب معاني الاخبار (اثر شيخ صدوق) از امام صادق از پدرش از پدرانش از علي - -عليه السلام- - دربارة اين آيه: (سلام علي آل ياسين) روايت شده که فرمود: يس، محمد -صلى الله عليه وسلم- است و آل يس، ما هستيم»!

    همانگونه که ملاحظه مي‌شود فيض کاشاني سند روايت را از امام صادق - -عليه السلام- - آغاز نموده و تمام سند را ذکر نکرده است. اصل سند در کتاب «معاني الاخبار» بدين صورت آمده است:

    «حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني –رضي الله عنهم- قال حدثنا أبو أحمد عبدالعزيز بن يحيي بن أحمد بن عيسي الجلودي البصري، قال حدثنا محمد بن سهل قال حدثنا الخضر بن ابي فاطمه البلخي، قال حدثنا وهب بن نافع، قال حدثنا کادح (و في بعض النسخ: قادح) عن الصادق جعفر بن محمد، عن ابيه، عن آبائه، عن علي -عليه السلام-». [۲]

    در اين سند، افراد مجهولي ديده مي‌شوند که در کتب رجال، ابداً نامي از آنها نبرده‌اند مانند: «خضر بن ابي فاطمه بلخي» يا کادح (قادح)! با چنين سندي البته حديث مذکور قابل اعتماد نيست بويژه که متن آن نيز مخالف با قرآن است. زيرا آنچه در سورة «صافات» آمده «سلام علي ال ياسين» است، نه «سلام علي آل ياسين»! و ال ياسين همان «إلياس پيامبر» مي‌باشد که آن را به دو صورت تلفظ مي‌کنند مانند «طور سيناء» و «طور سينين» که به هر دو شکل در قرآن کريم بکار رفته است:

    وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِن طُورِ سَيْنَاء. (مؤمنون / ۲۰) - وَطُورِ سِينِين . (تين / ۲)

    دليل روشن اين موضوع هم آنست که در سورة صافات ابتدا مي‌فرمايد: «و إن إلياس لمن المرسلين» آنگاه در آيات بعد مي‌خوانيم: «سلام علي إل ياسين. إنا کذلک نجزي المحسنين. إنه من عبادنا المومنين» اگر مقصود از «إل ياسين» آل محمد – صلوات الله عليهم أجمعين – بود لازم مي‌آمد که ضمير جمع براي آنها بکار رود (نه ضمير مفرد) و با تعبير «انهم من عبادنا المومنين» از ايشان ياد شود. اسلوب سورة صافات نيز اقتضا مي‌کند که مراد از «إل ياسين» همان إلياس نبي باشد زيرا اين سوره ابتدا از رسالت برخي از پيامبران سخن مي‌گويد و سپس دعوت توحيدي آنها را مطرح مي‌سازد و آنگاه بر آن پيامبر، درود مي‌فرستد. هيچ دليلي ندارد که چون به «الياس پيامبر» مي‌رسد، شيوة مزبور را نقض کند و پس از ذکر الياس، به آل محمد -صلى الله عليه وسلم- درود فرستد!

     

    [۱] الصافي في تفسير القرآن، ج ۲، ص ۴۳۳.

    [۲] معاني الأخبار، اثر شيخ صدوق، ص ۱۲۲ (متن حديث در معاني الأخبار بدينصورت آمده است: في قوله عزوجل: «سلام علي آل ياسين» قال ياسين محمد - -صلى الله عليه وسلم- - و نحن آل ياسين).!

    پاسخ:

    مقصود از آل یاسین آل محمد صلی الله علیه وآله است. در تفسير برهان ۱۲ روايت نقل شده كه پنج طریق آن به امامان اهل بیت و هفت طریق آن به صحابه می‌رسد. نکته قابل توجه آن که در این روایات، آیه شریفه به صورت « سَلامٌ عَلى‏ آلْ‏ياسين‏» خوانده شده و در ادامه این مضمون آمده است که مقصود از «یاسین»، «محمد» و مراد از «آل یاسین»، «آل محمد» است.

    نظیر این روایات در مدارک اهل تسنن نیز آمده است. «یس» یکی از نام‌های رسول خداست[۱]، ابن عباس می‌گفت که ما آل محمد، آل یاسین ایم[۲] و عمر بن خطاب نیز آیه شریفه را به صورت « سَلامٌ عَلى‏ آلْ‏ياسين‏» می‌خواند.

    بنابراین، اینکه «یس» یکی از نام‌های رسول خداست و اینکه مقصود از «آل یس» اهل بیت‌اند، موضوعی است که در کتب شیعه و سنی نقل شده است و جعلی خواندنش درست نیست.

    اختلاف قرائت:

    دربارة قرائت « آل‌یاسین »؛ یعنی چگونگی خواندن و تلفظ آن‌، چهار قرائت میان قاریان قرآن‌، مطرح شده است:

    الف - « سَلاَمٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ » که از جمعی از قراء نقل شده است.[۳]

    ب ـ « سَلاَمٌ عَلَى آلْ يَاسِينَ » که قرائت ابن‌عامر، نافع و رویس‌، از یعقوب است‌.

    ج ـ « سَلاَمٌ عَلَى إِدْ رَاسِينَ » این قرائت شاذ است و از ابن مسعود نقل شده است.

    د ـ « سَلاَمٌ عَلَى الْيَاسِينَ » این قرائت از ابن محیصن و ابی رجا نقل شده که بر اساس آن « ال» از ادات تعریف بوده و همزه آن در هنگام وصل خوانده نمی‌شود.

    دو قرائت نخست از قرائات شایع است. به گفته طبری عموم قاریان مدینه آیه را به صورت « سَلاَمٌ عَلَى آلْ يَاسِينَ » می‌خوانده اند[۴]. هنگامی که ابن حجر آیات وارده در شأن اهل بیت را می‌نویسد آیه فوق را به عنوان سومین آیه ذکر می‌کند.[۵] بنابراین، از آن‌جایی‌که « آل یاسین» جزء قرائات هفتگانه و مشهور است، از استحکام مناسبی برخوردار است و بر برخی استدلالات تفسیری حکومت می‌کند. از این رو، اینکه آقای طباطبایی می‌گوید:

    "متن آن [آل یاسین] نيز مخالف با قرآن است. زيرا آنچه در سورة «صافات» آمده «سلام علي ال ياسين» است، نه «سلام علي آل ياسين»!"

    ناشی از جهل و یا کم لطفی ایشان به قرائت مذکور است؛ چرا که در اختلاف قرائت نمی‌توان به مخالفت با قرآن (یعنی قرائت مورد نظر آقای طباطبایی) استناد کرد.

    آقای طباطبایی در ادامه می‌نویسد:

    "و «ال ياسين» همان «إلياس پيامبر» مي‌باشد که آن را به دو صورت تلفظ مي‌کنند مانند «طور سيناء» و «طور سينين» که به هر دو شکل در قرآن کريم بکار رفته است."

    اين نكته را برخي از مفسران پیشین گفته‌اند، اما حتی اگر این سخن درست هم باشد، مبتنی بر قرائت «‌إل یاسین» است و نمی‌تواند قرائت «آل یاسین» را رد کند. افزون بر این، اگر نام حضرت الیاس، «الیاسین» هم بوده باشد، نباید به صورت « ال یاسین» نوشته می‌شد، بلکه باید به صورت «الیاسین» ثبت می‌شد.[۶]

    استناد به ضمیر «هـ » در «انه»

    آقای طباطبایی در بخشی از نگاشته‌های خود می‌نویسد:

    "اگر مقصود از «إل ياسين» آل محمد – صلوات الله عليهم أجمعين – بود لازم مي‌آمد که ضمير جمع براي آنها بکار رود (نه ضمير مفرد) و با تعبير «انهم من عبادنا المومنين» از ايشان ياد شود."

    آیا قاریان عرب در سده‌های نخست ضعف ادبیات داشته‌اند؟

    چنانکه دیدیم قاریان مدینه در سده‌های نخست آیات شریفه را به این صورت می‌خوانده اند:

    « سَلامٌ عَلى‏ آل‏ِِِ ياسينَ * إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ »

    ابن عباس ضمن این که آیه را به صورت فوق می‌خوانده، مقصود از آل یاسین را آل محمد می‌دانسته است. اکنون باید پرسید آیا امثال ابن عباس این‌قدر بر ادبیات عرفی زمان خویش مسلط نبودند که اِشکال ضمیر مفرد و جمع را بفهمند؟! این قرائات در نزد عرب از چنان قوتی برخوردار است که می‌تواند خود مصدر قواعد زبان عربی باشد و یا بر آنان استثنا بزند. اینکه آیا ضمیر «هـ» به خود یاسین ـ یعنی رسول خدا ـ بر می‌گردد یا به «آل» سخن دیگری است، آنچه مهم است چنین اشکالات پیش از اینکه به روایات شیعه برگردد، ادبیات اعراب زمان وحی را مورد تمسخر قرار می‌دهد.

    بررسي دلیل افراد ضمیر

    کلمه «اهل» و «آل» اسم جمع است و ضمائری که به اسامی جمع برمی گردد می‌تواند مفرد و جمع و نیز مذکر یا مؤنث به کار رود. درآیه ۶۶ سوره نحل آمده است:

    وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقيكُمْ مِمَّا في‏ بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبينَ

    سخن در این است که واژه «انعام» جمع است و چون از ذوی العقول نیست مؤنث مجازی است، پس چرا ضمیر «هـ» در «بطونه» مفرد مذکر به کار رفته است؟ آلوسی می‌نویسد:

    ضمير بُطُونِهِ‏ للأنعام و هو اسم جمع و اسم الجمع يجوز تذكيره و إفراده باعتبار لفظه و تأنيثه و جمعه باعتبار معناه...».[۷]

    ضمیر در «بطونه» به «انعام» برمی گردد و انعام اسم جمع است و جایز است ضمیری را که به اسم جمع باز می‌گردد به اعتبار لفظ مفرد آورد و جایزاست به اعتبار معنایش مؤنث و جمع آورد...

    جالب آنکه قرآن در جای دیگر برای همین واژه انعام  ضمیر مؤنث به کار برده است:

    وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقيكُمْ مِمَّا في‏ بُطُونِها وَ لَكُمْ فيها مَنافِعُ كَثيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (مؤمنون/۲۱)

    در این خصوص مثال‌های فراوانی می‌توان یافت به یک مورد قرآنی دیگر اشاره می‌کنیم:

     تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ (بقره/ ۱۳۴)

    در اینجا امت اسم جمع است که ظاهر لفظ آن مؤنث است و مفهوم مردم را شامل می‌شود. در آیه واژه‌های « تِلْكَ»، « خَلَتْ»، «لَها» و «كَسَبَتْ» به صورت مفرد مؤنث و « كانُوا» و «يَعْمَلُونَ» به صورت جمع مذکر به کار رفته است. این نحوه کاربرد ضمیر به دلیل اسم جمع بودن واژه «امة» است.

    بررسی سندیت روایت:

    متن بحث سندی طباطبایی به صورت ذیل است:

    "در اين سند، افراد مجهولي ديده مي‌شوند که در کتب رجال، ابداً نامي از آنها نبرده‌اند مانند: «خضر بن ابي فاطمه بلخي» يا کادح (قادح)! با چنين سندي البته حديث مذکور قابل اعتماد نيست".

    نکاتی درباره بررسی سند روایت:

    در روایات متعددی قرائت سلام علی آل یاسین ذکر شده است. اگر آقای طباطبائی قصد دارد این مضمون روائی را جعلی و موضوعه بخواند، نمی‌تواند از بررسی اسناد دیگر روایات خودداری کند. هم‌چنین، اخبار متعددی از اهل تسنن نیز بر این مطلب دلالت دارد که بررسی سندی آن‌ها نیز باید مدنظر قرار گیرد.

    به هرحال، از آن‌جایی که در وجود قرائت «سلام علی آل یاسین» تردیدی نیست، نهایتا شبهه سندی نمی‌تواند در اصل قرائت ،خدشه کند و نهایتا می تواند تفسیر روایی آن را  به ضعف سند متهم نماید.

    در بررسی اجمالی و نه چندان دقیق سندی توسط آقای طباطبایی، دلیلی بر عدم صحت اسناد دیگر روایات شیعه پیدا نشد و اسناد اهل تسنن نیز بررسی نشده است. و آنچه از مشرب نویسنده کتاب بر می آید ایشان اصولا ارزشی برای سند حدیث قائل نیست و مستمسک  ضعف سند، تنها برای پیشبرد هدف نویسنده در طرد احادیث کاربرد دارد.

    مدارک دیگر درباره ضمیر اسم جمع در مرجع شماره [۸] آمده است. 


    پاورقی ها:

    [۱] التبيان في تفسير القرآن، ج‏ ۸، ص۴۴۱؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏ ۸، ص ۶۵۰؛ الدرالمنثور في تفسير المأثور، ج‏ ۵، ص ۲۵۸.

    [۲] الدر المنثور ج۵ ص ۲۸۶؛ جامع البيان في تفسير القرآن، ج‏ ۲۳، ص ۶۱.

    [۳] مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن‌، طبرسی‌، ج ۸ ، ص ۷۱۲ ؛ جامع البيان في تفسير القرآن، ج‏ ۲۳، ص ۶۱.

    [۴] جامع البيان في تفسير القرآن، ج‏ ۲۳، ص ۶۲.

    [۵] الصواعق المحرقة، ج ۲، ص ۴۳۵.

    [۶] آدرس مفسران نخستین ذکر شود.

    [۷] روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج‏ ۷، ص: ۴۱۴.

    [۸] ۱- بيان المعاني، ج‏ ۵، ۱۵۱ مطلب المقابلة بالمثل و فضل العفو و الإنفاق في سبيل الله و الإحسان: ...  ص ۱۴۷:

    أو لأن اسم الجمع يطلق على ما وراء الواحد، قال تعالى (فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما) الآية 5 من سورة التحريم الآتية، و قال تعالى (فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ) الآية 46 من سورة النمل في ج 1 و فيهما ما يرشدك لمثله، على أن السفر سيكون بالطائرات المحدثة، و عليه قد يكون الحج و الزيارة بأسبوع واحد، و اللّه أعلم. و جاء في الآية الأولى (مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ) أي الأهلة بلفظ عام، و هذه الآية بلفظ خاص، و الخاص مقدم و مفسر له، و تفيد هذه الجملة أنه لا يجوز الإحرام بالحج إلا في أشهر المذكورة، لأن الإحرام بالعبادة قبل وقت الأداء لا يصح، فالخطبة في صلاة الجمعة لا تجوز قبل الوقت لأنها قائمة مقام الركعتين من الظهر حكما، فلأن لا يصح الإحرام و هو شروع في العبادة قبل وقته أولى، و لأن الإحرام لا يبقى صحيحا لأداء الحج إذا ذهب وقته، فلأن لا ينعقد قبل الوقت أولى، لأن البقاء أسهل من الابتداء، و لا يرد قوله تعالى (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ) هنا، لأن هذه الآية أخصّ منها، تدبر. و اعلم أن اللّه تعالى فرض الحج على هذه الأمة دون غيرها و اختلف في زمن فرضه و الصحيح أنه سنة ست من الهجرة كما ذكره الطحاوي في حاشيته على مراقي الفلاح شرح نور الإيضاح‏

    ۲- التفسير الوسيط للقرآن الكريم، ج‏۸*، ۱۸۳ [سورة النحل (۱۶): الآيات ۶۵ الى ۶۷].....  ص ۱۸۱:

    قال الآلوسى: و الضمير في «بطونه» يعود للأنعام، و هو اسم جمع، و اسم الجمع يجوز تذكيره و إفراده باعتبار لفظه، و يجوز تأنيثه و جمعه باعتبار معناه...».

    ۳- تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج‏۱، ۵۶۵  التفسير:.....  ص ۵۵۰:

    و إيقاع اسم الجمع على الواحد جائز إذا كان رئيسا مقتدى به. إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً [النحل: ۱۲۰] الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ [آل عمران: ۱۷۳] يعني نعيم بن مسعود إن الناس يعني أبا سفيان. و وجه ثالث و هو أن يكون قوله مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ عبارة عن تقادم الإفاضة من عرفات و أن ما عداه مبتدع كما يقال «هذا مما فعله الناس قديما». القول الثاني عن الضحاك أن المراد الإفاضة من المزدلفة إلى منى يوم النحر قبل طلوع الشمس للرمي و النحر، و قوله مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ يعني إبراهيم و إسماعيل و متبعيهما فإن طريقتهم الإفاضة من المزدلفة قبل طلوع الشمس على ما جاء به الرسول صلى اللّه عليه و سلم، و العرب الذين كانوا واقفين بالمزدلفة كانوا يفيضون بعد طلوع الشمس فأمرهم اللّه تعالى بأن تكون إفاضتهم من المزدلفة في الوقت الذي كان يحصل فيه إفاضة إبراهيم و إسماعيل عليهما السلام. و أورد على هذا القول أن استعمال «حيث» للزمان قليل، و يمكن أن يجاب بأن القرآن أولى ما يحتج به. و عن الزهري: أن الناس في هذه الآية آدم عليه السلام و احتج بقراءة سعيد بن جبير مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ بكسر السين اكتفاء من الياء بالكسرة من قوله وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ [طه: ۱۱۵] و المعنى: أن الإفاضة من عرفات شرع قديم فلا تتركوه. وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ من مخالفتكم في الموقف و نحو ذلك من جاهليتكم، و ليكن الاستغفار باللسان مع التوبة بالقلب و هي أن يندم على كل تقصير منه في طاعة اللّه و يعزم أن لا يقصر فيما بعده ابتغاء لمرضاة اللّه لا للمنافع العاجلة. و الاستغفار بالحقيقة يجب على كل مكلف و إن لم يعلم من ظاهر حاله خطيئة فإن النقص لازم الإمكان، و القصور من خصائص الإنسان و كيف لا و قد قالت الملائكة و إنهم أرفع حالا ما عبدناك حق عبادتك. و صورة الاستغفار على ما

    فقيل: نسقيكم مِمَّا فِي بُطُونِهِ و منهم من قدر هنا مبتدأ و هو هي نسقيكم و لا حاجة إليه، و ضمير بُطُونِهِ للأنعام و هو اسم جمع و اسم الجمع يجوز تذكيره و إفراده باعتبار لفظه و تأنيثه و جمعه باعتبار معناه، و لذا جاء الوجهين في القرآن و كلام العرب كذا قيل.

    و قد جاء على ما في الكشاف أهلة بالتاء و يجوز تحريك عينه أيضا فيقال: اهلات بفتح الهاء، و كذا يجمع على أهال كليال، و أطلق عليه الزمخشري اسم الجمع و قيل: و هو إطلاق منه في الجمع الوارد على خلاف القياس و إلا فاسم الجمع شرطه عند النحاة أن يكون على وزن المفردات سواء كان له مفرد أم لا. و قرأ عبد اللّه «إلى أهلهم» بغير ياء، و الآية ظاهرة في أن لَنْ ليست للتأبيد و من زعم إفادتها إياه جعل أَبَداً للتأكيد وَ زُيِّنَ أي حسن ذلِكَ أي الظن المفهوم من ظننتم فِي قُلُوبِكُمْ فلم تسعوا في إزالته فتمكن فيكم فاشتغلتم بشأن أنفسكم غير مبالين بالرسول صلّى اللّه عليه و سلّم و المؤمنين و قيل: الإشارة إلى المظنون و هو عدم انقلاب الرسول عليه الصلاة و السلام و المؤمنين إلى أهليهم أبدا أي حسن ذلك في قلوبكم فاحببتموه و المراد من ذلك تقريعهم ببغضهم الرسول صلّى اللّه عليه و سلّم و المؤمنين و المناسب للسياق ما تقدم. و قرى‏ء «زيّن» بالبناء للفاعل بإسناده إلى اللّه تعالى أو إلى الشيطان وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ و هو ظنهم السابق فتعريفه للعهد الذكرى و أعيد لتشديد التوبيخ و التسجيل عليه بالسوء أو هو عام فيشمل ذلك الظن و سائر ظنونهم الفاسدة التي من جملتها الظن بعدم رسالته عليه الصلاة و السلام فإن الجازم بصحتها لا يحوم فكره حول ما ذكر من الاستئصال فذكر ذلك للتعميم بعد التخصيص.

