مصطفی حسینی طباطبائی

  • اختلاف مسلمانان و ادعای وحدت - قسمت اول

    بسم الله الرحمن الرحیم

    نقد و بررسی آثار و اندیشه های مصطفی حسینی طباطبائی

    اختلاف مسلمانان و ادعای وحدت - قسمت اول

    مقدمه:

    عده ای بر این باورند که علت عقب ماندگی و سیر قهقرایی مسلمانان ناشی از اختلافات مذهبی و پافشاری و تعصب کورکورانه بر روی این قبیل اختلافات می باشد.این گروه معتقدند که باید اختلافات میان مذاهب مختلف اسلامی را کنار گذاشته و بر اساس قرآن بایستی وحدت ایجاد کرد، و اساساً چه ضرورتی دارد که شیعه و سنی به جای تکیه بر نقاط مشترک مذاهبشان، به بحثهای اختلافی بپردازند که جز فتنه و تفرقه حاصلی در بر ندارد.
    این عده که با ادعای تمسک صرف به قرآن خود را مسلمان قرآنی - نه شیعه و نه سنی - می نامند از مدعیان بحث وحدت میان مذاهب اسلامی هستند.از سردمداران این طرز تفکر در کشور ما فردی به نام مصطفی طباطبایی است که در یکی از مجالس خود در تهران و در جمع طرفدارانش با دستاویز قرار دادن تعدادی از آیات قرآن از وجود اختلاف میان شیعه و سنی گله کرده و بر ضرورت وحدت میان مسلمانان بر اساس قرآن تاکید می کند.
    نوشتار زیر ضمن نقل گفته های آقای طباطبایی، به نقد مواضع ایشان پرداخته و بیان می کند که اساسا منظور از وحدت چیست و حول چه محور یا محورهایی باید باشد و آیا نظر آقای طباطبایی درباره وحدت بر حول محور قرآن،صحیح است یا خیر؟

  • اختلاف مسلمانان و ادعای وحدت - قسمت دوم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    نقد و بررسی آثار و اندیشه های مصطفی حسینی طباطبائی

    اختلاف مسلمانان و ادعای وحدت - قسمت دوم

    اهل الجماعه و اهل الفرقه در بیان علی علیه السلام

    به فرمایش دقیق حضرت مولی الموحدین در باره جماعت و تفرقه توجه کنیم:

    كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع يَخْطُبُ بِالْبَصْرَةِ بَعْدَ دُخُولِهَا بِأَيَّامٍ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي مَنْ أَهْلُ الْجَمَاعَةِ وَ مَنْ أَهْلُ الْفُرْقَةِ وَ مَنْ أَهْلُ الْبِدْعَةِ وَ مَنْ أَهْلُ السُّنَّةِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع...

    أَمَّا أَهْلُ الْجَمَاعَةِ فَأَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ إِنْ قَلُّوا وَ ذَلِكَ الْحَقُّ عَنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ عَنْ أَمْرِ رَسُولِهِ وَ أَمَّا أَهْلُ الْفُرْقَةِ فَالْمُخَالِفُونَ لِي وَ لِمَنِ اتَّبَعَنِي وَ إِنْ كَثُرُوا وَ أَمَّا أَهْلُ السُّنَّةِ فَالْمُتَمَسِّكُونَ بِمَا سَنَّهُ اللَّهُ لَهُمْ وَ رَسُولُهُ وَ إِنْ قَلُّوا وَ أَمَّا أَهْلُ الْبِدْعَةِ فَالْمُخَالِفُونَ لِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ كِتَابِهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ الْعَامِلُونَ بِرَأْيِهِمْ وَ أَهْوَائِهِمْ وَ إِنْ كَثُرُوا . . . بحارالأنوار ج : 32 ص : 222

    ترجمه :

    " روزی امیرالمومنین علی علیه السلام بعد از ورود به بصره در حال ایراد خطبه بودند که مردی برخاست و عرض کرد : یا امیرالمومنین اهل جماعت چه کسانی هستند و اهل تفرقه کیانند و اهل بدعت کدام افراد هستند و اهل سنه کدامین افرادند ؟

    پس امیرالمومنین علیه السلام فرمودند :

    اما اهل جماعت من و کسانی که ازمن تبعیت می کنند ، اگر چه در اقلیت باشند ، می باشیم و این حقیقت ، امر الهی و امر رسول خدا می باشد و اهل تفرقه مخالفین من و مخالفین پیروانم می باشند ، اگرچه در اکثریت باشند و اما اهل سنت کسانی هستند که به سنت خدا و رسولش تمسک می جویند ، اگر چه در اقلیت باشند و اما اهل بدعت مخالفین امر خدا و رسول و کتاب الهی می باشند و به رأی و هواهای نفسانی خویش عمل می کنند ، اگرچه در اکثریت باشند..."

    همانگونه که ملاحظه می شود ، حضرت علی عایه السلام ملاک وحدت را تبعیت از خود معرفی می کنند ، اگر چه همگان آنرا نپذیرند و این مطلب امر الهی است .

    پس نه قرآن و نه روایت نمی‌خواهند هر وحدت و هر اکثریتی را مدح کنند . قرآن و ائمه به دنبال افرادی با تقوا هستند نه اکثریت و نه همه انسانها.

    امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه فرموده‌اند :

    " أَيُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِيرٌ وَ جُوعُهَا طَوِيل‏. خطبه 192 نهج البلاغه فیض الاسلام

    ترجمه :

    اى مردم در مسير هدايت نگران كمى جمعيت نباشيد چرا كه مردم بر سر سفره‏اى گرد آمده‏اند كه سيرى آن كوتاه و دوران گرسنگى آن طولانى است. "

    آقای طباطبایی باید متوجه باشد که منظور از آیه " وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا " این نیست که معنای تمسک به ائمه اطهار کنار گذاشتن قرآن است ، بلکه مراجعه به قران ما را به مبین و مفسر قران ارجاع می دهد ، و در روز قیامت مسوولیت پاسخگوئی به فاجعه کنار گذاردن عدیل قران - یعنی اهل البیت علیهم السلام – با امثال آقای طباطبائی است . کوتاه سخن اینکه اگر ما به سراغ قران رفتیم، قران ما را به رسول ارجاع میدهد و اگر کسی رسول را کنار بگذارد به قران چنگ نزده است :

    شرط اعتصام به خدا تبعیت از رسول است

    خداوند فرموده است :

    وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى‏ عَلَيْكُمْ آياتُ اللَّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (آل عمران/101)

    و چگونه كافر مى‏شويد با آن كه آيات الهى بر شما خوانده مى‏شود و فرستاده‏ى او در ميان شماست؟ و هر كه به خدا تمسك جويد، قطعا به راه راست رهبرى شده است.

    حدیث ثقلین در قرآن

    در حقیقت خداوند دو چیز را در میان مردم قرار داده است : آیات اللهی و رسولش که این همان حدیث ثقلین است . به زبانی دیگر ، ما می‌گوییم کلام قرآن حق است و همین قران بر حق ، ادعای آقای طباطبایی را در بحث انحصار قران در حبل الله بودن رد میکند :

    فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (نحل/43).

    مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ (نساء/80) .

    يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (نساء/59).

    بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في‏ صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ (عنکبوت/49)

    وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ (نحل/44)َ

    وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ (نحل/64)

    بنابر قران ، سخن آقای طباطبائی که قران ، مسلمین را فقط دعوت به قرآن کرده باشد، باطل است و قائل این گفتار به قرآن چنگ نزده است.

    در حقیقت اگر کسی بخواهد به خود قرآن معتقد باشد، قرآن می‌گوید بدون رسول پیروی از من غلط است .

    چنانکه فرموده :

    وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (حشر/7)

    یعنی باید به سراغ رسول خدا بروید .اگر خود قرآن به تنهایی کافی بود چرا باید مردم را به رسول ارجاع می‌داد ؟

    أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ يُتْلى‏ عَلَيْهِمْ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرى‏ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (عنکبوت/51) آيا ايشان را كافى نيست كه اين كتاب را كه بر آنها تلاوت مى‏شود بر تو نازل كرديم؟

    جمع بندی نادرست آقای طباطبائی از دو گروه آیات

    آقای طباطبایی ضمن اشاره به دو دسته از آیات قران به آیه "وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّه‏ ٠٠٠ (شوري /10) ، استناد کرده و چنین نتیجه می گیرد :

    در هر چيزي كه اختلاف كرديد، حكمش را به خدا واگذار كنيد يعني به كتاب خدا رجوع كنيد، قراني باشيد تا اختلاف نكنيد.

    ایشان می گویند :

    " فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُول‏ (نساء/59) در درجه اول به خدا اگر اتفاقا ( مورد اختلاف ) چيز جزئي بود كه در قران نبود به رسول مراجعه كنيد كه سنت اوست. اين دو دسته از آيات يك دسته نهي ميكند از اختلاف ويك دسته از آيات راه رفع اختلاف را به ما نشان ميدهد كه چه كار كنيم تا اختلاف نكنيم متاسفانه كمتر مورد توجه مسلمانان واقع شده است. شيعيان دوست دارند براي رفع اختلاف همه عالم شيعه شوند. سنيان هم دلشان ميخواهد براي رفع اختلاف همه عالم سني شوند و هيچ چيز مشتركي هم نشان نمي دهند. در صورتي كه آن نيروي سوم در عالم اسلام يعني مسلمانان قراني ميگويند به طرف يك مدركي كه طرفين قبولش داريم- نه روايت شيعه كه سني قبولش ندارد و نه روايت سني كه شيعه قبولش ندارد- برویم. بيائيد به طرف كتاب خدا كه خود خدا گفته در هر اختلافي بايد به ان مراجعه كنيد ٠"

    اختلاف شیعه و سنی مجوز برای کنار گذاردن روایات نیست .

    آقای طباطبایی اعلام می کند که روایات شیعه و سنی به دلیل اختلاف ، قابل دستیابی و استناد نیست و بر همین اساس ایشان به خود جرئت داده که بگوید : چون شیعه و سنی در احادیث اختلاف دارند پس ما باید همه احادیث را کنار بگذاریم . آقای طباطبائی غافل از این نکته است که بسیاری از احادیث شیعه و سنی مشترک هستند . چگونه ایشان احادیث مشترک را قبول ندارد و کنار می‌گذارد؟ در ضمن چه کسی گفته اگر اختلاف در بین مذاهب بود باید کل احادیث را کنار گذاشت؟ عقل حکم می‌کند که باید ایشان به دنبال سخن حق بگردد و آنرا در احادیث فریقین پیدا کند ، حتی اگر اهل حق قلیل باشد . به فرمایش امیرالمؤمنین در نهج‌البلاغه توجه کنیم :

    أَيُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِي طَرِيقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِيرٌ وَ جُوعُهَا طَوِيل‏. خطبه 192 نهج البلاغه فیض الاسلام

    پس کمیاب بودن سخن حق ، مجوز کنار گذاردن آن نیست .

    چگونه عقل ایشان حکم می کند که چون در میان مذاهب اختلاف است باید آن‌ها را کنار گذاشت ؟ مگر قرآن نمی ‌فرماید:

    کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْکُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ‌ (213)

    مردم (در آغاز) یک دسته بودند؛ خداوند، پیامبران را برانگیخت؛ تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانی، که به سوی حق دعوت می‌کرد، با آنها نازل نمود؛ تا در میان مردم، در آنچه اختلاف داشتند، داوری کند. اختلاف نکردند در آن مگر کسانی که کتاب را دریافت داشته بودند، و نشانه‌های روشن به آنها رسیده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگری، در آن اختلاف کردند. خداوند، آنهایی را که ایمان آورده بودند، به حقیقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبری نمود. و خدا، هر کس را بخواهد، به راه راست هدایت می‌کند.

    ﴿البقرة، 213﴾

    وظیفه انسانها در برابر اختلاف مذاهب

    آیه شریفه مذکور استفاده می کنیم :

    انبیاء بسوی مردم آمدند و آنان اختلاف کردند ، و وظیفه مردم این نیست که همه مذاهب را کنار بگذارند ، بلکه باید به دنبال حق بگردند . آیا آقای طباطبائی در برخورد با اختلاف اقوال گروه های مسلمین ، سخن همه را کنار می گذارد ، یا اینکه به زعم خود سخنان حق را زبده گزینی می کند ؟ نه تنها قرآن دستور کنار گذاردن احادیث پیامبر را نداده است ، بلکه با صراحت اعلام داشته که هر آنچه رسول خدا می گوید وحی آسمانی است و واجب الاطاعه . بین موسی و فرعون اختلاف بود. آیا ما حق داریم هردو گروه را کنار بگذاریم ؟ بین ابراهیم و بت‌پرستان اختلاف بود. آیا ما حق داریم هردو گروه را کنار بگذاریم ؟ بین اکثر انبیاء و اقوام اختلاف بود. آیا ما حق داریم هردو گروه را کنار بگذاریم ؟ آیا این حرف غیر از آن است که قوم موسی در اختلاف بین هارون و سامری گفتند:

    فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى‏ فَنَسِيَ وَ لَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ يَا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمٰنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي‌ (90)

    و برای آنان مجسّمه گوساله‌ای که صدایی همچون صدای گوساله (واقعی) داشت پدید آورد؛ و (به یکدیگر) گفتند: «این خدای شما، و خدای موسی است!» و او فراموش کرد (پیمانی را که با خدا بسته بود)!

    و پیش از آن، هارون به آنها گفته بود: «ای قوم من! شما به این وسیله مورد آزمایش قرار گرفته‌اید! پروردگار شما خداوند رحمان است! پس، از من پیروی کنید، و فرمانم را اطاعت نمایید!»

    ﴿طه89،90﴾

    اتفاقاً قوم موسی گفتند: ما منتظر می‌مانیم تا موسی بیاید و در باره اختلاف آنان قضاوت کند .

    ادعای آقای طباطبائی وحدت آفرین نیست

    اگر قران به تنهائی کافی باشد، چرا صد ها بار آقای طباطبائی توضیح برخی از آیات را از قول دیگران بیان کرده و در انتها بدون اینکه نتیجه ای بگیرد بحث را رها کرده است .مثلا طبری این را گفته، فلانی این را گفته است ! پس کدام گفتار درست است ؟ اگر ایشان قران را می فهمد چرا اقوال دیگران را برای روشن شدن بیشتر مطلب نقل می کند ؟

    دستور الهی به اطاعت از رسول و اولی الامر به معنای قابل دسترس بودن بیانات رسول و معصومین است

    در این بحث چند نکته اساسی وجود دارد:

    1 - واقعاً قرآن حبل الله است و باید هر مسلمانی به قرآن چنگ بزند.

    2 - زمانی که ما به قرآن مراجعه می‌کنیم ، آیات محکمی وجود دارد که کسی نمی‌تواند در آن خدشه وارد کند :

    الر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِيمٍ خَبِيرٍ (1)

    الر، این کتابی است که آیاتش استحکام یافته؛ سپس تشریح شده و از نزد خداوند حکیم و آگاه (نازل گردیده) است!

    ﴿هود، 1﴾

    هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَ مَا يَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبَابِ‌ (7)

    او کسی است که این کتاب (آسمانی) را بر تو نازل کرد، که قسمتی از آن، آیات «محکم» [= صریح و روشن‌] است؛ که اساس این کتاب می‌باشد؛ و قسمتی از آن، «متشابه» است اما آنها که در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنه‌انگیزی کنند (و مردم را گمراه سازند)؛ و تفسیر (نادرستی) برای آن می‌طلبند؛ در حالی که تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمی‌دانند. (آنها که به دنبال فهم و درکِ اسرارِ همه آیات قرآن در پرتو علم و دانش الهی) می‌گویند: «ما به همه آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست.» و جز صاحبان عقل، متذکر نمی‌شوند .

    ﴿آل‏عمران‏، 7﴾

    3- قرآن خداوند ما را دعوت به سنت پیامبر و اطاعت از رسول کرده است:

    أَنْزَلْنَا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُونَ‌ (44)

    ما این ذکر [= قرآن‌] را بر تو نازل کردیم، تا آنچه به سوی مردم نازل شده است را برای آنها روشن سازی؛ و شاید اندیشه کنند!

    ﴿النحل‏، 44﴾

    يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذٰلِکَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (59)

    ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [= اوصیای پیامبر] را! و هرگاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داوری بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید! این (کار) برای شما بهتر، و عاقبت و پایانش نیکوتر است.

