ابوالفضل برقعی

  • قسمت اول - مقدمه

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    قسمت اول

    مقدمه

    قبلا بايد عرض كنم اختلافات فراوانی بین شيعه و وهابیت وجود دارد . از ان جمله توحید و شرک ، زيارت ، شفاعت ، علم ، حيات پيامبر و امام و...

    مسئله اساسي در عقيده وهابيت يا سلفي ها در اين است كه توحيد را بسيار محدود كرده و اكثر اعمال شيعه را بدعت ، شرك و خارج از دين مي دانند. درصورتي كه شيعه اعتقادات خویش را مستند به کتاب و سنت پیامبر می کند و برای اعمال خود دلایل محکمی دارد .

    نکته حائز اهمیت این است که وهابیت نه تنها با شیعه ، بلکه با اهل تسنن نیز اختلافات اساسی دارد .

    ا بن تيميه با هردو گروه علماي شیعه و اهل سنت دعوا داشت . محمد بن عبدالوهاب نیز اولين اختلافات را با پدرش شیخ محمد و برادرش شیخ سلیمان که سني مذهب بودند ، شروع کرد .

    درراستای بیان مکتب قرآن و اهل البیت (ع ) در زمینه زیارت , کتاب ((خرافات وفور در زیارات قبور)) نوشته سید ابوالفضل برقعی را پیرامون مسئله زیارت مورد نقد و برسسی قرار می دهیم . پيش از پرداختن به كتاب لازم است چند نکته را تذکر دهم .

    1- اين جانب از پيروان امام المتقين حضرت علي علیه السلام بوده و هستم . اعتقاد من به ایشان نه در این زمینه است که او را فقط فردی بزرگ بدانم ، بلکه حضرت مولی الموحدین را امامی منصوب از جانب خدا و منصوص می دانم . اصول و فروع دین را از جانب آن بزرگوار و فرزندان معصومش پذيرفته ام .

    2 - با توجه به بحث و مطالعه و نشست و برخاست علمی با پیروان اندیشه وهابیت در ایران در طول سالهای متمادی ، اهداف و محتوی و روش های مطرح کنندگان اعتقادات ضد شیعی در زمینه توحید و امامت و زیارت برای اینجانب کاملا روشن و گویا می باشد .

    3 - در بررسي موضوع كتاب جز به قرآن وسنت رسول ص و ادله عقلي استدلال نخواهم كرد. و در مورد احاديث هم باید بگویم که اگر رسول خدا (ص )و ائمه معصومین (ع ) درجائی فرموده اند که روایات موافق کتاب خدا را بپذیرید ، به این معنا نیست که آن برگزیدگان الهی برخلاف قرآن سخن می گویند ، بلکه به این معناست که کلام و احادیث ما همواره موافق قرآن و وحی است . با در نظر گرفتن این مطلب ، استفاده ما ار حدیث سنی و شیعه ، در کنار آیات قرآن ، یکی از پایه های اصلی مستندات ماست ، هما نگونه که سلفي ها با اين كه به قرآن در ظاهر زياد توجه دارند، از احاديث هم خيلي استفاده مي كنند. ابن تيميه كتابهايش پر از حديث است و آن احاديث را از صحيحين و كتاب هاي ديگر اخذ کرده است . محمدبن عبدالوهاب نیز احادیث بسیاری را از صحيحين و از افرادي چون ابوهريره و عايشه و ‌ابن عباس نقل می کند . ابن تيميه كتابي به نام ((الفتاوی الواضحه)) در 56 جلد دارد که سعودي ها متجاوز از 40 جلد آن را تا به حال چاپ كرده اند.

    4 - باب بحث و مذاکره در این زمینه و سایر مطالب مندرج در این وبلاگ باز است ، و اینجانب آماده پاسخگوئی به سوالات جویندگان راه حق و حقیقت هستم.

  • قسمت اول - مقدمه

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "درسی از ولایت" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    نویسنده : محمد شمسیانی

    قسمت اول

    مقدمه

    آقای ابولفضل برقعی در کتاب "درسی از ولایت " در صدد اثبات معنای "دوست" برای کلمه "ولی " در آیات " إِنَّمَا وَلِيُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ‌. - المائدة، 55 " و " المومنین و المومنات بعضهم اولیاء بعض - توبه 71 " و " يَأَيهُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَن تجَعَلُواْ لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا - 144 سوره نساء " می باشد.

    وی با تلاش فراوان سعی دارد که ولایت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و به تبع آن ائمه معصومین علیهم السلام را منحصر در ولایت تشریعی (آنهم با تعریفی که خود از ولایت تشریعی دارد) کند ، و ولایت تکوینی این ذوات مقدسه را (با برداشت خود از ولایت تکوینی ) ، انکار نماید . مولف کتاب "درسی از ولایت " تعاریف خویش از ولایت تشریعی و تکوینی را به کل شیعه نسبت داده و به نقد آن پرداخته است.

    ما ضمن نقد و بررسی نوشته آقای برقعی با استناد به کتاب و سنت اثبات خواهیم کرد که نه تنها معنای کلمه " ولی " در آیات مورد استشهاد نویسنده " صاحب اختیار و سرپرست " می باشد ، بلکه رسول خدا و ائمه معصومین علاوه بر منصب الهی " ولایت تشریعی " صاحب مقام " ولایت تکوینی " از سوی خداوند عز و جل به معنای صحیح آن می باشند . در ادامه ، ضمن بررسی ولایت انبیاء و اولیاء از دیدگاه تشیع با تبیین اعتقادات پیروان اهل بیت در باب ولایت که مبتنی بر ادله قرآني است ، به شبهات وارده از طرف نويسنده کتاب " درسي از ولايت " پاسخ خواهیم داد.

    معنای واژه ولایت:

    در کتب لغت برای واژه "ولایت " معانی متعددی ذکر شده است که شایعترین آنها سه معنای ذیل می باشد :

    1. دوستی 2. سرپرستی و قیم به امور 3. نصرت و یاری

    آقای برقعی در کتاب خویش تلاش می کند با استناد به آیات قران معنای "دوست" را برای کلمه "ولی " اثبات نماید. ودر پی آن نشان دهد ولایت پیامبر ص و به تبع آن ائمه ع منحصر در ولایت تشریعی (آنهم با تعریفی که خود از ولایت تشریعی دارد) می باشد واین بزرگان به هیچ وجه دارای ولایت تکوینی (با تعریفی که برقعی از آن دارد) نیستند . ضمن اینکه مولف کتاب درسی از ولایت تعاریف خویش از ولایت تشریعی و تکوینی را به کل شیعه نسبت داده و به نقد آن پرداخته است.

    وی در ابتدای کتاب "درسی از ولایت" آیه 71 سوره توبه را بیان و چنین ترجمه نموده است:

    " المومنین و المومنات بعضهم اولیاء بعض... مومنین و مومنات برخی از ایشان دوست برخی دیگرند ."

    و سپس بدون توجه به کلمه "بعضهم" نتیجه گیری می کند : ما باید هر کس را که ایمان به خدا و رسول دارد دوست داشته باشیم .

    در مرحله نخست با پذیرش ترجمه و نتیجه گیری حاصل از آن چند سوال جدی مطرح می شود:

    1 - آیا رفاقت و دوستی میان مومنین تا این حد از اهمیت برخوردار است که خداوند در این آیه و آیات دیگر به آن تاکید نموده است ؟ و آیا دوستی میان مومنین آن چنان دور از ذهن مسلمانان بوده که خداوند موکدا آنان را به این امر تذکر می دهد ؟ آیا صرف هم کیشی میان افراد خود به تنهایی و به صورت طبیعی ایجاد علاقه و دوستی میان آنان نمی کند ؟

    بررسی معنای " ولی " در شرایط زمانی نزول آیه 71 سوره توبه:

    برای درک مقصود خداوند و پاسخ به سئوالات مطرح شده در بالا نیازمند چیزی بیش از ترجمه لفظی آیه می باشیم و آن بررسی شرایط و فضایی است که آیه مذکور نازل شده است . یکی از روشهای دستیابی به شرایط نزول، بررسی سیاق آیات قبل و بعد می باشد که در ادامه خواهد آمد.

    2 - پس از تامل در ترجمه ای که در بالا ذکر گردید این سئوال مطرح می شود که چرا خداوند بعضی از مومنین را دوست برخی دیگر از مومنین دانسته است در حالی که در جای دیگر می فرماید.... انما المومنون اخوه... یعنی همانا این است و جز این نیست که تمام مومنین با یکدیگر برادرند . و این برادری یقیناً شامل دوستی میان تمام مومنین هم می باشد و اگر خداوند در آیه 71 سوره توبه برخی از مومنین را دوست برخی دیگر می دانست چرا در جای دیگر قرآن همه آنان را برادر یکدیگر دانسته است ؟!

    3 - در نتیجه گیری آقای برقعی آمده است که ما باید هر کس را که ایمان به خدا و رسول دارد دوست داشته باشیم . حال از آقای برقعی می پرسیم آیا اگر مومنی مورد ظلم و ستم مومن یا مومنان دیگر قرار گرفت آیا باز هم موظف به دوستی با آن مومنین ظالم هستیم یا خیر؟ پاسخ این سئوال را قرآن سوره حجرات آیه 9صراحتاً داده است.

    " وَ إِن طَائفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُواْ فَأَصْلِحُواْ بَيْنهَمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَئهُمَا عَلىَ الْأُخْرَى‏ فَقَاتِلُواْ الَّتىِ تَبْغِى حَتىَ‏ تَفِى‏ءَ إِلىَ أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُواْ بَيْنهَمَا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُواْ إِنَّ اللَّهَ يحُبُّ الْمُقْسِطِينَ "

    و اگر دو گروه از مومنین با یکدیگر بجنگند میان آنان آشتی برقرار کنید و اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری تجاوز کند . با آن گروه که تجاوز می کند بجنگيد تا به حکم خدا باز گردد و چون به میانشان بازگشت به عدالت ،‌آشتی برقرار کنید و همواره دادگری پیشه سازید که خداوند دادگران را دوست دارد.

    طبق این آیه خداوند مومنین را موظف می کند با گروهی از مومنین دیگر که به آنان تجاوز کرده اند بجنگند تا به حکم خدا بازگردند ، و مسلماً انسان نسبت به کسی که به او ظلم کرده است و با او می جنگد ، دوستی ندارد . پس اگر بگوییم که هر کس به خدا و رسول ایمان دارد باید مورد دوستی قرار گیرد سخنی لغو و بیهوده است چرا که شاید گروهی از مومنین برگروهی دیگر ستم کنند که در این حال وظیفه ستم دیده دفاع از خویشتن است . چه ستمگر کافر باشد و چه مومن .