  • قسمت چهل و سوم - دعای ماه رجب

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیثنوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت چهل و سوم

    دعای ماه رجب

     

    آقای مصطفی حسینی طباطبایی در بخشی از کتاب" نقد حدیث شیعه " به نقد کتب دعا و زيارت پرداخته است . وی مطابق رویه مالوف خویش سعی دارد با سیاه نمایی مضمون ادعیه را رو در روی قران قرار داده و موجبات بدبینی  نسبت به منابع شیعی را فراهم آورد . حال می خواهیم در این مقاله، صحت و سقم مدعای ایشان را در معرض قضاوت کاربران محترم قرار دهیم. مصطفی طباطبایی چنین می نویسد :

    1  :  دعائي است مشهور که در ماه رجب پس از نمازها خوانده مي‌شود. اين دعا را در «مفاتيح الجنان» مي‌يابيم ولي اصل آن در کتاب «اقبال» اثر ابن طاووس بدين صورت آمده است:

    «علي بن محمد البرسيرضي الله عنهم- قال أخبرنا الحسين بن أحمد بن شيبان، قال حدثنا حمزة بن القاسم العلوي العباسي، قال حدثنا محمد بن عبدالله بن عمر البرقي، عن محمد بن علي الهمداني قال أخبرني محمد بن سنان، عن محمد السجاد في حديث طويل قال: قلت لأبي عبدالله  -عليه السلام- جعلت فداک هذا رجب علمني دعاء ينفعني الله به قال فقال لي أبو عبدالله -عليه السلام- اکتب: بسم الله الرحمن الرحيم و قل في کل يوم من رجب صباحا و مساء و في أعقاب صلواتک في يومک و ليلتک: يا من أرجوه لکل خير و آمن سخطه من کل شر» .. (الي اخر الدعاء)

    يعني: علي بن محمّد برسي که خدا از او خشنود باد گفت حسين بن احمد شيباني ما را خبر داد، گفت حمزه بن قاسم علوي عباسي براي ما حديث کرد، گفت محمد بن عبدالله بن عمر برقي ما را حديث گفت از محمد بن علي همداني، گفت محمد بن سنان مرا خبر داد از محمد سجاد در حديثي طولاني که گفت: به ابو عبدالله صادق - -عليه السلام- - گفتم: فدايت شوم اين ماه، رجب است مرا دعائي بياموز که خداوند به سبب آن نفعي به من رساند. ابو عبدالله صادق - -عليه السلام- - پاسخ داد: بنويس:   بسم الله الرحمن الرحيم و درهر روز از ماه رجب هنگام صبح و شام و پس از نمازهاي خود در روز و شب اين دعا را بخوان: يا من ارجوه لکل خير و آمن سخطه من کل شر... (اي کسي که براي هر خيري به او اميدوارم و در هر شري از خشم وي آسوده خاطرم...)!

    اين دعا به لحاظ سند، غير قابل اعتماد و بلحاظ متن، مغلوط است زيرا :

    اولا در ميان راويانش نام «محمد بن سنان» برده شده که قبلاً گفتيم ابن الغضائري (بنقل علامة حلي) دربارة او آورده است: «إنه ضعيف غال لا يلتفت إليه». «او در حديث ضعيف است، از اهل غلو شمرده مي‌شود و به گزارش وي اعتنا نبايد کرد». و نجاشي در حق وي مي‌نويسد: «هو رجل ضعيف جدا لا يعول عليه و لا يلتفت إلي ما تفرد به». «او مردي است که در کار حديث جدا ضعيف است و اعتماد بر وي روا نيست و بر آنچه به تنهايي نقل مي‌کند اعتنا نبايد کرد».

    پس حديثي که محمد بن سنان به تنهايي از محمد سجاد از امام صادق -عليه السلام- آورده، پذيرفته نيست.

    ثانيا دومين جمله از متن اين دعا (به صورت‌هايي که روايت شده) با قرآن کريم مخالفت دارد چنانکه در مفاتيح بشکل:  و آمن سخطه عند کل شر

              و در اقبال بصورت :  و آمن سخطه من کل شر

     و در مصباح المتهجد به شکل :  و آمن سخطه عند کل عثره

    آمده است که هر سه عبارت، يک مفهوم را مي‌رسانند يعني: «اي کسي که بهنگام هر شر و لغزشي از خشم او ايمن و آسوده خاطر هستم»! با اينکه خداي متعال در قرآن مجيد مي‌فرمايد:

    فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ(. (اعراف / 99)

    «از مکر خدا جز گروه زيان کار کسي آسوده خاطر نمي‌شود!».

     شخص با ايمان بمحض آنکه گرفتار لغزش شود و شر و گناهي از او سر زند از خشم و کيفر خداوند ترسان مي‌گردد و به استغفار و توبه روي مي‌آورد، نه آنکه در هر عمل ناصوابي از عذاب حق، ايمن و آسوده خاطر باشد!

    شگفتا آنکه شيخ طوسي با آنکه «محمد بن سنان» را تضعيف نموده و خود نيز از زمرة قرآن شناسان و مفسّران کلام الله شمرده مي‌شود (چنانکه تفسير ارزندة التبيان از آن اوست) با اين همه، دعاي مغلوط مذکور را در کتاب «مصباح المتهجد» آورده است. و اين نيست مگر نتيجة شتابزدگي نسبت به قاعدة مشهور «تسامح در ادله سنن». در صورتي که سنن منقول را هم مانند فرائض مأثور، بايد با قرآن کريم سنجيد و شک نيست که به محض تعارض با قرآن، از درجة اعتبار ساقط مي‌گردد بلکه بطلان و کذب سنن مذکور ثابت مي‌شود. باري اثر اين دعاي ناصواب آنست که وجدان انسان را فريب مي‌دهد زيرا بهنگام لغزش و گناهکاري، او را از خداوند بيمناک نمي‌سازد و به توبه و بازگشت بحق بر نمي‌انگيزد و ذلک هو الخسران المبين.

    پاسخ :

    در تبیین  و قضاوت پیرامون یک متن دینی ، ضرورت احتیاط علمی و شرعی بیش از سایر متون احساس می شود ، خصوصاً اگر منتسب به اقوال معصومین علیهم السلام باشد وبه صورت یک اعتقاد و عمل عبادی فراگیر طیّ قرن ها از سمع و نظر بزرگان فن حدیث(مانند شیخ طوسی) نیز گذشته باشد . تقطیع جملات وعدم توجه به صدر و ذیل و فضای حاکم برموضوع راهی ناصواب  برای بهره برداری هدفمند از جملات  است ولی چه سود که اگر مخاطب ،خود اهل تحقیق باشد با اندکی جستجو، صحت و سقم مطالب طرح شده روشن ،ودرصورت کشف شتابزدگی ویا غرض ورزی، اعتبار نویسنده مخدوش می گردد.

    با ذکر این مقدمه به سراغ دعای ماه رجب و استنتاج آقای مصطفی طباطبایی از آن می رویم و نشان می دهیم اولین مصداق تعریض به مرحوم شیخ طوسی ( شتابزدگی ) ، خود نویسنده" نقد کتب حدیث شیعه "است . لذا به مشار الیه می گوییم :" لم تقولون ما لا تفعلون ".        

     همان گونه که مشاهده می شود آقای طباطبایی پس از توضیح در موردعدم اعتبارسند روایت به انتقاد از دومین جمله  دعا « آمن سخطه من (عند) کل شر» پرداخته و محتوای آن را با نصّ قرآن کریم مغایر شناخته است ما برای روشن شدن موضوع ناگزیریم متن کامل دعا را بر اساس یکی از اقوال ارائه نماییم [1]

    أَبُو الْحَسَنِ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبُرْسِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ شَيْبَانَ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِيُّ الْعَبَّاسِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عِمْرَانَ الْبَرْقِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْهَمْدَانِيِّ قَالَ أَخْبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ مُحَمَّدٍ السَّجَّادِ فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ قَالَ‏ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا رَجَبٌ عَلِّمْنِي [فِيهِ‏] دُعَاءً يَنْفَعُنِي اللَّهُ بِهِ قَالَ فَقَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اكْتُبْ‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ وَ قُلْ فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ رَجَبٍ صَبَاحاً وَ مَسَاءً وَ فِي أَعْقَابِ صَلَوَاتِكَ فِي يَوْمِكَ وَ لَيْلَتِكَ

    يَا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَيْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ من [عِنْدَ] كُلِّ شَرٍّ يَا مَنْ يُعْطِي الْكَثِيرَ بِالْقَلِيلِ يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ سَأَلَهُ يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تُحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً أَعْطِنِي بِمَسْأَلَتِي إِيَّاكَ جَمِيعَ [الخيرات‏] خَيْرِ الدُّنْيَا وَ جَمِيعَ خَيْرِ الْآخِرَةِ وَ اصْرِفْ عَنِّي بِمَسْأَلَتِي إِيَّاكَ جَمِيعَ شَرِّ الدُّنْيَا وَ [جميع‏] شَرِّ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ غَيْرُ مَنْقُوصٍ مَا أَعْطَيْتَ وَ زِدْنِي مِنْ فَضْلِكَ يَا كَرِيمُ قَالَ ثُمَّ مَدَّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَدَهُ الْيُسْرَى فَقَبَضَ عَلَى لِحْيَتِهِ وَ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ وَ هُوَ يَلُوذُ بسباحته [بِسَبَّابَتِهِ‏] الْيُمْنَى ثُمَّ قَالَ بَعْدَ ذَلِكَ يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ يَا ذَا النَّعْمَاءِ وَ الْجُودِ يَا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ حَرِّمْ [شبابي و] شَيْبَتِي عَلَى النَّارِ وَ فِي حَدِيثٍ آخَرَ ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى لِحْيَتِهِ وَ لَمْ يَرْفَعْهَا إِلَّا وَ قَدِ امْتَلَأَ ظَهْرُ كَفِّهِ دُمُوعا[2]

    ترجمه :

     اى خدايى كه از او اميد هر خير و احسانی را دارم و نزد هر شرى از خشم او ايمن هستم

    اى آنكه عطا مى‏كنى بسيار را به كم ، اى آنكه هر كه سؤال كند عطا مى‏كنى

    اى آنكه به هر كه سؤال نكند و تو را هم نشناسد باز از لطف و رحمتت عطا مى‏كنى

     عطا فرما مرا كه از تو درخواست مى‏كنم جميع خوبيهاى دنيا و جميع خوبيهاى آخرت را، و دفع فرما از من به درخواستم از تو جميع شرور دنيا و آخرت را ،  زيرا عطاى تو بى‏نقص است  . و از فضل و كرمت ، بهره من بيفزاى اى خداى كريم

    اى صاحب جلال و بزرگوارى 

    اى صاحب نعمتها و جود 

    اى صاحب عطا و كرم  به كرمت محاسنم را بر آتش دوزخ حرام گردان.

    برخی نکات قابل توجه در متن حدیث و دعا:

    1.تقاضای محمد سجاد از امام صادق علیه السلام برای دعایی که خداوند به سبب آن نفعی به او برساند.

    2. این تقاضا درآستانه حلول ماه رجب است که برای آن ماه فضیلت های زیادی ذکر شده که از جمله مهم ترین آن ها فرو نشاندن خشم خداوند متعال از گناهان بنده و بارش رحمت الهی  به واسطه روزه داری و استغفار است.

    3.همان گونه که خواننده دعا، امید کسب خیر از خداوند متعال دارد امیدوار است تا در زمانی که دچارلغزش شده از سخط و خشم خداوند رحمان ورحیم درامان باشد.که این مطلب مورد نقد آقای طباطبایی قرار گرفته وموضوع بحث ما خواهد بود.

    4.خواننده ، خداوند را حنّان و رحیم می خواند و عطای او را نه به استحقاق خود ،بلکه ازروی تحننن و رحمت خواستار است.

    5.با این مقدّمه از خداوند جمیع خیر دنیا و آخرت را طلب کرده و از جمیع شرّ دنیا و آخرت دوری می جوید. 

    6.در پایان دعا نیز امام علیه السلام که مربّی دعاست خود نیز با تضرّع و در حالیکه محاسن شریف را در دست گرفته از خداوند متعال می خواهد که با آتش دوزخ عذاب نشود وچنان می گرید که کف دست آن حضرت از اشکخیس می شود. 

    حال قبل از ورود در مباحث سندی این سوال را مطرح می کنیم که آیاهیچ انسان منصفی از متن ومحتوای این دعا، به سرکشی و تجرّی به گناه سوق داده می شود؟ از کدامیک از شش فقره مذکوردر دعا نتیجه گرفته می شود که خواننده به دنبال مجوز برای جولان در معصیت بوده است ؟و در این فرض  چه لزومی داشت از شرّ دنیا وآخرت به سوی خدا پناه برد ؟ و مَحاسِن به دست گیرد و اشک بریزد و از حضرت حق بخواهد تا او را در آتش جهنم نسوزاند؟ آیا متن این دعا غیر از درخواست رحمت و مغفرت و پناه جویی از آن رحیم  غفار پیام دیگری دارد ؟ و یا امان خواستن جز برای نیل به استغفار و توبه و انابه است ؟ شاید تنها  قلبی مریض، از این همه فضای عبودیت و تضرع ، تجری و اصرار بر گناه را نتیجه بگیرد.

    در گام اول به استدلال آقای مصطفی طباطبایی  می پردازیم :

    ایشان با استناد به آیه 99 سوره اعراف که می فرماید:« از مکر خدا جز گروه زيان کار کسي آسوده خاطر نمي‌شود!» . نتیجه می گیرد  :

    شخص با ايمان بمحض آنکه گرفتار لغزش شود و شر و گناهي از او سر زند از خشم و کيفر خداوند ترسان مي‌گردد و به استغفار و توبه روي مي‌آورد، نه آنکه در هر عمل ناصوابي از عذاب حق، ايمن و آسوده خاطر باشد!

     و در پاورقی 9 مکر خدا را چنین تعریف می کند:

    مکر خدا، همان مهلت دادن پروردگار به مجرمان براي عذاب آنها است در حالي که مجرم ، به جاي توبه، از عذاب آسوده خاطر مي‌شود و گمان مي‌کند که جرم سنگين وي پيامد بدي ندارد.!

    سنّت خداوند در مورد خطا ها و گناهان انسان این نیست که بلافاصله او را عذاب کند که اگر چنین بود دیگر باب توبه بسته شده و کلّ آیات و روایات مربوط به این بخش لغو و از موضوعیّت خارج می شد . اگر چه تقوا و پرهیز از گناه به فرد متّقی حکم می کند که از گناه و حرام اجتناب نماید ولی انسان ها دارای مراتب مختلفی از تقوا و ایمان هستند و لذا خداوند متعال نیز از روی حکمت و بر اساس وسع افراد، تکلیف مشخص فرموده است. قطعا مهلت دادن دادن خدا ، برای تجرّی به گناه نیست بلکه جهت رجاء را تقویت می کند  و او را امیدوار به بخشش می نماید .

    حالا انصاف بدهیم که مربّی و قاری دعا با  خواندن فقره"آمَنُ سَخَطَهُ من [عِنْدَ] كُلِّ شَرٍّ "

    چه نتیجه ای را دنبال می کند ؟آیا از خداوند می خواهد حالا که از سخط او در امان است با این امان نامه به گناه کردن بپردازد و دست آخر هم با سلام وصلوات بهشت برین را به عنوان پاداش اعمال خلاف خویش دریافت نماید؟

    صد البته که چنین نیست بلکه امام علیه السلام با بیان این واقعیّت که سرچشمه آن، لطف الهی است از این مهلت ،قدردانی نموده  در واقع حالت امید و شکرگزاری را تقویت می نماید . به همین جهت هم تقاضای خیر ودفع شر  کرده و با تضرع و انابه ازخداوند می خواهد که آتش دوزخ را بر او حرام کند .

     از طرفی مکر خدا در آیات قران  ، همواره در قبال کافران و معاندان ذکر شده  ، نه برای مومنی که امیدوار به رحمت  خداست. و استفاده نابجای آقای طباطبایی مصداق تحریف معنوی کلام الهی است.

    درگام دوم به معنای راجح  عبارت «وَ آمَنُ سَخَطَهُ من [عِنْدَ] كُلِّ شَرٍّ» می پردازیم :

    به صورت تحت اللفظی یعنی «و  در هر نوع شر و بدی  از خشم و غضب او در امان هستم » .
    اولاً ما انسان ها در دنیا و در طول زندگی خود دچار شر و بدی از جانب دیگران می شویم. یعنی از شر افراد در امان نیستیم. مثل دعواها، سرقت ها، مردم آزاری ها، و اذیت ها و
    یعنی در عموم موارد ،اگر به كسی بی احترامی كنیم، تهمت بزنیم ، ناسزا بگوییم و تعرض كنیم ، در مقابل ، جوابی شبیه به آن و یا بدتر از آن را دریافت خواهیم كرد.
    امادر رابطه با شر و بدی که از جانب ما نسبت به خداوند  صورت می گیرد ( معاصی)،این گونه نیست. چون اگر ما فرد بد و شرور و گناهكاری باشیم ، خداوند از راه مقابله به مثل با ما وارد نمی شود . بلكه حساب اعمال زشت  ما را به انحاء مختلف محو می نماید.
    با این رویه ، ما از ناحیه خداوند در امنیت و پناه هستیم ، خداوند متعال، خالق ماست و خالق نیازی ندارد كه به مخلوق خود شر و بدی برساند. پس او شر و بدی به ما نمی رساند.
    بلکه خداوند متعال از روی لطف و کرم به انسان ها فرصت و امان می دهد تا شاید توبه کنند .

    ثانیا در متن دعا نوعی امید و رجاء و متعاقب آن تشکر و قدردانی از این فرصت ، مستتر است.

    در فقره اول دعا می گوییم « یا من ارجو... »ای کسیکه به او امید  دارم...

    این رجاء در فقره دوم هم جاری است یعنی : « ای کسیکه امید امنیت از او دارم در هر شری »

    امید کجا و بی ایمانی معاندان کجا ، در حالت اول ایمان همراه با رجاء حاکم است و مصداق"      و لاتیاسوا من روح الله  " .در حالت دوم امنیتی خیالی است که کافر بی ایمان برای خود قائل است و دراین مورد است که خدا با وی مکر می کند و شخص معاند در زمره  قوم زیانکار قرار می گیرد.

    پس به قرینه فحوائی می توان گفت کلمه" ارجو "  برای فقره دوم دعا نیز هست .

    پس در یک نگاه کلی ، معنی جمله «وَ آمَنُ سَخَطَهُ من [عِنْدَ] كُلِّ شَرٍّ» این است که بنده خاطی امیدوار است خداوند متعال او را در امنیت قرار داده و به او فرصت  دهد و در هنگام گناه بلافاصله او را عذاب نکند. در حالیکه مکر خدااستدراج او است یعنی تقدیر عذاب بر کافر بوسیله صحت و سلامت و طول عمر و تظاهر نعمت . و این همان نقطه ای است که آقای طباطبایی به آن توجه نکرده و این دو موضوع متفاوت را یکی انگاشته است.

              آقای مصطفی طباطبایی می نویسد :

    "اثر اين دعاي ناصواب آنست که وجدان انسان را فريب مي‌دهد زيرا به هنگام لغزش و گناهکاري، او را از خداوند بيمناک نمي‌سازد و به توبه و بازگشت بحق بر نمي‌انگيزد و ذلک هو الخسران المبين"

    همان گونه که ذکر شد امنیت از سخط خدا برای کسی که در ماه رجب به دنبال راه نجات و نفع معنوی به امام خود مراجعه می کند و دعایی با محتوا و مفهوم فوق تعلیم و فرا می گیرد به هیچ وجه به معنای امان گرفتن و فرصت سازی برای گناهکاری و تجری در معصیت نیست

    شاید هم آقای طباطبایی متذکر این نکته شده و واژه" مغلوط " را به جای " مجعول " در نقد خویش بکار برده ، اما اصرار ایشان بر نفی و نقد (و نه تبیین) عبارتی در درون دعا یی ارزشمند ، نشان از تعصب دیرین وی در ضدیت با فرهنگ شیعی دارد ،نه مبارزه با بدعت و خرافه .

    بررسی سندی روایت :

    اگر چه با توضیحات فوق الذکر ،دلیلی برای بررسی سند روایت و یا به عبارت بهتر بررسی شخصیت «محمد بن سنان» لازم نیست ولی به صورت مختصر این موضوع را واکاوی می نماییم:

    تسامح در ادله سنن یا قاعده «من بلغ»[3] چیست؟

    1 : سنت در لغت, راه و روش و در اصطلاح فقیهان گفتار و رفتار پیامبر و در تعریف شیعی آن, گفتار و رفتار پیامبر (ص) و امامان (ع) است

    2 : سنت در گفت وگوهای فقهی در (مستحب) نیز به کار رفته است در برابر دیگر حکمهای چهارگانه

    علمای اخلاق (سنت) را در سنن اخلاق و آداب به کار برده اند که همانا عبارت باشد از ویژگیها و رفتارهای پسندِ دین و خرد که آدمی خود را بدانها می آراید

    مقصود از سنن در اینجا همانا (مستحبات) است که با آداب و رسوم اخلاقی نیز همسویی دارند مفهوم تسامح در ادله سنن یعنی آسان گیری در مدارک روایاتی که حکایت گر آداب و کارهای مستحبی هستند .همان گونه که در مستند واجبها و حرامها بایستی روایان موثق باشند و گزارش برابر شرایط درستِ خبر , انجام گیرد, در پذیرش روایاتی که احکام و آداب مستحبی را باز می گویند, می باید تسامح و آسان گیری شود و اگر روایت ضعیفی در این باره به ما رسید برابر آن بتوان فتوا داد.