    ﴿النساء، 59﴾

    اگر آقای طباطبایی ادعا کند بیانات رسول قابل دستیابی نیست در حقیقت ادعا کرده که قرآن گزافه گفته و به بیراهه دعوت کرده است، در صورتی که در قرآن گزافه و بیراهه راه ندارد و خدا بنده مومن خود را به اشتباه نمی‌اندازد. و اگر بگوید این مسائل در قرآن و در خارج از قرآن قابل دستیابی است دیگر نمی تواند به بهانه اختلاف مسلمانان ، روایات و سنت را حذف کند. ایشان باید بداند که خدا چنین امری را به رسول و دعوت به اطاعت و تبیعیت را به مردم کرده است وآن امر و این دعوت یعنی قابل وصول بودن بیان مبین قران ، که رسول و جانشینان معصوم وی می باشند .

    ادعای آقای طباطبائی به معنای کنار گذاشتن قرآن است

    اگر ایشان بگوید کاوش در این مسائل باعث اختلاف میشود. می‌گوییم :خود قرآن هم میتواند برای کسانی که حق را انکار میکنند باعث اختلاف شود. آیات متشابه قرآن می تواند باعث اختلاف گردد لذا قرآن فرموده :

    فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ (آل عمران/7)

    ترجمه : اما آنها که در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنه‌انگیزی کنند .

    پس نمی‌شود به خاطر وجود اختلاف در فهم آیات به سراغ قرآن نرفت و همچنین نمی‌شود به خاطر وجود اختلاف در روایات به سراغ رسول و فرمایش هایش نرفت.

    براستی زمانی که آقای طباطبایی گاه برای یک آیه از قران به سراغ طبری می رود که ایشان این‌گونه گفته و دیگری به گونه‌ای دیگر گفته است، آیا این دو نظر اتحاد را می‌رساند یا اختلاف را؟ و اگر برداشت متفاوت آقای طباطبائی را به این مجموعه بیفزائیم که تشتت و تفرقه ای که ایشان فریاد آنرا می کشد ، بیشتر می شود ؟ در اینجا ایشان باید بگوید به نظر قرآن رافع این گونه اختلافات چه کسی است ؟ آیا هردو ، بلکه هرسه ، در مراجعه به قران به اختلاف نرسیده اند ؟ و زمانی که ایشان نظرات مختلف را می‌گوید و هیچ نتیجه صحیحی نمی‌تواند بگیرد چه باید کرد؟ و آیا در این شرایط آقای طباطبائی قران را کنار می گذارد ؟ اگر در مورد قران نمی تواند چنین کند ، پس چرا به قلع و قمع روایات معصومین می پردازد ؟

    آقای طباطبایی ، در این چند سال نتوانسته حتی بین همفکرانش ایجاد وحدت کند، ایشان حتی نتوانسته این مقدار وحدت در میان خودشان ایجاد کند که آیا در نماز آمین بگویند یا نگویند؟ دست هایشان را در نماز واجب ببندند یا دست باز نماز بخوانند ؟ پس چگونه می‌خواهد بین امت اسلامی ایجاد وحدت کند؟
    زمانی که آقای طباطبائی هنوز نتوانسته بین همفکرانشان ایجاد وحدت کند ، چگونه نسخه وحدت بدون حدیث برای امت اسلامی می پیچد؟

  • اختلاف مسلمانان و ادعای وحدت - قسمت سوم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    نقد و بررسی آثار و اندیشه های مصطفی حسینی طباطبائی

    اختلاف مسلمانان و ادعای وحدت - قسمت سوم

    واگذاری حکم و مراجعه به خدا

    آقای طباطبایی بحث مراجعه به خدا را چنین مطرح کرده است :

    "وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّه‏ ٠٠٠ (شوري ١٠) در هر چيزي كه اختلاف كرديد حكمش را به خدا واگذار كنيد يعني به كتاب خدا رجوع كنيد قراني باشيد تا اختلاف نكنيد. واز اين قبيل از آيات : " فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُول‏(نساء/59) " در درجه اول به خدا و اگر اتفاقا چيز جزئي بود كه در قران نبود به رسول مراجعه كنيد كه سنت اوست."

    باید خاطر نشان کرد که:

    اولا : آقای طباطبائی طوری بحث مراجعه به خدا را مطرح می کند که آیات قران ، فرستادگان و برگزیدگان خداوند و بسیاری از شعائر الهی در سایه ادعای قرانی بودن ایشان حذف می شوند و شما توجه کنید که چه توهمی از حبل الله در ذهن ایشان نقش بسته است و دعوت به وحدت حول این محور خیالی چه سرنوشتی را برای اسلام و مسلمین رقم خواهد زد ؟ آقای طباطبائی با ادعای قرانی بودن خود ، توجه به این موضوع ندارد که خداوند بسیاری از شعائر الهی از قبیل حضور در بیت الله ، شرکت در مساجد ، مراجعه به قران و اطاعت مطلق از رسول و اولی الامر را از مصادیق مراجعه به خود قلمداد کرده است و همه اینها به معنای مراجعه به خداوند و رعایت حدودالله می باشند .

    جزئی و کلی کردن اوامر الهی برخلاف قران است :

    ثانیا: تقسیم بندی جزئی و کلی احکام و اوامر الهی به سبک آقای طباطبائی ، مکتب سقیفه و سلفی گری را تثبیت و رسول و ائمه طاهرین را از صحنه خارج می کند . ملاک جزئی و کلی بودن چیست ؟ آیا برگزاری نماز ، انجام فریضه حج ، اطاعت از رسول و امام معصوم جزئی می باشند یا کلی ؟ آیا اگر رسول و سنت به ما مسلمانان ، کیفیت اقامه نماز ، از قبیل تعداد رکعات آنرا ، تعلیم ندهند ، ما چگونه نماز را به عنوان ستون دین انجام خواهیم داد ؟آیا همین مسئله که به نظر آقای طباطبائی جزئی آمده است ، منجر به تعطیلی نماز نمی شود ؟ و چگونه است که واجب خطیر حج که در زمره شعائر الهی است و قطعا چگونگی برگزاری آن در بیان رسول و امام تبیین گردیده است به نظر ایشان جزئی آمده است ؟ آقای طباطبائی شأن واجب الاطاعه بودن رسول و امام را جزئی کرده تا پی آمد آن ظهور مکتب سقیفه و سلفی گری باشد و نتیجه آن فاجعه حذف خاندان عصمت و طهارت از صحنه علم و عمل مسلمانان در تاریخ فراهم آید ؟ در حالیکه خداوند در قران دستور داده است :

    حدود الهی مجموعه قران و رسول می باشند نه فقط قران :

    مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ‌ (7)

    آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید و از آنچه نهی کرده خودداری نمایید؛ و از خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است!

    ﴿الحشر، 7﴾

    پس ایشان نمیتواند با آیه بالا از رسول غفلت کند و رسول را جزئی انگارد.

    فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَکِّمُوکَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً (65)

    به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند؛ و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند؛ و کاملا تسلیم باشند.

    ﴿النساء، 65﴾

    وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُبِيناً (36)

    هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری داشته باشد؛ و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است!

    ﴿الأحزاب‏، 36﴾

    وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَاراً خَالِداً فِيهَا وَ لَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ‌ (14)

    و آن کس که نافرمانی خدا و پیامبرش را کند و از مرزهای او تجاوز نماید، او را در آتشی وارد می‌کند که جاودانه در آن خواهد ماند؛ و برای او مجازات خوارکننده‌ای است.

    ﴿النساء، 14﴾

    در این چهار آیه و آیات دیگر قران ، خدا کلام خودش و رسول را ملاک قرار داده و اطاعت از رسول را اطاعت خودش و عصیان از امر رسول را عصیان خودش قلمداد کرده است و مسلمانان را از تعدی به این حدود باز داشته است . ملاحظه می کنید که فقط قران ملاک اطاعت از خدا و یا عصیان او نیست و رسول و کلام و امر و نهیش بطور مطلق موضوعیت داشته و ملاک رجوع به " الله " می باشدو این حقائق را خود قران به ما آموزش می دهد .

    گاهی خدا در قران با مردم صحبت کرده و گاه با زبان رسولش و بدون درج در آیات قران .

    وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى‌ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى (نجم 3 و 4 )

    و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید! مگر آنکه سخن او وحی است که براو الهام شده است .

    آقای طباطبائی به این نکته توجه ندارند که با جزئی دیدن احکام و شعائر و اطاعت از معصومین ، ظلم و غصب اصحاب سقیفه ، جنایت خلفای جور مدعی قران از بنی امیه و بنی عباس را توجیه کرده و نام آنرا تمسک به حبل الله می گذارند .

    معطوف و معطوف علیه در آیه " فإن تنازعتم..." یکی است :

    ثالثا : آقای طباطبائی ادعا کرده که قران گفته است : حكمش را به خدا واگذار كنيد .

    اگر ایشان ، این گفته یعنی دستور (( به كتاب خدا رجوع كنيد)) را از قران استخراج کرده است ، پس چگونه ارجاع مردم به رسول و اطاعت مطلق از رسول و اولی الامر را جزئی انگاشته است ؟ از کدام قسمت آیه مورد استشهاد ایشان جزئی بودن مراجعه به رسول استخراج می شود ؟

    آقای طباطبایی در این باره چنین گفته است:

    "فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُول‏ در درجه اول به خدا اگر اتفاقا چيز جزئي بود كه در قران نبود به رسول مراجعه كنيد كه سنت اوست."

    در ادبیات عرب اصل بر آن است که معطوف (( رسول )) و معطوف علیه (( الله )) یکی هستند . مشاهده می کنید که در این ‌موارد آقای طباطبایی نظر خود را به قرآن تحمیل کرده است.

    ارائه راه حل صحیح برای شکوائیه آقای طباطبائی :

    اما درباره شکوه آقای طباطبایی که می گوید: " اين دو دسته از آيات يك دسته نهي ميكند از اختلاف ويك دسته از آيات راه رفع اختلاف را به ما نشان ميدهد كه چه كار كنيم كه اختلاف نكنيم متاسفانه كمتر مورد توجه مسلمانان واقع شده است." پاسخ می دهیم که قرآن به تنهایی برای رفع اختلاف کافی نیست و خود قران ما را علاوه بر خود به جای دیگری نیز راهنمایی می کند:

    قسم خداوند به اینکه رافع اختلاف رسول است :

    فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَکِّمُوکَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً (65)

    به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند؛ و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند؛ و کاملا تسلیم باشند.

    ﴿النساء، 65﴾

    در آیه فوق بحث مشاجره و اختلاف است ، بحث حکم رسول و بحث ابراز رضایت مومنین از حکم رسول می باشد. خداوند قسم میخورد که ایمان ندارد کسی که پیامبر را رافع مشاجره قرار ندهد. پیامبر باید حکم کند و حکم خدا و رسول یکی است و ملاحظه می کنید که خود خداوند رافع اختلاف بودن رسول را جزئی نکرده و برای آن درصد تعیین نکرده است و با قسم خود رافع اختلاف بودن رسول را به شدت تأکید کرده است . حال چگونه آقای طباطبائی این مطلب را جزئی می بیند ، خود باید پاسخگو باشد

    ایمان به رسول موضوعیت دارد :

    آقای طباطبایی در گفتار های خود اینگونه القاء می کند که ایمان به نبوت موضوعیت نداشته و بلکه طریقیت دارد.

    در رد این سخن می‌گوییم خدا در قرآن فرموده ایمان به رسول اصل است و موضوعیت دارد :

    يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَ الْکِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَکْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلاَئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً (136)

    ای کسانی که ایمان آورده‌اید! به خدا و پیامبرش، و کتابی که بر او نازل کرده، و کتب (آسمانی) که پیش از این فرستاده است، ایمان (واقعی) بیاورید کسی که خدا و فرشتگان او و کتابها و پیامبرانش و روز واپسین را انکار کند، در گمراهی دور و درازی افتاده است.

    ﴿النساء، 136﴾

    در جایی که خدا به رسولش فرموده است :

    فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْکَ إِنَّکَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ‌ (43)

    آنچه را بر تو وحی شده محکم بگیر که تو بر صراط مستقیمی.

    ﴿الزخرف‏، 43﴾

    یعنی هم قرآن و هم رسول هر دو صراط مستقیم هستند و این دو تعارضی با هم ندارند. حال چگونه می توان برای رسول فقط طریقیت قائل شد ؟

    به آیات دیگر توجه می کنیم :

    مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ‌ (7)

    آنچه را رسول خدا برای شما آورده بگیرید و از آنچه نهی کرده خودداری نمایید؛ و از خدا بپرهیزید که خداوند کیفرش شدید است!﴿الحشر، 7﴾

    در آیه فوق الذکر امر و نهی مطلق رسول دستور داشته شده است .

    پس ایشان نمی تواند با آیه بالا از رسول غفلت کند و رسول را جزئی انگاشته و برای نبوت طریقیت قائل شود نه موضوعیت .

    فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَکِّمُوکَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً (65)

    به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند؛ و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند؛ و کاملا تسلیم باشند.

    ﴿النساء، 65﴾

    امر الهی به این است که مسلمین تسلیم حکمیت و داوری رسول را در مشاجرات باشند و این اوج و نهایت موضوعیت داشتن رسول است .

    وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُبِيناً (36)

    هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری داشته باشد؛ و هر کس نافرمانی خدا و رسولش را کند، به گمراهی آشکاری گرفتار شده است!

    ﴿الأحزاب‏، 36﴾

    واقعا اگر خداوند بخواهد اطاعت و عصیان خودش را مساوی اطاعت و عصیان رسولش قرار دهد با چه عباراتی بگوید ؟ و اگر این مطلب موضوعیت نبوت را نمی رساند ، پس ناظر بر چیست ؟ اساساً موضوعیت نبوت یعنی اینکه اگر کسی از رسول اطاعت مطلق نکرد انگار از خدا اطاعت مطلق نکرده است .

    وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَاراً خَالِداً فِيهَا وَ لَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ‌ (14)

    و آن کس که نافرمانی خدا و پیامبرش را کند و از مرزهای او تجاوز نماید، او را در آتشی وارد می‌کند که جاودانه در آن خواهد ماند؛ و برای او مجازات خوارکننده‌ای است.

    ﴿النساء، 14﴾

    در آیه فوق نیز جزای عصیان خدا و رسول و تعدی از حدود الهی خلود در آتش و عذاب دردناک تعیین شده است . آیا آقای طباطبائی این آیات را نمی بیند و سخن سخیف " نبوت طریقیت دارد نه موضوعیت " را به زبان می آورد ؟

    تناقض گفتار با عمل :

    درباره این بخش از صحبت های آقای طباطبایی که " شيعيان دوست دارند براي رفع اختلاف همه عالم شيعه بشوند. سنيان هم دلشان ميخواهد براي رفع اختلاف همه عالم سني بشوند." باید گفت:

    اولا : آقای طباطبائی شما چگونه ؟ تلاش شما برای چیست ؟ شما نمی خواهید سخنان خود را عالمگیر کنید و همه همانند شما بیندیشند ؟ آیا ملاک حقانیت و یا باطل بودن یک عقیده و تأیید و یا حذف اندیشه تمایل قلبی پیروان آن است ؟ این چگونه سخن گفتن است و این تناقض را چگونه نمی بینید ؟

    ثانیا :

    این حرف آقای طباطبائی که میگوید: " اگر اتفاقا چيز جزئي بود كه در قران نبود به رسول مراجعه كنيد كه سنت اوست " اشاره دارد بر اینکه قران به تنهائی کافی نیست و این مطلب تناقض دیگری را در گفتار او میرساند ، زیرا ایشان با تفسیر و و تبیین بسیاری از مسائل کلی و جزئی ( به زعم خودش ) ادعای کفایت قرانی از نظر خود را نقض کرده است . ما در جای خود خواهیم گفت که آقای طباطبائی پیامبر را از مقام تبیین قران خلع و خود را به این مقام منصوب کرده اند و اکنون در این مقال دچار تناقضی دیگر شده اند و آن این است که از یک سو دعوت به وحدت می کنند و از سویی دیگر روایات مشترک فریقین - که از اصول مسلم وحدت آفرینی است – را کنار می گذارند بسیاری از روایات هستند که بین شیعه و سنی مشترک می باشند، مانند احادیث ثقلین ، غدیر ، سفینه و . .. به نظر آقای طباطبایی با آن‌ها چه باید کرد ؟ آیا نباید آنها را قبول کرد؟ مرحوم امینی ، میر حامد حسین هندی و دیگر دانشمندان شیعه از همین احادیث مشترک استفاده کردند. آیا شما این احادیث مشترک را قبول دارید یا خیر ؟ آقای طباطبایی شما چرا به احادیثی که مشترک هستند چنگ نمی زنید ؟ شما اگر می‌خواستید ایجاد وحدت کنید باید از احادیث مشترک استفاده می‌کردید و به مردم نیز نصیحت می‌کردید که از این احادیث استفاده کنند. شما حتی احادیث متفق علیه را هم رد می‌کنید

     

  • اختلاف مسلمانان و ادعای وحدت - قسمت پنجم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    نقد و بررسی آثار و اندیشه های مصطفی حسینی طباطبائی

    اختلاف مسلمانان و ادعای وحدت - قسمت پنجم

    آقای طباطبایی در بخش دیگری از سخنان خود یک بحث فقهی درباره اهل کتاب مطرح می کند و می گوید:" . . . . غالبا مذاهب ما ديانت هاي ديگر را نجس وپليد ميدانند. من ميگويم مسيحيان نجس هستند يهوديان نجس هستند زرتشتيان نجس هستند بي دينان هر كس كه غير ما هستند نجس هستند یك چنين حالتي در بين افراد مسلمان هست ٠ ولي كسي كه قران را ميخواند سر انصافي در او پيدا ميشود براي اينكه قران ميگويد: وَ طَعامُ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنينَ غَيْرَ مُسافِحينَ يعني غذاي اهل كتاب بر شما حلال است وغذاي شما بر آنها حلال است ميتواني يك مسیحي را به منزلت دعوت كني يا دعوتش را بپذيري وهمچنين زنان پاك دامن مسلمين وزنان پاك دامن اهل كتاب بر شما حلال است اگر حق وحقوقشان را بپردازيد اين صريح قران است حالا امكان دارد كسي بگويد اينها گوشت خوك ميخورند شراب ميخورند . اين دليل نمي شود كه بگويم تمام غذاي آنها حرام ميشود كه اگر خوك بد است مسلمانان هم ميخورند. اگر اين عيب است خوب نبايد خورد حرام حرام است واين اختصاص به آنها ندارد."