    در مرحله دوم سعی بر آن داریم تا همان طور که ذکر شد با بررسی آیات قبل و بعد ،کمی با فضای حاکم بر جامعه اسلامی در زمان نزول این آیه آشنا شویم تا بتوانیم مقصود و منظور آیه را بهتر درک کرده و نتیجه گیری کنیم که کدام ترجمه برای کلمه «ولی» صحیح است ؟ بدین منظور به آیات 61 تا 72 رجوع می کنیم :

    وَ مِنهْمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبىِ‏ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيرْ لَّكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكمُ‏ وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لهَمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(61)

    ترجمه آیه 61 : در بین ایشان (منافقان)کسانی هستند که همواره پیامبر را آزار می دهند و می گویند پیامبر ، سخن این و آن را گوش می دهد ، بگو او در جهت مصلحت شما به سخنانتان گوش می دهد و به خدا ایمان دارد و به مومنین اعتماد دارد و برای کسانی از شما که ایمان آورده اند رحمت است و برای آنانکه همواره پیامبر خدا را آزار می دهند عذابی دردناک است .

    در این آیه ملاحظه می شود که بعضی از منافقین در میان خود ، پیامبر را این گونه توصیف می کنند که او فردی است که فرض را بر دوستی و راستی افراد گمارده و حرف همه را باور می کند و فرد خوش باوری است . البته شنوا بودن پیامبر در برابر اصحاب خود یکی از صفات نیکوی پیامبر بوده است . لذا این برخورد دلنشین پیامبر اکرم برای منافقین چنین تداعی نموده بود که پیامبر از نیت سوء آنان آگاه نیست . خداوند می فرماید این صفت نیکوی پیامبر رحمتی است برای آنان که ایمان آورده اند . به عبارت دیگر هر کس که اظهار اسلام می کرد پیامبر با او همانند یک مومن واقعی رفتار می کردند و سخن او را با گوش جان می شنیدند ولی این یقیناً بدان معنا نبود که پیامبر فرد خوش باور و ساده ای است.

    يحَلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيرُضُوكُمْ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُواْ مُؤْمِنِينَ(62)

    ترجمه آیه 62 : آنان ( منافقین ) برای آنکه خود را افرادی صالح نشان دهند ، نزد شما به خدا سوگند می خورند تا شما را خشنود کنند در صورتی که اگر مومن بودند شایسته بود که خدا و رسولش را خشنود سازند .

    همان طور که در آیه قبل مطرح شد ، منافقین به جهت آنکه می پنداشتند پیامبر فردی ساده انگار و زودباور است برای معذور نشان دادن خود نسبت به کارهای ناهنجارشان به خداوند سوگند یاد می کردند تا مومنین و اصحاب پیامبر را از خود خشنود سازند در حالی که خداوند می فرماید : اگر شما مومن واقعی بودید خشنودی خدا و رسولش برای شما مهمتراز خشنودی و رضایت دیگران می بود .

    أَ لَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّهُ مَن يحُادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِدًا فِيهَا ذَالِكَ الْخِزْىُ الْعَظِيمُ(63)

    ترجمه آیه 63 : آیا ( منافقین ) ندانسته اند هر کس با خدا و رسولش دشمنی کند ، مسلماً آتش دوزخ برای اوست در آن جاودانه است آن (خلود در جهنم ) خواری بزرگ است .

    در این آیه خداوند منافقین را به آتش دوزخ وعده می دهد.

    يحَذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِمَا فىِ قُلُوبهِمْ قُلِ اسْتهَزِءُواْ إِنَّ اللَّهَ مخُرِجٌ مَّا تحَذَرُونَ(64)

    ترجمه آیه 64 : منافقان از اینکه سوره ای بر ضدشان نازل شود واسرار قلبی آنان را آشکار نماید اظهار ترس و نگرانی می کنند بگو مسخره کنید خداوند آنچه را از آن بیمناک و نگرانيد آشکار خواهد نمود .

    وَ لَئنِ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نخَوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ ءَايَتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتهَزِءُونَ(65)

    ترجمه آیه 65 : و اگر از آنها سئوال کنی ، قاطعانه می گویند فقط شوخی و بازی می کردیم . بگو : آیا خدا و آیات خدا و پیامبر را مسخره می کنید .

    خداوند در این آیه می فرماید اگر از منافقین درباره اعمال و رفتارشان سئوال کنیم و یا از رفت و آمدشان با اهل کتاب و کفار بپرسیم می گویند ما با آنها به جهت خوش گذرانی و دوستی نشست و برخاست می کنیم و نیت دیگری نداریم و به خدا و رسول ایمان داریم . در ادامه خداوند آنان را از مسخره کردن خدا و آیات خدا و پیامبرش برحذر می دارد.

    از این آیه می توان نتیجه گرفت که منافقان در باطن و در عمل به کیش کفار ویا هم پیمان با یهود عنود بوده اند و در ظاهر خود را مومن به خدا و رسول خدا معرفی می کردند . در امور خود به آنان اقتدا می کردند و آنان را نصرت و یاری می نمودند . حال این سئوال مطرح می شود اگر مومنی تنها به جهت دوستی با یکی از اهل کتاب نشست و برخاست کند و در ظاهر و باطن به خدا و رسول ایمان داشته باشد آیا خداوند با او اینگونه سخن می گوید و او را از مسخره کردن خدا و رسول برحذر می دارد ؟ مثلاً فرض کنید فردی از اهل کتاب به خدا و پیامبر خدا ایمان بیاورد آیا خداوند او را از همنشینی با خانواده خود که به اسلام ایمان نیاورده اند منع می کند و به او هشدار می دهد که خدا و آیات خدا و رسولش را به سخره نگیرد . اگر این گونه بود دیگر مومنین چگونه می توانستند اهل کتاب را به دین اسلام دعوت کرده در حالی که میان آنان دوستی و محبتی وجود ندارد . و اگر دوستی میان آنان می بود آیا متهم به مسخره کردن خدا و پیامبر می شدند .

    بر این اساس خداوند به صرف آنکه کسی با اهل کتاب و حتی کفار مراوداتی داشته باشد او را در زمره منافقان قرار نمی دهد مگر آنکه به جهت کسب منافع شخصی و پیشبرد اهداف سوء دشمنان خدا و رسول ، با آنان هم پیمان شده باشد .

    لَا تَعْتَذِرُواْ قَدْ كَفَرْتمُ بَعْدَ إِيمَانِكمُ‏ إِن نَّعْفُ عَن طَائفَةٍ مِّنكُمْ نُعَذِّبْ طَائفَةَ بِأَنهَّمْ كَانُواْ مجُرِمِينَ(66)

    ترجمه آیه 66 : عذر نیاورید به راستی که شما کافر شدید بعد از آنکه ایمان آورده بودید . اگر از گروهی از شما درگذریم قطعاً گروهی دیگر را عذاب خواهیم کرد زیرا که آنان مجرم و خطاکارند.

    الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنكَرِ وَ يَنهْوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيهَمْ نَسُواْ اللَّهَ فَنَسِيهَمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَسِقُونَ(67)

    ترجمه آیه 67 : برخی از منافقین مرد و زن ( در کفر خود ) شبیه و یار و یاور یکدیگرند و هم کیشان خود را به کارهای ناشایست فرمان می دهند و از کارهای نیک باز می دارند و از انفاق در راه خدا امساک می کنند . خدا را فراموش کرده اند و خداوند نیز آنان را از لطف و رحمت خود محروم کرد و یقیناً منافقین بدکار و نافرمان اند .

    وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَ الْمُنَافِقَتِ وَ الْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا هِىَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ(68)

    ترجمه آیه 68 : خدا آتش دوزخ را به مردان و زنان منافق وکافران وعده داده ، در آن جاودانند ،‌همان برای آنان بس است و خدا لعنتشان کرده و برای آنان عذابی پایدار است .

    كاَلَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ كَانُواْ أَشَدَّ مِنكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوَالًا وَ أَوْلَدًا فَاسْتَمْتَعُواْ بخِلَاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُم بِخَلَاقِكمُ‏ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُم بخِلاقِهِمْ وَ خُضْتُمْ كاَلَّذِى خَاضُواْ أُوْلَئكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فىِ الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةِ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْخَسِرُونَ(69)

    ترجمه آیه 69 : شما منافقین مانند کسانی هستید که پیش از شما بوده اند ، آنان از شما نیرومندتر و اموال و فرزندانشان بیشتر بود آنان ، همانند شما ، از نعمت های خداوند در امور باطل بهره گرفتند و در اعمال ناشایست خود فرو رفتند . این افراد ، اعمالشان در دنیا و آخرت نابود است و اینان زیانکاراند .

    أَ لَمْ يَأْتهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وَ أَصْحَبِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكَتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لَكِن كاَنُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ(70)

    ترجمه آیه 70 : آیا خبر کسانی که پیش از اینان بوده اند به آنان نرسیده خبر قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و اصحاب مدین و شهرهای زیر و رو شده که پیامبرانشان بر آنان دلایل روشن آورده اند ،‌خدا بر آن نبود که به آنان ستم ورزد ، آنان بودند که همواره بر خود ستم می کردند .

    در این آیه و آیه قبل خداوند سابقه منافقین را در اقوام گذشته بیان می دارد که به خود ظلم کردند و نه به خدا ، و نسبت به منافقین امروز قدرت و مال بیشتری داشتند ولی به عذاب الهی گرفتار شدند .

    حال با توجه به آیات قبل که روابط مستحکم و فراتر از یک دوستی ساده را برای انسانهای به ظاهرمسلمان ترسیم می نماید به آیه مورد بحث می پردازیم :

    وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُوْلَئكَ سَيرَحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(71)

    ترجمه آیه 71 : برخی مردان و زنان با ایمان اولیاء برخی دیگر از مومنین هستند همواره به کارهای شایسته فرمان می دهند و از کارهای ناشایست و ناپسند باز می دارند و نماز را برپا می دارند و زکات می دهند و از خداوند و رسولش اطاعت می کنند ، یقیناً خدا آنان را مورد رحمت قرار می دهد . همانا خدا توانای شکست ناپذیر است.