    محمد بن سنان کیست[4]؟

    محمدبن سنان از معروف ترین راویان حدیث و بسان هشام بن حکم و مفضل بن عمر، از اصحاب معارف ائمه اطهار علیهم السلام است از ایشان نزدیک به هزار روایت در کتب اربعه نقل شده است با این حال وثاقت وی بحث بر انگیز بوده و رویکرد اندیشوران رجالی در باره او همخوان نیست.عده ای از آنان اورا توثیق و برخی تضعیف کرده اند[5].

    با وجود این دو دیدگاه در مورد محمد بن سنان ، نمی توان به محض دیدن نام وی در سلسله روات ،روایت را خالی از اعتبار دانست خصوصاً اینکه روایت مذکور فقهی نیست بلکه از سنخ دعا است یعنی این که می گویند«إنه ضعيف غال لا يلتفت إليه »به معنی جعلی بودن حدیث نقل شده از وی نیست بلکه  ضعیف است و نباید به آن التفات کرد یعنی حجت نیست و بصورت فقهی به این روایت عمل نمی کنند.

    حالا آیا میشود اگر محمد بن سنان دعائی را نقل کرد که هیچ دستور و استحباب فقهی از آن در نمی آید

    این دعا را خواند باید گفت بله می توان خواند چون روایات متعددی در باب تسامح در ادله سنن داریم که میگویند ادعیه را رجائا می توان بجا آورد.[6]

    لازم به ذکر است که با دلایل مذکور در بررسی متن دعا ملاحظه می گردد که غلوّی در روایت نیست تا لازم به بررسی شخصیت محمد بن سنان از این جهت باشد ولی معذالک برای جلوگیری از تطویل کلام، برای تحقیق بیشتر به آدرس مذکور در پاورقی 13 مراجعه فرمایید.

                                    --------------------------------------------------

    به پیوست مرور مختصری به آیه مورد استناد آقای طباطبایی و معنای  مکر می کنیم :

    (اعراف / 99) أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ

    « از مکر خدا جز گروه زيان کار کسي آسوده خاطر نمي‌شود!».

     

    مكر خدا : استدراج او است بندگان را به صحت و سلامت و طول عمر و تظاهر نعمت

    " مكر" در لغت عرب با آنچه كه در فارسى امروز از آن مى‏فهميم تفاوت بسيار دارد، در فارسى امروز مكر به معنى نقشه‏هاى شيطانى و زيانبخش به كار مى‏رود، در حالى كه در ريشه اصلى لغت عرب،" مكر" به معنى هر نوع چاره‏ انديشى براى بازگرداندن كسى از هدفش مى‏باشد، اعم از اينكه به حق باشد يا به باطل، و معمولا در مفهوم اين لغت يك نوع نفوذ تدريجى افتاده است.

    بنا بر اين منظور از مكر الهى آن است كه خداوند، مجرمان را با نقشه‏هاى قاطع و شكست ‏ناپذير بدون اختيار خودشان از زندگانى مرفه و هدفهاى خوشگذرانى باز مى‏دارد، و اين اشاره به همان كيفرها و بلاهاى ناگهانى و بيچاره كننده است.

     در نهج البلاغه مى‏خوانيم لا تامنن على خير هذه الامة عذاب اللَّه لقول اللَّه سبحانه فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ:" حتى بر نيكان اين امت از كيفر الهى ايمن مباش زيرا خداوند مى‏فرمايد فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ‏"                    

    در حقيقت ايمن نبودن از مكر الهى به معنى ترس از مسئوليتها و خوف از كوتاهى در انجام وظائف است، كه همواره بايد اين " ترس"  با  " اميد" به رحمت او به طور مساوى در دلهاى افراد با ايمان باشد و موازنه اين دو است كه سرچشمه هر گونه حركت و فعاليت مثبت مى‏باشد و همان چيزى است كه در تعبير روايات به عنوان  " خوف"  و " رجا"  از آنها ياد شده است ، و تصريح شده كه افراد با ايمان همواره در ميان اين دو قرار دارند، ولى مجرمان زيانكار آن چنان كيفرهاى الهى را فراموش كرده‏اند كه خود را در نهايت امنيت مى‏بينند.[7]

    و نیز: قال- عليه السّلام-: الفقيه كلّ الفقيه، من لم يقنّط النّاس من رحمة اللّه، و لم يؤيسهم من روح اللّه، و لم يؤمنهم من مكر اللّه.

     امام می فرمایند فقیه کسی است که مردم را از رحمت خدا نا امید نکند، ایشان را از رحمت پروردگار مایوس نکند و به هیچ وجه مردم را از عذاب الهی _در اثر گناه_ ایمن نشمارد.                     

    پس همان گونه که مشاهده می شود آیه شریفه و دعای مورد بحث قابل جمعند زیرا یکی در مقام خوف و دیگری در مقام رجاء برآمده اند.

    به عبارت دیگر ایمنی در حوزه اعتقادات سوای ایمنی در حوزه رفتار و عمل است

    در حوزه اعتقادی هیچ مسلمانی در هیچ شرایطی حق ندارد خودش ایمن از سخط خدا بداند. در حوزه اعتقادی هیچ‌کس نمی‌گوید من به جایی رسیدم که خدا با من کاری ندارد و من از سخط او در امان هستم حتی پیامبر خدا خودش را این‌گونه در امنیت نمی دانست نه آنکه العیاذ بالله گناه کرده و یا مکروهی انجام داده لذا با این وجود استغفار میکند.

    اما در حوزه دیگر که حوزه ایمنی در عمل و خوف و رجاء است امید به امنیت از سخط خداوند باعث توبه و بازگشت می شود زیرا اگر کسی چنین فکر کند که کار از کار گذشته ،نا امیدی او را به بی تفاوتی و تجری در گناه سوق می دهد لذا است که نا امیدی از رحمت خدا از گناهان کبیره شمرده می شود.

    حال می توان گفت شیخ طوسی که خود از زمرة قرآن شناسان و مفسّران کلام الله شمرده مي‌شود (چنانکه تفسير ارزندة التبيان از آن اوست) بدون شتابزدگی و بدون منظور داشتن تسامح در ادله سنن، و با دانستن تفسیر آیه شریفه مورد استناد آقای طباطبایی، و دانستن مفاهیم مکر، سخط، امنیت، خوف، رجاء و غیره روایت مذکور را درکتاب « مصباح المتهجد» آورده است.


    [1] - این دعا با اندکی اختلاف وبدون تغییر در محتوا در منابع روایی آمده است

    [2] - إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج‏2، ص: 644

    [3] -قاعدهٔ من بلغ یا تسامح در ادلهٔ سنن به قاعده‌ای در میان فقهای شیعه اشاره دارد که فقیه در مستحبات براساس احادیث ضیعف فتوا می‌دهد. این قاعده بیان می‌دارد که هرگاه خبر واحدی از معصوم در مورد مستحب‌بودن انجام عملی سخن گفت، اگر کسی بدون بررسی سند حدیث به محتوای آن عمل کند ثواب آن عمل به او می‌رسد حتی اگر آن حدیث از معصوم صادر نشده‌باشد. بسیاری از فقیهان شیعه مانند علامه حلی، شهید اول، و شیخ بهایی براساس قاعدهٔ تسامح فتوا داده‌اند؛

    منظور از اخبار من بلغ چیست؟

    مجموعه‌ای از روایات موجود است که با عنوان اخبار من بلغ از امام صادق (علیه ‌السلام) نقل شده است، مانند: «من بلغه عن النبیّ (صلی الله علیه و آله) شیء من الثواب فعمله کان أجر ذلک له و إن کان رسول الله (صلی الله علیه و آله) لم یقله: کسی که از پیامبر خبر عمل ثوابی به او برسد و آن کار را انجام دهد، آن ثواب برای او خواهد بود، اگرچه رسول خدا آن را نگفته باشد.»(وسائل الشیعه، ج1، ص80، باب18.)

    این روایات در بسیاری از منابع شیعی و برخی منابع اهل سنّت نقل شده است. برخی از اسناد این روایات نیز صحیح می‌باشد و علامۀ مجلسی آن را مشهور در میان شیعه و اهل سنّت با اسناد مختلف دانسته است. (بحار الانوار، ج2، ص256.)

    ظاهر این روایات، از فضل خداوند نسبت به بندگانش خبر می‌دهد که بدون درنظر گرفتن حکم واقعی عمل، هر عملی را که مؤمن به اعتماد فضل او انجام دهد، بی‌ثواب نخواهد گذارد. این بیان تردید بندگان را در اعتبار و صحت خبری که به آنها رسیده است، برطرف می‌کند و ایشان را به فضل الهی امیدوار می‌کند. با این حال، بندۀ خدا با قلبی مطمئن به فضل و رحمت خداوند، می‌تواند عمل را به جا آورد.

    برخـی فقیهان غالباً به استناد این روایات و برخی ادلۀ دیگر فقهی، قاعده‌ای را به عنوان تسامح در ادلۀّ سنن، بنا نهاده‌اند که بر اساس این قاعده در دلیل مستحبات و احکام غیر الزامی، نوعی تسامح اعمال می‌شود.

    [4] - برای شناخت ودرک بیشتر از شخصیت محمد بن سنان و آراء بزرگان در باره وی به نشریه فقه اهل بیت علیهم السلام  سال 17 شماره 66-67  صفحات 275 تا 296 تحت عنوان محمدبن سنان «کاوشی دروثاقت و تضعیف» نوشته آقای حمید ستوده پژوهشگر مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام و کارشناس ارشد مدرس معارف اسلامی مراجعه فرمایید.

     

    [5] - دیدگاه تضعیف:

    ازجمله کسانی که محمدبن سنان را ضعیف شمرده اند می توان به شیخ طوسی در الفهرست ، شهید ثانی در الروضه ، محمدتقی مجلسی در شرح مشیخه صدوقو مرحوم خویی در معجم رجال حدیث نام برد.

    دیدگاه توثیق:

    دسته دیگری از بزرگان تضعیفات اورا قابل رد دانسته و اسباب توثیق اورا قابل دفاع می دانند که از آن جمله می توان به این بزرگان اشاره کرد:

    محمد باقر مجلسی در مرآت العقول، شیخ حر عاملی در وسائل الشیعه،بحرالعلوم در الفوائد الرجالیه،وحید بهبهانی در تعلیقات خود بر منهج المقال وشیخ انصاری در کتاب الصلوه.

    [6] -به پاورقی 12 مراجعه نمایید.

    [7] - تفسير نمونه، ج‏6، ص: 273

     

    والسلام علی من اتبع الهدی

     

  • قسمت چهل و ششم - حدیث وضوء و غسل جمعه

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیثنوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت چهل و ششم

    حدیث وضوء و غسل جمعه

    آقای مصطفی حسینی طباطبایی با روشی غیر تخصصی و تنها به منظور سست جلوه دادن احادیث شریف به حوزه احکام پای نهاده و با عوامفریبی تلاش دارد نشان دهد روایات منقول ،حاوی تناقض بوده و باید به کنار گذاشته شود. البته ایشان نسخه جایگزین ندارد و محصول عمل بد فرجام این شخص به ظاهر محقق ،چیزی جز ترویج بی قیدی و سوق دادن مردم به سوی بی دینی نیست. کافی است به فرهنگ حاکم بر بسیاری از مقلدین آقای مصطفی طباطبایی نظر کنید تا ثمره مجاهدت شبانه روزی وی بر شما روشن گردد. حداکثر آن دسته از موحدین مدعی قرانی که نخواسته اند تقیدات ظاهری را به کنار نهند ترجیح می دهند بر فقه سایر فرق اسلامی عمل کنند تا فقه وارثان علم نبوی و طریق مکتب اهل بیت. مصطفی حسینی طباطبایی در کتاب "نقد کتب حدیث" به سراغ مرحوم شیخ حر عاملی رفته و چنین می نگارد :

    ۷ و ۸- شيخ حر عاملي در «وسائل الشيعه» روايات متناقضي را نقل مي‌نمايد که قابل جمع نيستند و ناگزير يکي از آن دو باطل است. جالب آنکه راه علاج شيخ که غالباً حمل يکي از دو روايت به «تقيه» است نيز گاهي کارآمد نيست. با وجود اين شيخ حر که مسلک اخباري دارد به هيچ وجه حاضر نمي‌شود به بطلان يکي از دو حديث اعتراف کند! در احاديث ذيل، نمونه‌اي از آن روايات را آورده‌ايم: «محمد بن الحسن (الطوسي) بإسناده عن سعد بن عبدالله، عن الحسن بن علي بن إبراهيم بن محمد عن جده ابراهيم بن محمد، ان محمد بن عبدالرحمن الهمداني کتب الي أبي الحسن الثالث - -عليه السلام- - يَسْأَلُهُ عَنِ الْوُضُوءِ لِلصَّلَاةِ فِي غُسْلِ الْجُمُعَةِ فَكَتَبَ لَا وُضُوءَ لِلصَّلَاةِ فِي‏ غُسْلِ‏ يَوْمِ‏ الْجُمُعَةِ وَ لَا غَيْرِهِ. ».[۱] يعني: «محمد بن حسن ( شيخ طوسي ) به اسناد خود از سعد بن عبدالله، از حسن بن علي بن ابراهيم بن محمد، از نياي خود ابراهيم بن محمد روايت کرده است که محمد بن عبدالرحمن همداني نامه‌اي به ابي الحسن سوّم (يعني امام کاظم -عليه السلام-) نگاشت و از وي دربارة وضوء گرفتن براي نماز پرسيد در حالي که غسل جمعه انجام شده است. امام -عليه السلام- در پاسخ نوشت: با انجام غسل روز جمعه و غير آن، وضوء براي نماز لازم نيست ». با وجود اين روايت، شيخ حر عاملي در ذيل آن مي‌نويسد: «قال الکليني و رُوي أَنَّهُ لَيْسَ شَيْ‏ءٌ مِنَ الْغُسْلِ فِيهِ وُضُوءٌ إِلَّا غُسْلُ‏ يَوْمِ‏ الْجُمُعَةِ فَإِنَّ قَبْلَهُ وُضُوءاً »![۲] يعني: «کليني گويد: روايت شده که هيچ غسلي نيست که بهمراه آن وضوء لازم باشد مگر غسل روز جمعه که پيش از آن وضوء بايد گرفت». پيدا است که روايت شيخ کليني با حديث شيخ طوسي سازگار نيست و هيچ يک را حمل بر تقيه نيز نتوان کرد زيرا که هيچ کدام با فتاواي ائمة اهل سنّت موافق نمي‌باشد چرا که تمام فقهاي اربعه گفته‌اند جايي که لازم است وضوء گرفته شود، غسل کفايت نمي‌کند، چه غسل جمعه باشد يا غير آن![۳] [۱]. وسائل الشيعة، ج ۱، کتاب الطهارة، ص ۱۴۶. و ج ۱، ص ۵۱۳، چاپ ۲۰ جلدي مطبعه اسلاميه. [۲]. وسائل الشيعة، ج ۱، کتاب الطهارة، ص ۱۴۶، و ج ۱، ص ۵۱۴، چاپ ۲۰ جلدي مطبعه اسلاميه. [۳]. در کتاب «الفقه علي المذاهب الخمسة» تأليف مغنيه آورده است: «و المذاهب الأربعة لم تفرق بين غسل الجنابة و غيره من الأغسال، من حيث عدم الاکتفاء به فيما يشترط به الوضوء» و (الفقه علي المذاهب الخمسه، ص ۵۶، چاپ بيروت).

      --------------------------------------------------------------------------------------

    پاسخ :

    در رابطه با نحوه برخورد با چنین احادیثی ، اظهار نظر صریح و قطعی و یا رد و اثبات سریع ، عملی غیر علمی و غیر کارشناسانه است . به جهت اینکه فضای خطاب و مخاطبین و لسان ائمه در بیان ، نقش موثر در فهم کلام دارد و ای بسا بدون شناخت چنین شرایطی ، در تعیین منظور امام ع دچار خطا شده و بی جهت تهمت جعل را روا داریم ،همانطور که مصطفی طباطبایی به چنین سوء برداشت مبتلاست.

    با توجه به سایر احکام قطعیه ؛ اصل غسل جمعه ، مستحب است و همچنین داشتن وضوء برای انجام فریضه نماز ، واجب می باشد. لذا بحث و مناقشه در اینجا این است که آیا با انجام غسل جمعه، کفایت از وضوء برای نماز می شود یا خیر ؟ و اینکه آیا در صورت کفایت ، عمل وضوء استحباب دارد یا خیر؟ آیا سنت است یا بدعت؟ در پاسخ به این سوالات ابتدا نظر برخی از مراجع عظام مطرح و سپس به دلالت احادیث مذکور می پردازیم و نشان خواهیم داد این دو حدیث لزوما متعارض نیستند.

    بنابر نظر بسیاری از مراجع غسل مستحبی (از جمله غسل جمعه) جایگزین وضوء برای نماز نمی شود و شخص موظف است ولو احتیاطا وضوء بگیرد . پس یا به وجوب و یا به احتیاط واجب ، اکثریت مراجع عظام شیعه می فرمایند شخص با غسل جمعه ، وضوء بگیرد. برخی از مراجع محترم نیز غسل مستحبی قطعی نظیر غسل جمعه را کافی برای فریضه نماز دانسته و وضوء را لازم نمی دانند. در عین حال استحباب وضوء را تحت این شرایط نفی نکرده اند.

    نتیجه اینکه فهم کارشناسان عظیم الشان از کل روایات در این موضوع این است که : آنجاییکه همراه با غسل جمعه ، نفی وضوء شده است ، برخی از این نفی ، نفی وجوب را درک کرده و لذا با توجه به روایاتی که عمل وضوء را تایید کرده اند قائل به استحباب و یا احتیاط واجب در وضوء شده اند . پس در این حالت دو دسته روایات تناقضی نداشته و با هم جمع شده اند. یعنی روایات نافیه ، نفی وجوب است و روایات مثبته، دلالت بر استحباب وضوء می کند.

    و برخی که قائل به کفایت غسل مستحبی قطعی (مثلا در غسل جمعه) شده اند روایات نفی وضوء را مبنا و اصل قرار داده اند. و آن روایاتی که دستور به وضوء همراه با غسل جمعه می دهد را یا از حیث اعتبار ساقط کرده و راوی آن را نامعلوم می دانند و یا اینکه این دستور را مختص به کسی می دانند که مورد خطاب حضرت ع بوده است یعنی امام ع به چنین شخصی دستور فرموده اند که قبل از غسل جمعه ، وضوء بگیرد و برای عموم شیعه آن تکلیف را نخواسته اند . حکمت این دستور هم می تواند جنبه تقیه یا حکمت ایجاد اختلاف برای عدم شناسایی شیعه و یا امر تربیتی و یا مورد دیگری باشد.

    اگر مرحوم شیخ حر چنین احادیثی را آورده و مطابق نظر آقای مصطفی طباطبایی به جراحی احادیث نپرداخته ،تقوا و خداترسی آن مرحوم مغفور است که به سرعت قضاوت ننموده و فهم روایت را برای سایر فقهاء باز گذاشته است.

    نفی احتمال تقیه در کلام امام ع هم بی معناست زیرا در بین اهل سنت در گذشته و تا کنون، تنوع احکام بسیار بوده و تنها فقه چهار مذهب رسمی شایع نبوده است.

  • قسمت چهل و نهم - حدیث تشریع اذان

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیثنوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت چهل و نهم

    حدیث تشریع اذان

    آقای مصطفی طباطبایی در نقد روایات تفسیری شیعه به سراغ عیاشی و تفسیر ایشان رفته و چنین می نگارد:

     

    3- محمد بن مسعود عياشي در تفسير خود بمناسبت آية کريمة:    

    )آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ(. (بقره / 285)

    حديثي را از امام صادق -  -عليه السلام- گزارش مي‌کند و در خلال آن مي‌نويسد:

    «ان رسول الله کان نائما في ظل الکعبه فاتاه جبرئيل و معه طاس فيه ماء من الجنه فايقظه و امره ان يغتسل به ثم وضع في محمل، له الف الف لون من نور ثم صعد به حتي انتهي الي ابواب السماء فلما راته الملائکه نفرت عن ابواب السماء و قالت الهين، اله في الارض و اله في السماء»[1]...

    يعني: «رسول خدا در ساية کعبه خوابيده بود که جبرئيل بسويش آمد و جامي بهمراه داشت که در آن آبي از بهشت بود. جبرئيل پيامبر را بيدار کرد و دستور داد که غسل کند سپس او را در محملي نهاد که هزاران نور رنگارنگ داشت آنگاه پيامبر را بالا برد تا به درهاي آسمان رسيد. چون فرشتگان، پيامبر را ديدند از درهاي آسمان پا به فرار گذاشتند و گفتند: دو خدا !!! خدايي در زمين و خدايي در آسمان»!.

    اين روايت مضحک، بلحاظ سند و متن مخدوش است زيرا اولاً راوي آن (عبدالصمد بن بشير) مردي مجهول الهويه مي‌باشد که هيچ نشاني از او در کتب رجال ديده نمي‌شود.