    در جواب ایشان می گوییم که این آیه بحث طعام را گفته ولی ذبیحه آنها را جای دیگر بیان کرده است. آنها گوسفند و گاو و گوساله خود را رو به قبله نمی کشند؛ نیت قربت نمیکنند ؛بدون بسم الله میکشند؛ با تیغ از پشت سر میکشند؛ پس بر این اساس ذبیحه آنها را نمیشود خورد. اما آن گوشت هائی که خدا نهی کرده مثل گوشت خوک آیا آن طعام آنهاست یا نه؟ (اگر فرض شود حرف آقای طباطبایی درست باشد) آیا گوشت خوک جزو طعام آنها هست یا نه ؟ آیا شراب جزو طعام آن‌ها هست یا نه ؟ گوشت خوک و قورباغه جزء طعام مسلمین نیست.

    طباطبائی معتقد است که اهل کتاب چیزی مثل بسم الله دارند اما از آنجایی که آنها به اب و ابن و روح القدس قائل هستند ،مشرک می باشند. تورات هم گوشت خوک را حرام میداند پس آنها اهل کتاب نیستند نوعی مشرک هستند.

    پس چنین می توان جمع بندی کرد :

    1- آقای طباطبائی باید ثابت کند این ها همان اهل کتابی هستند که در قران نامشان آمده است.

    2- اگر طعام اهل کتاب همان باشد که عرفاً میخورند امروزه چیز هائی میخورند که مسلمانان آنرا حرام میدانند.

    3 - نزول جهان در دست یهودیان است چگونه میتوان طعام آنها را خورد.

    4 - حتی طعام هر مسلمانی را هم نمیتوان خورد.ممکن است مال دزدی باشد ویا خمس و زکات مالش را نداده باشد و . .. مال او را هم نمی توان خورد .

    نتیجه:

    از آنجا که استرس اصلی بحث آقای طباطبایی موضوع وحدت است،باید خاطر نشان کرد که هیچکدام از مذاهب اسلامی مخالف اصل وحدت نیست حتی به این امر در آیات متعددی در قرآن تصریح شده است.از جمله:واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا (آل عمران/103) یا ایها الذین آمنواادخلوا فی السلم کافة و لا تتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین(بقره/208)ای کسانی که ایمان آورده اید همگی در صلح و آشتی درآیید. با این وجوداز بحث وحدت دو برداشت می توان ارائه کرد:یکی حفظ وحدت امت اسلام و دیگری حفظ دین اسلام.روشن است که در عرصه سیاسی و در برابر دشمن مشترک مسلمانان باید اتحاد خود را حفظ کنند اما این بدان معنا نیست که از تفقه در دین و کشف حقیقت سرباز زنند،در صورتی که ضرورت بحث وحدت برای حفظ دین است و نباید حفظ اصل دین را فدای حفظ وحدت امت مسلمان کرد.محور وحدت بر اساس خود قرآن و آیه اعتصام ،حبل الله است .مفسرین و محدثین فریقین ذیل آیه اعتصام،حدیث ثقلین را به عنوان تفسیر آن آورده اند که نشان می دهد محور وحدت علاوه بر قرآن،اهل بیت پیامبر را نیز شامل می شود.بنابراین ادعای آقای طباطبایی مبنی بر اینکه فقط قرآن محور وحدت می باشد بر اساس خود قران باطل است چراکه اگر چنین بود چرا در میان مسلمانان این قدر شاهد اختلاف و تفرقه هستیم در حالیکه تمام مذاهب اسلامی قرآن را قبول دارند.آقای طباطبایی چگونه می خواهد با تمسک صرف به قرآن میان مسلمین وحدت ایجاد کند؟!

     

  • اختلاف مسلمانان و ادعای وحدت - قسمت چهارم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    نقد و بررسی آثار و اندیشه های مصطفی حسینی طباطبائی

    اختلاف مسلمانان و ادعای وحدت - قسمت چهارم

    اختلاف مسلمانان در جزئیات و تفصیل اصول و فروع اسلام است نه در کلیات :

    آقای طباطبائی می گوید : " اگر قران بدون غرض مطالعه شود ممکن است در مسائل جزئي اختلافات كمي پيش بيايد ولي در مسائل اساسي و كلي، مسلمانان همه يك روحيه پيدا ميكنند."

    در پاسخ ایشان می گوییم که اتفاقا در بین مذاهب ، اختلافات در کلیات نیست. همه خدا ،پیامبر، قبله و کتاب را قبول دارند در تفصیل و جزئیات متفاوت هستند و این سخن حرف آقای طباطبائی را رد میکند.

    تنزل مقام پیامبر تا حد یک نامه رسان :

    آقای طباطبایی بارها گفته است که ما با پیام خدا کار داریم و پیامبر یک نامه رسان است. ما می گوئیم پیامبر فقط یک نامه رسان نیست، بلکه ایشان شوون ابلاغ ، اجرا ، هدایت و تزکیه و تعلیم مسلمانان و تبیین کتاب خدا را دارا می باشند و إلا آن پیامبری که خاتم الانبیاء است و ایشان از تمام صفات و شوونات آسمانی می اندازند ، و حضرتش را تا حد یک نامه رسان پائین می آورند ، نتیجه اش چیزی به جز آراء سلمان رشدی در کتاب " آیات شیطانی " نیست و با یک چنین پیامبر و نامه رسانی ، همان بهتر که آقای طباطبائی به روزنامه فروشی سر خیابانشان مراجعه کنند ، و در این صورت بهتر می توانند هدایت یافته و به حقائق دسترسی داشته باشند . عجیب آنکه ایشان شأن پیامبر را در حد یک نامه رسان پائین »ی آورد و این مسئله را جزئی می نامد .

    یک بام و دو هوا :

    آقای طباطبایی در بخش دیگری از سخنان خود چنین گفته است:

    "يك نفر پروفسور فرانسوي به نام آقاي روژه گارودي که اخيرا به تهران آمده و كتابهاي متعددي را نوشته كه به فارسي هم ترجمه شده ، جزء جوانان كمونيست در پاريس بوده يعني شاخه بزرگي از كمونيست كه جوانانشان بودند واين فرد رئيس آنها بوده است.

    اين آدم منصف خودش شروع كرده به مطالعه كردن و مسلمان شده است.وی در فرانسه بدون اينكه عالمان اسلامي او را راهنمائي كرده باشند ، تحقيقات مفصلي كرده است.يك كتابش را آقاي مهندس رضا مشايخي ترجمه كرده كه بسيار كتاب جالب وخوبي است

    (دين اسلام امت واحد) تقريبا چنين مطلبي عنوان آن كتاب است .بسيار كتاب خوبي است ومفصل و همه آن هم مستند به قران است. كتابهاي ديگري هم دارد: (هشدار به زندگان) و كتابهاي مختلف دیگر. چندي پيش روزنامه ها با او مصاحبه اي كرده بودند.

    من ديدم يك فرانسوي كه اصلا رنگ ما را هم نديده كه اصلا نشنيده يك عده قراني هم در تهران هستند عقيده اش عينا مثل عقيده ما است ٠

    و آن اشخاصي كه با او مصاحبه كرده بودند عقائد او را منعكس كردند وتقيه نكردند، سانسورش هم نكردند ٠

    من متوجه شدم آن طرف دنيا يك كسي قران را مطالعه كرده بنده هم اين طرف دنيا قران را مطالعه كردم. هردو به يك نتيجه رسيديم يعني دو نفر قراني كه اصل رادر اسلام، قران بدانند "٠

    پاسخ :

    البته در جواب ایشان باید گفت که قران میفرماید :

    إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى‏ أَوْلِيائِهِمْ (الأنعام/ 121 ) شياطين به دوستان خود مطالبى مخفيانه القا مى‏كنند.

    آیا اگر ده ها نظریه مثل هم باشد و غلط ،به دلیل کثرت آنها صحتشان تایید می شود؟ آیا بدون بررسی برداشت ها از قران می توان گفت نظر چه کسی درست است ؟آن هم از سوی کسی که ادعا دارد ما قرآنی هستیم ؟ آقای طباطبائی مدعی است نه راه شیعیان درست است و نه راه سنیان . مگر شیعیان و سنیان در ایران و آسیا و آفریقا و اروپا گفته اند : ما ضد قران هستیم ؟ چگونه آقای طباطبائی همصدا شدن یک فرانسوی با خودش را دلیل صحت سخنانش می یابد ، اما به یکباره شرف الدین عاملی ، علامه مجلسی ، شیخ صدوق ، شیخ کلینی ، سید بن طاووس ، شیخ حر عاملی و دیگر بزرگان ایرانی و غیر ایرانی را در همداستانی شان در عقیده تشیع در پهنه جغرافیا و تاریخ مشاهده نمی کند ؟ این رویه آقای طباطبائی همان یک بام و دو هواست .

    آقای طباطبایی در ادامه می گوید:" ببينيد من كاري به اقوال و روايات ومذهب ها و ٠٠٠ ندارم ميخواهم ببينم قانون اساسي اسلام چیست ؟"

    ما در مقابل این مطلبی که آقای طباطبایی عنوان کرده مبنی بر اینکه " من به روایات و مذاهب کاری ندارم و می خواهم ببینم که قانون اساسی اسلام چیست " سؤال می‌کنیم آیا مگر شیعه و سنی که روایات را بکلی منکر نیستند ، قران را قانون اساسی اسلام نمی دانند ؟ و آیا خود آقای طباطبائی منکر روایات هستند ؟ پس چرا در جای دیگر آنرا به صحیح و غیر صحیح طبقه بندی کرده و از آنها به نفع اعتقاد خود استفاده می کنید ؟ ما از ایشان می پرسیم: آیا قرآن بدون حدیث ما را کفایت می‌کند ؟آیا نظر ایشان همان است که عمر بن خطاب گفت: "حسبنا کتاب الله " . تناقض گوئی های آقای طباطبائی محدود به یک یا چند مورد نیست . ایشان در مواضع دیگر بیان داشته اند که ما برمی‌گردیم به سوی سلف صالح که قطعاً از آن‌ها هم مطالب به‌ صورت حدیث به دست ما رسیده یا در تاریخ بیان شده است. پس ایشان نمی‌تواند احادیث را به راحتی کنار بگذارد . به هر حال ایشان صحابه و تابعین را ندیده است ، بلکه از احادیث از راه تواتر علمی یا عملی برایش اثبات شده است.

    نماز و زکات و قانون اساسی اسلام !

    آقای طباطبائی چگونه تکلیف نماز و زکات مسلمانان را از کتاب قانون اسای اسلام روشن می کنند ؟

    در اینجا ما میگوئیم نماز یکی از عبادات است که رسول خدا طی 23 سال هر روز حداقل 3 تا 5 وعده نماز خواندند. از آقای طباطبایی در باره خود نماز سوال میکنیم. بعد از هجرت ، 13 سال رسول خدا در مدینه سه یا پنج وعده نماز خواندند یعنی حدود هجده هزار بار رسول خدا با مردم نماز جماعت خواندند. در همین عبادت کثیر حتی میان اهل سنت یا دوستان آقای طباطبائی با هم نیز اختلاف نظر وجود دارد.از جمله در:

    1 - اذان 2 - اقامه 3 - بسم الله را مخفی بگویند یا اظهار کنند 4 - تکتف 5 - تشهد و سلام

    خود آقای طباطبائی می‌گوید : پیامبر ص در نماز های مستحبی دست بسته نماز میخواندند تا کسی به وی اقتداء نکند یعنی فقط در نماز های مستحبی باید تکتف کرد.

    آقای طباطبائی چگونه دوستان سنی شما در نماز هائی که به شما اقتداء می کنند دست بسته نماز میخوانند ؟ چرا نتوانستید بین اینها وحدت به وجود بیاورید؟ و نماز های واجبی که اهل سنت در مسجد الحرام با اقتدار دست بسته میخوانند به نظر شما چه حکمی دارد ؟ آیا باطل است یا نه ؟

    اگر ایشان حدیث را قبول نداشته باشد ، درباره زکات چه کار میکند؟ ایشان از جهل دوستانشان استفاده میکند و الا مگر میتوان انسان مسلمان را تخطئه کرد؟

    تناقضات دیگر در سخنان طباطبائی :

    آقای طباطبایی می خواهد به مسلمانان بگوید که اين راه هائي را كه براي رفع اختلافات طي ١٤٠٠ سال رفته ايد موضوع را حل نميكند. نه شيعه را سني كرده و نه شيعه را سني كرده است ٠سپس با استناد به آیه89 سوره نحل: وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمينَ ٠٠ اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه توضيح هر چيزي در آن است .خواهان قرار گرفتن قرآن به عنوان فصل الخطاب شده که همه چیز در آن می باشد.

    اولا : آقای طباطبائی در ابتدای این بخش از صحبت هایش اشتباه کرده است ، چون هم شیعه سنی شده و هم سنی شیعه شده است .

    ثانیا : آقای طباطبائی ابتدای سخنانش می‌گوید : " اگر چیزی در قران نبود..." و سپس میگوید : " همه چیز در قران هست " و این تناقض است .ِ

    ثالثا : ایشان در یک جا " تبیان" و " لتبین " را در آیات قران به معنای " قرائت و تلاوت" می گیرد و شان پیامبر را در حد یک نامه رسان پائین می آورد ، ولی در این موضع همان واژه را به معنای " توضیح " . این نیز از تناقض گوئی های بدون حساب کتاب آقای طباطبائی است .

    رابعا : قران در کنار پیامبر واجد همه چیز است.

    خامسا : اگر واقعا قانون اساسی اسلام قران بدون حدیث باشد ، سوالاتی به ذهن متبادر می شود،از جمله:

    الف : نماز و زکات : در این کتاب قانون اساسی ، حدود زکات در کدام آیات آورده شده است؟ در صورتی که زکات بزرگ ترین عبادت بعد از نماز میباشد وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاة.

    زکات چیست و هر چند وقت یک‌ بار تعلق میگیرد و مقدارش چقدر است ؟ آیا تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ شامل نماز و زکات نمی‌شود ؟ می دانیم که قرآن درباره آن‌ها توضیح نداده و نگفته که چگونه باید نماز خواند و به چه صورت باید زکات داد ؟ پس برداشت کلی ایشان باطل می باشد.

    ب : اطاعت از رسول : اگر قرآن به تنهایی کفایت کند مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّه‏ چه معنا دارد و کجا قرار دارد؟ ما نماز پیامبر را از کجای قرآن درآوردیم ؟ پس معلوم می‌شود غیر از قرآن بیان دیگری در کنارش وجود دارد به نام رسول و برای ما قران بدون رسول توصیه نشده است . بحث‌ بر سر آن است که آیا ما غیر از قران مطالب دیگری از رسول داریم یا نه ؟ به استناد قرآن باید به غیر قرآن ( که رسول خدا باشد ) مراجعه کرد و آقای طباطبایی با شیطنت می‌خواهد این مطالب را کتمان کند .