    خداوند در آیات قبل از منافقین و سیره عملکردشان صحبت می کند اما در آیه 71 در مقابل منافقین ، مومنین را به نیکی توصیف می کند.

    حال با عنایت به شرحی که گذشت این سئوال مطرح است ،‌آیا می توان نتیجه گیری نمود که خداوند در این آیه مومنین را صرفا به دوست داشتن یکدیگر توصیه نموده است ؟

    خداوند در آیه 67 ، منافقین را این طور توصیف می کند که یکدیگر را به کارهای ناشایست فرمان می دهند و آنان هم از یکدیگر تبعیت می کنند حال در مقابل ، چه تناسبی وجود دارد که در آیه 71 سوره توبه ، مومنین را دوست یکدیگر بخواند ؟ در حالیکه آنان را نیز فرمان دهندگان به نیکی و بازدارندگان از بدی توصیف می کند وآنان نیز از فرمان یکدیگر تبعیت می نمایند.

    با کمی تامل و تجسم فضای حاکم برجامعه در زمان نزول آیات سوره توبه ، در می یابیم که مقصود و منظور آیات مسلماً بیان اینکه برخی از مومنین دوست برخی دیگرند ، نمی باشد و خداوند در مقابل منافقین که در کفر خود یار و یاور یکدیگرند و در امور ناشایست از یکدیگر فرمان پذیرند ، مومنین را نیز یار و یاور یکدیگر دانسته و در امور شایسته و نیک ، تابع یکدیگر می داند.

    باتوجه به آیات و مطالب مطرح شده می توان این گونه نتیجه گیری نمود که کلمه «ولی» در آیه 71 سوره توبه به طور قطع به معنای دوستی صرف نمی باشد و یا حداقل این آیه مثال کامل و دقیقی از قرآن جهت نشان دادن کاربرد کلمه «ولی» به معنای دوستی نیست.

    ادامه دارد...

     

  • قسمت بیست و دوم - نقد محقق محترم آقای مهدی چهل تنی - (بخش هفتم)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    قسمت بیست و دوم

    نقد محقق محترم آقای مهدی چهل تنی - (بخش هفتم)

     21 - خواندن غیر خدا :

    مرحوم علامه برقعي در صفحه 119خرافات وفور مي فرمايند :

    " خواندن اهل دنيا برای كمك و ياري اشكالي ندارد در صورتي كه مدعو زنده و حاضر باشد ، نه آن كه مدعو غيبي و غايب بي خبر" .

    سخن فوق تقلیدی است از سخن محمدبن عبدالوهاب دررساله كشف الشبهات و آن هم رو نوشتی است از حرف ابن تيميه در زيارت القبور ، بي كم و كاست.

    اما راستي اگر خواندن غير خدا براي كمك و ياري شرك باشد چه فرقي ميان زنده و مرده است ؟ مگر بت زنده و مرده و حاضر و غايب دارد؟ مگر آن كه خداوند شريك قرار دادن زندگان را مي پسندد و از شريك گرفتن مردگان ابا دارد؟! حقيقت اين است : زنده يا مرده، شيئ يا شخص ، هر یک را اگر معبود گرفتيم عبادت غیر خدا را كرده ايم و مشركيم و اگر زنده یا مرده ، شيء یا شخص را بعنوان وسيله بر گزیدیم ، واضح است که وسيله غير از شريك خداوند است.

    شما قضاوت بفرماييد توسل به پول براي رفع حوائج عيبي ندارد اما آیا توسل به دعاي پيامبر و امام براي رفع حوائج شرك است ؟

    22 - فاسد ترین نوع شرک :

    به يكي از آقايان پیرو مرام وهابیت عرض كردم كه من و شما دائما به اشياء و اشخاص متوسل مي شويم ، آب براي رفع تشنگي ، نان براي رفع گرسنگي ، دارو و دكتر براي رفع بيماري و... چرا توسل شرك است ؟ فرمودند:

    "درامور طبيعي و عادي ا شكالي ندارد ، در امور ماوراء طبيعي نبايد چنين كرد". البته بدين ترتيب قلمرو حكومت خدا به ماوراء طبيعت منحصر مي شود كه در آن جا توسل به غير خدا شرك است و در امور طبيعي خدا را كاري نيست و توسل مانعي ندارد . اين عقيده از فاسدترين انواع شرك است كه آقايان مبلغ آنند و ازتبعات آن غافل اند.

    مرحوم علامه در صفحه 125 خرافات مثلا مچ گيري فرموده اند كه :

    " اگر امام را حاضر مي داني چرا مي گويي خدايا سلام مرا به او برسان و اگر غايب است چرا مي گويي أَشْهَدُ أَنَّكَ تَسْمَعُ كَلَامِي‏ ".

    لابد ايشان گمان مي كنند كه پيام غائبان را بايد خدا برساند و حاضران احتياجي به قدرت پروردگار ندارند و اسباب و وسائل آن را مي رساند. پناه مي بريم به خداوند از چنين شرك فاسدي.

    انصاف مي دهم كه صرف وقت بيشتر بر نوشته آقاي برقعي اسراف است. اما در بعضي از تتبعات ايشان حيرانم و دليل آن را نمي دانم . راستي وقتي آيات شريفه قرآن كريم به صراحت مي فرمايند :

    " وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ و كسي كه در راه خدا كشته شده مرده نپنداريد بلكه او زنده است و نزد پروردگار روزي مي خورد و شما نمي دانيد".

    چرا اين «علامه » اصرار دارد با توجيه و تأويل غير از اين بگويد . وی در صفحه 135 خرافات وفور به شيعيان ايراد مي گيرند كه چرا :

    " اخباري كه بر خلاف خلفا و بر خلاف اهل سنت است جمع كرده اند"

    ودر همان حال خود ايشان شيعيان را احمق ، كذاب، بيشعور، مشرك، فاسد و حقه باز مي نامند.

    آقاي برقعي مي دانند كه بندگان خدا به آلت شنيدن مي شنوند اما چطور نمي دانند كه آلت شنيدن فقط گوش نيست و خداوند بر دل الهام و اشراق مي كند .مي دانند كه بر سر رسميت مذهب شيعه بين سيد مرتضي و خليفه عباسي اختلاف بود . چطور در كتب اهل سنت نخوانده اند كه پيغمبر فرمود اهل بيت من مانند كشتي نوح اند. اهل بيت من امان امت هستند. علي صديق اكبر است ، علي بهترين بشر است ،علي و شيعه او بهترين خلق خدايند، شيعيان علي رستگارانند، علي حجت خداست . احاديث مذکور را مي توانيد در مدارك زير از برادران اهل سنت كه بعضي از آنها قبل از سيد مرتضي تدوين شده ملاحظه فرماييد. تفسير سيوطي ، تاريخ ابن عساكر، كنوز الحقايق، صواعق محرقه، مستدرك حاكم روايت از ابوذر، رياض النظره ، تفسير طبري، خداوند انصاف دهد و از لغزش هاي ما درگذرد.

  • قسمت بیست و سوم - ارواح انبياء و اولياء پس از وفات كجا هستند؟

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    قسمت بیست و سوم

    ارواح انبياء و اولياء پس از وفات كجا هستند؟

    سید ابوالفضل برقعی در صفحه 181 کتاب " خرافات وفور در زیارات قبور " ذیل عنوان" ارواح انبياء و اولياء پس از وفات كجا هستند؟ " می نویسد :

    (( به مقتضاى آيه‌ي َ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ (الحجر آيه 29 و صاد آیه 72) « و در آن از روح خويش دميدم » روح مكان دارد و مجرد از زمان و مكان نيست و اضافه به مكاني است و مكان روح همان بدن دنيوي و يا قالب مثالی برزخي است . و بدن مرکب روح است . اين مطلب روشن و محسوس است و احتياجي به برهان ندارد . و اين روح محدود , چون ذاتاً محدود است ، صفات او از علم و هنر نيز محدود است زيرا حدود عوارض همان حدود معروض است و زياد تر از آن نيست.

    پس روح موجود زنده هست , همه چيز را نمي داند و از همه چيز و همه جا مطلع نيست , بلكه به واسطه ي تحصيل علم , و يا به واسطه ي وحي الهي مي تواند اطلاعاتي حاصل كند ، چنانكه خدا به رسول خود فرموده: وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا (الاسراء آيه 85 ) از دانش جز اندكي به شما داده نشده اید , و فرموده: وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ( الاسراء آيه 36 ) آنچه بدان علم نداري پيروي مكن، و می فرماید : ُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً ( طـه آيه 114 ) و بگو پروردگارا بر دانشم بيفزا، و آيات بسيار ديگر .

    اين در حالي است كه در دنيا ست, و چون پس از وفات بدن خارج و به قالب مثالي برزخي وارد گردد از حقيقت خود خارج نمي شود .))

    دستکاری در کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور "

    قبل از نقد و بررسی عبارات فوق ، لازم است به این نکته مهم اشاره کنم که کتاب " خرافات وفور در زیارات قبور " اخیرا توسط همفکران آقای برقعی ، یعنی وهابیت عربستان سعودی ، چاپ و با تبلیغات بسیار و در راستای اهداف و سیاستهای رویارویی با اهل البیت علیهم السلام و تشیع ، منتشر و بین فارسی زبانان توزیع گردیده است . بعضی از عبارات نسخه چاپ وهابیون سعودی نسبت به نسخه اصلی و قدیمی تر که توسط پیروان اندیشه های سید ابوالفضل برقعی در ایران تکثیر و توزیع شده است ، دستخوش تغییر گردیده است . به عنوان نمونه ، تغییرات إعمال شده در سطور صفحه 181 کتاب را ، که در این مقاله در مقام نقد و بررسی آن هستیم ، در ادامه سلسله مقالات آتی مشاهده خواهید فرمود . إن شاأالله ، اینجانب طی مقاله ای و در فرصت مناسب ، دستکاریهای انجام شده در کتاب " خرافات وفور در زیارات قبور" را که توسط وهابیت و به منظور هماهنگی بیشتر با اندیشه های سلفی و یا پوشش دادن به اشتباهات سید ابوالفضل برقعی انجام شده است ، ارائه خواهم نمود.