    ثانياً اين روايت فرشتگان را گروهي جاهل و دور از معرفت خداي سبحان معرفي مي‌کند زيرا که ادعا دارد آنها بمحض ديدن پيامبر اسلام گمان کردند با خداي جديدي که از زمين آمده، روبرو شده‌اند! و اين سخن، خود از جهالت و ناآشنايي با کتاب خدا سرچشمه مي‌گيرد که تصريح مي‌نمايد فرشتگان همگي به يگانگي خدا و توحيد او معترفند چنانکه در سورة آل عمران مي‌خوانيم:

    )شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْم(. (آل عمران / 18)

    «خدا گواهي داد که جز او معبودي نيست و فرشتگان و دانشمندان نيز (بر يکتايي وي) گواهي دادند».

    ولي روايت ابن بشير، فرشتگان خدا را مشرک معرّفي مي‌کند! فرشتگاني که در همان آية 285 از سورة بقره، ايمان به آنها واجب شمرده شده و پس از ايمان به خدا ذکر آنان رفته است چنانکه مي‌خوانيم:

    )وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ(. (بقره / 85)

    «و مؤمنان همگي به خدا و فرشتگانش و کتاب‌هاي او و فرستادگانش ايمان آورده‌اند...».

    مضحک‌تر آنکه در دنبالة اين حديث ساختگي آمده است:

    «و مر النبي حتي انتهي إلي السماء الرابعة فإذا هو بملک و هو علي سرير، تحت يده ثلثماة ألف ملک، تحت کل ملک ثلثماة ألف ملک. فهم النبي بالسجود و ظن أنه! فنودي أن قم فقام الملک علي رجليه قال فعلم النبي أنه عبد مخلوق! قال فلايزال قائما الي يوم القيامة».![2]

    يعني: «پيامبر (از آسمان سوّم) گذشته تا به چهارمين آسمان رسيد، ناگاه با فرشته‌اي روبرو شد که بر تختي تکيه زده بود و زيردستش سيصد هزار فرشته (خدمت مي‌کردند) و زيردست هر کدام از آنها نيز سيصد هزار فرشته بود، پيامبر تصميم گرفت تا در برابر او سجده کند و گمان کرد که وي همان (خداوند جهان) است! در اين هنگام ندايي رسيد که برخيز! بلافاصله آن فرشته بر دو پاي خود ايستاد و پيامبر دانست که او بنده‌اي آفريده است (نه خداوند آفريننده) پس آن فرشته پيوسته تا روز قيامت همچنان برپا ايستاده است»!

    اين روايت کذايي چنانکه مي‌بينيد پيامبر اکرم اسلام را نيز – علاوه بر فرشتگان – به خدا نشناسي متّهم مي‌کند و مي‌گويد پيامبر تصميم داشت در برابر فرشته‌اي – بگمان اينکه او خدا است – سجده نمايد! آيا اين سخنان را بعنوان حديث امام صادق -عليه السلام- بايد پذيرفت؟ و از خلال آن (و امثال آن) تفسير قرآن را بايد آموخت؟ يا بايد به ساختگي بودن اين قبيل احاديث اعتراف کرد و آنها را از کتاب‌هاي مسلمين زدود؟

    بررسی نقد و تحلیل نقاط ضعف کلام آقای مصطفی طباطبایی

    الف- آقای طباطبایی در مطلع سخن به سند خرده گرفته و با اعلام ناشناخته بودن راوی حدیث (عبد الصمد بن بشیر ) ، آن را مردود اعلام می کند . ما بارها و درنقدهای قبل گوشزد کرده ایم ؛ روایات ضعیف به صرف ضعف و طعن در سند ، طرد نمی شوند و محقق محتاط و با تقوی به متنروایت نظر می کند. ای بسا محتوای حدیث خود جابر ضعف سند می شود . کما اینکه در داءب و روش خود آقای طباطبایی ، سند اعم از صحیح و سقیم ، کفایت از رجوع و ارزیابی متن حدیث نمی کند . چه رسد به اینکه راوی مجهول باشد و ضعف راوی نامعلوم !

    مضافا براینکه " عبد الصمد بن بشیر " نه تنها مجهول نیست بلکه در رجال نجاشی و الخلاصه علامه حلی مشار الیه را ثقه وامامی و صحیح المذهب توصیف می کنند . حال آقای مصطفی طباطبایی به کدام کتاب رجال مراجعه کرده و به چه استنادی راوی مذکور را مجهول می نامد !الله اعلم و رسوله و خلفائه علیهم السلام.



    ب- روش تحقیق صحیح حکم می کند ناقد محترم کلیه نسخه های موجود و در دسترس را نظر کند و در صورت اختلاف در نسخ حدیث ، به موارد اختلاف تذکار دهد .

    گاهی به دلیل اشتباه نساخ ، یا ورود نظر کاتبان و یا محدثان در متن حدیث ،خواننده به خطا ، کلام محدث و یا خطای نویسنده را به امام علیه السلام نسبت می دهد . یکی از طرق فهم این موارد توجه به اختلافات نقل روایت در منابع مختلف می باشد.

    آقای طباطبایی به سهو و یا عمد از این امر غفلت نموده است . ما نقل مذکور را از چند منبع دیگر می آوریم :



    - نقل اول:

     

    الْحَاجِّ مِيرْزَا حُسَيْنٍ النُّورِيِّ الطَّبْرَسِي‏ در مستدرک الوسائل به شماره :41365-  می نویسد :

    مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ قَالَ ذُكِرَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بَدْءُ الْأَذَانِ فَقَالَ...فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَذَبُوا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ نَائِماً فِي ظِلِّ الْكَعْبَةِ فَأَتَاهُ جَبْرَئِيلُ وَ مَعَهُ طَاسٌ فِيهِ مَاءٌ مِنَ الْجَنَّةِ فَأَيْقَظَهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَغْتَسِلَ بِهِ ثُمَّ وُضِعَ فِي مَحْمِلٍ لَهُ أَلْفُ أَلْفِ لَوْنٍ مِنْ نُورٍ ثُمَّ صَعِدَ بِهِ حَتَّى انْتَهَى إِلَى أَبْوَابِ السَّمَاءِ فَلَمَّا رَأَتْهُ الْمَلَائِكَةُ نَفَرَتْ عَنْ أَبْوَابِ السَّمَاءِ وَ قَالَتْ إِلَهَيْنِ إِلَهٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَهٍ فِي السَّمَاءِ فَأَمَرَ اللَّهُ جَبْرَئِيلَ فَقَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ فَتَرَاجَعَتِ الْمَلَائِكَةُ نَحْوَ أَبْوَابِ السَّمَاءِ فَفَتَحَتِ الْبَابَ فَدَخَلَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ فَنَفَرَتِ الْمَلَائِكَةُ عَنْ أَبْوَابِ السَّمَاءِ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّااللَّهُ فَتَرَاجَعَتِ الْمَلَائِكَةُ وَ عَلِمَتْ أَنَّهُ مَخْلُوقٌ ثُمَّ فُتِحَ الْبَابُ فَدَخَلَ وَ مَرَّ حَتَّى انْتَهَى إِلَى السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ فَنَفَرَتِ الْمَلَائِكَةُ عَنْ أَبْوَابِ السَّمَاءِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَتَرَاجَعَتِ الْمَلَائِكَةُ وَ فُتِحَ الْبَابُ وَ مَرَّ النَّبِيُّ ص حَتَّى انْتَهَى إِلَى السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ إِلَى أَنْ قَالَ ثُمَّ أَمَرَ جَبْرَئِيلَ فَأَتَمَّ الْأَذَانَ وَ أَقَامَ الصَّلَاةَ وَ تَقَدَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَصَلَّى بِهِمْ إِلَى أَنْ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَهَذَا كَانَ بَدْءَ الْأَذَانِ.

    - نقل دوم:

    بحار  ج81 ص119 :19-  الْعَيَّاشِيُّ، عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ قَالَ ذُكِرَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بُدُوِّ الْأَذَانِ فَقَالَ إِنَّ رَجُلًا مِنَ الْأَنْصَارِ... فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ كَذَبُوا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ نَائِماً فِي ظِلِّ الْكَعْبَةِ فَأَتَاهُ جَبْرَئِيلُ ع وَ مَعَهُ طَاسٌ فِيهِ مَاءٌ مِنَ الْجَنَّةِ فَأَيْقَظَهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَغْتَسِلَ ثُمَّ وَضَعَ فِي مَحْمِلٍ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ لَوْنٍ مِنْ نُورٍ ثُمَّ صَعِدَ بِهِ حَتَّى انْتَهَى إِلَى أَبْوَابِ السَّمَاءِ فَلَمَّا رَأَتْهُ الْمَلَائِكَةُ نَفَرَتْ عَنْ أَبْوَابِ السَّمَاءِ فَأَمَرَ اللَّهُ جَبْرَئِيلَ ع فَقَالَ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ فَتَرَاجَعَتِ الْمَلَائِكَةُ نَحْوَ أَبْوَابِ السَّمَاءِ فَفَتَحَتِ الْبَابَ فَدَخَلَ ع حَتَّى انْتَهَى إِلَى السَّمَاءِ الثَّانِيَةِ فَنَفَرَتِ الْمَلَائِكَةُ عَنْ أَبْوَابِ السَّمَاءِ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَتَرَاجَعَتِ الْمَلَائِكَةُ ثُمَّ فُتِحَ الْبَابُ فَدَخَلَ ع وَ مَرَّ حَتَّى انْتَهَى إِلَى السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ فَنَفَرَتِ الْمَلَائِكَةُ عَنْ أَبْوَابِ السَّمَاءِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَتَرَاجَعَتِ الْمَلَائِكَةُ وَ فُتِحَ الْبَابُ وَ مَرَّ النَّبِيُّ ص حَتَّى انْتَهَى إِلَى السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ فَإِذَا هُوَ بِمَلَكٍ مُتَّكٍ وَ هُوَ عَلَى سَرِيرٍ تَحْتَ يَدِهِ ثَلَاثُمِائَةِ أَلْفِ مَلَكٍ تَحْتَ كُلِّ مَلَكٍ ثَلَاثُمِائَةِ أَلْفِ مَلَكٍ فَنُودِيَ أَنْ قُمْ قَالَ فَقَامَ الْمَلَكُ عَلَى رِجْلَيْهِ فَلَا يَزَالُ قَائِماً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ قَالَ وَ فُتِحَ الْبَابُ وَ مَرَّ النَّبِيُّ ص حَتَّى انْتَهَى إِلَى السَّمَاءِ السَّابِعَةِ قَالَ وَ انْتَهَى إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى قَالَ...

    --------------------------------------------------------------------------------

    با دقت در متن روایت منقول از عیاشی در بحار و مستدرک معلوم می گردد که نسخه های تفسیر عیاشی متعدد بوده و در نسخه مورد استناد مرحوم مجلسی عبارتهای "و قالت الهین اله فی الارض و اله فی السماء " و " فهم النبی بالسجود و ظن انه – هو – " وجود ندارد . تنها در نسخه مورد استناد  مرحوم سید هاشم بحرانی در تفسیر البرهان عبارات فوق موجود و بعضا در داخل کروشه قرار داده شده است .  در مستدرک مرحوم حاجی نوری نیز  عبارت دوم ذکر نشده است .

    اگر شرط تحقیق و انصاف رعایت می شد و غرض ورزی با احادیث شیعه و مکتب اهل بیت در کار نبود قطعا می بایست آقای مصطفی طباطبایی از این حدیث صرفنظر می کرد  و یا حداقل به نسخه بحار اشاره می کرد و قدر مسلم از نسخه ها را مبنای نقد خویش قرار می داد. اما چه باید کرد که تعصب و جمود ، حد و مرز  و عالم و عامی نمی شناسد .

    تا اینجا معلوم گردید که محقق قرانی و موحد بدعت گریز ، نه تنها دقت در کتب رجال نکرده بلکه نسخه های منقول را ملاحظه ننموده است .

    ج- از طرفی در حدیثی دیگر از همان مدرک و همان راوی (عبدالصمد بن بشیر ) که در همان موضوع (یعنی تشریع اذان ) است چنین می خوانیم :

         531 - عن عبد الصمدبن‏بشير قال: سمعت أبا عبد الله ع يقول‏ أتى جبرئيل رسول الله ص و هو بالأبطح بالبراق أصغر من البغل و أكبر من الحمار عليه ألف ألف محفة من نور- فشمس‏ حين أدناه منه ليركبه- فلطمه جبرئيل ع لطمة عرق البراق منها، ثم قال: اسكن فإنه محمد ثم زف به‏ من بيت المقدس إلى السماء- فتطايرت الملائكة من أبواب السماء، فقال جبرئيل: الله أكبر الله أكبر فقالت الملائكة: عبد مخلوق، قال: ثم لقوا جبرئيل فقالوا: يا جبرئيل من هذا قال: هذا محمد فسلموا عليه- ثم زف به إلى السماء الثانية، فتطايرت الملائكة- فقال جبرئيل أشهد أن لا إله إلا الله، أشهد أن لا إله إلا الله، فقالت الملائكة: عبد مخلوق فلقوا جبرئيل فقالوا: من هذا فقال: محمد، فسلموا عليه فلم يزل كذلك في سماء سماء ثم أتمالأذان‏- ثم صلى بهم رسول الله ص في السماء السابعة- و أمهم رسول الله ص، ثم مضى به جبرئيل ع حتى انتهى به إلى موضع- فوضع إصبعه على منكبه‏ ثم رفعه- فقال له: امض يا محمد، فقال له: يا جبرئيل تدعني في هذا الموضع قال: فقال له: يا محمد ليس لي أن أجوز هذا المقام، و لقد وطئت موضعا ما وطئه أحد قبلك و لا يطأه أحد بعدك، قال: ففتح الله له من العظيم ما شاء الله، قال: فكلمه الله «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ‏»...

     

    این حدیث به خوبی نشان می دهد که پیامبر با عظمت و جلالت فوق العاده ای به معراج برده شده است به طوریکه ملائکه خدا با رویت چنین مخلوقی به حیرت افتاده اند و با تعجب می گویند آیا این بنده ای مخلوق است ؟! نام او چیست ؟ . سپس جبرئیل حضرت محمدص را به ملائکه آسمان معرفی می کند و طی این سیر فصول اذان تشریع می گردد.

    د-  آیا این امکان وجود دارد که برخی از ملائکه در برخورد با مقام خیره کننده و عظمت بی نظیر پیامبر طی سیر معراج ، به خطا افتاده و کلماتی غلو آمیز بر زبان برانند ؟

    پاسخ می دهیم : آری امکان پذیر است . اولا به اعتقاد ما ملائکه دارای قدرت و اختیار هستند و از روی اختیار عبادت و اطاعت می کنند . اعتراض آنان در خلقت آدم و جعل خلیفه در زمین ،شاهدی قرانی بر مدعای ماست. پس امکان خطا در آنها راه دارد.

    اما آیا وقوع چنین خطایی با آیه ")شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْم(" تناقض دارد ؟

    قطعا خیر . زیرا شهادت ملائکه و صاحبان علم به وحدانیت خدا ،مانع از این نیست که در شرایطی و یا لحظاتی اشتباه نکنند و یا در ابتلاء و امتحانی سخت به تردید مبتلا نگردند. کما اینکه در جعل خلیفه به اشتباه سخن راندند و سپس متنبه شدند. و این موارد حکم اکثری "لایعصون الله ما امرهم... " را نقض نمی کند.

    مضافا بر اینکه خدا از ملائکه مقرب در قران یاد کرده است . این مطلب نشانگر آن است که درجات معرفت و ایمان و تقرب ملائکه تفاوت دارد لذا بعید نیست آن دسته از ملائکه به خطا رفته باشند که در درجات پایین تری از معرفت قرار داشته اند.

    وجوب ایمان به ملائکه نیز به معنی تایید همه اعمال و گفتار آنان نیست . بلکه " والمومنون کل امن بالله و ملائکته و کتبه و رسله " به این معناست که مومنان به اصل وجود ملائکه و کارگزاران الهی ایمان دارند ، همانطور که به همه رسولان ایمان دارند. یک مسلمان به شریعت موسی ع عمل نمی کند اما به موسی ع به عنوان یکی از رسولان خدا ایمان دارد. پس ایمان به ملائکه با وقوع خطائی از جانب ملائکه ناسازگار نیست. والله اعلم بالصواب

    ه- در خصوص اشتباه پیامبر ؛ می گوییم در نزد امثال آقای مصطفی طباطبایی که حضرتش را معصوم نمی دانند نباید چنین خطایی  عجیب و مضحک جلوه کند !

    طبری که مرجع و مقتدای طباطبایی در تفسیر بیان المعانی می باشد بالاتر از این را گفته که نعوذ بالله پیامبر بر بتهای قریش سجده کرد !

    اما اگر نظر ما را خواسته باشید می گوییم این عبارت در مورد نبی خاتم ص پذیرفته نیست و ما نقل بحار را مبنا قرار می دهیم و نقل برهان را نمی پذیریم.


    [1]. التفسير، اثر عياشي ج 1، ص 157.

    [2]. التفسير، اثر عياشي، ج 1، ص 158.

  • قسمت چهل و هشتم - حدیث " إن ربک یصلی "

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیثنوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت چهل و هشتم

    حدیث " إن ربک یصلی "

    آقای مصطفی حسینی طباطبائی روایتی را از کتاب کافی  "باب مولد النبی -صلی الله علیه  و آله " در باره معراج رسول خدا - صلی الله علیه و آله - آورده و به نقد آن پرداخته است .ایشان از متن حدیث  مکان بند بودن خداوند را برداشت کرده و بی تفاوت از کنار آیاتی چون  "وَجَآءَ رَبُّکَ وَ المَلَکُ صَفّاً صَفّاً ً" و  " یَدُ اللهِ فَوقَ أیدِیهِمً " (که ظهور اولیه آنها در  آمد و شد و  از مکانی به مکان دیگر رفتن خداوند دارد ، عبور کرده  و احکام عقلی و تنزیهی و سایر روایات معصومین علیهم السلام را در توضیح آیات و روایات نادیده گرفته است .

    جالب این است که  آقای مصطفی طباطبایی در ابتدای کتاب ًراهی به سوی وحدت اسلامیً همین مسیر تنزیه و توجیه را پیموده است و ما تناقض گفتاری ایشان را در سطور آتی نشان خواهیم داد .

    نوشته آقای طباطبائی به شرح ذیل می باشد :

    "شیخ کلینی در همان «باب مولد النبی -صلی الله علیه  و آله و سلم-» از اصول کافی روایتی درباره معراج رسول خدا - صلی الله علیه  و آله و سلم- آورده که سنداً و متناً ناموثّق شمرده می ‌شود. روایت مزبور بدینگونه در اصول کافی نقل شده است:

    عده من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمد الجوهری، عن علی بن أبی حمزه قال:  سأل ابوبصیر أبا عبدالله -علیه السلام- و أنا حاضر فقال: جعلت فداک کم عرج برسول الله -صلی الله علیه  و آله و سلم-؟ فقال مرتین فأوقفه جبرئیل موقفا، فقال له : مکانک یا محمد! فلقد وقفت موقفا ما وقفه ملک قط و لا نبی، إن ربک یصلی! فقال یا جبرئیل و کیف یصلّی؟! قال: یقول: سبوح قدوس أنا رب الملائکه و الروح، سبقت رحمتی غضبی. فقال: اللهم عفوک عفوک. قال: و کان کما قال الله: قاب قوسین أو أدنی الحدیث».( الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۴۴۲ مقایسه شود با ترجمه  اصول کافی در ج ۲، ص ۳۲۹.)

    یعنی: «گروهی از یاران ما از احمد بن محمّد جوهری و او از علیّ بن أبی حمزه شنیده که گفت : أبو بصیر از امام ابو عبدالله صادق -علیه السلام- پرسید و من در آنجا حضور داشتم. گفت: فدایت شوم پیامبر خدا -صلی الله علیه  و آله و سلم- را چند بار به معراج بردند؟ امام صادق پاسخ داد: دو بار! و جبرئیل او را در ایستگاهی متوقّف کرد و گفت: ای محمّد! در جایت بایست، اینک در مقامی ایستاده ‌ای که هرگز هیچ فرشته و پیامبری در آنجا توقّف نکرده است. همانا خدای تو نماز می‌ گزارد! پیامبر پرسید: ای جبرئیل چگونه نماز می ‌گزارد؟! گفت: می ‌گوید: بس پاک و منزّه (هستم) من خداوندگار فرشتگان و روح هستم، رحمت من بر خشمم پیشی گرفته است. پیامبر گفت: خداوندا از تو درخواست عفو دارم، از تو درخواست عفو دارم، امام صادق گفت: و چنان بود که خدا (در قرآن) فرموده است : کان قاب قوسین او ادنی فاصله ‌اش (به خدا) باندازه دو کمان یا نزدیک‌تر بود...».

    یکی از راویان این خیر چنانکه ملاحظه شد «قاسم بن محمّد جوهری» است. علاّمه مامقانی – رجال‌شناس معروف شیعی – درباره وی می ‌نویسد :

    « فالرجل إما واقفی غیر موثق أو مجهول الحال و قد رد جمع من الفقهاء روایته، منهم المحقق فی المعتبر». (تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۴ (من ابواب القاف)

    یعنی : « این مرد بقولی واقفی مذهب است و بقولی احوالش شناخته نیست (در هر صورت) گروهی از فقهاء روایت وی را رد کرده ‌اند که از جمله  ایشان، محقّق حلّی در کتاب المعتبر است».