    ج : بیان رسول : " وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏ " چه میخواهد بگوید ؟ آیا نمی‌خواهد بگوید لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِر(احزاب/21) آیا این آیه می‌خواهد بگوید هر آنچه که قرآن بگوید کافیست ؟ نه. پس باید بر اساس خود قرآن از رسول خدا تبعیت مطلق کرد. البته برای استناد به احادیث شرایطی وجود دارد مثل در نظر گرفتن علم درایه و رجال و . . .. همه اینها شرط صحت و یا عدم صحت حدیث است. این‌ علوم را برای تشخیص صحت یا عدم صحت حدیث به کار می‌برند نه برای قران . ولی اصل استناد به حدیث که آیا باید بدان مراجعه کرد یا خیر، این را آقای طباطبایی باید پاسخ‍گو باشد.

    آیه میفرماید : لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ آیا " اسوه حسنه " قران است یا غیر قران؟ قطعا غیر قران است. پس قران به من میگوید غیر قران را از رسول بپذیر. پس قران ما را به غیر از خودش ارجاع داده است.

    د: ولی و اولی الامر در قران : قران ما را ارجاع به دو رکن اساسی داده است:

    "إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا"(مائده/55)

    " يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ "(نساء/59) خداوند اطاعت از رسول و اولی الامر را مطلق معرفی کرده است . اگر همه چیز در قرآن آمده بود اطاعت مطلق از رسول و اولی‌الامر چه معنا دارد ؟ اطیعوا الرسول و اولی الامر مقوله ای جداست و باید توجه کرد همیشه مردم بیشتر از باطل تبعیت میکنند و همیشه پیروان شیطان از پیروان خدا بیشتر اند و کثرت دلیل صحت نیست.

    ه : تبیان ویژه برای قران : در آیه آیه89 سوره نحل: وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمينَ " تبیان لکل شیء" یک نوع تبیان ویژه برای هر چیزی است . یعنی ما یک تبیان ویژه ایی گذاشتیم .همین تبیان ویژه را در جای دیگر گفته که ای پیامبر تو را فرستادیم "لتبین " تا تبیین کنی .در حقیقت منظور از ان تبیان ویژه آن است که پیامبر برای مردم قران را تبیین کند.

     

  • بررسی آرای مصطفی حسینی طباطبایی - قسمت اول: مقدمه

    بررسی آرای مصطفی حسینی طباطبائی

    مروّج نظریات به اصطلاح قرآنی

    قسمت اول - مقدمه

    بدون تردید یکی از صحیح ترین راه ها و مطمئن ترین روش ها برای دستیابی به مبانی اعتقادی و چارچوبة تعالیم یک مذهب، مطالعه منابع و بررسی مأخذ اصلی آن مذهب می باشد. بنابراین برای آشنایی، شنیدن شفاهی نظرات برخی سردمداران آن مذهب و یا اطلاع از عملکرد پیروان آن  عقیده، کفایت نمی کند بلکه چه بسا انسان را از رسیدن به مبانی واقعی آن  مسلک دور می سازد. چنانکه برخی پیروان و منتسبین به ادیان الهی و یا بشری در مقام بیان عقاید و یا در عمل، برخلاف آموزه های آن دین الهی یا مکتب بشری بروز و ظهور خارجی داشته اند.

  • بررسی آرای مصطفی حسینی طباطبایی - قسمت دوم: نظری گذرا بر زندگی و انحراف

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی آرای مصطفی حسینی طباطبائی

    مروّج نظریات به اصطلاح قرآنی

    قسمت دوم - نظری گذرا بر زندگی و انحراف مصطفی حسینی طباطبایی

    وی در سال 1314ه.ش در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد.
    بنا بر اظهار خود آقای طباطبایی، بیشترین میزان تحصیلات دینی او در جوانی ، و در کلاس خصوصی پدر بزرگ خویش ،میرزا احمد آشتیانی،آن هم تا سطح معالم بوده است.
    طباطبایی در زمینه تفسیر قرآن ، شاگردی حاج میرزا یوسف شعار تبریزی را کرده است. یوسف شعار در ابتدا "مجلس تفسیر قرآن" را در تبریز ( در سال 1345ه.ش ) راه اندازی کرد ، وی در تهران نیز چنین مجلسی داشت. نتیجه مجالس یوسف شعار ، جدا کردن اهل بیت یعنی ثقل اصغر از ثقل اکبر (قران) و ترویج" مستقل بالفهم بودن" کل قران بود و البته در نهایت چنین دیدگاهی به انحرافات عمیقی در شاگردان منجر گردید.

  • تأملی در روش تبلیغی- تخریــــبی مصطفی حسینی طباطبایی

    بسم الله الرحمن الرحیم

    نقد و بررسی آثار و اندیشه های مصطفی حسینی طباطبائی

    تأملی در روش تبلیغی- تخریــــبی مصطفی حسینی طباطبایی

    نمایی از عملکرد یک مبلّغ ضد شیعی، مصطفی حسینی طباطبایی، در ختم عطایی خادمی

    آقای مصطفی طباطبایی، شخصی است که سال‌ها در شهر ما به تبلیغات ضد شیعی اشتغال دارد و افرادی را از دامان ولایت اهل بیت علیهم‌السلام دور ساخته است. ایشان که به‌ فراست می‌داند در جامعه‌ای شیعه، نمی‌توان به صراحت، بر علیه تشیع اقدام کرد، روش‌های زیرکانه‌ای را برای این هدف، به‌کار می‌بندد. جا دارد یادآوری کنیم که کاربرد هوش بر علیه دین خدا و اولیای الهی، سابقه دیرینی در تاریخ دارد.معاویه یکی از افرادی بود که از این توان، بر علیه امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام بسیار بهره می‌برد، حتی پس از آن حضرت به خلافت کل جامعه اسلامی نیز رسید. بنابراین نه باید از وجود چنین افرادی تعجب کرد و نه از ظاهر دینی آنان و سخنانشان فریب خورد.

    نامبرده از یک سوی قویاً مدعی است که اقدامی تبلیغی علیه تشیع نمی‌کند و غرض او وحدت گرایی و مبارزه برعلیه دشمنان اسلام است و از سوی دیگر در هر فرصتی، آشکار و نهان، سعی در سست کردن مبانی اعتقادی شیعیان دارد. وی به‌تازگی در یک مجلس ترحیم، سخنانی ایراد کرده که با نقل و بررسی بخش‌هایی از آن، قصد محک زدنِ ادعای اخیر و به‌علاوه نمایاندن برخی روش‌های عوام‌فریبانه وی را داریم.

    محور بخش عمده‌ای از سخنان طباطبایی در این مجلس، تجلیل از شخص متوفی است چون: «با این‌که از تحصیلات، حتی دبیرستانی بهره نداشت»[۱] به مرام مورد اعتقاد آقای طباطبایی گروید و در ابتدای این مسیر، به شخصی گرایش یافت که «دیده بود ضعف مسلمانان را، پراکندگی این‌ها را، غرق شدن این‌ها را در خرافات و به نظرش آمده بود که فقط مسلمانان باید برگردند به اصل، افکارشان را اصلاح کنند، تجدید نظر در عقائدشان کنند.» طباطبایی سپس شمه‌ای از این خرافات و مواردی که باید اصلاح شود و ویژگی‌های مرامی که متوفی بدان پیوسته بود (= مرام خود طباطبایی) را بدین شرح بیان کرده است:

    • «اسلامی پیدا شد که محورش را توحید خالص قرار داد. ادعای این اسلام این بود که... پیامبر آمده بود واسطه‌ها را بردارد بگوید شما می‌توانید با خدا مستقیم رو برو شوید مستقیم بگویید: ایاک نعبد و ایا ک نستعین. انبیاء آمدند این پیام را به شما بدهند و شما را با خدا دست بدست دهند با پروردگارتان رو برو کنند.»

    - در بررسی عبارات فوق باید گفت: به‌وضوح روشن است که کدام مرام، جامعه دینی را متهم به «ناخالصی در توحید = ورود به حوزه شرک» می‌کند و آیا شخصی که مروّج آن باشد، می‌تواند خود را از «تبلیغ علیه تشیع» مبرا بداند؟

    - در پاسخ نیز باید گفت: اولاً چه کسی در جامعه تشیع، مستقیم رو برو شدن با خدا را نفی کرده است؟ آیا شیعیان لااقل ۱۷ رکعت نماز واجب روزانه را به‌عنوان ارتباط مستقیم با خدا به‌جا نمی‌آورند؟ ثانیاً: معنای ارائه شده برای آیه «ایاکَ نَعبُد و ایاکَ نَستعین» ‌غلط است. کوتاه سخن آن‌که (به‌عنوان نمونه) آیه ۹۷ سوره یوسف علیه­ السلام، درخواست استغفار پسران حضرت یعقوب ­علیه­ السلام از پدر و قبول ایشان را گزارش می­‌کند. این، واسطه قرار دادن میان خود و خدا است که مورد تأیید خدا و رسولش قرار گرفته و همین یک نمونه هم ثابت می‌کند که واسطه نهادن، فاصله گرفتن از توحید خالص نیست.

    • آقای طباطبایی گفته: «انبیاء آمدند این پیام را به شما بدهند و شما را با خدا دست بدست دهند با پروردگارتان رو برو کنند.»

    - در پاسخ باید گفت: گزاره فوق، بیان بخشی از حقیقت و حذف قسمتی از آن است که منجر به تحریف می‌شود. مانند آن‌که کسی «كُلُوا وَ اشْرَبُوا» را بخواند، اما «وَ لا تُسْرِفُوا» را حذف کند.

    انبیاء آمده‌اند که ارتباط انسان با خدا را تقویت کنند، اما نفی وساطت غیر را نکرده‌اند، از جمله قرآن کریم، «منافقان» را سرزنش کرده‌که چرا: «هنگامى كه به آنان گفته شود: "بياييد تا رسول خدا براى شما از خدا آمرزش بخواهد"، سرهاى خود را بر مى‏‌گردانند و آنان را مى‏‌بينى كه غرورورزانه روى برمى‏‌تابند.» (منافقون، ۵) بنابراین، قرآن خودداری از واسطه قرار دادن رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را وصف منافقان شمرده است و در عمل نیز مبلغان وهابی عربستان را می‌بینیم که حتی در حرم مطهر نبوی ، افراد را از توجه به آن حضرت منع می‌کنند. این در حالی است که روایات و نظرات علمای فریقین شیعه و سنی، مخالف این رویکرد است. از جمله در کتاب «الفقه علی المذاهب الاربعة» (تألیف عبدالرحمن الجزیری، شامل احکام چهار مذهب فقهی تسنن و مورد قبول مجامع معاصر آنان) (ج ۱، ص ۱۱۰۰) می­‌خوانیم: «—تردیدی نیست که زیارت قبر پیامبر صلی‌الله‌علیه [وآله] از عظیم‌ترین وسایل تقرب به خداوند و والاترین آن‌ها است. فقها آداب زیارت قبر پیامبر صلی‌الله‌علیه [وآله] را به‌ترتیبی که خواهد آمد، بیان کرده‌اند... — هنگامی‌که زائر، دیوارهای مدینه را دید، بر پیامبر صلی‌الله‌علیه [وآله] درود بفرستد و بگوید: پروردگارا این حرم پیامبر تو است، پس آن را مایه حفظ من از آتش و ایمنی از عذاب و حساب سخت قرار ده. — [پس از بیان برخی آداب و بخش­هایی از زیارتنامه] و (زائر) سلام کسی را که به او سفارش کرده، به پیامبر صلی‌الله‌علیه [وآله] برساند و

    بگوید: سلام بر تو ای رسول خدا، از جانب فلان شخص. او از شما شفاعت می‌طلبد،

    پس برای وی و همه مسلمانان شفاعت نمایید.

    ... — سپس مقابل سر شریف حضرت بایستد و بگوید: بار الها! تو گفتی و سخنت حق است که: «و اگر اينان، وقتی به خود ستم مى‏كنند، نزد تو بیایند و از خدا آمرزش بخواهند و پيامبر هم براى آن‌ها استغفار کند، خدا را توبه‌پذير و مهربان خواهند یافت.» [نساء، 64] و ما به‌سوی تو آمده‌ایم، در حالی‌که سخنت را شنیده، امرت را اطاعت نموده و از پیامبرت شفاعت می‌طلبیم.

    آقای طباطبایی سپس چند روایت را از کافی و برخی منابع دیگر شیعی مطرح می‌کند و مورد انتقاد قرار می‌دهد که البته به‌نظر نمی‌رسد جای آن، یک مجلس ترحیم باشد که برخی - یا بسیاری- مخاطبان آن، حداقل اطلاعات لازم را برای تشخیص صحت وسقم ادعاها ندارند، مگر آن‌که سخنران یادشده - همان‌گونه که درباره شخص متوفی بیان کرده- کم‌سوادی یا کم‌اطلاعی مخاطبان را یکی از ملاک‌های انتخاب قرار داده باشد و دلش نیاید چنین فرصتی را برای شبهه‌افکنی علیه تشیع، از دست بدهد. وی در این جلسه به مباحث دیگری مانند روایات «عرضه احادیث بر کتاب» اشاره و در توضیح مراد آن‌ها مغلطه کرده است، در حالی که این، بحث دقیقی مناسب یک کلاس درس است نه مجلس ختم.

    - در نهایت باید گفت شیعه هرگز باب بررسی نسبت به روایات را مسدود نمی‌داند (البته طبعاً با رویکرد علمی و نه عوا‌مگرایانه) و - بر خلاف اهل سنت، که معمولاً از گزند نقد و تمسخر شما در امانند- هیچ‌یک از کتب خود را «صحیح» نمی‌نامد. حتی شخص سخنران در بخش مورد اشاره از سخنانش گفته: «در حالی که می‌گویند در مورد کتاب کافی، فرموده‌اند: الکافی کاف لشیعتنا. کتاب کافی، کافی است برای شیعیان ما و این دروغ را هم بستند چون یک حدیث هم در این مورد نیست. تازه به قول مجلسی این عبارت، افواهی است.» از آقای طباطبایی می‌پرسیم: وقتی متخصص بزرگ فن حدیث، یعنی علامه مجلسی، عبارت یاد شده را افواهی دانسته چه دلیلی دارد که آن را با قید «می‌گویند» نقل می‌کنید و آن هم در مجلس ترحیم؟! و بدین‌وسیله یکی از منابع مهم تشیع را زیر سؤال می‌برید؟

    - در روش نقد عوامگرایانه، حتی قرآن کریم نیز از بهانه‌جویی مصون نمی‌ماند، کما این‌که خرده‌گیران، مثلاً به گزارش «تکلم حضرت سلیمان علیه‌السلام با مورچه» یا «رانده شدن شیاطین به‌وسیله شهاب‌ها» و... اشکال می‌گیرند، اما در فضا و شرایطی که امکان پاسخ‌گویی فراهم نباشد.

    - سؤال مهم‌تر از ایشان، آن است که: چطور کتاب کافی و روایات شیعه را در یک مجلس عمومی که اکثر مخاطبان شیعه هستند، به‌روشی غیر علمی و تخریبی مورد انتقادهای شدید قرار می‌دهید، اما از کتب اهل سنت- که به برخی مطالب عجیبش اشاره خواهیم کرد- دفاعی جانانه می‌کنید. در تجلیل از شخص متوفی، ضمن یادآوریِ فقدان تحصیلات حتی دبیرستانی گفته‌اید:

    «یک کتاب خانه بزرگ در منزلش مهیا کرده بود مثلا تفسیر جامع البیان محمد بن جریر طبری را داشت، در حالی که تحصیلاتی نداشت تفسیر امام فخر رازی و از این گونه کتب عالی اسلامی را در کتاب خانه‌اش داشت در صورتی که عربی نمی‌دانست تحصیل عربی نکرده بود ولی همه اینها را تهیه کرده بود و با اهل فن مشورت می‌کرد گاه تفسیر امام فخر را می‌آورد که در اینجا چه گفته؟ در این باره طبری چه گفته؟»

    درباره سخن فوق، چند نکته قابل ذکر است:

    - نکته فرعی: این‌که شخص موصوف، تحصیلاتی نداشته ولی کتب تفسیر فنّی و حتی عربی در منزل داشته، از این جهت موضوع مهم و قابل ستایشی تلقی شده، که وی علیرغم عدم توانایی نسبت به مطالعه متون عربی، «با اهل فن مشورت می‌کرده است» و البته آن «اهل فن» کسی نبوده جز جناب آقای مصطفی طباطبایی!

    - بنابراین، توصیه علمی- کاربردی این است که محققین محترم، کتاب‌های عالی به هر کدام از زبان‌های زنده دنیا تهیه کنند و اگر از آن زبان هیچ نمی‌دانند، اهمیت ندارد. کافی است شخصی «اهل فن» پیدا و درباره محتویات کتاب‌ها از او سؤال کنند.

    - البته یک توصیه علمی- کاربردی‌تر هم هست که کتاب‌هایی را که از زبان آن سر در نمی‌آورند، به «اهل فن» هدیه کنند و سؤالات خود را یکسره و تنها از همان «اهل فنِ مشخص» (و البته نه هیچ کس دیگر) بپرسند، تا انسان فرهیخته و اهل تحقیقی شمرده شوند.