    إحاطه علمی روح پس از مرگ انسان :

    آقای برقعی می گوید : " پس روح موجود زنده هست , همه چيز را نمي داند و از همه چيز و همه جا مطلع نيست , بلكه به واسطه ي تحصيل علم , و يا به واسطه ي وحي الهي مي تواند اطلاعاتي حاصل كند "صفحه 181 کتاب خرافات وفوردرزیارات قبور

    به راستی کدام مسلمان و یا کدام شیعه ای اعتقاد دارد که روح زنده ، قبل و یا پس از مرگ ، همه چیز را می داند و از همه جا اطلاع دارد ؟ سخن شیعه در این مسئله اولا: در إحاطه وسیع علمی ارواح مومنین و ثانیا : در تفاوت کمی و کیفی إحاطه ارواح انبیاء و امامان معصوم و برگزیدگان الهی و شهداء ، با دیگران است . اگر ارواح انبیاء و امامان و شهداء ، همانگونه که آقای برقعی مرقوم کرده اند ، می توانند به واسطه علم و وحی إلهی اطلاعات حاصل کنند ، پس دیگر نباید دامنه این إحاطه علمی محدود به مکان دور افتاده و محدود و جدای از عالم قبل از مرگ باشد ؟ آگاهی فوق العاده وسیع و فوق تصور ارواح انبیاء و ائمه اطهار از دنیای ما و دیگر عوالم ، نباید پیروان اندیشه سلفی را نگران " خدا شدن " آنها کند و آنها را به سوی " تحدید قدرت الهی " و وادی مهلک کفر و شرک سوق دهد .

    آقای برقعی یکجا از محدودیت روح و مکان دار بودن آن سخن می گوید و در جای دیگر آگاهی علمی روح را به علم و وحی إلهی منتسب می کند و نتیجه می گیرد که ارواح پس از مرگ آگاهی از دنیای ما ندارند .

    به ساختار استدلال آقای برقعی توجه فرمائید :

    روح مکان دار است .

    مکان محدود است .

    روح زنده می تواند بواسطه تعلیم إلهی اطلاعات حاصل کند .

    نتیجه : روح إحاطه به دنیای ما ندارد .

    براستی چگونه آقای برقعی این نتیجه گیری مخالف عقل و قران و روایات را به دست آورده اند ؟ آیا قدرت إلهی در تعلیم به روح زنده ، تابع محدودیت یک مکان و یا زمان خاص است ؟ اصلا چه نسبتی بین روشنگری تعلیم الهی که زمانها و مکانها را پوشش می دهد ، با بدن و یا قالب مثالی دارد ؟ ما در مقالات گذشته گفته ایم و نیز در ادامه نقد و بررسی خود خواهیم گفت که بی خبری و نا آگاهی ارواح مومنین در مورد این دنیا ، تطبیق با قران و سنت و عقل ندارد .

    آیا مگر علم إلهی محدود به آنسوی دیوار مکانی است که ارواح در آن قرار دارند ؟ و آیا اساسا مکان برای علم إلهی معنا دارد ؟ آقای برقعی فراموش کرده اند که خداوند شاهد و ناظر در دنیا و آخرت و تمام عوالمی است که خلق کرده و حدود و پهنه آن عوالم به عقل و فهم ما در نمی آید و بندگان برگزیده و خاص او به اذن إلهی می توانند آگاهی وسیعتر و بیشتری از ما در قلمرو آفرینش ، در مورد این عوالم داشته باشند و این مطلب نه تنها شرک نیست ، بلکه توحید خالص و اعتقاد به " إ ن الله علی کل شی قدیر" است .

    حد احاطه علمی :

    اما حد احاطه علمی ارواح مومنین به دنیای ما و دیگر عوالم چقدر و تا کجاست ؟ این "حد" به " إذن إالهی " بازگشت می کند و قدرمسلم فراتر از تصور و عقل ماست و هرگاه ما برای علم انبیاء و ائمه اطهار ، در هر دنیائی ، از واژه " بیکران " و " نامحدود " استفاده کنیم ، منظورمان بدون کرانه عقلی و خارج از افق فهم متعارف بشری است ، نه تساوی و برابری با خدا . البته فهم و هضم این سخنان برای اندیشه آقای برقعی و امثال ایشان که همیشه انبیاء إلهی را انسان های معمولی و ضعیف و خارج از ضا بطه قرآنی " إن الله علی کل شِی قدیر " در نظر می گیرند و عظمت آنها را با علم و قدرت خود مقایسه می کنند و حد علم و قدرت آنها را در محدوده توانائی های متعارف بشری می پندارند ، مشکل است .

    معنای " و نفخت فیه من روحی ":

    آقای برقعی نوشته اند : (( به مقتضاى آيه‌ي َ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي (الحجر آيه 29 و صاد آیه 72) «و در آن از روح خويش دميدم» روح مكان دارد و مجرد از زمان و مكان نيست و اضافه به مكاني است و مكان روح همان بدن دنيوي و يا قالب مثالی برزخي است . و بدن مرکب روح است ))

    در این رابطه باید بگوئیم : خداوند مي‌ فرمايد : نفخ كردم یعنی از روح خودم در قالب آدم دميدم . إضافه شدن روح به خدا در اینجا تشریفی است . یعنی روح با عظمتی را خلق و به خودم نسبت دادم . روحي که بزرگ و خيلي توان مند است . خدا مي‌فرمايد : دميدم در او روح را ، يعني قالب بدن واجد روح شد . اين مطلب چه ربطي به سخن آقای برقعی دارد كه می فرمایند : (( روح مكان دارد و یا مجرد از زمان و مکان است ؟ ))

    واجدیت روح توسط بدن :

    من و شما اکنون واجد عقل هستيم . در يك زمان عقل نداشتيم و در زمان دیگر واجد آن شديم و خداوند آنرا به ما إعطاء کرد . آيا صحیح است که گفته شود عقل من و یا شما مكان خاصی دارد ؟ آيا مي‌توانيد عقل را به صفت مكان محدودی مثل بدن و یا قالب مثالی توصيف كنید ؟ پس اينكه ما واجد عقل يا روح مي ‌شويم معني آن اين نيست كه عقل يا روح مكان مند است و يا بدن مركب روح و یا عقل است . آقای برقعی شرط موجودیت روح را مکان و زمان محدود ذکر می کنند و این محدودیت هم باعث بی خبری آنها از دنیای ما می باشد ، و این روح زماني که در جسم ما قرار گرفت در مكان است و زماني هم كه از ما جدا مي‌شود بايد به مكاني دیگر برود و ارتباطش با مکان قبلی قطع می شود . ما قبلا گفته ایم که روح ، ویژگی حیات را داراست و مهم ترین شاخصه حیات علم و آگاهی اوست و هیچ دلیلی وجود ندارد که انتقال از یک عالم به عالم دیگر ، آگاهی روح را نسبت به دنیائی که قبلا در آن بوده است محدود کند ، بلکه إحاطه وسیعتری از حقائق و عوالم بدست می آورند .

    استمداد از روایات :

    سوال مهمی که مطرح می شود این است که سخنان ابراز شده توسط آقای سید ابوالفضل برقعی چگونه از آيه " و نفخت فیه من روحی " مستفاد می شود ؟ و چگونه آیه شریفه اقتضای مطالب عنوان شده توسط ایشان را دارد ؟

    چگونه آقای برقعی و هم مسلکان ایشان ، به دفعات عنوان می کنند كه ما با روايات كاري نداريم و صدها روايت را برای اینکه خود را به اصطلاح قرانی کنند به آب می ریزند ، اما برای إثبات بی خبری ارواح مومنین از دنیای ما و زائرین خود ، دهها نکته را از جانب خود در ذیل آیه بر قران تحمیل می کنند ، در حالیکه آیه مورد استشهاد آقای برقعی ، هیچ دلالتی بر اینگونه تفاسیر به رأی ایشان و همفکرانش ندارد . در اینجا لازم است سوالات زیر را در رابطه با استخراج مطالب آقای برقعی از آیه " و نفخت فیه من روحی " مطرح کنیم :

    1 - قالب مثالی برای روح از کجا ی آیه استخراج می شود ؟ در آیه قرانی سخن از قالب مثالی نیست . جالب توجه است که در نسخه چاپ سعودی کلمه " قالب مثالی " را از سطور متن اصلی حذف کرده اند . گوئی آنها متوجه شده اند که آیه قران سخنی از قالب مثالی به میان نیاورده است .

    2 - ارواح بعد از وفات كجا مي‌روند ؟ آیه مورد استشهاد از اينكه روح انبياء و اولياء به بهشت برزخی و ارواح غیر مومنین به جهنم برزخی می روند ، ساکت است و از " نفخت فیه من روحي " این سخنان در نمی آيد و اگر بخواهیم سخن از جا و مکان ارواح بگوئیم باید از آیات و روایات مدد بگیریم .

    3 – به چه دلیل روح مکان مند است و کدام قسمت آیه شریفه این مطلب را می رساند ؟ و اساسا احتیاج روح به مکان خاص از کجای آیه استفاده می شود ؟

    4 – اگر به کمک روایات می توان از جایگاه روح سخن گفت ، چگونه آقای برقعی با گفتن جمله ( مكان روح همان بدن دنيوي و يا قالب مثالی برزخي است ) این مکان را با استفاده از آیه شریفه منحصر به دو مکان ( بدن یا بهشت و جهنم برزخی ) می کند ؟ مگر مکان های تحت سیطره خداوند منحصر به بدن و یا بهشت و جهنم برزخی است ؟ هم اکنون ملائکه خداوند کجا هستند ؟ آیا ممکن نیست که ارواح انبیاء و ائمه و مومنین و شهداء ، هم نشین و همراه ملائکه ، در آسمانها و ملک و ملکوت الهی باشند و آیه شریفه این معنا را نفی می کند ؟ خواب دیدن انسان ها ، نشانه بسیار روشنی است که رو ح به هنگام خواب ، پرواز و سیر در آسمانها و گذشته و حال و آینده زمین می کند و قطعا زمان و آسمانها و زمین همان بدن و بهشت و جهنم برزخی مورد ادعای آقای برقعی نیست ..

    5 - روح قبل از دمیده شدن در بدن كجا بوده است ؟

    اگر گفته شود که روح از ذات جدا شده است ، كه قطعا این معنا غلط است ، زیرا گوینده قائل به تجزیه خدا شده است . این مطلب هم که روح هم زمان با بدن خلق شده باشد ، با مفاهیم قران و روایات که دمیده شدن روح به نطفه را پس از خلقت جسمی انسان بیان می کنند منافات دارد ، اگر بگويد خدا ارواح را قبل از ابدان خلق كرده و در يك مکان و یا انبار مشخصی ريخته و هر موقع كه خواسته به كسي بدهد از آن انبار جدا كرده و به بدن داده است ، پس بايد گوینده به خلقت ارواح قبل از ابدان معتقد باشد که به هنگام خلقت بدن و به آن متعلق می شود و به هنگام مرگ كه انسان قبض روح می شود ، مجددا آن را از بدن جدا می کنند . بهر صورت ، پرواضح است که هیچیک از سخنان فوق از آیه بر نمی آید و همگان به وضوح می دانند که به طور مشخص ، بحث خلقت ارواح قبل از ابدان ، سخن روایات است و آیه شریفه نسبت به این معنا ساکت است .