    متن روایت نیز از چند جهت ایراد دارد. اوّل آنکه ظاهر روایت، خدای سبحان را در جایگاه معیّنی نشان می‌ دهد با اینکه خداوند هیچگاه در مکان محاط نمی ‌شود بلکه به نص قرآن بر همه چیز محیط است :

    (أَلاَ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطٌ). (فصلت / ۵۴)

    دوّم آنکه نمازگزاردن خدا، امری نامعقول و خرافی است. سوّم آنکه در آیه «فکان قاب قوسین او ادنی» از فاصله فرشته وحی با پیامبر سخن رفته است، نه از فاصله پیامبر با خدا! چنانکه سیاق آیات دلالت بر آن دارد و می‌فرماید :

    (عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی * ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَی * وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَی * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی(. (نجم / ۵-۹)

    «او را (فرشته ای) که نیروهای سخت داشت آموزش داد. (فرشته ای) پرتوان که در افق بالاتر ایستاد. سپس نزدیک شد و فرود آمد. پس فاصله اش باندازه دو کمان یا نزدیک تر بود».

    بنابراین، تفسیری که در روایت آمده موافق با قرآن نیست و موجب رفع اعتماد از روایت می ‌شود.

     نقد و بررسی:

     ما خلاصه اشکالات مطرح شده توسط آقای طباطبائی را  به شرح ذیل بازگو کرده و به پاسخ هر یک از آنها می پردازیم  :

    اشکال اول :

    1- یکی از راویان این خبر چنانکه ملاحظه شد «قاسم بن محمّد جوهری» است. علاّمه مامقانی – رجال‌شناس معروف شیعی – درباره وی می ‌نویسد :

    « فالرجل إما واقفی غیر موثق أو مجهول الحال و قد رد جمع من الفقهاء روایته، منهم المحقق فی المعتبر». (تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۴ (من ابواب القاف)

    یعنی : «این مرد بقولی واقفی مذهب است و بقولی احوالش شناخته نیست (در هر صورت) گروهی از فقهاء روایت وی را رد کرده ‌اند که از جمله ، محقّق حلّی در کتاب المعتبر است».

     پاسخ:

     در بررسی سندی باید بگوئیم :

    1 - معلوم نیست " قاسم بن محمّد جوهری " به هنگام نقل حدیث واقفی بوده و یا اینکه بر مذهب واقفی مرده باشد .

    2 – همانگونه که آقای طباطبائی متذکر شده اند : " گروهی از فقهاء روایت وی را رد کرده ‌اند ، نه همه فقهاء "

    3 - هیچ گاه علمای حدیث با برخورد به حدیث ضعیف یا راوی ناشناس، متن آن را انکار نکرده و آن را جعلی تلقی نمی کنند.

    به عبارت دیگر در علم رجال با راویان مجهول، برخورد های کاملا متفاوتی می شود و مواجهه با هر راوی مجهول به معنای مردود دانستن و انکار حدیث نقل شده از وی نمی شود .

     اشکال دوم :

     2 - متن روایت نیز از چند جهت ایراد دارد. اوّل آنکه ظاهر روایت، خدای سبحان را در جایگاه معیّنی نشان می‌ دهد با اینکه خداوند هیچگاه در مکان محاط نمی ‌شود بلکه به نص قرآن بر همه چیز محیط است :

    أَلاَ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُّحِیطٌ  (فصلت / ۵۴)

     پاسخ :

     معلوم نیست از کجای روایت مکان مند بودن خداوند برداشت شده است؟! آنچه در متن روایت آمده است این است که جبرئیل از پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله خواست که در نقطه ای بایستد. آن حضرت هم ایستادند. سپس جبرئیل به آن بزرگوار عرض کرد که در جایگاهی ایستاده اید که هیچ پیامبری در آن نقطه نایستاده است. پس از آن، مطلب دوم را عرض کرد: إنَّ ربَّکَ یُصَلِّی...

     اشکال سوم :

     3 - دوّم آنکه نمازگزاردن خدا، امری نامعقول و خرافی است.

     پاسخ :

     1-  آیا نوع برخورد آقای طباطبایی با آیاتی چون وَجَآءَ رَبُّکَ وَ المَلَکُ صَفّاً صَفّاً ً و یَدُ اللهِ فَوقَ أیدِیهِمً (که ظهور اولیه آنها در این است که خداوند همان گونه که فرشتگان آمد و شد می کنند، از مکانی به مکان دیگر جابجایی و انتقال دارد و یا با توجه به سیاق آیات پیشین، ظاهر است در این که خدا هم مانند انسانها دو دست دارد...)  هم به همین روش است...؟! یا در این موارد آیات را از ظهور اولیه آنها خارج نموده و بیانی می کند که خدا را مبرای از تشابه با مخلوق قرار می دهد.

    2-  اگر از طریق معتبری ثابت شود که خدا یا سفیر معصوم او کلامی فرموده، در این صورت عقل حکم می کند که آن را شتابزده معنا نکنیم و اگر در نگاه اولیه ، ظاهر آن سخن عجیب به نظر آمد ، فوراً مردودش نشماریم .بلکه حدیث را در زمره متشابهات قرار داده و بکوشیم معنای صحیح را بیابیم و یا حداقل سکوت کنیم .

    3-  جالب این است که خود آقای طباطبایی هم در ابتدای کتاب ًراهی به سوی وحدت اسلامیً همین مسیر را پیموده است. ایشان پس از طرح روایت مشهور: اختلافُ أمَّتی رَحمَهٌ  و اذعان به ضعف سند و مرسل بودنِ آن، تصریح کرده که معنای ابتدایی روایت نه با عقل سازگار است و نه با نقل ( همچنین آیه وَاعتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَمِیعاً و دیگر آیات) . سپس خود آقای طباطبائی این دلائل را کافی ندانسته تا بر آن روایت ، مُهر جعل و ساختگی بودن بزند و آن را غیر معقول و خرافی بخواند بلکه با رجوع به دیگر روایات، سرانجام معنای موجهی برای آن ذکر نموده و از کتب لغت نیز برآن معنا، شاهد و مؤیّد آورده است. اکنون این پرسش مطرح می شود که چرا ایشان در مورد  دیگر روایات چنین روشی را پیش نگرفته و در صدد حدیث ستیزی نافرجام برآمده است.

    4-  در خودِ روایت ًمنظور از " یُصَلّی "  توضیح داده شده و عقل حکم می کند که به قرینه های متصل در متن توجه شود.  منظور از کیفیت صلاه خدا یُصَلّیً : سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ ... است حال اگر این معنا به نظر آقای طباطبایی هیچ ارتباطی با معنای لغوی هم نداشته باشد، باید به آن توجه نماید زیرا هیچیک از موارد منتسب به خدا قابل تشبیه با احکام بشری نیست.

    5-  در واژه نامۀ ًلسان العربً چنین آمده : الصَّلاهُ مِنَ اللهِ تعالی : الرحمه... و صلاهُ اللهِ عَلَی رسولِه : رَحمهٌ لَهُ و حُسنُ ثَنَآئِهِ عَلَیه... ابوالعباس فی قوله تعالی : هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیکُم و ملآئِکَتُهُ ً  فَیُصَلِّی یَرحَمُ و مَلآئکتُهُ : یَدعُونَ لِلمُسلِمینَ و المُسلماتِ... ابن الاعرابی: الصّلاهُ مِن الله رحمهٌ و مِن المخلوقینَ و الملآئکهِ والإنسِ و الجنِّ: القیام و الرکوع و السجود و الدعآء و التسبیح و الصّلاهُ مِن الطَّیرِ و الهَوامِّ : التسبیح ً

    6-  با توجه به این مطالب، معنای عبارت أنَّ ربَّکَ یُصَلِّیً الزاماً این نیست که پروردگار تو نماز می گزارد ! بلکه می توان آن را این گونه معنا کرد که پروردگار تو رحمت خود را می فرستد ، عبارت بعدی (سبقت رحمتی غضبی) هم مؤیّد همین معنا است.

     این نکته در اینجا شایان ذکر است که باید مفعول با واسطۀ فعل یُصَلِّی را محذوف و عام بگیریم. زیرا  رحمت خدا همواره باید شامل حال مخلوقات باشد. همان گونه که در آیۀ  إنَّ اللهَ وَ مَلآئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِی ً و در آیۀ هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیکُم ً افرادِ مشمول این رحمت مشخص شده اند.  البته می توان دعای اللهمَّ عَفوَکَ عَفوَکَ  از پیامبر (صلّی الله علیه و آله ) را تاکید بر درخواست نزول رحمت از جانب خدا دانست .

     اشکال چهارم :

     4- سوّم آنکه در آیه «فکان قاب قوسین او ادنی» از فاصله فرشته وحی با پیامبر سخن رفته است، نه از فاصله پیامبر با خدا ! چنانکه سیاق آیات دلالت بر آن دارد و می‌فرماید :

    (عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی * ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَی * وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَی * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی(. (نجم / ۵-۹)

    «او را (فرشته ای) که نیروهای سخت داشت آموزش داد. (فرشته ای) پرتوان که در افق بالاتر ایستاد. سپس نزدیک شد و فرود آمد. پس فاصله اش باندازه دو کمان یا نزدیک تر بود».

     پاسخ :

     در روایت، از فاصلۀ پیامبر (صلّی الله علیه و آله ) با خدا سخن نرفته است از این رو این اشکال هم ناموجه است. ایشان می توانست انتهای روایت را این گونه معنا کند: ً این گفتگو میان پیامبر (صلّی الله علیه و آله ) و جبرئیل زمانی اتفاق افتاد که فاصله میان این دو به اندازه دو کمان یا کمتر بود.

     اشکال پنجم:

     5- بنابراین، تفسیری که در روایت آمده موافق با قرآن نیست و موجب رفع اعتماد از روایت می ‌شود.

     پاسخ:

     روشن شد که آقای طباطبایی نتوانسته یا نخواسته است روایت را به درستی تفسیر و تبیین کند از این رو به ستیزه جویی پرداخته و روایت را مخالف با قرآن جلوه داده است.

  • قسمت چهل و هفتم (بخش اول) - حدیث بعوضه

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیثنوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت چهل و هفتم- بخش اول

    حدیث بعوضه

    آقای مصطفی حسینی طباطبایی در پی نقدهای مکرر که با قلم و بیان بر احادیث شیعه وارد ساخته، از نقد منصفانه به حدیث ستیزی غیر منطقی روی آورده و در کتاب خویش چنین می نگارد:

    در تفسير «علي بن ابراهيم قمّي» ذيل آية: إِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا. (بقره/۲۶)

    «همانا خدا شرم نمي ‌دارد که به پشّه‌اي و بالاتر از آن، مثل بزند». مي ‌خوانيم که مفسّر مزبور مي ‌نويسد:

    «حدثني أبي، عن النضربن سويد، عن القاسم بن سليمان، عن المعلي بن خنيس عن أبي عبدالله -  -عليه السلام - إن هذا المثل ضربه الله لأمير المؤمنين علي بن أبي‌طالب فالبعوضه أمير المؤمنين و ما فوقه رسول الله و الدليل علي ذلک قوله: «فأما الذين آمنوا فيعلمون أنه الحق من ربهم» يعني أمير المؤمنين کما أخذ رسول الله الميثاق عليهم»[۱]

    يعني: «پدرم حديث کرد از نضر بن سويد، از قاسم بن سليمان، از معلّي بن خنيس، از ابوعبدالله صادق -  -عليه السلام- - که گفت: همانا اين مثل را خداوند براي امير المؤمنين علي بن ابي طالب -عليه السلام- زده است پس مراد از پشّه، علي -عليه السلام- است و بالاتر از پشّه، رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- است! دليلش هم اينست که در دنبالة آيه مي‌فرمايد: «فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم» (امّا مؤمنان مي‌دانند که آن مثل درست است و از سوي خداوند ايشان است) يعني امير مؤمنان! چنانکه رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- از (يارانش براي او) پيمان گرفت».

    دربارة اين تفسير عجيب بايد گفت:

    اوّلاً معلي بن خنيس که راوي بلاواسطة آن از امام صادق -عليه السلام- است مورد وثوق همة علماي رجال نيست. نجاشي دربارة وي مي‌نويسد: هو ضعيف جدا لا يعول عليه[۲]. يعني: «او جدّاً ضعيف است و اعتماد بر وي نبايد کرد». و ابن الغضائري به نقل علاّمة حلّي درباره‌اش گفته است: «الغلاه يضيفون اليه کثيرا و لا اري اعتمادا علي شيء من حديثه»[۳]. يعني: «غاليان، سخنان بسياري را بر احاديث وي مي‌افزايند و بنظر من به هيچ يک از احاديث او اعتماد نبايد داشت». بنابر قول ابن الغضائري، اگر خود معلي بن خنيس هم مورد وثوق باشد باز احاديث وي مشکوک است زيرا در معرض تحريف قرار گرفته ‌اند. احوال راوي دوّم يعني قاسم بن سليمان نيز بهتر از راوي نخستين نيست! مامقاني دربارة او مي ‌نويسد: «قد ضعف الرجل غير واحد»[۴]. يعني: «بيش از يک تن از علماي رجال وي را تضعيف نموده ‌اند». آيا با چنين سندي، صدور روايت مذکور از امام صادق -عليه السلام- اثبات مي‌شود؟

    ثانياً آية مورد بحث در مقام تحقير آمده است نه بزرگداشت! و مي‌فرمايد خداوند شرم ندارد که براي هدايت خلق، به چيز حقيري چون پشّه مثل زند (همانگونه که در يکي از سوره‌هاي قرآني به عنکبوت مثل زده است). در اينجا علي -عليه السلام- را بجاي پشّه نهادن، اهانت به آن امام بزرگوار محسوب مي‌شود و تفسيري کاملاً نابجا بشمار مي‌آيد. بويژه که مفسّران قرآن «فما فوقها» را به موجودي فوق پشّه در حقارت و کوچکي تفسير کرده‌اند چنانکه شيخ طبرسي در «تفسير مجمع البيان» مي‌نويسد: «قيل فما فوقها في الصغر و القله لان الغرض ههنا الصغر»[۵]. يعني: «گفته شده که مقصود از فما فوقها در کوچکي و ريزي است زيرا غرض (خداوند) در اينجا مثل زدن به چيزي کوچک است». و اين تفسير درست به نظر مي‌رسد زيرا در صورتي که خداوند از مثل زدن به موجود حقيري چون پشّه حيا نداشته باشد البته در مثل زدن به اشياء بزرگتر مانند شير و شتر و فيل... شرمي نخواهد داشت و ذکر اين موضوع، لازم نيست ولي براي مثل زدن به موجوداتي حقيرتر از پشّه، جاي توضيح باقي مي‌ماند. مانند اينکه: اگر کسي بگويد من از دادن يک تومان به فقير شرمي ندارم، لازم نيست تا بگويد که از بخشيدن مالي بالاتر از آن نيز شرمنده نيستم ولي مي‌تواند بگويد حتي از بخشيدن کمتر از آن (مثلاً ۵ ريال) هم شرمي ندارم.

    با اين توضيح، مصداق (فما فوقها) را رسول خدا دانستن، بدان معني مي‌انجامد که مقام رسول اکرم -صلى الله عليه وسلم- از امير مؤمنان -عليه السلام- کمتر و پايين‌تر باشد! و اين معنا، بر خلاف ضرورت اسلام و فرمودة خود علي -عليه السلام- است.

    علاوه بر اين، دليلي که در متن روايت بر صحّت آن تفسير کذايي آمده است به هيچ وجه مدّعا را اثبات نمي‌کند و امام -عليه السلام- بالاتر از آنست که در وقت استدلال، مدّعاي خود را تکرار نمايد (و به اصطلاح، مصادره به مطلوب روا دارد).

    اينکه در دنبالة آيه مي‌فرمايد: «مؤمنان مي‌دانند که خدا هر مثلي زند، درست است» چه ربطي دارد به اينکه مراد از پشّه امير مؤمنان باشد؟!

    پاسخ :

    مقدمه

    معروف است که می گویند: "درمثل مناقشه نیست" یعنی اگر به کسی گفته شود: "ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست" در اینجا هیچ کس برداشت نمی کند که با لفظ "مگس" به مخاطب توهین می شود بلکه در مقام مقایسه، نسبت میان مگس و سیمرغ  به ذهن خطور می کند. بلی؛ گاهی یک لفظ در زمانی خاص و در فرهنگ خاصی، اهانت تلقی می گردد و ممکن است متکلم با انتخاب زیرکانه از یک ضرب المثل، تلویحا مخاطب خود را تحقیر نماید اما این مطلب امری شایع نیست و منحصر به الفاظ تحقیرآمیز هم نمی شود. البته واضح است که مثال و یا ضرب المثل باید با موضوع، تناسب داشته و در عین حال زیبا باشد.

    بدیهی است اگر خداوند متعال در قرآن مجید مثلی می زند مطابق قاعده عرف عمل می کند و حتی اگر کسی برای امام معصوم علیه السلام، قائل به تاویل در آیات نباشد، باید بپذیرد که راویان احادیث - چه مورد وثوق باشند ویا نباشند- این مقدار نسبت به ادبیات و فصاحت  زبان عربی اطلاع دارند که تناسب را در تشبیه رعایت کنند.

    در روایت ذیل آیه ۲۶  سوره بقره: إِنَّ اللَّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا« همانا خدا شرم نمي ‌دارد که به پشّه‌اي و بالاتر از آن، مثل بزند». باید تامل کرد که آیا با فرض پذیرش بیان امام علیه السلام از عبارت" بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا "، انتخاب این تمثیل به نحو صحیحی صورت گرفته یا نه؟ و اساساً انتخاب واژه "لایستحیی" در موضع تحقیر پشه است یا واقعیت دیگری مد نظر بوده؟.

    در این مجال سعی خواهیم کرد که با بررسی متن روایت و استفاده از سایر روایات دیگری که مبیّن روایت اول است  برای این شبهه پاسخ مختصری ارائه نماییم .

    پاسخ به شبهه:

    ابتدا لازم است تا از منابع روایی حدیثی از امام باقر علیه السلام که از نظر زمانی مقدّم بر روایت منقول از امام صادق علیه السلام - روایت مورد اشکال - است ذکر شود وسپس به کنکاش و بررسی روایت مذکور در این شبهه بپردازیم.

    بررسی ریشه ماجرا

    روزى حضرت امام باقر(علیه السلام) توصيه مى فرمودند[۶]
    ما را با نام و لقب و اوصاف خودمان ياد كنيد و اوصاف ما را - جز در ضرورت - بر دشمنان ما ننهيد كه خداوند پاداش فراوانى بر این کار به شما مى دهد...
    در آن روایت از امام(علیه السلام) پرسيدند: برخى از شيعيان و دوستان شما گمان مى كنند كه آن ((بعوضه)) در سوره بقره, آيه ۲۶, على(علیه السلام)است و ((مافوقها)) كه ذباب و مگس باشد پيامبر(صلی الله علیه وآله ) است!
    حضرت توضيح دادند:
    ((سمع هولاء شيئا لم يضعوه على وجهه, انما كان رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) قاعدا ذات يوم هو و على(علیه السلام) اذ سمع قائلا يقول: ماشاءالله و ماشاء محمد, و سمع آخر يقول: ما شاءالله و ما شاء
    [۷]على فقال رسول الله(ص): لاتقرنوا محمدا و عليا بالله عز و جل و لكن قولوا : ماشاءالله ثم ما شاء محمد ما شاء الله ثم ما شاء على.
    ان مشيئه الله هى القاهره التى لاتساوى و لا تكافاء و لا تدانى و ما محمد رسول الله(صلی الله علیه وآله ) فى الله و فى قدرته الا كذبابه تطير فى هذه الممالك الواسعه و ما على فى الله و فى قدرته الا كبعوضه فى جمله هذه الممالك...
    ترجمه :
    آنان چيزى شنيدند ولى درست نفهميدند، روزى حضرت رسول(صلی الله علیه وآله ) با على(علیه السلام) نشسته بودند، شنيدند، گوينده اى مى گفت: هر چه خدا بخواهد و هر چه محمد بخواهد (پديد می آيد) و ديگرى مى گفت: هرچه خدا بخواهد و هرچه على بخواهد (رخ مى دهد)
    حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) فرمود : محمد و على را در رديف خداوند قرار ندهيد و به صورت جداگانه بگوييد: هرچه خدا خواست و سپس هر چه محمد خواست، يا به طور جداگانه بگوييد: هر چه على خواست...
    زيرا مشيت و خواست خدا است كه قاهر و غالب است به گونه اى كه هيچ چيز مساوى و نظير و معادل و نزديك به آن نيست و محمد كه پيامبر خدا است در مقايسه با خدا و قدرتش جز مگس نيست كه در اين كشورهاى گسترده به پرواز در آيد و على در قبال خدا و قدرتش جز پشه اى كه در اين جهان پهناور پرواز كند، بيش نيست (و اين دو اصلا قابل ذكر نيستند).
    با اين كه فضل و عنايتى كه خدا بر محمد و على داشته، آن قدر زياد است كه برابرى نمى كند بر فضل الهى بر تمامى آفريدگانش از اول تا آخر روزگار.