    - یک توصیه هم می‌توان به آقای طباطبایی کرد که می‌شد به‌جای سخنرانی طولانی در تجلیل از شخص متوفی، به‌اختصار می‌گفتند که ویژگی مهم وی این بود:

    ۱- تحصیلات زیادی نداشت. ۲- سؤالات دینی‌اش را از مـــن می‌پرسید.

    - نکته اصلی: مشتی از خروارِ مطالب موهن که در «تفسیر جامع البیان طبری» و «تفسیر فخر رازی» آمده است:

    - فخر رازی ذیل آیات ۱۷ تا ۱۹ سوره لیل، با آسمان و ریسمان کردن، ادعا کرده که از این آیات به‌دست می‌آید ابوبکر افضل از امیرالمؤمنین علیه‌السلام، بلکه افضلِ امت است. شرح مطلب این‌که در آیات ۱۷ و ۱۸، پرهیزگارترینِ مردم چنین توصیف شده که اموالش را انفاق می‌کند تا پاک شود. سپس آیه ۱۹ فرموده: «و هيچ‌كس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد او را [با انفاقش] جزا دهد.» به‌روشنی، یعنی انفاقِ شخص موصوف به کسی، نه به‌خاطر جبران حق او بر گردن خویش، بلکه تنها «قربةً الی الله» است. به‌تعبیر دیگر، انفاق او به‌خاطر خدا است نه برای جبران لطفِ شخص مورد انفاق.

    اما ملاحظه کنید که فخر رازی، آیه آخر را به کجا زده و چگونه نتیجه‌گیری کرده است: وی اولاً آیه ۱۹ را تحریف و عمومی معنا کرده، با این بیان که شخص مورد نظر، هیچ حقِ دنیایی از کسی بر گردن ندارد. ثانیاً ضمن بیانش گفته امت اجماع دارد که برترینِ خلق پس از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، یا ابوبکر است یا [امیرالمؤمنین] علی و حمل این آیه بر علي بن أبي‌طالب [علیهما‌السلام] ممکن نیست چون ایشان تحت تربیت پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله بود و توسط ایشان، آب و غذا و لباس داده شده بود، پس حضرت به ایشان نعمت‌هایی داده بود که جبرانش ضرورت داشت، اما ابوبکر، نعمتی دنیایی از پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله دریافت نکرده بود، پس ابوبکر افضل امت است. (مفاتيح الغيب، ج‏۳۱، ص ۱۸۸)

    باید پرسید: (غیر از آن‌که اساساً معنای آیه ۱۹ تحریف شده) فرضاً رسول خدا حق دنیوی بر ابوبکر نداشتند، اما آیا هیچ‌کس دیگر هم حقی بر او نداشت؟ اصلاً می‌توان کسی را فرض کرد که هیچ‌کس حق دنیوی بر او نداشته باشد؟

    اما فخر رازی که به این شکل از ابوبکر دفاع کرده، در بحث پیرامون «هجرت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله» نیز در دفاع از افضلیت وی، تلاش کرده تا خوابیدن امیرالمؤمنین به‌جای پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله را کم اهمیت جلوه دهد و از جمله نوشته: «علي بن أبي‌طالب علیهما­السلام در آن زمان کم سن بود... و جنگ او با کفار، بعد از مدت مدیدی از انتقال مسلمانان به مدینه رخ داد... به‌همین دلیل وقتی مشرکین وی را خوابیده در جای پیامبردیدند، متعرضش نشدند و قصد زدن و تنبیهش را ننمودند.» (همان، ج 16، ص 54)

    باید گفت: اولاً آیا سن ۲۳ یا ۲۵ سال کم است؟ ثانیاً فخر، خود وقوع جنگ بدر را ۱۹ ماه پس از هجرت دانسته است. (همان، ج ۱۵، ص ۴۸۶) آیا این، مدت مدیدی است؟ و آیا امیرالمؤمنین علیه­السلام که پیشتاز بی‌بدیلِ میدان بدر بودند، ۱۹ ماه قبل از آن، در حال هجرت، سن کمی داشتند؟ و از کجا معلوم بود که مشرکانِ آماده برای قطعه قطعه کردن رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، با کسی که جای حضرت خوابیده، چگونه رفتار می‌کنند؟

    این‌، نمونه کوچکی از تعصب‌ورزی فخر رازی و فاصله گرفتن او از انصاف بود.

    - طبری نیز حق‌پوشی‌هایی مانند موارد فوق دارد، اما مثال دیگری از او می‌آوریم:

    در آیه 30 سوره ق، پس از شرح وضعیت جهنمیان در قیامت، کلامی از جهنم نقل می‌شود که در پاسخ به این سؤال خداوند: «آيا پر شده‏اى؟» پاسخ می‌دهد: «آيا افزون بر اين هم هست؟» این بیان که حاکی از حیات و شعور برای جهنم است، اشتیاق آن برای در بر گرفتن افراد بیشتری از بدکاران را نشان می‌دهد. اما در مکتب خلفا ذیل این آیه، روایتی نقل شده که فقط در مهم‌ترین منبع حدیثی آنان «صحیح بخاری» ، پنج بار و بسیاری کتب دیگر تسنن، از جمله تفاسیر متعدد، بدین شرح نقل شده است: «جهنم دائماً مى‏گويد: "آيا افراد بيشترى هستند؟" تا آن‌كه پروردگارِ بلند مرتبه، پاى خود را در آن مى‏نهد، پس جهنم مى‏گويد: بس است، بس است.» !!! (صحيح بخارى، ج۶، ص ۴۷ و ۴۸ تفسير سوره ق - ج۷، ص۲۲۵، - ج۸، ص ۱۸۷، با اختلافاتى در الفاظ)

    بررسی توضیحات تفسیر طبری ذیل این آیه، ابعاد مسئله را روشن‌تر می‌کند. طبری درباره عبارت «هَلْ مِن مَّزِيدٍ» ۲ قول را مطرح کرده و نوشته: «بعضی گفته‌اند: معنایش آن است که (جهنم می‌گوید:) "جای بیشتری نیست."» وی سپس ۳ روایت در تأیید این قول می‌آورد که در ۲ تا از آن‌ها عبارت «فوضع قدمه» (پایش را در جهنم می‌نهد!) ذکر شده است. مضمون این روایات آن است که خداوند قبلاً قسم یاد کرده: «وعده‏ام حق است كه دوزخ را (از افراد بى‏ايمان و گنهكار) از جنّ و انس همگى پر كنم‏.» (سجده، ۱۳) اما در قیامت هرچه افرادی در جهنم افکنده می‌شوند، پر نمی‌شود و از خداوند درباره آن وعده می‌پرسد و خدا - العیاذ بالله- پا در جهنم می‌نهد آن‌گاه جای سوزن انداختن نمی‌ماند و اظهار می‌کند که جای دیگری ندارم!

    طبری سپس قول دوم را نقل کرده: «دیگران گفته‌اند: معنای "هَلْ مِن مَّزِيدٍ" این است که "آيا افراد بيشترى هستند؟"» وی سپس ۲ روایت نقل کرده که در یکی از آن‌ها عبارت «یضع قدمه فیها» آمده است. او قول دوم را نزدیک‌تر به صواب می‌شمارد و ۸ روایت در تأیید نظر خود می‌آورد که در همگی آن‌ها، موضوع پا نهادن خدا در جهنم! آمده است. (جامع البیان، ج26، صص ۱۰۵ تا ۱۰۷)

    اکنون جا دارد از آقای طباطبایی بپرسیم: وقتی در یک مجلس ترحیم، با اوصافی که اشاره شد، چنین کتب تفسیری تسنن را «کتب عالی اسلامی» می‌نامی و همان‌جا، «اصول کافی» را که مهم‌ترین کتاب حدیثی شیعه است بدان روش غیر علمی به باد انتقاد می‌گیری، چطور توقع داری با چنین دم خروس‌هایی، قسمت باور شود که: من علیه شیعه تبلیغ نمی‌کنم و طرفدار وحدت هستم و...


    [۱]- مطالب داخل گیومه «» نقل دقیق از سخنان آقای طباطبایی است.

  • تعارض در گفتار و نوشتار

    بسم الله الرحمن الرحیم

    نقد و بررسی آثار و اندیشه های مصطفی حسینی طباطبائی

    تعارض در گفتار و نوشتار

    مصطفی طباطبایی برای رسیدن به هدف ( تخریب شیعه )، بکارگیری هر وسیله ای را مباح بلکه واجب می داند

    از عوارض دورویی و نفاق این است که شخص دچار نسیان شده و گاه و بی گاه تناقض گویی می کند. بی شک اعتقاد به استفاده از هر روش و وسیله برای نیل به هدف ،سرلوحه اعمال و رفتار چنین اشخاصی است.

    آقای مصطفی حسینی طباطبایی در مراسم ختم آقای عطایی ،ناخواسته درون خود را آشکار و جلوه هایی از نفاق خویش را به نمایش گذاشت. شخصی که در آرزوی این است تا او را امام السلفیه در ایران خطاب کنند در سخنرانی خویش مطالبی بر زبان رانده که نه تنها واقعیت ندارد بلکه مخالف با سایر نوشته های خودش نیز می باشد.

    ایشان در گام نخست محمد حسن شریعت سنگلجی را پرچمدار روشنفکری و اصلاحگر دینی معرفی می کند و حال آنکه مشارالیه از معدود کسانی بود که در حاکمیت مستبدانه رضا خان ،اجازه فعالیت فرهنگی در راستای سیاستهای نظام حاکم وقت را داشت امثال شریعت و کسروی و... نسبت به کشف حجاب و منع شعائر دینی و رفتارهای مستبدانه و ظالمانه حاکمان واکنشی نداشتند اما چون بر علیه مبانی تشیع وشعائر مذهبی و بزرگان شیعه قلم می زدند دستشان باز و البته مورد حمایت رضا خان قرار داشتند . بلی اگر " دیگر علما نمی توانستند با او (شریعت سنگلجی )دست و پنجه نرم کنند " [1] دلیلش این است که علما فقط با شریعت طرف نبودند بلکه با حکومت و برخوردهای رضا خانی مواجه می شدند.

    در فرازی دیگر طباطبایی ، شعار توحید خالص سر می دهد و احادیث را و آنهم احادیث شیعه را در مقابل قران قرار داده و می گوید : "پیامبر آمده بود واسطه هارا بردارد بگوید شما می توانید با خدا مستقیما روبرو شوید مستقیم بگویید ایاک نعبد و ایاک نستعین ، انبیاء آمدند این پیام را به شما بدهند وشما را با خدا دست بدست دهند با پروردگارتان روبرو کنند پیام این بود که قرآن محور شوید نه حدیث محور"

    سخنران محترم به دو نکته تذکار می دهد نفی واسطه بین انسان و خدا ، و محوریت قران در قبال حدیث .

    اگرچه معمولا غرض و مقصود ایشان از نفی وسائط، حمله به شیعه در موضوعات توسل و شفاعت است اما در اینجا به صورت مطلق ،از بین بردن واسطه را هدف پیامبر معرفی کرده است غافل از آنکه شریعت سنگلجی ،آن کسی که آقای طباطبایی به بهانه او عقاید ناصواب خویش را تبلیغ می کند،چنین عقیده ای ندارد و حداقل در برخی موارد، وجود وسائط میان خدا و خلق را لازم می شمرد. شریعت در کتاب توحید عبادات صفحه 106 می نویسد :« یکی از مسلمیات عقل و ضروریات دین عبارت از این است که انبیاءو رسل سلام الله علیهم واسطه بین خلق و حقند و بشر ناچار از داشتن وسائط است و بدون آنان دنیا و آخرت او خراب خواهد بود.... زیرا مردم نمی دانند خداوند چه عملی را دوست دارد واز چه کاری بدش می آید یا به چه چیز امر می کند واز چه چیز باز می دارد و همچنین مردم واقف نیستند چه عمل و قولی به آنها سعادت نشاتین می دهد و چه کاری شقی دنیا و آخرتشان می گرداند....».

    اما در مورد ادعای فریبنده قران محوری آقای به اصطلاح موحد قرانی ، حضرت ایشان آنجاییکه از علم دوستی آقای عطایی سخن می گوید از بین همه تفاسیر ، تفسیر طبری و تفسیر کبیر فخر رازی را به عنوان عالیترین کتب ، برجسته می کند .کسی که اندک مراجعه به تفسیر طبری داشته باشد در می یابد این تفسیر ، مبنای روایی دارد و البته روایاتش منقول از معدودی صحابه همچون ابن عباس و تابعین و تابعین تابعین است و در مواردی هم نظر اجتهادی خود مفسر ذکر شده است .در مقابل ،عموما از روایات ائمه شیعه در آن ذکری نیست . تفسیر طبری نه تنها قران محور نیست بلکه روایت محور است و آنهم عمدتا روایاتی که مقبول مکتب خلفاست و نه امامان هدایت .

    آقای مصطفی طباطبایی در ادامه،برای اثبات صحت قران محوری به تعلیل می پردازد :

    "چون احادیث به اتفاق همه علماء ضعیف و حسن و موثق و صحیح و مجهول و مرسل و مرفوع دارد این قران است که کلام خداست این میزان است در اسلام....با توجه به قواعد و ضوابطی که قران داده باید دید اگر پیامبر امروز بود در باره این موضوع چه حکمی می کرد؟ پیامبر عدل اگر امروز بود چه حکم می کرد با توجه به ضوابط و قواعد ، اساس اجتهاد جدید که مرحوم شریعت سنگلجی پایه گذاری کرد یعنی این ما را از کهنه گی بیرون می آورد "

    موجب تاسف است فردی در مجلس عمومی که حضار آن افرادی عادی هستند با ترفندهای عوام فریبانه ، مطالبی بگوید که نه تنها قران به بطلان آن حکم می کند بلکه با نوشته های دیگر خودش هم تعارض داشته باشد.

    خدا در قران می فرماید : اگر در چیزی اختلاف و تنازع کردید به خدا و رسول مراجعه کنید.کلام خدا، قران و بیان رسول همان سنت و حدیث است که به میراث رسیده، بنابراین انبیاء آمده اند که بگویند قران و حدیث محور باشید و نه فقط قران محور.

    آقای طباطبایی در جلد دوم کتاب خیانت در گزارش تاریخ صفحات 231و 232 صراحتا بیان می کند که با وجود مشکلاتی که در تشخیص احادیث صحیح وجود دارد با این حال احادیث معتبر بسیاری در دسترس می باشد. جملات ذیل عین متن کتاب ایشان است:

    « سرمایه فقه اسلامی در درجه اول ، قران کریم و سپس سنت رسول الله (ص)بوده است بطوری که 500 آیه از آیات کریمه قران و چندین هزار حدیث نبوی (ص)بعنوان آیات احکام و احادیث فقهی مرجع استنباط فقهاء قرار گرفته است و از هر کدام فروع گوناگون و مسائل بسیاری در یافته اند و این آیات شریفه و احادیث معتبر اکنون در دسترس همه و پیش چشم ما قرار دارد و میان آیات کلی قران و احادیث صحیح نبوی که شرح کلیات قران را به عهده گرفته و به منزله حاشیه ای بر متن اصلی شمرده می شود نیز هیچگونه تعارض و نزاعی نیست بلکه نص قران ، مسلمانان را به اطاعت از اوامر پیامبر (ص) و اجتناب از نواهی او فراخوانده است چنانکه می خوانیم :

    وما اتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا (حشر7)

    یعنی هر چه را پیامبر به شما داد بگیرید و از هر چه شما را نهی کرد بازایستید. و نیز :

    فلیحذر الذین یخالفون عن امره ان تصیبهم فتنه او یصیبهم عذاب الیم .(نور63)

    یعنی کسانیکه برخلاف فرمان پیامبر رفتار می کنند باید بترسند از اینکه فتنه ای آنان را در یابد یا عذابی دردناک به آنها رسد. و نیز :

    لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه (احزاب21)

    یعنی پیامبر خدا برای شما مقتدائی نیکوست . و آیات دیگری که نشان می دهند قول و فعل پیامبر (ص)برای مسلمانان حجت است . آری فقه اسلامی از مجموعه کتاب و سنت اقتباس شده زیرا مبدء هر دو یکی است و هر دو را پیامبر اکرم (ص)برای جهانیان به ارمغان آورده و اکتفاء به هر کدام بدون دیگری درست نیست .»

    و همچنین طباطبایی در صفحه 145 کتاب راهی به سوی وحدت اسلامی این گونه می نگارد:

    « شرح مجملات قران را به سنت احاله کنیم مانند شرایط بعضی از احکام که در قران مجید نیامده است و در این باره استبداد به رای نشان ندهیم....»