  • قسمت بیست و چهارم - ذیل آیه "وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي"

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    قسمت بیست و چهارم

    ذیل آیه "وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي"

    در مقاله قبل سخنان سید ابوالفضل برقعی در صفحه 181 کتاب " خرافات وفور در زیارات قبور " را نقل و به نقد و بررسی برداشت های ایشان ذیل آیه شریفه وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ پرداختیم . در این قسمت به منظور ادامه بررسی ، متن سخنان آقای برقعی در همان صفحه 181را مجددا ذکر می کنیم :

    (( به مقتضاى آيه‌ي وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ (الحجر آيه 29 و صاد آیه 72) « و در آن از روح خويش دميدم » روح مكان دارد و مجرد از زمان و مكان نيست و اضافه به مكاني است و مكان روح همان بدن دنيوي و يا قالب مثالی برزخي است . و بدن مرکب روح است . اين مطلب روشن و محسوس است و احتياجي به برهان ندارد . و اين روح محدود , چون ذاتاً محدود است ، صفات او از علم و هنر نيز محدود است زيرا حدود عوارض همان حدود معروض است و زياد تر از آن نيست.

    پس روح موجود زنده هست , همه چيز را نمي داند و از همه چيز و همه جا مطلع نيست , بلكه به واسطه ي تحصيل علم , و يا به واسطه ي وحي الهي مي تواند اطلاعاتي حاصل كند ، چنانكه خدا به رسول خود فرموده:وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا (الاسراء آيه 85 ) از دانش جز اندكي به شما داده نشده اید , و فرموده: وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ( الاسراء آيه 36 ) آنچه بدان علم نداري پيروي مكن، و می فرماید : وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً ( طـه آيه 114 ) و بگو پروردگارا بر دانشم بيفزا، و آيات بسيار ديگر .

    اين در حالي است كه در دنيا ست, و چون پس از وفات بدن خارج و به قالب مثالي برزخي وارد گردد از حقيقت خود خارج نمي شود .))

    همانگونه که از عبارات فوق مشاهده می کنید ، آقای برقعی هیچ توضیحی پیرامون " نفخ روح " نداده اند و مکان روح را پس از مرگ " قالب مثالی برزخی " ذکر کرده و برای وجود قالب مثالی برزخی نیز نیازی به اقامه برهان ندیده اند . در رابطه با نفخ روح و قالب مثالی برزخی توجه به چند نکته ضروری به نظر می رسد :

    1 - اتفاقا برخلاف ادعای آقای برقعی ، فرض " قالب مثالی برزخی " به عنوان مکان پس از مرگ برای روح ، احتياج به برهان دارد ، به دلیل اینکه اين مطلب از آیه مورد استشهاد ایشان ( صاد 72 ) در نمي ‌آيد و ما نمي ‌توانيم سخن ایشان را بدون دليل بپذيريم . نویسنده کتاب " خرافات وفور در زیارات قبور " چاره ای جز این ندارد که برای اثبات مدعای خود دلیل از روایات اقامه کند .

    2 - در مقاله پیشین گفتیم که نمی توان بدون دلیل مکان روح را منحصر به بدن یا قالب مثالي برزخی کرد ، زیرا به اذن الهی و با عنایت به پهنه ما فوق تعقل عوالم و آسمانها و زمین ، روح می تواند با توجه به توانمندی فوق العاده اش ، در قلمرو وسیع آفرینش و عوالم گوناگون و زمانها و مکانهای مختلف حضور داشته و در رفت و آمد باشد ، زیرا که : " إن الله علی کل شی قدیر " و بر همین اساس خداوند می تواند ارواح را در دنیاها و مکانهای بسیار بزرگ و حتی بسیار کوچک ، که لزوما بدن و یا قالب مثالی برزخی نمی باشند ، جمع آوری کرده و به حیاتشان ادامه دهد .

    اساسا هیچ الزامی وجود ندارد که روح همیشه و همه جا " قالب " داشته باشد و اگر هم بخواهیم از قالب برای روح سخن بگوئیم ، باید سراغ روایات برویم و در بستر استفاده از احادیث ، با سهولت بیشتری می توانیم مطالب آقای برقعی را نقد و بررسی کنیم .

    3 – خداوند در آيه " وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي " مي‌فرماید : روح را در بدن نفخ كردم . با نفخ روح ، بدن واجد روح مي‌شود .

    به هنگام گرفتن روح هم می فرماید : " اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي‏ لَمْ تَمُتْ في‏ مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي‏ قَضى‏ عَلَيْهَا الْمَوْت‏ زمر 42 خداوند نفس ها را به هنگام مرگ توفی می کند و آن هائی را که نمرده اند به هنگام خواب توفی می کند ، و نگه مي‌دارد (روحي) را كه مرگ را بر آن واجب كرده است .

    " توفي " به معناي به تمامی گرفتن است و خدا چيزي به معناي روح را از انسان به تمامي مي‌گيرد . اسم اين عمل " توفي " است .

    توفای روح کلید بسیار مهمی برای حل مسائل مربوط به جدا شدن روح از بدن می باشد . خداوند و یا ملائکه به هنگام مرگ و در زمان خواب توفی روح میکنند ، و خداوند در زمان مرگ اجازه بازگشت روح به بدن را نمي‌دهد .

    لزوما هم احتياجي نيست كه روح حتما به بهشت يا جهنم برزخي و يا به قالب مثالي برود . از آيه شریفه هم مشخص نمی شود که ارواح انبياء و اولياء الهی بعد از وفات كجا مي‌روند ؟ توضیح قالب مثالی برای روح و يا جسمی لطيف بودن آن هم ، به عهده روایات است .

    4 - احاطه روح بر مکانها و زمانها ، بسیار قوی و وسیع است . انسان در خواب به واسطه روحش بسيار قدرتمند می باشد . مثلا در خواب همه جای كره زمين یا منظومه شمسی را در یک لحظه طي مي‌كند . در حالیکه آقاي برقعي مي‌خواهد محدوديت مكاني را براي روح قائل بشود و بعد هم بگويد بعد از مرگ ، همين روح را در جاي محدود دیگری مي‌ برند كه در آن ، نه روح به این دنیا دسترسي دارد و نه اهل این دنیا به روح دسترسي دارند ، در حالیکه ما بیان داشتیم که احاطه روح بسیار وسیعتر از این برداشت های غیر قرانی است .

    5 - حیات و هستي انسان به روح وی است و جسم مركوب روح است ، لذا وقتي جسم فرسوده شد و از بين رفت ، کماکان روح باقي است .

    قران مجید هم بر تداوم بقای روح و زندگی ویژه شهداء و متنعم شدن آنها به رزق الهی در پیشگاه خداوند صراحت تمام دارد .

    6 – این سخن آقای برقعی در رابطه با انحصارجایگاه روح به بدن و يا برزخ نیز صحیح نیست ، به دلیل اینکه روح قبل از دمیده شدن نه در عالم برزخ می باشد و نه در بدن ، بلكه در نزد خدای متعال است و به اذن الهی به بدن تعلق یافته و از بدن نیز به برزخ مي‌رود ، ضمن اینکه هیچ صراحتی هم در قران و روایات وجود ندارد که تمام ارواح برزخ داشته باشند.

    7 - آقاي برقعي مي‌خواهد روح را با توانائی محدود در بهشت یا جهنم برزخی زنداني کرده و آنرا بي خبر از دنیای ما نشان دهد و بعد بگويد که به هنگام زیارت و خواندن ارواح انبياء و ائمه اطهار ، آنها بي اطلاع از زائرین خود بوده و ارتباطشان با دنیای ما قطع مي‌ باشد.

    در صورتي كه آنچه از روايات مستفاد می شود و تناقضي هم با آیه شریفه مورد استشهاد آقای برقعی ندارد این است که روح پس از آزاد شدن از زندان بدن ، احاطه وسیع تری را نسبت به دنیاهای اطراف ، از جمله زائرین خود دارد و می تواند در گذشته و آينده و آسمانها و زمین سير ‌كند و اساسا روح را نمي ‌توان محصوركرد . سنت نبوی و روایات فریقین بر آگاهی ارواح انبیاء و ائمه و شهداء از زائرین خود دلالت روشنی دارد . إن شاءالله ما در مقالات آینده روایات این بحث را با طبقه بندی مناسب ارائه خواهیم کرد .

    8 – سید ابوالفضل برقعی در ادامه مطالب خود می نویسد : " و اين روح محدود , چون ذاتاً محدود است ، صفات او از علم و هنر نيز محدود است زيرا حدود عوارض همان حدود معروض است و زياد تر از آن نيست. "

    دلیل اینکه حدود عوارض روح ، همان حدود خود روح است ، چیست ؟ آیا می توان حدود روح را با حدود صفاتش مقایسه کرد ؟ به عنوان مثال ، آیا می شود حدود علم کسی را با خودش و یا روحش مقایسه و تعیین کرد ؟ مقیاس تعیین حدود صفاتی از قبیل علم و هنر چیست ؟ و آقای برقعی چه ترازوئی را برای اندازه گیری علم و عصمت پیامبران و یا ادب لقمان حکیم و یا صبر حضرت زینب و یا سایر ملکات و صفات روحی برگزیدگان الهی مورد استفاده قرار می دهند ؟

    به طور کلی مقایسه صفات روح با خود روح و نیز مقایسه روح با بدن ، به دلیل عدم سنخیت آنها با هم ، کاملا بی معناست . اصلا روح محدود به بدن نيست . آیا آقای برقعی ملاحظه نکرده اند که روح به هنگام خواب در اطراف كره خاكي و سایر کرات و سیارات و آسمانها رفت و آمد می کند ، در حالیکه بدن مرکوب روح در بستر خود ، آرام و ساکن آرمیده است ؟ پس روح و فعالیتها و صفاتش ، محدود به حدود بدن نيست و ما نمی توانیم آنرا محدود كنيم ، به علاوه آن که در قران کریم مشخص شده است که درخواب روح گرفته شده و بعد از بيداري بر‌گردانده می شود .