    پیامبر اکرم ص که صاحب خلق نیکو و درنهایت ادب[۸] است خود و علی ع را درمقابل عظمت الهی چنین توصیف می کند: " محمد كه پيامبر خدا است در مقايسه با خدا و قدرتش جز مگس نيست و على در كنار خدا و قدرتش جز پشه اى كه در اين جهان پهناور پرواز كند، بيش نيست"

    حال اگر این مقایسه وهن به آن دو بزرگوار باشد باید از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله )  با آن خلق عظیم سوال کرد که چرا چنین توصیفی فرموده اند؟

    پس از ارائه حدیث بالا و برای نتیجه گیری به بررسی حدیث مورد شبهه می پردازیم. 

    شان نزول[۹]:

    جمعى از مفسران از ابن عباس در شان نزول نخستين آيه فوق چنين نقل كرده‏ اند: هنگامى كه خداوند در آيات گذشته پيرامون منافقين، دو مثال براى آنها بيان كرد (مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً...- و- أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماء-

    منافقين گفتند خداوند برتر و بالاتر از اين است كه چنين مثالهايى بزند، و از اين راه در وحى بودن قرآن اظهار ترديد كردند، در اين موقع آيه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت.

    بعضى ديگر گفته‏ اند: هنگامى كه در آيات قرآن، مثلهايى به" ذباب" (مگس) و" عنكبوت" نازل گرديد، جمعى از مشركان اين موضوع را بهانه قرار داده زبان به انتقاد گشودند و مسخره كردند كه اين چگونه وحى آسمانى است كه سخن از" عنكبوت" و" مگس" مى‏ گويد؟ آيه فوق نازل شد و با تعبيراتى زنده به آنها جواب داد.

    تفسير:

    آيا خدا هم مثال مى‏ زند؟!

    نخستين آيه مى‏گويد: "خداوند از اينكه به موجودات ظاهرا كوچكى مانند پشه و يا بالاتر از آن مثال بزند هرگز شرم نمى‏ كند" (إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها).

    چرا كه مثال بايد موافق مقصود باشد، و به تعبير ديگر، مثال وسيله‏ اى است براى تجسم حقيقت، گاهى كه گوينده در مقام تحقير و بيان ضعف مدعيان است بلاغت سخن ايجاب مى‏كند كه براى نشان دادن ضعف آنها، موجود ضعيفى را براى مثال انتخاب كند.

    مثلا در آيه ۷۳ سوره حج مى‏خوانيم: إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ:" آنها كه مورد پرستش شما هستند هرگز نمى‏توانند" مگسى" بيافرينند اگر چه دست به دست هم بدهند، حتى اگر مگس چيزى از آنها بربايد آنها قدرت پس گرفتن آن را ندارند، هم طلب كننده ضعيف است و هم طلب شونده".

    ملاحظه مى‏ كنيد در اينجا هيچ مثالى بهتر از مگس يا مانند آن نيست تا ضعف و ناتوانى آنها را مجسم كند.

    و نيز در سوره عنكبوت آيه ۴۱ وقتى كه مى‏خواهد ناتوانى بت پرستان را در تكيه گاه‏هايى كه براى خود انتخاب كرده‏ اند مجسم سازد آنها را تشبيه به عنكبوتى مى‏كند كه آن لانه سست را براى خود انتخاب كرده است، كه سستترين خانه‏ ها در جهان خانه عنكبوت است (مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَل الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ‏)

    مسلما اگر در اين گونه موارد بجاى اين مثالهاى كوچك، مثل هاى بزرگى از آفرينش كواكب و آسمانهاى پهناور قرار داده شود، بسيار نامناسب خواهد بود، و هرگز با اصول فصاحت و بلاغت سازگار نيست.

    اينجا است كه خداوند مى‏فرمايد: ما ابا نداريم از اينكه مثال به پشه بزنيم و يا بالاتر از آن، تا حقايق عقلانى را درقالب مثالهاى حسى به مردم تفهیم کنیم.

    «به نظر می رسد که مفسر محترم در این بیانات از تفسیر منسوب به امام عسکری علیه السلام بهره برده اند»[۱۰].

    نتیجه مقایسه دو روایت:

    اولاً بد نیست بدانیم که خداوند متعال در قرآن مجید بارها و بارها از حیوانات به عنوان مثال، نمونه، عبرت، اندرز و... استفاده کرده است ولی نه تنها مومنین به این امر اعتراضی نداشته اند بلکه با بهره گیری از کلام وحی هدایت شده و البته فاسقان دچار سرگشتگی و ضلالت گشته اند کما اینکه در ادامه آیه مذکور تاکید می فرماید:

    فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ  وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَاذَا مَثَلًا  يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَ يَهْدِى بِهِ كَثِيرًا  وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ(۲۶)

    آنان كه بخدا ايمان دارند مي دانند آن مثلها از جانب خداست و كسانى كه كافرند مي گويند خدا را از اين مثل چه مقصود است، گمراه مي شوند باين مثلها بسيارى، و هدايت شوند جمعى ديگر و گمراه نشوند به آنها جز فاسقين (۲۶)

    ثانیاً خداوند متعال هم در بیان مثل کوچک وبزرگ باکی ندارد و اساساً این طرز نگاه ما به موجودات است که تصوراتی متفاوت درباره آن ها داریم مثلاً در فارسی اگر به کسی گفته شود "شتر" توهین نابخشودنی به او شده درحالی که خداوند بزرگ درقرآن از عظمت خلقت شتر چنین یاد می فرماید: "افلا ینظرون الی الابل کیف خلقت"، "آیا نمی بینید شتر را که چگونه خلق شده است" به عبارت دیگر نمی شود عربی خواند و فارسی فکر کرد باید واژه ها و لغات و مثل ها و غیره را با درک از مفاهیم زبان اصلی نگاه کرد. در آیه مورد اشکال، پشه یکی از مناسب ترین مثال ها است برای مقایسه  قدرت و اراده مخلوقات در مقابل عظمت وقدرت و اراده الهی، با این توضیح که این حیوان (حشره) ناچیز خود در خلقت بسیار عظیم است[۱۱] و همچنین است ذکر" مگس[۱۲]"در قرآن مجید.

    ادامه دارد...

     


    [۱]. تفسير علي بن ابراهيم، ص ۳۱، چاپ سنگي.

    [۲]. رجال النجاشي، ص ۲۹۶، چاپ قم (مکتبة الداوري).

    [۳]. خلاصة الاقوال، ص ۴۰۹.

    [۴]. تنقيح المقال، ج ۲، ص ۲۰.

    [۵]. مجمع البيان، ج 1، ص 147، چاپ لبنان، 1377 ه‍. ق.

    [۶] - بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج ۲۴ - ص ۳۸۸ – ۳۹۳

    ۱۱۲ - تفسير الإمام العسكري

    قال الباقر عليه السلام: ومن سمانا بأسمائنا ولقبنا بألقابنا ولم يسم أضدادنا بأسمائنا ولم يلقبهم بألقابنا إلا عند الضرورة التي عند مثلها نسمي نحن ونلقب أعداءنا بأسمائنا وألقابنا، فإن الله عز وجل يقول لنا يوم القيامة : اقترحوا لأوليائكم هؤلاء ما تغنونهم به ، فنقترح لهم على الله عز وجل ما يكون قدر الدنيا كلها فيه كقدر خردلة في السماوات والأرض فيعطيهم الله تعالى إياه ويضاعفه لهم أضعافا مضاعفات.

     فقيل للباقر عليه السلام : فان بعض من ينتحل موالاتكم يزعم أن البعوضة علي وأن ما فوقها وهو الذباب محمد رسول الله صلى الله عليه وآله . فقال الباقر عليه السلام : سمع هؤلاء شيئا لم يضعوه على وجهه ، إنما كان رسول الله صلى الله عليه وآله قاعدا ذات يوم وعلي إذ سمع قائلا يقول : ما شاء الله وشاء محمد وسمع آخر يقول : ما شاء الله وشاء علي ، فقال رسول الله صلى الله عليه وآله : ( لا تقرنوا محمدا ولا عليا بالله عز وجل ولكن قولوا : ما شاء الله [ثم ما شاء محمد ثم ما شاء علي :] ثم ما شاء محمد ما شاء الله ثم ما شاء علي إن مشية الله هي القاهرة التي لا تساوي ولا تكافئ ولا تداني وما محمد رسول الله صلى الله عليه وآله في دين الله وفي قدرته إلا كذبابة تطير في هذه الممالك الواسعة ، وما علي في دين الله وفي قدرته إلا كبعوضة في جملة هذه الممالك مع أن فضل الله تعالى على محمد وعلي الفضل الذي لا يفي به فضله على جميع خلقه من أول الدهر إلى آخره...

    [۸] - بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج ۱۶ - ص ۲۱۰

    وقال الطبرسي رحمه الله: " إنك لعلى خلق عظيم " أي على دين عظيم ، وقيل : معناه إنك متخلق بأخلاق الاسلام ، وعلى طبع كريم ، وقيل : سمي خلقه عظيما لاجتماع مكارم الأخلاق فيه ، ويعضده ما روي عنه صلى الله عليه وآله أنه قال : " إنما بعثت لأتمم مكارم الأخلاق ، وقال صلى الله عليه وآله : " أدبني ربي فأحسن تأديبي "

    [۹] - تفسير نمونه، ج‏۱، ص: ۱۴۵

    [۱۰] - بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج ۲۴ - ص ۳۸۸

    ۱۱۲ - تفسير الإمام العسكري : قوله عز وجل: (إن الله لا يستحيي أن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها فأما الذين آمنوا فيعلمون أنه الحق من ربهم وأما الذين كفروا فيقولون ما ذا أراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا ويهدي به كثيرا وما يضل به إلا الفاسقين * الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه ويقطعون ما أمر الله به أن يوصل ويفسدون في الأرض أولئك هم الخاسرون (۲)) .

     قال الباقر عليه السلام : فلما قال الله تعالى: (يا أيها الناس ضرب مثل) وذكر الذباب في قوله: (إن الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا (۳)) الآية ، و لما قال: ( مثل الذين اتخذوا من دون الله أولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و إن أوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون (۴)) وضرب المثل في هذه السورة بالذي استوقد نارا ، وبالصيب من السماء قالت النواصب والكفار : وما هذا من الأمثال فتضرب ، يريدون به الطعن على رسول الله صلى الله عليه وآله ، فقال الله : يا محمد (إن الله لا يستحيي) لا يترك حياء (أن يضرب مثلا) للحق يوضحه به عند عباده المؤمنين (ما بعوضة) ما هو (۵) بعوضة المثل (فما فوقها) فما فوق البعوضة وهو الذباب يضرب به المثل إذا علم أن فيه صلاح عباده ونفعهم...

    [۱۱] -نهج البلاغه، خطبه ۱۸۶

    اميرالمومنين حضرت علي (ع) در نهج البلاغه بيان عجيبي در اين زمينه دارد: اگر تمام موجودات زنده ی دنيا جمع شوند و دست در دست هم بدهند، هرگز توانايي بر ايجاد پشه اي ندارند، بلكه عقول آنها در راه يافتن به اسرار آفرينش اين حيوان متحير مي ماند و نيروهايشان ناتوان وخسته مي شود و پايان مي گيرد و سرانجام پس از تلاش، شكست خورده و اعتراف مي كنند كه در برابر آفرينش پشه اي درمانده اند و به عجز خود اقرار می نمايند و حتي به ناتوانيشان از نابود ساختن آن.

    في مجمع البيان روى عن الصادق عليه السلام انه قال، انما ضرب الله المثل بالبعوضة لان البعوضة على صغر حجمها خلق الله فيها جميع ما خلق في الفيل مع كبره و زيادة عضوين آخرين فأراد الله سبحانه ان ينبه بذلك المؤمنين على لطف خلقه و عجيب صنعه.

    امام صادق ع در باره آفرينش اين حيوان كوچك مى‏ فرمايد:" خداوند به پشه مثال زده است با اينكه از نظر جسم بسيار كوچك است، ولى از نظر ساختمان همان دستگاه‏هايى را دارد كه بزرگترين حيوانات (خشكى) يعنى فيل دارا است و علاوه بر آن دو عضو ديگر (شاخكها و بالها) در پشه است كه فيل فاقد آن است" خداوند مى‏خواهد با اين مثال ظرافت آفرينش را براى مؤمنان بيان كند، تفكر در باره اين موجود ظاهرا ضعيف كه خدا آن را شبيه فيل آفريده است انسان را متوجه عظمت آفريدگار مى‏سازد.

    [۱۲] - سوره حج(۲۲) /آیه ۷۳

    يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ (۷۳)

    اى مردم! مثالى زده مى‏شود به آن گوش دهيد: آنانى را كه غير از خدا مى‏ خوانيد، قادر نيستند مگسى را بيافرينند، هر چند در اين باره با هم متحد شوند و اگر مگس چيزى از آنها بر بايد، نمى‏ توانند آن را پس گيرند طالب و مطلوب هر دو ناتوانند

  • قسمت چهل و هفتم (بخش دوم) - حدیث بعوضه

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیثنوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت چهل و هفتم- بخش اول

    حدیث بعوضه

    در بخش اول دریافتیم که حدیث مورد انتقاد آقای مصطفی حسینی طباطبایی قسمتی از حدیث طولانی تری است که از زبان امام باقر علیه السلام نقل شده و نویسنده محقق و منتقد ! آقای مصطفی طباطبایی به خود زحمت نداده تا کند و کاو نماید . با توجه به محتوای دو حدیث ، فضای نزول آیات 26و 27بقره تا حدودی مشخص شده و معنای آیات روشن می گردد . در نتیجه  لزومی ندارد عبارت " فما فوقها " را از معنای متعارف آن خارج نموده و بگوییم " و بالاتر از آن (پشه) از نظر کوچکی " .  بلکه ما فوق هر شیئی بزرگتر از آن شی است . و دلیل آقای طباطبایی نیز برای وارد کردن تقدیر مذکور (عبارت " از نظر کوچکی" ) در آیه با استناد به عبارت " لایستحیی "  نیز بی مورد و علیل می باشد ،زیرا منافقین به اصل تمثیل به حیوان و پدیده های  آسمانی در آیات قران ایراد می گرفتند نه به کوچکی و یا بزرگی پشه .

    پس از رد ادعاهای آقای مصطفی طباطبایی در خصوص دلالت آیه و روایت ، می گوییم روایات صادره از ائمه هدی در ذیل آیات ، از یک منظر به دو دسته تقسیم می شود روایاتیکه فضای نزول و معانی آیات را تبیین و تشریح می نماید و روایاتی که ناظر بر بواطن آیات می باشد.

    به روایت دیگری از امام باقر علیه السلام ذیل آیه می پردازیم که از قسم اول می باشد . خدا در سوره بقره می فرماید:

    إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْىِ أَن يَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا  فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ  وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَاذَا مَثَلًا  يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَ يَهْدِى بِهِ كَثِيرًا  وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ(26)

     الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فىِ الْأَرْضِ  أُوْلَئكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ(27)

    و خدا را باكى نيست كه به پشه كوچك يا چيز بزرگتر از آن مثل بزند (و هر مثلى كه بخواهد بياورد) ، آنان كه به خدا ايمان دارند مي دانند آن مثل حق و از جانب خداست و كسانى كه كافرند مي گويند خدا را از اين مثل چه مقصود است ، گمراه مي شوند به اين مثلها بسيارى ، و هدايت شوند جمعى ديگر ، و گمراه نشوند به آنها جز فاسقين (26)

    آنهايى كه عهد خدا را پس از تعهد به آن مي شكنند و رشته‏اى را كه امر به پيوند آن كرده مي گسلند (مراد از عهد خدا ولايت امير المؤمنين است) و در روى زمين و ميان مردم فساد و فتنه ايجاد مي نمايند به حقيقت آنها از زيان‏كاران مي باشند (27)

    امام باقر علیه السلام  ضمن بیان شان نزول آیه ، در مقام توضیح ذیل عبارات آیه چنین می فرمایند :

    { اصل روایت : بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 24 - ص 388 – 393  حدیث 112 - تفسير الإمام العسكري : قوله عز وجل : ( إن الله لا يستحيي أن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها فأما الذين آمنوا فيعلمون أنه الحق من ربهم وأما الذين كفروا فيقولون ما ذا أراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا ويهدي به كثيرا وما يضل به إلا الفاسقين * الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه ويقطعون ما أمر الله به أن يوصل ويفسدون في الأرض أولئك هم الخاسرون).

     قال الباقر عليه السلام : فلما قال الله تعالى : ( يا أيها الناس ضرب مثل ) وذكر الذباب في قوله : ( إن الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا) الآية ، و لما قال : ( مثل الذين اتخذوا من دون الله أولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و إن أوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون) وضرب المثل في هذه السورة بالذي استوقد نارا ، وبالصيب من السماء قالت النواصب والكفار : وما هذا من الأمثال فتضرب ، يريدون به الطعن على رسول الله صلى الله عليه وآله ، فقال الله : يا محمد ( إن الله لا يستحيي ) لا يترك حياء ( أن يضرب مثلا ) للحق يوضحه به عند عباده المؤمنين ( ما بعوضة ) ما هو بعوضة المثل ( فما فوقها ) فما فوق البعوضة وهو الذباب يضرب به المثل إذا علم أن فيه صلاح عباده ونفعهم ( فأما الذين آمنوا ) بالله و بولاية محمد وعلي وآلهما الطيبين وسلم لرسول الله صلى الله عليه وآله وللأئمة عليهم السلام أحكامهم وأخبارهم وأحوالهم ولم يقابلهم في أمورهم ولم يتعاط الدخول في أسرارهم ولم يفش شيئا مما يقف عليه منها إلا باذنهم ( فيعلمون ) يعلم هؤلاء المؤمنون الذين هذه صفتهم ( أنه ) المثل المضروب ( الحق من ربهم ) أراد به الحق وإبانته و الكشف عنه وإيضاحه ( وأما الذين كفروا ) بمحمد صلى الله عليه وآله بمعارضتهم في علي عليه السلام بلم وكيف وتركهم الانقياد له في كسائر ما أمر به  ( فيقولون ماذا أراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا ويهدي به كثيرا ) يقول الذين كفروا : إن الله يضل بهذا المثل كثيرا ويهدي به كثيرا ، أي فلا معنى للمثل ، لأنه وإن نفع به من يهديه فهو يضربه من يضله به ، فرد الله تعالى عليهم قيلهم فقال : ( وما يضل به ) يعني ما يضل الله بالمثل ( إلا الفاسقين ) الجانين على أنفسهم بترك تأمله وبوضعه على خلاف ما أمر الله بوضعه عليه ، ثم وصف هؤلاء الفاسقين الخارجين عن دين الله وطاعته منهم فقال عز وجل : ( الذين ينقضون عهد الله ) المأخوذ عليهم لله بالربوبية ولمحمد صلى الله عليه وآله بالنبوة ، ولعلي بالإمامة ولشيعتهما بالمحبة والكرامة ( من بعد ميثاقه ) إحكامه وتغليظه ( ويقطعون ما أمر الله به أن يوصل ) من الأرحام والقرابات أن يتعاهدوهم ويقضوا حقوقهم ، وأفضل رحم وأوجبه

    حقا رحم محمد صلى الله عليه وآله فإن حقهم بمحمد كما أن حق قرابات الانسان بأبيه وأمه ومحمد أعظم حقا من أبويه ، كذلك حق رحمه أعظم وقطيعته أقطع وأفضح ( و يفسدون في الأرض ) بالبراءة ممن فرض الله إمامته واعتقاد إمامة من قد فرض الله مخالفته ( أولئك ) أهل هذه الصفة ( هم الخاسرون ) خسروا أنفسهم لما صاروا إلى النيران وحرموا الجنان ، فيالها من خسارة ألزمتهم عذاب الأبد ، وحرمتهم نعيم الأبد .}

    توضیح :

    استفاده از ضرب المثل برای روشن شدن حقیقت نزد بندگان مومن اوست پس اگر کسی در مقام اعتقاد ، شان پروردگار را هم تراز شان مخلوقات ولو خاتم الانبیاء و سیدالاوصیاء صلوات الله علیهما  بداند خداوند متعال باکی ندارد تا با استفاده از مناسب ترین مثل ها ،بندگان خود را به صراط مستقیم هدایت نماید .

    مثل زدن به یک پشه ویا مگس نه به منظور توهین وتخفیف ،بلکه با قصد درنظر گرفتن مصلحت بندگان و نفع ایشان در هدایت ودرک مناسب ایشان از مقایسه مثال وممثّل می باشد .

    "( ما بعوضة ) ما هو بعوضة المثل ( فما فوقها ) فما فوق البعوضة وهو الذباب يضرب به المثل إذا علم أن فيه صلاح عباده ونفعهم" ،

    و این تمثیل  نه برای خداوند متعال سنگین است ونه برای ممثّل زیرا :      

     "( فأما الذين آمنوا ) بالله و بولاية محمد وعلي وآلهما الطيبين"

    کسانی که به خداوند متعال و ولایت محمد و علی و آل طیبین ایشان ایمان دارند....