    تناقض گویی آقای طباطبایی ، نیاز به شرح و بسط بیشتر ندارد. الا اینکه ایشان ادعا کند منظور بنده در رجوع به حدیث ،تنها موارد احکامی است ونه اعتقادی ، که اگر چنین خرده ای بر ما بگیرد می گوییم اگر حدیثی صحیح و یا معتبر است کسی حق گزینش ندارد ومسلمان باید هرآنچه را رسول آورده اخذ نماید و در این مقام تفاوتی میان حدیث فقهی و حدیث اعتقادی و حدیث تفسیری نیست.اقلا اصل عقلی احتیاط چنین تبعیضی را امضاء نمی کند.

    ایشان از اجتهاد جدید و پویای شریعت سنگلجی و بالطبع خودش سخن می راند و می گوید فقیه باید جای پیامبر بنشیند و نظر بدهد ! و حال آنکه اجتهاد ، تلاش و جهد برای رسیدن به حکم خدا از منبع قران و حدیث است نه آنکه فقیه ، نعوذ بالله ، خود را هم سنگ پیامبر قرار دهد و تنها از قران استخراج حکم کند.

    حیدرعلی قلمداران که دوست دیرین آقای طباطبایی و همفکر ایشان بوده و در اواخر عمر خویش از این انحراف ،عدول کرده است در کتاب سنت رسول از عترت رسول(ص) صفحه 6 چنین می نویسد:

    « هرچند احادیث و اخبار با یکدیگر مخالف و مناقض است ، اما هیچ انسان عاقلی نمی تواند ادعا نماید که ما را به آن احادیث و اخبار نیازی نیست و خود می توانیم مستقیما با مراجعه به قران کریم بدون توسل و تمسک به هیچ حدیث و خبری ،احکام اسلام را بدست آوریم و مدعی چنین ادعایی را جز دیوانه و لاابالی نمی توان نامید.»

    خالی از لطف نیست به یک داستان واقعی در مورد اجتهاد آزاد! اشاره کنیم تا خوانندگان محترم دریابند شعار ظاهر الصلاح فقه پویا ، چگونه توسط تئوریسین قرانی ما تحقق عینی پیدا کرده است :

    آقای مصطفی حسینی طباطبایی در سال 1419 قمری مطابق اواخر 1377 شمسی به اتفاق آقایان فرهاد بهبهانی و حسین عطایی (متوفی) ومحمد حسن مساوات و محمدعلی آرزومند و احمد نواندیش و اردلان پناهی آذر عازم سفر حج شدند.فرهاد بهبهانی ماجرای این سفر را مکتوب و تحت عنوان ، ماجراهای سفر حج ، در اختیار سایر همفکران خویش قرار داده است. محتوای سفرنامه حاکی از این است که چگونه طباطبایی ،قران محور و مفسر و مدافع اجتهاد زنده و... ، همچون طفلی متحیر در حکمی از احکام حج وامانده و نتوانسته به کمک اجتهاد آزاد، وظیفه شرعی اش را از قران استخراج کند . البته آقای موحد قرانی ما، به روایات معتبر پیامبر هم رجوع نمی کند و در به در بدنبال مفتی های وهابی سعودی می گردد تا شاید آنان حکم خدا را برایش معلوم گردانند!!

    آقای بهبهانی در صفحات 59و 60 و61 چنین می نویسد:« به همراه آقای طباطبایی پس از رمی جمرات و خوردن یک بستنی در منا ، حدود ساعت 11 صبح روانه مسجد الحرام شدیم وپس از طواف زیارت به یکباره متوجه شدیم که باید تا اذان ظهر در منا می ماندیم، چطور شد که قبل از ظهر از آنجا حرکت کردیم، آیا باید دوباره به منا برگردیم یا راه دیگری برای جبران غفلتمان هست....» سپس ادامه می دهد : « آقای طباطبایی گفت ،حتما در اطراف حرم کتابخانه ای که بتوان آنجا به منابع رجوع کرد،هست و من بعد از اینکه به کتاب سنن نگاه کردم می توانم بگویم که چه باید بکنیم ، حدود نیم ساعت از وقت ما در پی یافتن کتابخانه گذشت...»

    جای تعجب است که آقای طباطبایی در آن حال اضطرار فراموش کرده که باید قران محور بود و به جای قران بدنبال کتب سنن می گردد. وی به سراغ همان احادیثی می رود که به قول خودش ضعیف و مرفوع و مرسل و... دارد!. نکته جالبتردر ادامه ماجراست :

    «آخرسر به شیخی از سعودی ها برخوردیم که پرسید مسئله شما چیست ؟ آقای طباطبایی موضوع راتوضیح داد و گفت: ما بی آنکه توجه داشته باشیم حدود یکساعت و نیم قبل از اذان ظهر منا را ترک کردیم وحال نمی دانیم تکلیفمان چیست؟ جناب شیخ که شخص فهمیده ای به نظر می آمد گفت : بنا به آیه قران حداقل دو روز وقوف در منا لازم است و شما هم دو روز وقوف را داشته اید و اینکه یک ساعت و نیم قبل از ظهر در روز دوم آنجا را ترک کرده اید مهم نیست ، مهم این بوده که حتما قبل از غروب آفتاب محل را ترک کنید که این کار را کرده اید، آقای طباطبایی تشکر کرد و از شیخ جدا شدیم، ولی متعاقبا گفت :این مطالب را من خود بهتر می دانم ومضافا بنا بر آیه قران که ضمن دعایی از زبان مومنان می فرماید : ربنا لا تواخذنا ان نسینا او اخطانا ، خدایا مارا از فراموشی ها و خطاهایمان مواخذه مکن (بقره/286).تقریبا مطمئنم وضع ما بلا اشکال است.....ولی معذلک دلم آرام نیست و می خواهم مطمئن شوم.نتیجتا با قطع امید از اینکه بتوانیم به سهولت کتابخانه ای پیدا کنیم فکر کردیم به مرکز افتاء مسجد الحرام مراجعه نمائیم و ببینیم آنها چه می گویند...»

    دقت می فرمایید دلیل قرانی شیخ سعودی و حاشیه قرانی خود طباطبایی هم اطمینان آور نبوده لذا حضرت آقا ، به تفحص در منابع اهل سنت وادار می شود. لابد منابع حدیثی خلفاء غاصب همگی مستند به رسول خداست و تنها احادیث اهل بیت اطهار ظنی و غیر قابل اعتماد است ! و البته این تلاش بی دریغ هم ، ترجمان همان قران محوری و اجتهاد آزاد است !!

    در نهایت ،کار این مجتهد قران محور به جایی می رسد که در صف سوال کنندگان می ایستد تا نوبتش شود و دقایقی با شیخ مفتی گفتگو نماید ولی از این استفسار هم قانع نشده و بالاخره به منا بر می گردد و رمی جمرات را اعاده می نماید. و استدلال قرانی خود را فراموش می کند که ربنا لاتواخذنا ان نسینا!.

    آقای طباطبایی در بخش دیگری از سخنرانی خویش به اصولیها ، فقه شیعه و حوزه های علمیه شیعه حمله می کند و می گوید :

    " در حوزه ها هنوز کتاب ارث بردگان ، بردگی بردگان تدریس می شود ، هنوز مسائلی در کتب فقهی هست که مال قرن چهارم و پنجم و ششم است و طلبه باید آنها را بخواند..."

    ظاهرا ایشان از وضعیت فعلی حوزه های شیعه مطلع نیستند و در همان افکار کهنه خویش سیر می کنند . اما ایراد این مدعی قران محور ،اولا به خود قران جاوید وارد می شود که در آیات متعدد، قوانین مربوط به بردگان را ذکر کرده است و ثانیا سخنران محترم در کتاب، بردگی در اسلام، احکام مرتبط با بردگان مانند مکاتبه ،صدقات ،استیلاء ،سرایت ،کفاره و...را بازخوانی نموده است. به قول علماء بائی یجر و بائک لایجر !.

    آقای طباطبایی در فراز ی از سخنان خویش کتابهای دعا را به باد انتقاد می گیرد. وی به دعای درد دندان اشاره کرده و آن را مورد تمسخر قرار می دهد .اما با بی انصافی تمام، یکبار هم به آن همه ادعیه ماثور ناب نظیر دعای ابو حمزه و کمیل و جوشن و...مذکور در کتب ادعیه تذکر نمی دهد. وی که گریبان خویش را برای توحید خالص چاک داده ،دعای درد دندان را در حاشیه کتب دعا می بیند اما در سخنان خویش هیچ انتقادی به خداشناسی سلفیها در اصل توحید که اساس دین است ندارد. ظاهر بینان سلفی به تایید خود سخنران در کتاب بیان معانی در کلام ربانی ، می گویند : خدا در عرش نشسته وهمه جا حضور ندارد ولی همه چیز را می داند. یا در جای دیگر می نویسد :سلفی ها عقیده دارند که خداوند سبحان آمده و در صحنه محشر حاضر می شود. این موارد رادر تفسیر ایشان جلد 14 ذیل آیه 7مجادله و جلد 15 ذیل آیه 22فجر می توانید ملاحظه کنید.

    در پایان ،طباطبایی به اصطلاح قران گرا، سنگ تمام گذاشته و روایاتی از کافی را با آب و تاب ،طرح و به روشی عوام فریبانه، موهن جلوه می دهد تا در این شوی هنرمندانه ، علما وا دعیه و احادیث شیعه را یکجا محکوم و منفور نماید .

    کتاب شریف کافی مشتمل بر احادیث ارزشمندی در حوزه های علم و عقل و توحید و نفی تشبیه خدا و اتبات صانع و اخلاقیات و فقه و...است که از پیامبر و امامان معصوم به میراث رسیده و به تحقیق گنجینه عظیمی از علم نبوی را به نمایش گذاشته است. در بین این دریای مواج از علوم اسلامی ، طباطبایی روایتی را در باب مولدالنبی گزینش کرده و مورد تمسخر قرار داده که اتفاقا نشانه جهالت و کهنگی فکری وی می باشد . در روایت فوق اشعار می دارد پیامبر اکرم(ص) چند روزی از سینه حضرت ابوطالب (ع) شیر مکیده اند و خدا در سینه عموی آن حضرت و پدر گرامی امیر مومنان (ع) شیر جاری ساخته است.ظاهرا این کرامات، بر طباطبایی گران آمده و زبان به استعجاب و استهزاء گشوده و برای خدا تعیین تکلیف کرده است که چرا این شیر در سینه یک خانم جریان نیافته. ای کاش موحد قرآنگرایی که خود را مجتهد آزاد و نو اندیش می پندارد نگاهی به علوم جدیده می کرد و در می یافت جاری شدن شیر مربوط به غده هیپوفیز و میزان ترشح هورمون پرولاکتین است و عوارض برخی داروها این ترشحات را تشدید می کند لذا جاری شدن شیر در سینه مردان نه تنها محال علمی نیست بلکه چندین مورد تجربه شده در عصر حاضر دارد. و یا حداقل تعبد به قران می داشت و این موارد را مشابه اعجازهای خدا فرض نموده و استبعاد نمی کرد .

    ثم کان عاقبه الذین اساواالسوئ ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزئون.


    [1] جملات داخل گیومه سخنان مصطفی طباطبایی است

     

  • توحید از منظر طباطبائی و سلفیه - قسمت اول: عاشورای دین یا عاشورای مصطفی طباطبائی

    بسم الله الرحمن الرحیم

    توحید از منظر مصطفی حسینی طباطبائی و سلفیه 

    قسمت اول

    عاشورای دین یا عاشورای مصطفی طباطبائی

    مقدمه

     توحید اساسی ترین مبنای اعتقادی در اسلام است . در عصر حاضر چنین اعتقادی دو جنبه بسیار مهم پیدا کرده است. جنبه اول تبیین نظری توحید و جنبه دوم عملکرد پیروان و میزان پایبندی آنان به اصول نظری می باشد. صرف نظر از توهمات و تصورات هر شخص یا گروهی، قطعا حقیقت توحید حقیقت واحد و مشخصی است. امروزه عده ای با تمسک به روشی بسیار ظاهر بینانه و بدور از عقل و منطق، تعریفی از توحید ارائه می نمایند که تضاد آن با اصول عقلی و وجدان فطری کاملا واضح است .

    مصطفی حسینی طباطبائی مانند هر مسلمان دیگری مدعی پایبندی به اصول توحیدی و صفات الهی می باشد. او این نکته را در نوشته ها و گفته هایش مکرر بیان کرده است. از آنجائیکه هر گروه از مسلمانان، در تبیین دیدگاه توحیدی خویش، خود را به شخص و یا نحله ای فکری منتسب می کند، مصطفی حسینی طباطبائی نیز همچون دیگر افراد، نحله ای برای خویش برگزیده است. او، بر اساس برخی از سخنرانی ها و نوشته هایش، تلویحاً خود را به عنوان سلفی و پیرو سلفی ها معرفی می کند.

    در این مجموعه از مقالات در پی آن هستیم که عقاید مصطفی طباطبائی را در موضوع توحید بر اساس منابع قابل استناد ارائه کرده و مورد بررسی قرار دهیم تا تبعیت و یا تضاد او با نحله های فکری موجود مشخص گردد.

  • توحید از منظر طباطبائی و سلفیه - قسمت دوم: طباطبائی شرک صفاتی و تجسیم را در اعتقاد سلفی ها تطهیر می کند!

    بسم الله الرحمن الرحیم

    توحید از منظر مصطفی حسینی طباطبائی و سلفیه 

    قسمت دوم

    طباطبائی شرک صفاتی و تجسیم را در اعتقاد سلفی ها تطهیر می کند!

    مقدمه

     توحید اساسی ترین مبنای اعتقادی در اسلام است. مصطفی حسینی طباطبائی مانند هر مسلمان دیگری مدعی پایبندی به اصول توحیدی می باشد. همان طور که در مقاله نخست اشاره شد، مصطفی حسینی طباطبائی برای تبیین دیدگاه توحیدی خویش، تلویحاً خود را به عنوان سلفی و پیرو سلفی ها معرفی می نماید.

    آنچه در کنکاش پیرامون عقاید مدعیان توحید حائز اهمیت است، پرداختن به این نکته می باشد که آنان صرف نظر از ادعایشان، تا چه اندازه در مقام تبیین به مبانی توحیدی ملتزم و مقید هستند و تا چه حد بر اساس آموزه های قرآنی و فرمایشات پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و ائمه معصوم علیهم السلام عمل می نمایند. به عبارت دیگر، میزان تبعیت و اطاعت هر فردی از فرامین الهی، نمود حقیقی توحید او می باشد. چنان که شیطان رانده شده از درگاه الهی، در ظاهر فردی موحد بود ، اما نحوه رفتار وی خلاف آن را آشکار کرد، چرا که اطاعت از هوای نفس را جایگزین اطاعت از فرمان الهی نمود.

    در نوشتار پیشین، ارتباط مصطفی طباطبائی و سلفی ها مورد بررسی قرار گرفته و دیدیم وی خود را امام السلفیه در ایران می خواند و برای رد اتهام وهابی گری (که امروزه معادل بودن آن با سلفی گری بر همگان عیان گشته است) از خود، ادعای انتقاد و اعتراض به عقاید آنان را می نماید.

  • توحید از منظر طباطبائی و سلفیه - قسمت سوم: طباطبایی توجیه گر عقاید ابن تیمیه در موضوع توحید

    بسم الله الرحمن الرحیم

    توحید از منظر مصطفی حسینی طباطبائی و سلفیه 

    قسمت سوم

    طباطبایی توجیه گر عقاید ابن تیمیه در موضوع توحید

    مقدمه

    مصطفی طباطبائی با ظرافت و زیرکی خاصی درصدد است ثابت کند برخی ائمه و علمای اهل سنت همچون ابن تیمیه، اگرچه در باب صفات الهی، ظاهرگرا بوده­اند و برای خداوند، ید، عین، جنب، سمع و... قائل شده­اند، اما با استناد به آیه «لیس کمثله شیء» ، از تشبیه مبری بوده و از گروه مشبهه به حساب نمی آیند.

    این نوشتار، در جستجوی یافتن جایگاه حقیقی ابن تیمیه در افکار مصطفی حسینی طباطبائی است. بدین منظور شمه ای از عقاید باطل و شرک آمیز ابن تیمیه را نقل کرده و با سخنان طباطبایی مقایسه می کنیم تا مشخص گردد که مصطفی طباطبایی در صدد توجیه عقاید ابن تیمیه  و امثال اومی باشد.

    در قسمت سوم (مقاله حاضر ) روشن خواهد شد که ابن تیمیه یعنی مقتدای آقای طباطبایی، اعتقادی به جایگاه هدایتی و علمی خاندان پیامبر و ائمه اهل بیت سلام اللّه علیهم اجمعین ندارد ، به همین منوال آقای مصطفی طباطبایی نیز به عنوان یک سلفی وطنی از اهل بیت عصمت علیهم السلام پیروی نمی کند.