    ما چگونه خواب مي ‌بينيم ؟ و چطور اين كار را انجام مي‌دهيم ؟ و اگر روح محدود در حصار بدن باشد ، ديگر خواب دیدن معنا ندارد ، زیرا روح به هنگام خواب از بدن جدا می شود و در عوالم و آسمانها و زمین گشت و گذار مي‌كند و به بدن بر مي‌گردد .

    9 - روح در قران معانی مختلف دارد كه يكي از آن معانی ، روحی است که به بدن متعلق کرده اند و مورد بحث ماست و معنای دیگر روح در قران یکی از فرشتگان والامقام خداوند است . و هیچ تناقضی بین این حقیقت که علم و آگاهی از این فرشته مقدس و معظم را به گروه قلیلی داده باشند با مدلول آیه مورد بحث وجود ندارد .

    عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ " يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي "

    قَالَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ وَ هُوَ مِنَ الْمَلَكُوتِ کافی ج 1 صفحه 273

    ابی بصیر می گوید از امام صادق علیه السلام در مورد فرمایش خداوند عزوجل " يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي " سؤال کردم . حضرت فرمودند : روح ، خلقی والاتر از جبرئیل و میکائیل است که با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و همراه با ائمه علیهم السلام می باشد و او از عالم ملکوت است .

    با عنایت به توضیحات فوق سخن آقای برقعی در این رابطه که این روح ، قالب مثالی داشته باشد و یا محصور در بدن و یا بهشت برزخی باشد ، کاملا بی معناست . پر واضح است که در باره محدودیت علمی این مخلوق اعظم خدا نسبت به سایر انسانها سخن گفتن ، نیز ناشی از اندک بینی و عدم آشنائی با روح قران و روایات است .

    10 – ایشان در ادامه کلام خود می نویسند : " پس روح موجود زنده هست , همه چيز را نمي داند و از همه چيز و همه جا مطلع نيست , بلكه به واسطه ي تحصيل علم , و يا به واسطه ي وحي الهي مي تواند اطلاعاتي حاصل كند ،"

    ما قبلا در رابطه با اینکه ایشان می گویند ( روح همه چيز را نمي‌داند ) توضیح داده ایم که " احاطه وسیع داشتن " با " همه چیز را دانستن " تفاوت دارد و هیچ مسلمان و یا شیعه ای نمی گوید که روح نبی و یا امام ، همه چیز را می داند ، بلکه سخن در این است که ارواح برگزیدگان الهی در دنیا و برزخ و آخرت و سایر عوالم ، به اذن و تفضل الهی ، احاطه علمی وسیع و فوق تصور و عقل متعارف بشری پیدا می کنند و ما مجاز نیستیم که خودمان را مقیاس اندازه گیری علم انبیاء و ائمه اطهار علیهم السلام قرار دهیم .

    نکته دیگر اینکه اصلا علم و کمالات برگزیدگان الهی ، ذاتی جسم و روحشان نیست ، بلکه به اعطای خداوند مالک می شوند و در سایه سلطنت خداوند متعال ، مورد قبض و بسط و دادن و گرفتن قرار می گیرند . به دلیل اینکه علم ایشان از منبع لایزال علم الهی بهره مند می شود ، لذا محدودیت علم ایشان از نوع محدودیت سایر انسانها نبوده و قابل مقایسه با آنان نیز نمی باشد .

    ما و سایر انسانها نیز بالعیان و به صورت وجدانی ، دادن وگرفتن علم را توسط خداوند در خودمان مشاهده می کنیم . وقتي ما بيمار مي‌شویم ، روح ما هست ولي هيچ چيز در یاد و حافظه مان نيست ، سوال این است که معلومات كجا می روند ؟

    11 - ادامه متن : " ( روح ) از همه جا و از همه چيز مطلع نيست بلكه به واسطه تحصيل علم يا به واسطه وحي الهي مي‌تواند اطلاعاتي حاصل كند چنانكه خدا به رسول خود فرموده وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا اسراء 85 از دانش جز اندكي به شما داده نشده اید . "

    سید ابولفضل برقعی در نتیجه گیری از آیه شریفه " وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلا " دچار اشتباه دیگری شده است و ضمير " تم " در " اوتيتم " را پيامبر گرفته است ، در صورتي كه اگر منظور شخص پيامبر باشد بايد " اوتيتَ " گفته شود نه " اوتيتُم " . در اينجا خطاب آیه شریفه مردم است نه شخص پیامبر . در اینجا لازم است گفته شود که آیه مورد بحث دو گونه ترجمه شده است و در هر دو ترجمه مخاطب مردم هستند و ضمیر " تم " به مردم بازگشت می کند :

    ترجمه الف - " به شما مردم جز قلیلی از علم الهی ، داده نشده است . " در این ترجمه کلمه " قلیل " به " علم الهی " باز می گردد .

    آقای برقعی همانند ترجمه سعودی ها ، ترجمه اول را انتخاب کرده ولی در نتیجه گیری دچار اشتباه شده و پيامبر را مخاطب آیه گرفته است ، در صورتي كه در جاي ديگر قران مي ‌فرمايد " وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَم‏ 113 نساء و خداوند آنچه را نمي‌دانستي به تو آموخت " . اين كلام الهی نیز ، علاوه بر بحث ادبی آیه ( ضمیر تم به جای ضمیر ت ) ، نتيجه گیری آقاي برقعي را که خطاب آیه را پیامبر گرفته اند ، نفی می کند .

    ترجمه ب - " علم الهی به جز قلیلی از شما مردم ، داده نشده است . " در این ترجمه کلمه " قلیل " به " مردم " بازگشت می کند .

    بر اساس این ترجمه ، به قلیلی از انسانها علم الهی داده شده است و صفت " قلیل " به ضمیر " تم " یعنی مردم بر مي گردد ، نه به علم . يعني قليلي از شما عالم به علم الهی هستید نه همه .

    روايات شیعه نیز این معنا را که خداوند علم الهی را به افراد خاص داده است ، تأیید می کند.

    عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ( ع ) فِي قَوْلِ اللَّهِ " وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا "

    قَالَ تَفْسِيرُهَا فِي الْبَاطِنِ أَنَّهُ لَمْ يُؤْتَ الْعِلْمَ إِلَّا أُنَاسٌ يَسِيرٌ فَقَالَ " وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا " مِنْكُمْ بحارالانوارجلد 24 صفحه 122

    امام باقر علیه السلام در مورد آیه شریفه " وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا " فرمودند : تفسیر این آیه در باطن این است که همانا از علم به جز قلیلی از مردم داده نشده اند و آنگاه آیه را قرائت فرمودند : " و داده نشدید از علم مگر اندکی " از شما .

    به هر صورت نتیجه گیری آقای برقعی مبنی بر اینکه مخاطب آیه را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گرفته اند اشتباه بوده و با قران و روایات و هیچیک از دو ترجمه فوق سازگاری ندارد .

  • قسمت بیست و یکم - نقد محقق محترم آقای مهدی چهل تنی - (بخش ششم)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    قسمت بیست و یکم

    نقد محقق محترم آقای مهدی چهل تنی - (بخش ششم)

    4/20- استعانت و كمك خواستن از ديگران :

    همه مسلمانان بدون استثناء درنمازهاي يوميه ، سوره مباركه حمد را مي خوانند و در اين سوره آيه شريفه" اياك نعبد و اياك نستعين (خدايا) تنها تورا عبادت مي كنيم و فقط از تو كمك مي جوييم" را قرائت میکنند . آيا با وجود اين اقرار صريح ، خدايا فقط از تو كمك مي جویيم ، كمك و استعانت خواستن از ديگران شرك است ؟

    آیا غير از این است كه همه انسان ها در گذراندن زندگي از انسان هاي ديگر كمك مي گيرند. حتي اولياء و رسولان الهي نيز از اين قاعده مستثني نبوده اند. خداوند در آيه 95 سوره كهف از زبان ذوالقرنين مي فرمايد:

    " فَأَعينُوني‏ بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْما ، شما با قوت بازو به من كمك كنيد تا سدي محكم بين شما و آنها بسازم".

    5/20 – هدایت الهی :

    يكي از اسماي حسناي الهي هادي است و در آيات زيادي از قرآن كريم بر هدايت پروردگار تأكيد شده و اين صفت فقط به ذات الهي نسبت داد شده و از ديگران سلب گرديده است. چنان كه مي فرمايد :

    " قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدي لِلْحَق‏ ، (اي پيغمبر به مشركان) بگو آيا هيچ يك از شركاي شما كسي را به راه حق هدايت تواند كرد، بگو تنها خداست كه به سوي حق هدايت مي كند".

    و مي فرمايد :

    " لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاء ، بر عهده تو هدايت نيست بلكه خداوند هر كه را بخواهد هدايت مي كند".

    و باز مي فرمايد:

    " إِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ ، تو نمي تواني كساني را كه دوست داري هدايت كني اما خداوند هر كه را خواهد هدايت مي كند".

    ملاحظه مي فرماييد كه در آيات مذكور هدايت فقط به دست پروردگار است . اما در مقابل اين آيات، آيات شريفه ديگري وجود دارد كه مي فرمايد :

    " وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا ، و قرار داديم پيشواياني كه به سوي ما هدايت مي كنند" و مي فرمايد :

    " إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ، به راستي كه تو هدايت مي كني مردم را به راه راست".

    6/20 - نصرت و ياري جستن :

    قرآن مجيد در اوصاف مشركان مي فرمايد :

    " وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُون‏ ، (مشركان) غير از خداوند خداياني ديگر گرفته اند تا نصرت و ياري جويند".

    و باز مي فرمايد :

    " أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصير ، آيا نمي دانند (مشركان) كه پادشاهي آسمانها و زمين مختص خداوند است و شما را غير از خداوند يار و ياوري نيست".

    آيا اگر كسي ازغير خدا نصرت بجويد مشرك است ؟

    قرآن مجيد از زبان عيسي بن مريم مي فرمايد :

    " فَلَمَّا أَحَسَّ عيسى‏ مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ ، چون عيسي دريافت قوم ايمان نمي آورند گفت كه كيست با من دين خدا را ياري كند".

    بسي برتر از ياري خواستن عيسي (ع) از مردم ، ياري خواستن خداوند از مردم است چنان كه در آيه 7 از سوره محمد مي فرمايد:

    " يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ ، اي اهل ايمان اگر خدا را ياري كنيد خداوند نيز شما را ياري كرده و گامهايتان را ثابت مي كند".