    "( فيعلمون ) يعلم هؤلاء المؤمنون الذين هذه صفتهم ( أنه ) المثل المضروب ( الحق من ربهم ) أراد به الحق وإبانته و الكشف عنه وإيضاحه"

     می دانند که  این ضرب المثل حقی است از جانب خدایشان و اراده حق تعالی بر کشف و روشن شدن حق است

      در ادامه  تفسیر، وقتی مشرکین سوال می کنند که منظور خداوند متعال از این مثال ها چیست که با استفاده از آنها عده ای گمراه می شوند خداوند تاکید می کند که جز فاسقان از به کارگیری این مثال ها گمراه نمی شوند ومراد از فاسقان کسانی هستند که بعد از این که با خدا عهد بستند نقض عهد کردند و ارتباط خود را با کسانی که خداوند به صله آن ها امرفرموده قطع نمودند و در زمین راه فساد پیش گرفتند 

    ودر اینجا عهد خدا را چنین توصیف می فرماید :

    المأخوذ عليهم لله بالربوبية ولمحمد صلى الله عليه وآله بالنبوة ، ولعلي بالإمامة

    از آن ها عهد گرفته شد برای خدا به ربوبیّت و برای محمد صلى الله عليه وآله به نبوت و برای علی به امامت.

    و بالاترین رحم را که ایفای حق آن واجب تر است رحم محمد صلى الله عليه وآله   بر می شمارد که حتی از حق پدر و مادر بالاتر است "أفضل رحم وأوجبه حقا رحم محمد صلى الله عليه وآله.. . .ومحمد أعظم حقا من أبويه" ولذا قطع این رحم بدترین و مفتضح ترین انفصال هاست. "كذلك حق رحمه أعظم وقطيعته أقطع وأفضح"

    مصداق "یفسدون فی الارض" را کسانی می شمارد که روی برگرداندند  از آن هایی که خداوند اعتقاد به امامت ایشان را واجب دانسته است.  پس با رفتن به سوی آتش دوزخ به خود زیان رساندند. ونعمت ابدی را بر خود حرام کردند و عذاب ابدی را برای خود خریدند.

    حال با بررسی روایت مذکور و روایت امام صادق ع که مورد نقد آقای مصطفی طباطبایی واقع شده این نتیجه حاصل می شود که یا روایت امام صادق ع در مقام اجمال و اختصار و روایت امام باقرع در مقام تفصیل به تبیین آیه پرداخته اند و یا اینکه روایت امام صادق ع در خصوص باطن آیه می باشد چنانچه مرحوم مجلسی در بحار الأنوار - العلامة المجلسي ج 24  ص 388 –  393 اینگونه جمع فرموده اند.

    در تفسیر کنزالدقائق[1] نیز شبیه همین تحلیل آمده است و چنین می گوید :

    آنجا که می فرماید :"پس منظور از بعوضه امیرالمومنین است " همانا او با تمام عظمتش به نسبت جبروت خدای تعالی هیچ عظمتی ندارد و او به نسبت خداوند متعال مانند یک پشه است در کل مخلوق. 

    بدین ترتیب می توان فهمید که خداوند متعال در مقام هدایت و اصلاح اعتقادات ابایی ندارد که ازضرب المثلی استفاده کند که قابل پذیرش برای عده ای نباشد زیرا آنان که دنبال راه حق و هدایت هستند

    ان مثل ها را چراغ راه خود قرار خواهند داد.

    بررسی سند روایت:

    راوی این حدیث یعنی "معلی بن خنیس"، با تکیه به توصیفات رجال شناسانی مانند نجاشی و ابن غضائری ازنگاه آقای مصطفی طباطبایی  ضعیف و احادیثش غیر قابل اعتماد است . در اینجا مختصری از احوالات این راوی جلیل القدر را از بیان رجال شناس معاصر آیت الله خویی ره ارائه می کنیم.

      مفهوم این عبارت آقای طباطبایی در باره معلی بن خنیس که " مورد وثوق همة علماي رجال نيست" این است که در باره وثاقت ایشان اختلاف نظر هست که ازجمله نظرات مخالف به اظهارات نجاشی و ابن غضائری اشاره شده است .مرحوم آیت الله خویی ره بابررسی نظرات رجال شناسانی که اورا ضعیف ویا موثق دانسته اند چنین می گوید :

    چیزی که در مورد رجل جلیل القدر از شیعیان خالص ابی عبدالله علیه السلام  برای ما حاصل گردید این است که، جمله روایات در مدح او همانگونه که  گذشت( متعاقباً روایات دالّ برمدح ایشان خواهد آمد.)  صحیح و محکم و به هم تابیده است  و درآن ها تصریح شده که او اهل بهشت است وحتی اگر به دست داود بن علی هم به قتل نرسیده بود دارای چنان درجه ای بود که جز به قتل در راه خدا کسی به آن درجه نائل نمی گردید و اقتضای این امر آن است که او مردی صادق است . چگونه ممکن است کسی که کذّاب و دروغگو است مستحقّ بهشت و مورد عنایت امام صادق علیه السلام باشد و شیخ طوسی  موکد این شهادت است که او از سفراء  ممدوح است و بر طریق روشن  امام صادق علیه السلام از دنیا رفت بنابر این به تضعیف نجاشی اعتنا نمی کنیم  اگر چه او از بزرگان این فنّ_رجال شناسی_ است . شاید منشاء  تضعیف او - نجاشی قدس الله نفسه – این باشد که عده ای نسبت به او غلو کرده اند  واین را غلاة و  علمای عامّه به قصد سرزنش و کوچک کردن اصحاب ابی عبدالله علیه السلام  به کار می بردند[2]...

    آیت الله خویی درکتاب معجم رجال حدیث  ج 9 صفحات 257 الی 262 روایاتی را که درآن معلی بن خنیس توسط امام صادق علیه السلام مدح شده ذکر نموده است .

     

    و اما این ادعا که  

    "بنابر قول ابن الغضائري، اگر خود معلي بن خنيس هم مورد وثوق باشد باز احاديث وي مشکوک است زيرا در معرض تحريف قرار گرفته ‌اند "  ،

    ما در جای خود نشان دادیم  که تضعیفات ابن غضائری در خصوص راویان غالی ،از متن روایت و نوع نگاه وی به محتوای روایت و مفهوم غلو ناشی شده است . و مکررا  ما  کبرای چنین اظهار نظری را نقد نموده ایم .به عبارت دیگر اعتبار سند در نزد نجاشی و ابن غضائری با دلالت حدیث ارتباط تنگاتنگ پیدا کرده در حالیکه از نظر سایر بزرگان شیعه دلالت چنین احادیثی مخدوش نیست .

    ضمن اینکه اصل بحث سندی در نزد خود آقای طباطبایی اعتبار ندارد و استفاده ایشان از تضعیفات سندی  استفاده ای ابزاری در جهت حدیث ستیزی است و بس.

    پایان


    [1] - تفسير كنز الدقائق - الميرزا محمد المشهدي - ج 1 - ص 205 - 208

    . والمراد من قوله ( عليه السلام ) : إن هذا لمثل ضربه الله لأمير المؤمنين ، أنه يصير مصداق البعوضة المذكورة في الآية أمير المؤمنين ، لا أن المثل بالبعوضة وقع له ، ومن قوله : " فالبعوضة أمير المؤمنين " أنه مع عظمته بالنسبة إلى جبروته تعالى ، ليست له عظمة ، وأنه بالنسبة إليه تعالى كالبعوضة بالنسبة إلى المخلوق

     

    [2] - هذا والذي تحصل لنا مما تقدم أن الرجل جليل القدر ومن خالصي شيعة أبي عبد الله ، فإن الروايات في مدحه متضافرة ، على أن جملة منها صحاح كما مر ، وفيها التصريح بأنه كان من أهل الجنة قتله داود بن علي ، ويظهر من ذلك أنه كان خيرا في نفسه ، ومستحقا لدخول الجنة ، ولو أن داود بن علي لم يقتله . نعم ، ‹ صفحه 269 › لا مضايقه في أن تكون له درجة لا ينالها إلا بالقتل ، كما صرح به في بعض ما تقدم من الروايات ، ومقتضى ذلك أنه كان رجلا صدوقا ، إذ كيف يمكن أن يكون الكذاب مستحقا للجنة ، ويكون موردا لعناية الصادق عليه السلام . ويؤكد ذلك شهادة الشيخ بأنه كان من السفراء الممدوحين وأنه مضى على منهاج الصادق عليه السلام . ومع ذلك كله لا يعتنى بتضعيف النجاشي ، وإن كان هو خريت هذه الصناعة ، ولعل منشأ تضعيفه - قدس الله نفسه - هو ما اشتهر من نسبة الغلو إليه ، وقد نسب ذلك إليه الغلاة ، وعلماء العامة الذين يريدون الازدراء بأصحاب أبي عبد الله عليه السلام ، والله العالم . وأما ما تقدم من أبي الغضائري من تضعيفه ، ومن نسبة أنه كان مغيريا ، ثم دعا إلى محمد بن عبد الله فلا يعتنى ، به لعدم ثبوت نسبة الكتاب إليه ، كما تقدم غير مرة . وكيف كان ، فطريق الصدوق - قدس سره - إليه : أبوه - رحمه الله - ، عن سعد بن عبد الله ، عن أحمد بن محمد بن عيسى ، عن عبد الرحمان بن أبي نجران ، عن حماد بن عيسى ، عن المسمعي ، عن معلى بن خنيس ، ثم قال : " وهو مولى الصادق عليه السلام ، كوفي ، بزاز ، قتله داود بن علي " . والطريق ضعيف بالمسمعي ، فإنه ضعيف ، ولا أقل من أنه مشترك بين الضعيف وغيره ، إلا أن طريق الشيخ إليه صحيح ، وقد غفل الأردبيلي فلم يذكر طريق الشيخ إليه

     

    در بخش اول دریافتیم که حدیث مورد انتقاد آقای مصطفی حسینی طباطبایی قسمتی از حدیث طولانی تری است که از زبان امام باقر علیه السلام نقل شده و نویسنده محقق و منتقد ! آقای مصطفی طباطبایی به خود زحمت نداده تا کند و کاو نماید . با توجه به محتوای دو حدیث ، فضای نزول آیات 26و 27بقره تا حدودی مشخص شده و معنای آیات روشن می گردد . در نتیجه  لزومی ندارد عبارت " فما فوقها " را از معنای متعارف آن خارج نموده و بگوییم " و بالاتر از آن (پشه) از نظر کوچکی " .  بلکه ما فوق هر شیئی بزرگتر از آن شی است . و دلیل آقای طباطبایی نیز برای وارد کردن تقدیر مذکور (عبارت " از نظر کوچکی" ) در آیه با استناد به عبارت " لایستحیی "  نیز بی مورد و علیل می باشد ،زیرا منافقین به اصل تمثیل به حیوان و پدیده های  آسمانی در آیات قران ایراد می گرفتند نه به کوچکی و یا بزرگی پشه .

    پس از رد ادعاهای آقای مصطفی طباطبایی در خصوص دلالت آیه و روایت ، می گوییم روایات صادره از ائمه هدی در ذیل آیات ، از یک منظر به دو دسته تقسیم می شود روایاتیکه فضای نزول و معانی آیات را تبیین و تشریح می نماید و روایاتی که ناظر بر بواطن آیات می باشد.

    به روایت دیگری از امام باقر علیه السلام ذیل آیه می پردازیم که از قسم اول می باشد . خدا در سوره بقره می فرماید:

    إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْىِ أَن يَضْرِبَ مَثَلًا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا  فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ  وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَاذَا مَثَلًا  يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَ يَهْدِى بِهِ كَثِيرًا  وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ(26)

     الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فىِ الْأَرْضِ  أُوْلَئكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ(27)

    و خدا را باكى نيست كه به پشه كوچك يا چيز بزرگتر از آن مثل بزند (و هر مثلى كه بخواهد بياورد) ، آنان كه به خدا ايمان دارند مي دانند آن مثل حق و از جانب خداست و كسانى كه كافرند مي گويند خدا را از اين مثل چه مقصود است ، گمراه مي شوند به اين مثلها بسيارى ، و هدايت شوند جمعى ديگر ، و گمراه نشوند به آنها جز فاسقين (26)

    آنهايى كه عهد خدا را پس از تعهد به آن مي شكنند و رشته‏اى را كه امر به پيوند آن كرده مي گسلند (مراد از عهد خدا ولايت امير المؤمنين است) و در روى زمين و ميان مردم فساد و فتنه ايجاد مي نمايند به حقيقت آنها از زيان‏كاران مي باشند (27)

    امام باقر علیه السلام  ضمن بیان شان نزول آیه ، در مقام توضیح ذیل عبارات آیه چنین می فرمایند :

    { اصل روایت : بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 24 - ص 388 – 393  حدیث 112 - تفسير الإمام العسكري : قوله عز وجل : ( إن الله لا يستحيي أن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها فأما الذين آمنوا فيعلمون أنه الحق من ربهم وأما الذين كفروا فيقولون ما ذا أراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا ويهدي به كثيرا وما يضل به إلا الفاسقين * الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه ويقطعون ما أمر الله به أن يوصل ويفسدون في الأرض أولئك هم الخاسرون).

     قال الباقر عليه السلام : فلما قال الله تعالى : ( يا أيها الناس ضرب مثل ) وذكر الذباب في قوله : ( إن الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا) الآية ، و لما قال : ( مثل الذين اتخذوا من دون الله أولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و إن أوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون) وضرب المثل في هذه السورة بالذي استوقد نارا ، وبالصيب من السماء قالت النواصب والكفار : وما هذا من الأمثال فتضرب ، يريدون به الطعن على رسول الله صلى الله عليه وآله ، فقال الله : يا محمد ( إن الله لا يستحيي ) لا يترك حياء ( أن يضرب مثلا ) للحق يوضحه به عند عباده المؤمنين ( ما بعوضة ) ما هو بعوضة المثل ( فما فوقها ) فما فوق البعوضة وهو الذباب يضرب به المثل إذا علم أن فيه صلاح عباده ونفعهم ( فأما الذين آمنوا ) بالله و بولاية محمد وعلي وآلهما الطيبين وسلم لرسول الله صلى الله عليه وآله وللأئمة عليهم السلام أحكامهم وأخبارهم وأحوالهم ولم يقابلهم في أمورهم ولم يتعاط الدخول في أسرارهم ولم يفش شيئا مما يقف عليه منها إلا باذنهم ( فيعلمون ) يعلم هؤلاء المؤمنون الذين هذه صفتهم ( أنه ) المثل المضروب ( الحق من ربهم ) أراد به الحق وإبانته و الكشف عنه وإيضاحه ( وأما الذين كفروا ) بمحمد صلى الله عليه وآله بمعارضتهم في علي عليه السلام بلم وكيف وتركهم الانقياد له في كسائر ما أمر به  ( فيقولون ماذا أراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا ويهدي به كثيرا ) يقول الذين كفروا : إن الله يضل بهذا المثل كثيرا ويهدي به كثيرا ، أي فلا معنى للمثل ، لأنه وإن نفع به من يهديه فهو يضربه من يضله به ، فرد الله تعالى عليهم قيلهم فقال : ( وما يضل به ) يعني ما يضل الله بالمثل ( إلا الفاسقين ) الجانين على أنفسهم بترك تأمله وبوضعه على خلاف ما أمر الله بوضعه عليه ، ثم وصف هؤلاء الفاسقين الخارجين عن دين الله وطاعته منهم فقال عز وجل : ( الذين ينقضون عهد الله ) المأخوذ عليهم لله بالربوبية ولمحمد صلى الله عليه وآله بالنبوة ، ولعلي بالإمامة ولشيعتهما بالمحبة والكرامة ( من بعد ميثاقه ) إحكامه وتغليظه ( ويقطعون ما أمر الله به أن يوصل ) من الأرحام والقرابات أن يتعاهدوهم ويقضوا حقوقهم ، وأفضل رحم وأوجبه

    حقا رحم محمد صلى الله عليه وآله فإن حقهم بمحمد كما أن حق قرابات الانسان بأبيه وأمه ومحمد أعظم حقا من أبويه ، كذلك حق رحمه أعظم وقطيعته أقطع وأفضح ( و يفسدون في الأرض ) بالبراءة ممن فرض الله إمامته واعتقاد إمامة من قد فرض الله مخالفته ( أولئك ) أهل هذه الصفة ( هم الخاسرون ) خسروا أنفسهم لما صاروا إلى النيران وحرموا الجنان ، فيالها من خسارة ألزمتهم عذاب الأبد ، وحرمتهم نعيم الأبد .}

    توضیح :

    استفاده از ضرب المثل برای روشن شدن حقیقت نزد بندگان مومن اوست پس اگر کسی در مقام اعتقاد ، شان پروردگار را هم تراز شان مخلوقات ولو خاتم الانبیاء و سیدالاوصیاء صلوات الله علیهما  بداند خداوند متعال باکی ندارد تا با استفاده از مناسب ترین مثل ها ،بندگان خود را به صراط مستقیم هدایت نماید .

    مثل زدن به یک پشه ویا مگس نه به منظور توهین وتخفیف ،بلکه با قصد درنظر گرفتن مصلحت بندگان و نفع ایشان در هدایت ودرک مناسب ایشان از مقایسه مثال وممثّل می باشد .

    "( ما بعوضة ) ما هو بعوضة المثل ( فما فوقها ) فما فوق البعوضة وهو الذباب يضرب به المثل إذا علم أن فيه صلاح عباده ونفعهم" ،

    و این تمثیل  نه برای خداوند متعال سنگین است ونه برای ممثّل زیرا :      

     "( فأما الذين آمنوا ) بالله و بولاية محمد وعلي وآلهما الطيبين"

    کسانی که به خداوند متعال و ولایت محمد و علی و آل طیبین ایشان ایمان دارند....

    "( فيعلمون ) يعلم هؤلاء المؤمنون الذين هذه صفتهم ( أنه ) المثل المضروب ( الحق من ربهم ) أراد به الحق وإبانته و الكشف عنه وإيضاحه"

     می دانند که  این ضرب المثل حقی است از جانب خدایشان و اراده حق تعالی بر کشف و روشن شدن حق است

      در ادامه  تفسیر، وقتی مشرکین سوال می کنند که منظور خداوند متعال از این مثال ها چیست که با استفاده از آنها عده ای گمراه می شوند خداوند تاکید می کند که جز فاسقان از به کارگیری این مثال ها گمراه نمی شوند ومراد از فاسقان کسانی هستند که بعد از این که با خدا عهد بستند نقض عهد کردند و ارتباط خود را با کسانی که خداوند به صله آن ها امرفرموده قطع نمودند و در زمین راه فساد پیش گرفتند 

    ودر اینجا عهد خدا را چنین توصیف می فرماید :

    المأخوذ عليهم لله بالربوبية ولمحمد صلى الله عليه وآله بالنبوة ، ولعلي بالإمامة

    از آن ها عهد گرفته شد برای خدا به ربوبیّت و برای محمد صلى الله عليه وآله به نبوت و برای علی به امامت.

    و بالاترین رحم را که ایفای حق آن واجب تر است رحم محمد صلى الله عليه وآله   بر می شمارد که حتی از حق پدر و مادر بالاتر است "أفضل رحم وأوجبه حقا رحم محمد صلى الله عليه وآله.. . .ومحمد أعظم حقا من أبويه" ولذا قطع این رحم بدترین و مفتضح ترین انفصال هاست. "كذلك حق رحمه أعظم وقطيعته أقطع وأفضح"

    مصداق "یفسدون فی الارض" را کسانی می شمارد که روی برگرداندند  از آن هایی که خداوند اعتقاد به امامت ایشان را واجب دانسته است.  پس با رفتن به سوی آتش دوزخ به خود زیان رساندند. ونعمت ابدی را بر خود حرام کردند و عذاب ابدی را برای خود خریدند.

    حال با بررسی روایت مذکور و روایت امام صادق ع که مورد نقد آقای مصطفی طباطبایی واقع شده این نتیجه حاصل می شود که یا روایت امام صادق ع در مقام اجمال و اختصار و روایت امام باقرع در مقام تفصیل به تبیین آیه پرداخته اند و یا اینکه روایت امام صادق ع در خصوص باطن آیه می باشد چنانچه مرحوم مجلسی در بحار الأنوار - العلامة المجلسي ج 24  ص 388 –  393 اینگونه جمع فرموده اند.

    در تفسیر کنزالدقائق[1] نیز شبیه همین تحلیل آمده است و چنین می گوید :

    آنجا که می فرماید :"پس منظور از بعوضه امیرالمومنین است " همانا او با تمام عظمتش به نسبت جبروت خدای تعالی هیچ عظمتی ندارد و او به نسبت خداوند متعال مانند یک پشه است در کل مخلوق. 