  • توحید از منظر طباطبائی و سلفیه - قسمت ششم: حربه تکفیر ابزار مصطفی حسینی طباطبائی در تعریف عبادت

    بسم الله الرحمن الرحیم

    توحید از منظر مصطفی حسینی طباطبائی و سلفیه 

    قسمت ششم

    حربه تکفیر ابزار مصطفی حسینی طباطبائی در تعریف عبادت

    مقدمه

    در مقاله قبل از سری مقالات بررسی توحید عبادی از منظر مصطفی حسینی طباطبائی، در پی جستجوی تعریف عبادت در آثار وی بر آمدیم. واقع امر آن بود که از مکتوبات وی، بیانی که به صورت رسا و منطبق بر کتاب و سنت، عبادت الهی را تعریف کرده باشد، به دست نیامد. همچنین بیان شد که مصطفی طباطبائی صرفاً با کلی گویی و بدون مشخص نمودن معنای دقیقی از عبادت و حد و مرز آن، ذکر مصادیق و موارد خاصی را جایگزین تعریف عبادت نموده است. حال خواهیم دید وی چگونه با ادعای اینکه، عده ای عبادت را  برای غیر خدا بجا می آورند، به اعمال شیعیان حمله نموده و آنان را مشرک قلمداد می کند.  

  • توحید از منظر طباطبائی و سلفیه - قسمت هشتم: تعریف صحیح عبادت و رسوایی طباطبائی!

    بسم الله الرحمن الرحیم

    توحید از منظر مصطفی حسینی طباطبائی و سلفیه 

    قسمت هشتم

    تعریف صحیح عبادت و رسوایی طباطبائی!

    مقدمه

    در کنکاش پیرامون عقاید توحیدی مصطفی حسینی طباطبائی به مساله عبادت رسیدیم. مشاهده گردید که وی به صورت عامدانه از ارائه تعریفی مشخص و برآمده از کتاب و سنت در مورد «عبادت» حذر داشته و بر اساس نظرات شخصی، مفاهیمی را بر این واژه دینی تحمیل می نماید و از سوی دیگر هرگونه تعریف و برداشت مخالف نظر خود را باطل و گاه در حد شرک اعلام می نماید. در این نوشتار با ارائه تعریفی صحیح از عبادت که مستخرج از قرآن و سنت می باشد، نشان خواهیم داد چرا آقای طباطبائی از ارائه تعریف صحیح عبادت رویگردان بوده است.

  • توحید از منظر طباطبائی و سلفیه - قسمت هفتم: تعریف عبادت مشروع، به خضوع و خشوع تعریفی ناقص از عبادت است

    بسم الله الرحمن الرحیم

    توحید از منظر مصطفی حسینی طباطبائی و سلفیه 

    قسمت هفتم

    تعریف عبادت مشروع، به خضوع و خشوع تعریفی ناقص از عبادت است

    مقدمه

    در مقالات قبل پیرامون عقاید مصطفی طباطبائی، به مبحث عبادت و توحید عبادی رسیدیم. وی در آثار خویش، تعریفی برای عبادت ارائه ننموده و تنها به ذکر مصادیق و موارد خاص پرداخته است. مواردی همچون خواندن غیر خدا و طلب حاجت از غیر، توسل و شفاعت، نذر، زیارت قبور، سجده، طواف و قربانی مورد توجه مشارالیه قرار گرفته و از سایر عبادات عملی شخصی، اجتماعی، اقتصادی، مکاسب و... نظیر روزه، وضو، نماز، سعی بین صفا و مروه، رمی جمرات، اداء زکات عامدانه تغافل می ورزد. گویا کسی که به شیوه پیامبر؛ وضو نگرفته و نماز نمی خواند و حج نمی گذارد به شرک عبادی مبتلا نشده است!

  • توحید از منظر طباطبائی و سلفیه - قسمت پنجم: توحید عبادی و تعریف عبادت

    بسم الله الرحمن الرحیم

    توحید از منظر مصطفی حسینی طباطبائی و سلفیه 

    قسمت پنجم

    توحید عبادی و تعریف عبادت

    مقدمه

    مصطفی حسینی طباطبایی به تقلید از سلفیان بدون ارائه تعریفی مشخص و برآمده از کتاب و سنت در مورد «عبادت»، بر اساس نظرات شخصی، مفاهیمی را بر این واژه دینی تحمیل کرده و همان را مراد دین معرفی می کند. این در حالی است که وی هرگونه تعریف و برداشت مخالف نظر خود را باطل و گاه در حد شرک اعلام می نماید. در این سری از مقالات با جستجو در آثار مصطفی طباطبائی نشان خواهیم داد که عبادت از نظر وی چه معنایی دارد.

  • توحید از منظر طباطبائی و سلفیه - قسمت چهارم: نمونه ای از تلاش طباطبائی در تطهیر تشبیه و تجسیم در آثار ابن تیمیه

    بسم الله الرحمن الرحیم

    توحید از منظر مصطفی حسینی طباطبائی و سلفیه 

    قسمت چهارم

    نمونه ای از تلاش طباطبائی در تطهیر تشبیه و تجسیم در آثار ابن تیمیه

    مقدمه

    در قسمت های قبلی از سری مقالات توحید از منظر مصطفی حسینی طباطبائی و سلفیه، بیان گردید که طباطبایی برای تبیین دیدگاه توحیدی خویش، تلویحاً خود را به عنوان سلفی و پیرو سلفی ها معرفی می نماید. همچنین تلاش گردید تا رفتار وی در برخورد با انحرافات ناشی از تشبیه خالق به مخلوق که در عقاید توحیدی سلفیت و ائمه آن موجود است، مورد کنکاش قرار گیرد. مشاهده گردید که مصطفی طباطبائی با ظرافت و زیرکی خاصی، شبهه تشبیه و تجسیم وارد بر ایشان را این طور توجیه می نماید که هرچند برخی ائمه و علمای اهل سنت همچون ابن تیمیه، در باب صفات الهی، ظاهرگرا بوده­اند و برای خداوند، ید، عین، جنب، سمع و... قائل شده­اند، اما چون قائلند که «لیس کمثله شیء» پس از تشبیه مبری و از اهل مشبهه نیستند.

    در این نوشتار، در ادامه جستجوهای خویش جهت یافتن جایگاه حقیقی ابن تیمیه در افکار مصطفی حسینی طباطبائی، گوشه ای دیگر از عقاید باطل و شرک آمیز ابن تیمیه را از منابع معتبر وی ارائه کرده و با آن چه طباطبایی در راستای چهره سازی برای او به هم بافته مقایسه خواهیم نمود.

    امیدست تا برای خواننده گرامی مشخص گردد که مصطفی طباطبایی چه اندازه مطیع ابن تیمیه (و امثال او) بوده، وی را تقدیس نموده و برای تطهیر افکار ناصحیح او گام برداشته است. در این صورت آشکار خواهد شد که آقای مصطفی طباطبایی به عنوان یک سلفی وطنی به همان اندازه که ابن تیمیه و سایر بزرگان سلفی اعتقادی به جایگاه هدایتی و علمی ائمه اطهار سلام اللّه علیهم اجمعین نداشته اند، خود را موظف به اخذ معارف دین از سرچشمه ائمه اطهار علیهم السلام نمی داند.

    حکایت فقیه دیوانه

    شهر حران در سال 661 هجری قمری مولِد فردی به نام احمد بن تیمیه بود. فردی که با عقاید انحرافی و برداشت های نادرست خویش آتش تکفیر را در میان مسلمانان شعله ور کرد. کج فهمی ، ظاهر بینی  و تفسیر های ناروای او نه تنها مذهب شیعه بلکه مذاهب چهار گانه تسنن را نیز از دم تیغ تکفیر و ارتداد گذرانید. جالب اینجاست که وی در نهایت مستحق همان چیزی شد که از سر نادانی دیگران را بدان متهم می کرد: علمای چهار گانه اهل سنت حکم به تکفیر وی داده و او را زندانی نمودند که در نهایت در همان زندان از دنیا رفت[1]. از همین رو برخورد با عقاید ابن تیمه و بیان انحرافات وی تنها اختصاص به شیعه نداشته و توسط بسیاری از بزرگان اهل تسنن نیز صورت یافته است.

    یک نمونه جالب توجه از برخورد های بزرگان تسنن با ابن تیمیه را  می توان ماجرای ملاقات ابن بطوطه و ابن تیمیه دانست. این ملاقات نه به خودی خود، بلکه به سبب عکس العمل مصطفی حسینی طباطبائی در برخود با آن بسیار جالب توجه می باشد. بدین دلیل که این بار طباطبایی دیگر با روش های زیرکانه و بازی با عبارات و کلمات مخاطب را فریب نداده بلکه به شیوه ای کاملاً کودکانه به جای پاسخ به سوال ، اصل صورت مسئله را پاک می نماید.

    طباطبایی (به تبعیت از برخی افراد) برخورد و دیدار ابن بطوطه، جهان­گرد معروف (779-703 ه.ق) با ابن تیمیه و حضور وی در مجلس وعظ وی را در دمشق مورد تردید و شک قرار داده و فقط بخشی از گزارش ابن بطوطه را در کتاب خویش ذکر کرده است. گزارشی که در آن ابن بطوطه به صراحت عنوان کرده است که ابن تیمیه قائل به نزول خداوند به آسمان دنیا همچون نزول وی به یک پله پایین­تر منبر است.

    در برخورد با این گزارش ابن بطوطه، طباطبایی در راستای اجرای رسالت خویش برای تطهیر ابن تیمیه (و بزرگان سلفی) از شبهه تجسیم، مدعی شده که در آن تاریخ ابن تیمیه در قلعه دمشق محبوس بوده و ابن بطوطه شخص دیگری را به جای ابن تیمیه اشتباه گرفته است.

    اما باید عنوان داشت متن گزارش ابن بطوطه در کتاب رحله کمی مفصل تر از آن چیزی است که آقای طباطبایی ذکر نموده است. بدین صورت که:

    «حکایه الفقیه ذی اللوثه»[2] کان بدمشق من کبار الفقهاء الحنابله تقی الدین ابن تیمیه، کبیر الشام یتکلم فی الفنون، الا ان فی عقله شیئاً، و کان اهل دمشق یعظمونه اشد التعظیم و یعظهم علی المنبر، و تکلّم بامرٍ انکره الفقهاء...

    قال: و کنت اذ ذاک بدمشق فحضرته یوم الجمعه و هو یعظ الناس علی منبر الجامع و یذکرهم، فکان من جُمله کلامه اَن قال: اِنَ الله ینزل الی سماء الدنیا کنزولی هذا و نزل درجهً من المنبر، فعارضه فقیه مالکی یعرف بابن الزهراء و انکر ما تکلّم به، فقامت العامّه الی هذا الفقیه و ضربوه بالایدی و النعال ضرباً کثیراً حتی سقطت عمامته و ظهر علی راسه شاشیه حریر، فانکروا علیه لباسها و احتملوه الی دار عز الدین بن مسلم قاضی الحنابله، فامر بسجنه و عزره بعد ذلک...[3]

    در این گزارش از ابن بطوطه به موارد ذیل اشاره شده­است:

    ·        وجود مشکل در سلامت فکری ابن تیمیه

    ·        حضور ابن بطوطه در مجلس وعظ وی

    ·        نقل قول ابن تیمیه مبنی بر تشبیه خداوند به مخلوق

    ·   اعتراض ابن زهراء یکی از فقهاء مالکی به ابن تیمیه، کتک زدن و بردن ابن زهراء نزد قاضی وقت توسط طرفداران ابن تیمیه، زندانی شدن و تعزیر ابن زهراء... .

     

    انصاف چیست؟

    همان طور که اشاره گردید، طباطبایی (به تبعیت از برخی افراد) این گزارش ابن بطوطه را رد و او را متهم نموده که کس دیگری را با ابن تیمیه اشتباه گرفته است. تنها دلیلی که طباطبائی برای تردید در گزارش ابن بطوطه و انکار آن ارائه می نماید، نقلی از ابن کثیر به نقل از برزالی است که ابن تیمیه در شعبان سال 726 ه.ق زندانی شده و از آنجا ­که ابن بطوطه در گزارش خود آورده که در رمضان همان سال وارد دمشق شده ­است، لذا گزارش ابن بطوطه از ابن تیمیه درست نمی باشد.

    آنچه بسیار محل تأمل و دقت می باشد، توجه به این نکته است که طباطبائی آنچنان در تطهیر ابن تیمیه مصر است که بصورت کاملاً کودکانه اصل ماجرا را انکار کرده و عنوان نموده آن مشرکی که ابن بطوطه دیده ابن تیمیه نبوده است! غافل از اینکه اگر کسی حتی بویی از انصاف می برد، در برخورد با دو گزارش متفاوت در دو زمان مختلف اگر شک و تردیدی می دید، هر دو زمان گزارش شده را مورد شک و تردید قرار داد، و در نهایت صحت یک گزارش را با توجه به قرائن و مدارک موجود اثبات و دیگری را نقض می کرد.

    اما کاملاً معلوم است که چرا طباطبائی (و دیگر پیروان ابن تیمیه)، در برخورد با این دو گزارش با زمان های متفاوت، اصل را بر این قرار داده­اند که گزارش ابن بطوطه اشتباه و مورد تردید است. حال آن­که بحث تردید و شک، گریبانگیر هر دو گزارش، می­تواند باشد.

    پر واضح است مطالبه انصاف از پیروان ابن تیمیه که به سبب انکار عقاید پیشوای خود با ابن زهراء کردند آنچه کردند، امری بعید می باشد. چه می دانند انصاف چیست پیروان کور دلی که دیگران به دلیل تبرک به اهل بیت عصمت علیهم السلام تکفیر نموده ولی خود آب تغسیل جسد ابن تیمیه را برای تبرک نوشیده و بر سر میریزند!!!

     

    لطفاً مخاطب خود را نادان فرض نکنید

    نکته اینجاست که طباطبائی و هم مسلکان وی حداقل در مقام بیان، متوجه معنایی از انصاف هستند منتهی صلاح نمی بینند که انصاف به خرج دهند. چرا که در این صورت حتی اگر زمان گزارش ابن بطوطه در مورد حضور وی در دمشق اشتباه بوده­ باشد، چرا موضوع و ماجرای گزارش شده توسط ابن بطوطه مورد تردید قرار گرفته­ است؟ حال آن­که برخی دیگر از علما اهل سنت همچون ابن حجر عسقلانی که از نظر زمانی (نسبت به ابن کثیر) به این جریان نزدیک­ترند ، گزارش مذکور را در کتاب الدرر الکامنه آورده و متعرض اشتباه بودن آن نشده­ است!!!

    در ضمن لازم به ذکر است که ابن بطوطه جهان گرد و تاریخ نگار بوده و در نقل آن چه مشاهده میکرده بدون توجه به مباحث عقیدتی، به طرح موضوع می پرداخته است. لذا شایسته بود که طباطبایی به جای قول ابن کثیر قول او را می پذیرفت.

    البته به غیر از ابن بطوطه، ابوبکر بن عبدالله آیبک دواداری، مورخ معاصر ابن تیمیه که در دهه­های آخر هفتم هجری در قاهره به دنیا آمده، و سپس به همراه پدرش به دمشق رفته و کتاب کنز الدرر و جامع الغرر را در 9 جزء تالیف کرده، و تا سال 736 ه.ق –یعنی آخرین سال مذکور در کتاب تاریخ خویش- تحقیقا زنده بوده­است. در جزء نهم کتاب خویش که وقایع بین سال­های 699 تا 735 ه.ق را ثبت کرده­است، اشاره دارد که در سال 705 ه.ق، محاکمه ابن تیمیه، بر سر عقاید او پیش آمد. این محاکمه در قاهره بوده، زیرا ابن تیمیه را از دمشق بدانجا فراخوانده بودند. اما به علت اعتراض ابن تیمیه به طرف دعوی، و به دلیل پاسخ ندادن به ادعانامه، محکوم به زندان شد و نامه­ای به همراه قاضی دمشق، روانه دمشق شد که بر منبر جامع دمشق بخوانند و مردم را از اعتقاد به فتواهای ابن تیمیه بازدارند و حنابله را مجبور به بازگشت از عقاید او کنند. دواداری نامه­ای را که بر ضد حنابله و ابن تیمیه، برای خواندن در جامع دمشق نوشته شده­بود، آورده­است[4]. بر اساس نامه مهم­ترین اتهامات ابن تیمیه عبارتند از: اعتقاد به تجسیم و در آسمان بودن خداوند، و اعتقاد به صوت و حرف بودن قرآن و قدمت آن.