    7/20 - ولي گرفتن غير از خداوند :

    قرآن مجيد در آيه 101 از سوره كهف در وصف پندار كفار مي‌فرمايد :

    " أَ فَحَسِبَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادي مِنْ دُوني‏ أَوْلِياءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرينَ نُزُلا ، آيا كافران می پندارند كه ( میتوانند ) بندگان مرا ،غير از من، ولی و یاور بگیرند ، همانا ما برای کافرین جهنم رامهیا نموده ایم ".

    ودر آيه 16 از سوره رعد مي فرمايد :

    " قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا (خدارا رها كرده) و غير خدا را براي ياري و نگهباني خود برگرفتید در صورتي كه آنها بر سود و زيان خود نيز قادر نيستند".

    درعين حال مي فرمايد :

    " وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَر "

    و باز مي فرمايد :

    " إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون‏ " مائده /55

    قرآن كريم از زبان حضرت ابراهيم در آيه 78 سوره شعراء مي فرمايد :

    " وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفين‏ ، هر گاه مريض مي شوم او (خداوند) مرا شفا مي دهد". حال اگر كسي برای شفاي بيماري به دكتر برود يا دارو بخورد، لابد بنظر آقای برقعی ، مشرك است ، زيرا آن چه به دست خدا است از ديگري خواسته است.

    8/20 – رازقیت الهی :

    بيش از هفتاد آيه از قرآن كريم تأكيد مي كند كه رازق روزي بندگان خداوند است و قبض وبسط روزي به دست اوست. آيا اگر دنبال روزي و كار رفتيم مشركيم؟ در سوره مباركه فصلت آيه ششم به صراحت مي فرمايد :

    " فَاسْتَقيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ ، در راه خدا استقامت بورزید و از او طلب بخشش كنيد "

    .آيا فرزندان يعقوب وقتي به پدر گفتند :

    " قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ،اي پدر براي ما طلب مغفرت كن ".

    و پدر درخواست آنان را پذيرفت، مشركند؟

    ملاحظه فرموديد به تصريح قرآن كريم نه كارهاي خدايي كردن، نه مرده زنده كردن، نه استعانت جويي از غير خدا، و نه به دنبال روزي رفتن و از دارو و دکتر شفا جستن و نه در طلب مغفرت متوسل شدن ، شرك نيست.

    مرز توحيد و شرك در قرآن مجيد نه در توسل و نه در شفاعت و نه در خواندن و ياري خواستن از غیر است بلكه در استقلال ذاتي قائل شدن براي اشياء و يا اشخاص است . اگر كسي قرص مسكن بخورد و رفع و تسكين درد را خاصيت بالاستقلال و ذاتي ماده بداند و معتقد باشد که خداوند چنين تأثير و خاصيتي را مقرر نفرموده ، مشرك و دهري مذهب است ، و يقينا هم اگر كسي تصور كند خدا بخواهد يا نخواهد امام رضا ع يا رسول الله ص يا دكتر او را شفا مي دهد ، مشرك است .

    يقينا اگر كسي تصور كند مغازه ، مريد ، وزارتخانه ، محراب و منبر است كه به او روزي مي دهد و اگر هر كدام رفت روزي قطع مي شود ، مشرك است

    يقينا اگر كسي تصور كند امر فلان كس استقلالا در رتبه امر خدا است مشرك است .

    اما شرك در شفا خواستن از قرص مسكن يا دعاي امام يا طلب روزي از مغازه يا توسل به امام و پيغمبر نيست بلكه شرک آن است که قرص و مغازه و امام و پيغمبر را ذاتا صاحب استقلال بدانیم و قدرت شفا دادن را در برابر قدرت تامه و كامله خدا قرار دهیم .

    و معني آيه شريفه" تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفي‏ ضَلالٍ مُبين‏ إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمين‏ ، سوگند به خدا كه ما در گمراهي آشكاري بوديم هنگامي كه بت ها را با پروردگار عالميان برابر گرفتيم" همین است .

    انسان ها نيز به اذن خدا مرده زنده مي كنند . به باد فرمان مي دهند ، از غيب خبر مي دهند ، چنان كه مطابق آيات قرآن خضر به موسي گفت . اگر هم اشياء بي جان تسكين درد مي دهند و شفا ميدهند ، شکی وجود ندارد که همه اينها به اذن پروردگار عالميان است ، نه قدرتي در كنار خداوند و برابر گرفتن دیگران با حضرت حق.

    شگفت انگيز است كه همين آقايان براي رفع سردرد به دارو متوسل مي شوند و براي سير شدن به غذا و براي علم آموختن به معلم و برای زنده ماندن به هوا ، اما اگر كسي به پيغمبري و امامي متوسل شود او را مشرك مي دانند.

  • قسمت بیستم - نقد محقق محترم آقای مهدی چهل تنی - (بخش پنجم)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    قسمت بیستم

    نقد محقق محترم آقای مهدی چهل تنی - (بخش پنجم)

    15 - معنای عند الرب :

    اين مرحوم كه خدا از تقصيراتش بگذرد چيزهايي در صفحه 5 خرافات وفور در باره "عندالخلق" و " عند رب " نوشته و به عقايد شرك آميز آلوده كرده كه فقط بايد به خدا پناه برد . بالاخره ايشان مي فرمايند :

    " آنان (صلحا و شهدا و انبياء) عند ربهم هستند ، نه عندالخلق و نه عند القبر ، عندرب كجاست".

    گويا ايشان گمان برده اند اگر كسي عندا لخلق باشد الزاما عندرب نيست ولابد خداوند نزد خلق حضور ندارد؟ اما قرآن غير ازاين مي گويد . در آيات شريفه 36 و 37 سوره مباركه آل عمران مي فرمايد :

    " كَفَّلَها زَكَرِيَّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ " (37) آل عمران .

    هر وقت زكريا به محراب عبادت حضرت مريم وارد مي شد رزق شگفت آوري مي يافت و مي گفت اي مريم اين روزي از كجا براي تو مي رسد؟ "...گفت اين روزي از نزد خداوند است ( من عندالله ) و به راستي خداوند به هر كه بخواهد روزي بي حساب مي دهد . "

    16 - وصی در دیدگاه علامه برقعی :

    علامه برقعی در صفحه 177 فرموده اند :

    " بسياري از رسولان خدا طبق ايات قرآن وصي نداشته اند مانند حضرت هود و شعيب و عزير و... "و البته معلوم نيست اين عقيده را از كجاي قرآن بيرون آورده اند ؟ "

    براستی آیا علامه برقعی سرگذشت حضرت هارون و حضرت موسی را در قران خوانده اند ؟

    17 - توسل ائمه اطهار علیهم السلام :

    در صفحه 124 مي نويسند :‌

    "هيج كدام از ائمه به بشري متوسل نشده اند..."

    و شگفتا، بسياري از ادعيه صحيح السند و بعضي از همان دعاهايي كه آقاي برقعي در خرافات وفور آورده اند پر است از توسل ائمه به جد بزرگوارشان . در صحيفه سجادیه در دعاي چهل و نهم مي خوانيم

    " اللَّهُمَّ فَإِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِالْمُحَمَّدِيَّةِ الرَّفِيعَةِ، وَ الْعَلَوِيَّةِ الْبَيْضَاءِ، وَ أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِهِمَا "

    و در دعاي روز بیست و چهارم از دعاي صحيفه علویه می خوانیم:

    يا محمّد انّى اتوجّه بك الى اللّه ربّك و ربّى فى قضاء حاجتى و ان يصلّى عليك و على

    آلك الطّيّبين الطّاهرين

    و هم چنين در ادعیه ي دیگری که ازامام صادق علیه السلام و حضرت سجاد علیه السلام هنگام زيارت رسول الله صلی الله و علیه و آله و سلم این نوع از توسلات بچشم میخورد . راستي امام سجاد و امام صادق علیهم السلام به اندازه علامه برقعي و رفقايش از قرآن و توحيد خبر نداشتند؟

    18 - نماز خواندن بر روی قبر :

    مرحوم برقعي صفحات زيادي را به نماز خواندن بر روي قبر اختصاص داده اند ، آخر كدام يك از شيعيان بر روي قبر امامان نماز مي خوانند؟ ايشان نمي دانند كه فاصله محل نماز در حرم مطهر ائمه (ع) و مرقد مطهر آنها غالبا بيشتر از فاصله نمازگاه مسلمين تا مرقد شريف رسول الله ص میباشد . بگذريم ، بررسي اشتباهات مرحوم برقعي به راستي خسته كننده و ملال آور است و هر صفحه اي به ده صفحه توضيح نيازمند است و گمان مي كنم فعلا همين مقدار كافي باشد .

    19 - اخلاص موحدین در زیارت ائمه معصومین علیهم السلام :

    نمي دانم چرامرحوم برقعي و دوستانش به زائران حرم ائمه (ع) پرداخته اند در حالی که زائرین غالبا مردماني با اخلاص بوده و هر زيارتي را با تسبيح پروردگار و اقرار به توحيد و يگانگي خداوند آغاز مي كنند. امااین آقایان وهابی نما حتي يك بار به من و شما نگفتند كه پيروي از سنت عمر يا اطاعت مطلق از غير معصوم يا چه فرمان يزدان و چه فرمان شاه شرك است ؟ !

    20 - مرز توحيد و شرك در قرآن كريم :

    دين مقدس اسلام دين توحيدي است و شرك به تعبیر قران « ظلم عظيم » و از گناهان نا بخشودني است . به راستي از اولين وظايف هر مسلمان پيراستن عقيده و عمل خود از انواع شرك است. در اين حقيقت ترديد و اختلافي نيست. اختلاف ميان جميع مسلمانان از شيعه و سني با آقاي برقعي و ابن تيميه نادان و محمد بن عبدالوهاب تفرقه افكن و دوستان و هم مسلكان ايشان در مصاديق توحيد و شرك است. با اين كه توضيحات روشني در اين مورد از روايات موجود است ، اما سعي مي كنم در اين نوشته فقط از قرآن كريم استعانت جويم .

    قرآن كريم از زبان مشركين هنگام عذاب چنين حكايت مي كند :

    " تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبّ‏ِ الْعَالَمِين‏ شعرا /98.

    سوگند به خدا كه ما در گمراهي آشكاري بوديم هنگامي كه بت ها را با پرودگار عالميان برابر مي گرفتيم " .