    بدین ترتیب می توان فهمید که خداوند متعال در مقام هدایت و اصلاح اعتقادات ابایی ندارد که ازضرب المثلی استفاده کند که قابل پذیرش برای عده ای نباشد زیرا آنان که دنبال راه حق و هدایت هستند

    ان مثل ها را چراغ راه خود قرار خواهند داد.

    بررسی سند روایت:

    راوی این حدیث یعنی "معلی بن خنیس"، با تکیه به توصیفات رجال شناسانی مانند نجاشی و ابن غضائری ازنگاه آقای مصطفی طباطبایی  ضعیف و احادیثش غیر قابل اعتماد است . در اینجا مختصری از احوالات این راوی جلیل القدر را از بیان رجال شناس معاصر آیت الله خویی ره ارائه می کنیم.

      مفهوم این عبارت آقای طباطبایی در باره معلی بن خنیس که " مورد وثوق همة علماي رجال نيست" این است که در باره وثاقت ایشان اختلاف نظر هست که ازجمله نظرات مخالف به اظهارات نجاشی و ابن غضائری اشاره شده است .مرحوم آیت الله خویی ره بابررسی نظرات رجال شناسانی که اورا ضعیف ویا موثق دانسته اند چنین می گوید :

    چیزی که در مورد رجل جلیل القدر از شیعیان خالص ابی عبدالله علیه السلام  برای ما حاصل گردید این است که، جمله روایات در مدح او همانگونه که  گذشت( متعاقباً روایات دالّ برمدح ایشان خواهد آمد.)  صحیح و محکم و به هم تابیده است  و درآن ها تصریح شده که او اهل بهشت است وحتی اگر به دست داود بن علی هم به قتل نرسیده بود دارای چنان درجه ای بود که جز به قتل در راه خدا کسی به آن درجه نائل نمی گردید و اقتضای این امر آن است که او مردی صادق است . چگونه ممکن است کسی که کذّاب و دروغگو است مستحقّ بهشت و مورد عنایت امام صادق علیه السلام باشد و شیخ طوسی  موکد این شهادت است که او از سفراء  ممدوح است و بر طریق روشن  امام صادق علیه السلام از دنیا رفت بنابر این به تضعیف نجاشی اعتنا نمی کنیم  اگر چه او از بزرگان این فنّ_رجال شناسی_ است . شاید منشاء  تضعیف او - نجاشی قدس الله نفسه – این باشد که عده ای نسبت به او غلو کرده اند  واین را غلاة و  علمای عامّه به قصد سرزنش و کوچک کردن اصحاب ابی عبدالله علیه السلام  به کار می بردند[2]...

    آیت الله خویی درکتاب معجم رجال حدیث  ج 9 صفحات 257 الی 262 روایاتی را که درآن معلی بن خنیس توسط امام صادق علیه السلام مدح شده ذکر نموده است .

     

    و اما این ادعا که  

    "بنابر قول ابن الغضائري، اگر خود معلي بن خنيس هم مورد وثوق باشد باز احاديث وي مشکوک است زيرا در معرض تحريف قرار گرفته ‌اند "  ،

    ما در جای خود نشان دادیم  که تضعیفات ابن غضائری در خصوص راویان غالی ،از متن روایت و نوع نگاه وی به محتوای روایت و مفهوم غلو ناشی شده است . و مکررا  ما  کبرای چنین اظهار نظری را نقد نموده ایم .به عبارت دیگر اعتبار سند در نزد نجاشی و ابن غضائری با دلالت حدیث ارتباط تنگاتنگ پیدا کرده در حالیکه از نظر سایر بزرگان شیعه دلالت چنین احادیثی مخدوش نیست .

    ضمن اینکه اصل بحث سندی در نزد خود آقای طباطبایی اعتبار ندارد و استفاده ایشان از تضعیفات سندی  استفاده ای ابزاری در جهت حدیث ستیزی است و بس.

    پایان


    [1] - تفسير كنز الدقائق - الميرزا محمد المشهدي - ج 1 - ص 205 - 208

    . والمراد من قوله ( عليه السلام ) : إن هذا لمثل ضربه الله لأمير المؤمنين ، أنه يصير مصداق البعوضة المذكورة في الآية أمير المؤمنين ، لا أن المثل بالبعوضة وقع له ، ومن قوله : " فالبعوضة أمير المؤمنين " أنه مع عظمته بالنسبة إلى جبروته تعالى ، ليست له عظمة ، وأنه بالنسبة إليه تعالى كالبعوضة بالنسبة إلى المخلوق

     

    [2] - هذا والذي تحصل لنا مما تقدم أن الرجل جليل القدر ومن خالصي شيعة أبي عبد الله ، فإن الروايات في مدحه متضافرة ، على أن جملة منها صحاح كما مر ، وفيها التصريح بأنه كان من أهل الجنة قتله داود بن علي ، ويظهر من ذلك أنه كان خيرا في نفسه ، ومستحقا لدخول الجنة ، ولو أن داود بن علي لم يقتله . نعم ، ‹ صفحه 269 › لا مضايقه في أن تكون له درجة لا ينالها إلا بالقتل ، كما صرح به في بعض ما تقدم من الروايات ، ومقتضى ذلك أنه كان رجلا صدوقا ، إذ كيف يمكن أن يكون الكذاب مستحقا للجنة ، ويكون موردا لعناية الصادق عليه السلام . ويؤكد ذلك شهادة الشيخ بأنه كان من السفراء الممدوحين وأنه مضى على منهاج الصادق عليه السلام . ومع ذلك كله لا يعتنى بتضعيف النجاشي ، وإن كان هو خريت هذه الصناعة ، ولعل منشأ تضعيفه - قدس الله نفسه - هو ما اشتهر من نسبة الغلو إليه ، وقد نسب ذلك إليه الغلاة ، وعلماء العامة الذين يريدون الازدراء بأصحاب أبي عبد الله عليه السلام ، والله العالم . وأما ما تقدم من أبي الغضائري من تضعيفه ، ومن نسبة أنه كان مغيريا ، ثم دعا إلى محمد بن عبد الله فلا يعتنى ، به لعدم ثبوت نسبة الكتاب إليه ، كما تقدم غير مرة . وكيف كان ، فطريق الصدوق - قدس سره - إليه : أبوه - رحمه الله - ، عن سعد بن عبد الله ، عن أحمد بن محمد بن عيسى ، عن عبد الرحمان بن أبي نجران ، عن حماد بن عيسى ، عن المسمعي ، عن معلى بن خنيس ، ثم قال : " وهو مولى الصادق عليه السلام ، كوفي ، بزاز ، قتله داود بن علي " . والطريق ضعيف بالمسمعي ، فإنه ضعيف ، ولا أقل من أنه مشترك بين الضعيف وغيره ، إلا أن طريق الشيخ إليه صحيح ، وقد غفل الأردبيلي فلم يذكر طريق الشيخ إليه

  • قسمت چهل و پنجم - حدیث انس مردگان

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیثنوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت چهل و پنجم

    حدیث انس مردگان

    آقای مصطفی طباطبایی اگرچه اعتقادی به آگاهی محدود برخی از اموات نسبت به زائر خویش ندارد اما به شیوه ای غیر علمی در صدد تناقض گیری از روایات این موضوع می باشد تا بدین وسیله زمینه بی اعتمادی به حدیث بالاعم و نفی توسل بالاخص را فراهم آورد لذا در کتاب " نقد کتب حدیث " می نویسد:

    شيخ حر عاملي در «وسائل الشيعه» آورده است: «محمد بن يعقوب، عن علي بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير عن حفص بن البختري، عن جميل بن دراج، عن أبي عبدالله - -عليه السلام- - في زيارة القبور قال إنهم يأنسون بکم فإذا غبتم عنهم استوحشوا».[1] يعني: «محمد بن يعقوب (شيخ کليني)، از علي بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابي عمير، از حفص بن بختري، از جميل بن درّاج از ابو عبدالله صادق - -عليه السلام- - روايت کرده که دربارة زيارت قبور گفت: ايشان (مردگان قبور) با شما انس مي‌گيرند و چون از آنان غايب شديد به وحشت مي‌افتند»! شيخ حرّ عاملي در همان کتاب الطهاره از «وسائل الشيعه» روايت ديگري آورده بدينصورت: «محمد بن علي بن الحسين بإسناده عن صفوان بن يحيي، قال قلت لأبي الحسن موسي بن جعفر -عليه السلام- بلغني أن المؤمن إذا أتاه الزائر أنس به فإذا انصرف عنه استوحش قال: لا يستوحش»![2] يعني: «محمّد بن علي بن الحسين (شيخ صدوق)، به إسناد خود از صفوان بن يحيي روايت کرده که گفت من به أبي الحسن موسي بن جعفر - -عليه السلام- - گفتم: به من رسيده است که شخص مؤمن، چون زيارت‌کننده‌اي به سوي (قبرش) آيد، با او اُنس مي‌گيرد و همين که زائرش بر گردد به وحشت مي‌افتد! گفت: به وحشت نمي‌افتد»! مي‌بينيم که راوي اين حديث، ظاهراً مضمون روايت امام صادق -عليه السلام- را براي فرزندش (امام کاظم -عليه السلام-) نقل کرده و با تکذيب ايشان روبرو شده است! آيا ممکن است اين دو روايت متناقض، هر دو صحيح باشند؟ يا امامان با اقوال يکديگر مخالفت نموده باشند؟! شيخ حر عاملي که نمي‌خواهد حتي از روايات متناقض صرف نظر کند، در حلّ اين مشکل چاره‌اي انديشيده و در ذيل روايت کليني مي‌نويسد: اقول هذا مخصوص ببعض الزائرين دون بعض! يعني: «گويم که اين امر (وحشت‌ مردگان) ويژة برخي از زيارت‌کنندگان ايشان است نه همة آنها»! در صورتي که چنين تقسيمي در روايت نيامده و اگر توجيه مزبور درست بود لازم مي‌آمد که امام کاظم -عليه السلام- آن را براي سائل بيان مي‌نمود با اينکه ايشان روايت او را مطلقاً نفي فرمود. شفگتا از عالم اخباري که به ميل خود در روايت تصرّف مي‌کند و چيزي را که در حديث نيامده بدان مي‌افزايد! شک نيست که لاأقل، يکي از دو روايت باطل است و مي‌توان ادّعا نمود که هر دو حديث، ساختگي است (يعني اساساً مردگان با زيارت‌کنندگان انس نمي‌گيرند)!

    زیر نویس:

    1: وسائل الشيعة، ج 1، کتاب الطهارة، ص 210 و ج 2، ص 878، چاپ 20 جلدي مطبعه اسلاميه.

    2: وسائل الشيعة، ج 1، کتاب الطهارة، ص 210، و ج 2، ص 878، چاپ 20 جلدي مطبعه اسلاميه 

    پاسخ:

    خلاصه نقدآقای مصطفی طباطبائی به شرح ذیل است:

    1: این دو روایت متناقض است.

    2: شيخ حر عاملي در صدد توجیه و جمع بین دو روایت برآمده و گفته است :اقول هذا مخصوص ببعض الزائرين دون بعض! يعني: « اين امر (وحشت‌ مردگان) ناشی از حضور برخي از زيارت‌ کنندگان ايشان است نه همة آنها»!

    3: اگر توجيه مزبور درست بود لازم مي‌آمد که امام کاظم -عليه السلام- آن را براي سائل بيان مي‌نمود اماايشان روايت اول را مطلقاً نفي فرموده اند.

    4: اساساً مردگان با زيارت‌کنندگان انس نمي‌گيرند!

    برای بررسی قوت نقد ،توجه خوانندگان را به نکاتی جلب می کنیم :

    1 - دو جمله، زمانی متناقض ارزیابی می شوند که تمام شرایط تناقض را داشته باشند. به عنوان نمونه ، اگر شخصی یک بار بیان دارد که “ من نمازم را در مسجد می خوانم ” و بار دیگر اظهار کند “ من در مسجد نماز نمی خوانم ". آیااین دو عبارت ، با یکدیگر تناقض دارند؟ پاسخ می دهیم :هم ممکن است متناقض باشند و هم ممکن است تناقضی نداشته باشند. اگر چنین سخنانی از یک عاقل حکیم صادر شده باشد می توانیم احتمال دهیم دو عبارت، ناظر به شرایط زمانی متفاوتی است .زیرا همه شرایط تناقض در عبارات فوق ذکر نشده است . به همین صورت این احتمال وجود دارد که دو روایت فوق الذکر قیودی داشته باشند که صریحا در متن روایت نیامده ولی سائل در شرایطی بوده که آن قیود و شرایط را درک می کرده است . به همین قیاس امکان دارد دو روایت در رابطه با دو گروه مختلف از اموات یا دو گروه متفاوت از زائرین بوده و لذا دو جواب مختلف به دو سوال مختلف داده شده باشد. مضافا بر اینکه زمان صدور دو روایت متفاوت بوده و احتمال تغییر شرایط سوال ، غیر منطقی نیست.

    2 – احتمال دارد تا زمانیکه زائر کنار قبر برخی از اموات طلب مغفرت می کند وحشت ندارند و وقتی تنها می شوند واستغفار زائر به پایان می رسد وحشت می کنند. به عبارت دیگر انس میت به جهت خیراتی است که از این طریق به وی می رسد.

    3 – احتمالات مذکور زمانی تقویت می شود که بدانیم جمیل بن دراج و صفوان بن یحیی از خواص ائمه بوده اند . لذا شایسته است تا جاییکه می توانیم به جمع دو روایت همت کنیم یعنی همان کاری که مرحوم شیخ حر انجام داده است.

    آقای مصطفی طباطبایی ساده ترین مسیر را برگزیده و آن تضعیف و طرد هر دو روایت است زیرا ایشان اعتقادی به حیات برزخی و آگاهی برخی از اموات نسبت به برخی احوالات دنیا ندارد. لذا از هر طرف که کشته شوند به نفع ایشان است.

    می گوییم اگر مشابه چنین عباراتی در آیات قران باشد آیا آقای طباطبایی باز هم از شیوه معمول خویش پیروی می کند یا اینکه دست به کار جمع و توجیه می شود؟ در کتاب " بازنگری در معانی قران" تلاش آقای طباطبایی در توجیه "اراده خدا در اضلال ناس " دیدنی است.

    به دو آیه زیر دقت کنید :

    ...فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَة...(نساء3)

    ... وَ لَنْ تَسْتَطيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُم...(نساء129)

    خدای متعال در آیه اول عدالت ورزی بین زنان را امکان پذیر می داند و در آیه دوم آن را ممتنع اعلام می کند . قطعا خدای حکیم تناقض گویی نکرده است . لذا مبین کلام الهی ، مراد خدا را در دو آیه تشریح نموده و منظور از عدالت را در آیه اول عدالت ورزی در نفقه و در آیه دوم مساوات در محبت و علاقه قلبی ذکر می کند. تفاوت در جهت عدالت ورزی ، تناقض در دو آیه را منتفی می کند اگرچه چنین تقسیم بندی در ظاهر عبارات نیامده باشد .

    بنابراین اگر روش آقای مصطفی حسینی طباطبایی را در نقد حدیث بپذیریم اتخاذ چنین شیوه ای منجر به پذیرش تناقض در برخی آیات خواهد شد. نتیجه ای که قطعا هیچ مسلمانی آن را بر نمی تابد.

    به قول ادیب پارسی " یکی بر سر شاخ بن می برید".

    نتیجه آنکه دغدغه نویسنده " نقد کتب حدیث " تواضع و احتیاط عقلی و شرعی در قبال سخن معصوم نیست بلکه بدست آوردن دستاویز و برکندن ریشه حدیث شیعه است . یک بام و دو هوای ایشان دلیل مدعای ماست.

    البته طباطبایی نیت خویش را در پایان نقد آشکار کرده و می گوید : "مردگان با زیارت کنندگان انس نمی گیرند"

    ولی روایات شیعه خلاف سخن طباطبایی را می گویند ملاحظه بفرمایید :

    نَزُورُهُمْ فَقَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَيَعْلَمُونَ بِنَا إِذَا أَتَيْنَاهُمْ فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ إِنَّهُمْ لَيَعْلَمُونَ بِكُمْ وَ يَفْرَحُونَ‏ بِكُمْ‏ وَ يَسْتَأْنِسُونَ إِلَيْكُمْ قَالَ قُلْتُ فَأَيَّ شَيْ‏ءٍ نَقُولُ إِذَا أَتَيْنَاهُمْ قَالَ قُلِ اللَّهُمَّ جَافِ الْأَرْضَ عَنْ جُنُوبِهِمْ وَ صَاعِدْ إِلَيْكَ أَرْوَاحَهُمْ وَ لَقِّهِمْ مِنْكَ رِضْوَاناً وَ أَسْكِنْ إِلَيْهِمْ مِنْ رَحْمَتِكَ مَا تَصِلُ بِهِ وَحْدَتَهُمْ وَ تُؤْنِسُ بِهِ وَحْشَتَهُمْ‏ إِنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِير.

    از امام صادق عليه السّلام در خصوص زیارت مردگان سوال می شود و آن حضرت تایید می کنند.

    سپس سائل عرض می کند: وقتى نزد ايشان مي رويم آنان متوجه ما مي شوند؟

    حضرت می فرمایند: آرى بخدا قسم، ايشان متوجّه آمدن شما مي شوند و از عمل شما خوشحال مي گردند و به شما انس مي گيرند و از تنهايى بيرون مى‏آيند.

    گويد: عرض كردم : هنگامى كه نزد آنان مي رويم چه بگوئيم؟

    فرمودند اين دعا را بخوان : « اللّهمّ جاف الأرض عن جنوبهم و صاعد إليك ارواحهم و لقّهم منك رضوانا، و اسكن إليهم من رحمتك ما تصل به وحدتهم، و تؤنس به وحشتهم ، إنك على كلّ شي‏ء قدير »

    يعنى: بار خدايا زمين را از پهلوهاى ايشان دور ساز ( كنايه از آنكه فشار قبر را از ايشان بگردان ) و روانهايشان را بسوى خود بالا ببر، و از جانب خويش خشنوديت را پيشوازشان فرست، و از رحمتت همنشينى براى آنان بگمار كه‏ دلتنگى و تنهائيشان را مبدّل به أنس و آرامى و وحشتشان را مبدل به أمن ساز، چرا كه تو بر هر چيز توانائى.

    حتی افرادی برای اموات خودشان می روند ولی چون به طور گروهی دعا می کنند آثار آن همه اموات را شامل می شود . پس انس هم به زائر و هم به مزور بستگی دارد گاه میت در رنج است و با دعا و صدقه شفا پیدا می کند وقتی زائر برمی گردد دوباره به زحمت می افتد.

    وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع الْمَوْتَى نَزُورُهُمْ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَيَعْلَمُونَ بِنَا إِذَا أَتَيْنَاهُمْ فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ إِنَّهُمْ لَيَعْلَمُونَ بِكُمْ وَ يَفْرَحُونَ‏ بِكُمْ‏ وَ يَسْتَأْنِسُونَ‏ إِلَيْكُمْ‏.

    مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَفْصِ بْنِ الْبَخْتَرِيِّ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِي زِيَارَةِ الْقُبُورِ قَالَ إِنَّهُمْ يَأْنَسُونَ بِكُمْ فَإِذَا غِبْتُمْ عَنْهُمُ اسْتَوْحَشُوا.

    وَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْن‏ سِنَانٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ الْمُؤْمِنُ يَعْلَمُ مَنْ يَزُورُ قَبْرَهُ قَالَ نَعَمْ لَا يَزَالُ مُسْتَأْنِساً بِهِ مَا زَالَ عِنْدَ قَبْرِهِ فَإِذَا قَامَ وَ انْصَرَفَ مِنْ قَبْرِهِ دَخَلَهُ مِنِ انْصِرَافِهِ عَنْ قَبْرِهِ وَحْشَةٌ.

    وَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ وَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع‏ زُورُوا مَوْتَاكُمْ فَإِنَّهُمْ يَفْرَحُونَ بِزِيَارَتِكُمْ وَ لْيَطْلُبْ أَحَدُكُمْ حَاجَتَهُ عِنْدَ قَبْرِ أَبِيهِ وَ عِنْدَ قَبْرِ أُمِّهِ بِمَا يَدْعُو لَهُمَا.

    وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ فِي الْخِصَالِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع فِي حَدِيثِ الْأَرْبَعِمِائَةِ مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ بَعْدَ مَا يَدْعُو لَهُمَا.

    به طور خلاصه در پاسخ به آقای طباطبائی باید بگوئیم که نه تنها تناقضی بین دو روایت فوق وجود ندارد ، بلکه با اتکاء به قرائن دیگر قابل جمع است و در رابطه با اینکه چرا تقسیم مومنین خاص در روایت نیامده است می گوئیم توضیحات و درجات مومنین و قیود مکان و زمان در روایات دیگر مطرح شده است. 

    لذا ادعای آقای طباطبائی مبنی بر تصرف مرحوم شیخ حر عاملی در روایت نیز با توضیحات فوق منتفی است . پس دو حدیث به دو جهت مختلف اشاره دارد.

    گزینش چنین جمعی بین دو حدیث به تقوای الهی نزدیکتر و ارجح بر طرد می باشد.