    علاوه بر این این دو گزارش، آنچه سند محکمی بر بطلان عقاید ابن تیمیه و تلاش برای تطهیر این عقاید می باشد، معرفی و شناخت این عقاید است. به فضل الهی، پاره ای از عقاید آلوده به تشبیه و تجسیم ابن تیمیه در باب توحید الهی در قالب مقالاتی در مسأله رویت خداوند، نزول خداوند از عرش و استواء خداوند بر عرش ارائه خواهد گردید تا خود گواهی باشد بر هر خواننده جویای حقیقت، که میزان انحراف در عقاید ابن تیمیه تا چه حد بوده و تطهیر این عقاید از سوی طباطبایی چه اندازه شنیع می باشد.

     

    نتیجه گیری

    در این مقاله و سه مقاله قبلی از مجموعه توحید از منظر مصطفی حسینی طباطبائی و سلفیه کوشیدیدم تا ردپای عقاید منحرف سلفیان از جمله بزرگان آنان را در افکار مصطفی طباطبایی آشکار کرده و میزان ارادت و سرسپاری وی را به درگاه فکری ایشان آشکار نماییم. به عنوان یک نتیجه کلی از این مجموعه مقالات، می توان به این نکته اشاره کرد که مصطفی حسینی طباطبایی قطعاً و بی هیچ شک و شبهه ای، اعتقادات سلفیان علی الخوص بزرگان آنان همچون ابن تیمیه را سرچشمه افکار و آراء خویش قرار داده است. بدیهی است به همان میزان که سلفیان مورد ادعای آقای طباطبایی معتقد به جایگاه هدایتی و علمی ائمه اطهار علیهم السلام بوده اند و خود را ملتزم به اخذ معارف از ایشان دانسته اند، مصطفی طباطبایی نیز به عنوان امام سلفیان ایران به همان اندازه پیرو ائمه اطهار علیهم السلام می باشد. لذا اگرچه مصطفی طباطبایی را می توان یک تئورسین قهّار دانست امّا در اصل ، تمام گفته های طباطبایی به مانند ائمه سلفیه، چیزی جز  ظاهرفریبی نیست: اتباع رأی شخصی و عدم مراجعه به مسیری که خداوند برای اخذ معارف مشخص نموده، یعنی همان آستان آسمان سای ائمه اطهار علیهم السلام. این در حالی است که به اقرار خود طباطبایی، ائمه اطهار بیش از دیگران قرآنی بوده و معارف قرآن را در سینه دارند. حال بایستی از طباطبایی این سوال را پرسید که این یک بام و دو هوا چگونه قابل جمع اند ؛ التزام به اخذ معارف از سرچشمه ائمه اطهار علیهم السلام و در عین حال سر سپردگی به دشمن برجسته ایشان یعنی ابن تیمیه و امثال وی؟! آنچه که به وضوح بر اهل انصاف مشخص می گردد این است که سران سلفی در تمام اشکال خود ( وهابی، قرآنی و...) در یک ویژه گی مشترک اند: اینکه اثبات نمایند نظرات آنها نیز در کنار ( یا حتی فراتر از) نظر اهل بیت علیهم السلام دارای اهمیت است و مردم باید برای آنها جایگاهی قائل شده و برای جایگاه علمی ایشان کرنش نمایند. این افراد نوعاً با ادعای آگاه سازی مردم فعالیت می کنند اما در واقع با ادعای هدایت افراد ، ایشان را گمراه می سازند. کسانی که مورد اصابت شبهات این جماعت قرار می گیرند بایستی توجه نمایند که معنای هدایت و اصلاحی که امثال طباطبائی از آن دم می زنند در نهایت یک چیز است: توحید آنست که ما می گوییم. تفسیر قرآن آنست که ما می گوییم. مومن آنست که پیرو ما باشد و با ما باشد و مشرک کسی است که با ما مخالفت کند.

    در برابر ادعای این مدعیان هدایت و اصلاح جامعه بایستی آگاهانه به یاد داشت که

    آب نطلبیده همیشه مراد نیست

    شاید بهانه ایست که قربانی ات کنند

    ادامه دارد...



    [1]  شوکانی در این باره می‌گوید: پس از زندانی شدن ابن تیمیه، بر اساس فتوی قاضی مالکی دمشق که حکم به کفر او داده بود، در دمشق ندا در دادند که هر کس دارای عقاید ابن تیمیه باشد، خون و مالش حلال است. (محمد بن علی الشوکانی, البدر الطالع ج ۱, ص ۶۷ )
    [2] . اللوثه بالضم: مَسَّ جنون.
    [3] . رحله ابن بطوطه، ص 95.
    [4] . کنز الدرر و جامع الغرر، 9/139-142.

  • جایگاه انبیاء الهی از منظر مصطفی حسینی طباطبایی و سلفی ها - قسمت اول: مدعیان قرآنی پیامبراسلام را فقط نامه رسان الهی می دانند

    بسم الله الرحمن الرحیم

    جایگاه انبیاء الهی از منظر مصطفی حسینی طباطبایی و سلفی ها 

    قسمت اول

    مدعیان قرآنی پیامبراسلام را فقط نامه رسان الهی می دانند

    شئون نبوت از دیدگاه سلفیه

     اندیشه های سلفی به عقاید ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب باز می گردد. این اعتقادات از زبان افرادی چون مصطفی طباطبایی به قرائتی امروزی و متناسب با جامعه شیعی عرضه و تبلیغ می شود. یکی از مکتوبات وی، تفسیر بیان معانی در کلام ربانی است که بخش هایی از آراء و اندیشه های وی را در موضوع نبوت در بر دارد.

    فکر سلفی به انبیاء الهی به چشم افرادی عامی و عادی نگاه می کند که صرفاً در امر ابلاغ رسالت الهی، امین و برگزیده خدا هستند و فارغ از رتبه بالای ایمان و تقوی در عصر خود، مانند دیگر انسان ها، از عوارض نفسانی و محیطی تاثیر پذیرفته و مبتلا به جهل می شدند. آنان تنها امتیاز انبیاء بر سایر افراد را در این می دانند که در زمان لغزش ، خدا رسولانش را تذکر می دهد و عتاب می کند و بدین جهت اسوه و راهنمای سایرین شده اند. بر این اساس، انبیاء هیچ گونه موضوعیتی در اصل رسالت و هدایت امت ها نداشته و تنها واسطه ای در ابلاغ پیام و انعکاس هدایت الهی هستند.

    بدیهی است ثمره این اندیشه، عصمت انبیاء را جز در ابلاغ وحی تضمین نمی کند و ارائه کرامت و معجزه را از آنان منتفی می داند . لذا روایات و آیاتی که نشان دهنده مقامات و اولیای الهی است از سوی سلفیون نادیده و حداکثر مورد توجیه قرار می گیرد.

     

    شواهدی بر رد شئون پیامبران در مکتوبات مصطفی حسینی طباطبایی

     خداوند در کتاب های آسمانی شأن و وظایف فرستادگان الهی را اعلام نموده است. قول، فعل و تقریر آن ها نیز بیانگر همین شئون می باشد.  اما با کمال تعجب می بینیم سلفی ها مقام نبوت و رسالت را تنها در ابلاغ رسالت منحصر کرده اند. و با این انحصار ، سایر شئون و وظایف برگزیدگان خدا را نادیده می گیرند. سخنان آقای مصطفی طباطبایی در بخش‌های مختلفی از تفسیر خود با نام "بیان معانی در کلام ربانی"، موید و مبلغ عقیده سلفیان است. به برخی از آنها اشاره می کنیم:

    -        آقای طباطبایی در ج 2، ص 190 تفسیرش، ذیل آیه 144 سوره آل عمران بیان می دارد:

    "وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ... و (براستی) محمد جز فرستاده ای نیست که فرستادگان دگر پیش از او بگذشتند.

    دو نکته، به وضوح از آیه بدست می آید:

    اول آنکه، هر مقامی را جز رسالت، از پیامبر نفی نموده و در آیات دگر نیز تصریح دارد که وظیفه او چیزی غیر از ابلاغ پیام و هشدار و بشارت نبوده است. بنابراین، تمام سخنانی که شخصیتی سوای این مطلب از پیغمبر اسلام ارائه دهد، همگی باطل می باشد."

     در حالیکه حصر موجود در آیه، از نوع اضافی بوده و مطلق نیست. در واقع این حصر نفی کننده سایر شئون پبامبر خدا نمی باشد بلکه در زمانی خاص و با مخاطبینی ویژه بیان شده و ایجاد حصر می نماید. از این گونه حصرها در آیات قرآن متعدد پیدا می شود .به عنوان مثال در آیه شریفه اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ... حصر زندگی دنیا به لهو و لعب نفی کننده این حقیقت نیست که دنیا مزرعه آخرت می باشد. موید حصر اضافی ، آیاتی است که سایر شئون نبی مکرم ص را اعلام می کند نظیر آیه64 سوره نساء وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ... و آیه 103 سوره توبه خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاَتَكَ سَكَنٌ لَّهُمْ و آیه 164 سوره آل عمران لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَکِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ و....

     -        همچنین ایشان در همان مرجع ج1، ص 428 ذیل سوره بقره آیه 272 می آورد:

    لَيْسَ عَلَيْکَ هُداهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ...  یعنی ای پیامبر! ما دستورات را گفتیم و وظیفه تو فقط ابلاغ آن هاست، تحمیل ایمان و عمل صالح بر مردم، کار تو نیست.

     البته در این آیه مخاطب خدا کافری است که دیگر هدایت پذیر نیست. لازم به ذکر است اگر پافشاری بر هدایت مردم بر عهده رسول خدا (ص) نیست چرا ایشان آنقدر مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. به عبارت دیگر ضمیر "هم" در آیه مبارکه اشاره به کافران معاند دارد. در مقابل آیه 52 سوره شوری وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ موید نقش هدایتگری برای پیامبرص است.

     -        در ج3 ص 51 همان تفسیر ذیل سوره انعام آیه 48 می نویسد :

    وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاَّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ... و (ما) پیامبران خود را- جز بهر بشارت و هدار- نفرستادیم... پس پیامبران، شان و و ظیفه دیگری نداشتند.

    حصر در این آیه نیز اضافی می باشد. قطعا بیان احکام از سوی رسول خدا (ص) متمایز از شان انذار و تبشیر برای ایشان است.

     -        ذیل آیه 188 سوره اعراف در ج3 ص 405 و همچنین ذیل آیه 2 سوره هود در ج 4 ص 92 آمده است می گوید :

    ... إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ بدرستی که من، جز بیم رسان و نوید دهنده ای-برای آنانکه ایمان آوردند، نیستم. به دنبال نفی علم غیب از پیامبر (ص) به اثبات مقام وی ( که بشیر و نذیر می باشد) پرداخته است. خداوند صریحاً پیامبرش را توصیف می کند که بگو: من جز هشدار دهنده ای ( به گناهکاران) و بشارت دهنده ای ( به مومنان) نیستم- آن هم برای کسانی که سخنانم را باور دارند، و جز اسن، کاری از دستم برای کسی ساخته نیست.

    أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّني‏ لَکُمْ مِنْهُ نَذيرٌ وَ بَشيرٌ و من بیم رسان و نوید دهنده ای از جانب او بر شما هستم.

    ینابراین، رسالت پیامبر اسلام در همین دو کلمه بشیر و نذیر خلاصه می شود.

    در جواب یادآور می شویم اگر پیامبر خدا (ص) جز انذاردهنده ای بیش نبودند دلیل جنگ و غزوات ایشان چه می تواند باشد!

     

    -        در ج 5 ص 43 کتاب بیان معانی در کلام ربانی چنین آورده :

    بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ ... (ایشان را) با دلایل روشن و کتاب ها (فرستادیم)

    یعنی در نبوت خدا زورگویی نبوده، همه پیامبران با دلیل آمدند و تعالیم خود را مبتنی بر دلیل و به صورت کتاب ارائه می دادند و جز ابلاغ پیام وظیفه ای نداشتند (آیات 35 و 36 همین سوره)...

    در واقع تاکید آیه فوق بر شیوه تبلیغ رسولان الهی است که مبتنی بر بینه و با استدلال، مردم را قانع می نمایند و این تاکید نافی سایر مقامات و شئونات ایشان نیست. کمااینکه به تائید قرآن حضرت سلیمان و داوود سلطنت داشته و بر مردم حکومت می کردند و با دشمنان خود می جنگیدند.

     

    -        ذیل آیه 54 سوره نور آقای طباطبایی اشاراتی از این دست دارند (بیان معانی در کلام ربانی، ج 7، ص 73):

    ... وَ ما عَلَي الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ... و بر عهده رسول جز ابلاغ آشکار و وظیفه ای نباشد.

    ... رسول وظیفه ای جز ادای رسالت و ابلاغ آشکار پیام ندارد و شما هم مسئول اعمال خود هستید. آیه شریفه از جمله آیاتی است که به روشنی نشان می دهد پیامبر فقط موظف به ابلاغ پیام و بشارت و انذار بوده و هیچ مسئولیتی در قبال عدم قبول مردم نداشته است. با ابلاغ پیام و عمل به پیام، وظیفه پیامبر تمام بوده است.

     

    -        در رد شئون پیامبر اسلام (ص) در تفسیر خود ج 8 ، صفحه 162 می آورد :

     

    وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدي‏ فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرينَ (نمل92) ، یعنی پیامبر فقط مامور به دعوت و اتمام حجت بوده و اگر کسی نمی پذیرفت، تکلیف از آن حضرت ساقط بوده است. یعنی در برابر مخالفان هیچ وظیفه ای جز انذار و هشدار نداشته است.

     

    همانگونه که متذکر شدیم در آیات مورد استشهاد آقای طباطبایی ، خدای متعال در صدد نیست تا در قبال همه انسانها و در تمام زمانها و شرایط وظیفه پیامبر را منحصر به ابلاغ پیام نماید بلکه منطقا و عرفا ، در شرایطی که مخاطبین در مقام عناد و جحود هستند ابلاغ رسالت کفایت کرده و بر مخاطبین اتمام حجت می شود . انذار و تبشیر مرحله اول و ابتدائی رسالت است . ادامه وظایف و اظهار سایر شئونات نبی مکرم ص در قبال کسانی است که اقرار به وحدانیت خدا و رسالت حضرتش نموده اند . تزکیه و ترقی معنوی مسلمین ، تعلیم قران و حکمت ، اجرای احکام و تشکیل حکومت الهیه و جهاد و بسط نفوذ اسلام وظایفی است که آیات الهی برای پیامبر اسلام ص تبیین کرده است. چگونه آقای مصطفی حسینی طباطبایی چشم خود را بر سایر آیات قران بسته و واقعیات تاریخ اسلام را نادیده گرفته و به تبعیت از تفکر سلفی مسیر تفریط و تقصیر را در موضوع شئون نبی پیش گرفته است ؟!

     

    ادامه دارد...

     

  • جایگاه انبیاء الهی از منظر مصطفی حسینی طباطبایی و سلفی ها - قسمت دوم: نقش مرجعیت دینی انبیاء از دیدگاه سلفیون وطنی

    بسم الله الرحمن الرحیم

    جایگاه انبیاء الهی از منظر مصطفی حسینی طباطبایی و سلفی ها 

    قسمت دوم

    نقش مرجعیت دینی انبیاء از دیدگاه سلفیون وطنی

    مقدمه

    پس از بررسی مختصری در باب وظیفه و شئون انبیاء الهی، نگاهی به شأن مرجعیت دینی پیامبران از دیدگاه مصطفی طباطبایی خواهیم داشت. همانطور که بارها تذکر داده ایم ، هدف از نگارش این سلسله مقالات ، بررسی آراء مدعیان قرآنی در ایران است که نظراتشان متمایل به ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب می باشد که البته مباحث خود را در قالبی متناسب با جامعه شیعه در ایران عرضه می دارند. در زمان حاضر آقای مصطفی حسینی طباطبایی از جمله تئوری پردازان این تفکر بوده که در قالب نوشته ها و سخنرانی های خود ، به بیان و تشریح مواضع موحدین قرآنی پرداخته است.

  • جایگاه انبیاء الهی از منظر مصطفی حسینی طباطبایی و سلفی ها - قسمت سوم: محدوده ولایت انبیاء بر امت خویش

    بسم الله الرحمن الرحیم

    جایگاه انبیاء الهی از منظر مصطفی حسینی طباطبایی و سلفی ها 

    قسمت سوم

    محدوده ولایت انبیاء بر امت خویش

    مقدمه

    در مقاله پیشین – قسمت دوم -  به بررسی آراء سلفیان در نقش مرجعیت دینی انبیای الهی پرداختیم. در این نوشته به واکاوی و نقد دیدگاه آنان در موضوع ولایت انبیاء می پردازیم.

    از دیدگاه سلفیان وطنی، وظیفه و شأن انبیاء محدود به ابلاغ وحی می شود، بسان نامه رسانی که تنها وظیفه دارد مرسوله ای را به مخاطبین برساند.