    اين سخن روشن قرآن كريم مي تواند سرفصل آخرين بحث ما قرار گيرد. در اين آيه شريفه ، شرك يعني برابر گرفتن كسي يا چيزي با رب العالمين ، هم چنان كه مفهوم كلمه شريك نيز چنين حقيقتي را القا مي كند. پس بايد به قرآن كريم مراجعه كرده و ببينيم كدام عمل يا عقيده اي برابر گرفتن كسي يا چيزي با «رب العالمين» است كه مصداق شرك قرار مي گيرد.

    1/20 - آيا اگر معتقد باشيم كسي مي تواند ، به اذن خداوند ، كارهائی را که خدا به خود نسبت داده ، و آن انحصاری خود قرار نداده است ، انجام دهد ، مشرك شده ايم ؟

    شكي نيست كه حيات و ممات به دست پروردگار است و اين حقيقت در بسياري از آيات شريفه تأكيد و تكرار شده است ، پروردگار زنده كننده و ميراننده موجودات است ، چنان كه مي فرمايد :

    " وَ اللَّهُ يُحْيي‏ وَ يُميتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ آل عمران 156

    خداوند زنده مي كند و مي میراند و خداوند به آن چه مي كنيد بينا است ."

    و مي فرمايد :

    " إِنَّا نَحْنُ نُحْيي‏ وَ نُميتُ وَ إِلَيْنَا الْمَصير ق 43

    همانا ما زنده مي كنيم و مي ميرانيم و بازگشت به سوي ما است ."

    اما همين قرآني كه در ده ها آيه شريفه با تأكيد مي فرمايد كه مرگ و زندگي دست خداوند است در آيه شريفه 49 از سوره آل عمران به صيغه متكلم وحده از زبان عيسي (ع) مي فرمايد :‌

    " أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ "

    و كور مادرزاد را و مبتلاي به پيسي را به اذن خداوند شفا مي دهم و مردگان را به اذن خداوند زنده مي كنم .

    به صريح آيات قرآن كريم ، اگر معتقد شويم كسي ممكن است به اذن خدا مردگان را زنده كند ، مشرك نيستیم. و بر خلاف تصور مسيحيان زنده كننده مردگان نه خدا است و نه شريك او و نه پسر او.

    2/20- آيا اگر معتقد شويم كسي مي تواند كارهاي فوق طاقت بشري ، كارهايي كه انسان های دیگراز آن عاجزند ، به اذن خداوند ، انجام دهد. مشركیم؟

    در آيات 38 تا 40 سوره مباركه نمل خداوند از زبان سليمان نبي نقل مي كند كه به مصاحبان خود مي گويد :‌

    " كدام يك مي تواند تخت بلقيس ر ا پيش از آن كه تسليم امر من شود اينجا بياورد؟"

    عفريتي از جنيان مي گويد من چنان برآوردن تخت او قادر هستم و امينم كه پيش از برخاستن تو از جايگاهت تخت را به حضور مي آورم

    " قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ "

    و آن كس كه به علم كتاب (الهي) آگاه بود، گفت :

    " من چنان برآوردن تخت بلقيس قادر هستم و پيش از آن كه چشم بر هم زني تخت را بدينجا مي آورم "

    " پس سليمان تخت را نزد خود مشاهده كرد"

    ملاحظه مي فرمايید به صریح آيات قرآن مجيد مردي از اولياء خداوند كه پيغمبر نيز نبود ، تختي را كه قرآن در آيه 23 همين سوره مباركه « عرش عظيم » مي خواند ، قبل از يك چشم بر هم زدن ، از پايتخت ملكه سبا به حضور سليمان مي آورد و البته نه او خداوند است و نه شريك خدا.

    3/20 - مؤمنان و موحدان مي دانند كه بادها به امر خداوند جابجا مي شوند چنان كه قرآن مجيد در آيات زيادي متذكر اين معني است و مي فرمايد :

    " هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ " اعراف/57

    و مي فرمايد :

    " وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياح‏ " روم /46

    و مي فرمايد :

    " اللَّهُ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ "روم 48

    اما در آيه 81 سوره انبياء مي فرمايد :

    " وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْري بِأَمْرِهِ إِلى‏ الْأَرْض‏...

    باد تند را مسخر سليمان گردانيديم تا به امر او بر سرزمين شامات كه در آن بركت قرار داديم بوزد".

    ودر آيه 36 از سوره مباركه ص مي فرمايد :

    " فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْري بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ

    باد را مسخر فرمان سليمان كرديم تا به امر او ، هرجا بخواهد به آرامي روان شود"

    و البته سليمان نبي نه خدا بود و نه شريك خداوند . بلكه بنده اي عاجز و ناتوان در درگاه احديت بود.

    راستي آقاي برقعي نبايد اين آيات را خوانده و در آنها تدبر كرده باشد؟

  • قسمت دهم - عالم قبر و برزخ در سخنان حضرت علی علیه السلام - (بخش چهارم)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    قسمت دهم

    عالم قبر و برزخ در سخنان حضرت علی علیه السلام - (بخش چهارم)

    در قسمت پیشین با استناد به فرمایش حضرت مولی الموحدین علی علیه السلام بیان کردیم که انسان خردمند و مومن پس از عبور از گذرگاه دنیا در قبر خودش آسوده و ایمن است و ستوده شده است . آسودگی و احساس امنیت متعلق به روح با احساس و شعور است و برای مرده بی حرکت و بدون علائم حیات ، معنا ندارد.

    در این بخش از مقاله ، به عبارات مورد استشهاد آقای سید ابوالفضل برقعی می رسیم :

    تَحْمِلُهُ حَفَدَةُ الْوِلْدَانِ وَ حَشَدَةُ الْإِخْوَانِ إِلَى دَارِ غُرْبَتِهِ وَ مُنْقَطَعِ زَوْرَتِهِ وَ مُفْرَدِ وَحْشَتِهِ

    فرزندان خدمتگزار و برادران گرد آمده ، او را به دوش مى‏كشند و به سوی خانه غربت و بى‏كسى ، محل قطع ملاقات و تنهائی ترسناک اش می برند

    آقای برقعی به عبارت (و مفرد وحشته ) در این بخش از خطبه حضرت امیر علیه السلام هیچگونه توجهی نکرده است . ایشان به نسخه هائی از نهج البلاغه مراجعه کرده اند که در آن عبارت (و مفرد وحشته ) ذکر نشده است .

    ابن ابی الحدید معتزلی شارح مشهور نهج البلاغه ، ضمن درج عبارت (و مفرد وحشته ) در خطبه 83 در جلد 6 صفحه 270 شرح نهج البلاغه خود می نویسد :

    دار غربته قبره و کذلک منقطع زورته لان الزیاره تنقطع عنده . و مفرد وحشته نحو ذلک لإنفراده بعمله واستیحاش الناس منه حتی إذا انصرف المشیع و هو الخارج مع جنازته أقعد فی حفرته. هذا تصریح بعذاب القبر و سنذکر ما یصلح ذکره فی هذا الموضع.

    ترجمه : خانه تنهائی او قبرش می باشد و همچنین ملاقات در قبر او قطع شده است ، زیرا دیدار با او منقطع می باشد . همینگونه قبر او محل تنهائی وحشت او می باشد ، به دلیل اینکه عملش باعث تنهائی اش و دوری مردم از او شده است . تا اینکه تشییع کننده در خارج از قبر باز می گردد و او با جنازه اش ، در حالیکه در قبرش نشانده شده است ، تنها می ماند. این مطلب صراحت بر عذاب در قبر دارد و ما در آینده و در این موضوع آنچه را که صلاح باشد ، ذکر خواهیم کرد.

    ملاحظه می کنید که ابن ابی الحدید معتزلی ، در توضیح فرمایش امیرالمومنین علیه السلام ، تنهائی و وحشت و و نشاندن انسان و عذاب او را ، همانگونه که توضیح داده شد ، در قبر غیرمومن می داند و قبر و برزخ را عالم سکون و بی حرکتی و عدم ادراک ذکر نمی کند.

    مضمون تنهائی و بی کسی و منزل وحشت در عالم قبر ، در خطبه 158 نهج البلاغه نیز آمده است و حضرت امیر علیه السلام از عالم قبر و برزخ قبل از فرارسیدن صیحه قیامت سخن می گویند :

    فکأن کل امری منکم قد بلغ من الارض منزل وحدته و مخط حفرته ، فیاله من بیت وحده و منزل وحشه و مفرد غربه و کان الصیحه قد أتتکم ، والساعه قد غشیتکم

    پس همانا هر فردی از شما از زمین به منزل تنهائی و محل زیر زمینی خود می رسد ، پس وای بر او از خانه تنهائی و منزل وحشت و بی کسی غریبانه او ، پس آنگاه صیحه آسمانی بر شما فرا می رسد و قیامت شمارا در بر می گیرد .

    در کتاب شریف بحارالانوار جلد 74 صفحه 434 ، عین عبارات خطبه 158 نهج البلاغه ، به شرح ذیل ذکر گردیده است :

    (( فکأن کل امری منکم قد بلغ من الارض منزل وحدته و محط حفرته ، فیاله من بیت وحده و منزل وحشه و مفرد غربه و کان الصیحه قد أتتکم ، والساعه قد غشیتکم)).

    آیا ترجمه عبارت ((و مفرد وحشته )) به معنای (به تنهائی ترسیدن او) ، تمام ادعای آقای برقعی ( عدم وجود علائم حیاتی در قبر) را باطل نمی کند؟

    چرا آقای برقعی عبارت ((و مفرد وحشته )) را از کلام حضرت علی علیه السلام با توجه به مذکور بودن در اکثر نسخ نهج البلاغه و سایر کتب معتبر ، حذف نموده است؟

    هدف آقای برقعی و اندیشه وهابیت این است که بگوید : انسان پس از مرگ و در عالم برزخ فاقد حرکت و علائم حیاتی بوده و هيچ ارتباطي با عالم خارج ندارد و این بی خبری شامل حال امام معصوم (ع ) نیز می شود و بنابراین كار شيعه در زیارت امامان غلط است .

    چگونه آقای برقعی از فرمایشات امیرالمومنین علیه السلام ، بی حرکتی و سکون و قطع علائم حیاتی را استخراج فرموده اند؟

    در صورتیکه اگر به فرمایشات حضرت امیر علیه السلام دقت کنیم ، ملاحظه می کنیم که حضرت از غربت و بی کسی غیر مومنین در قبر سخن می گویند و این حالات شامل ارواح زنده ای است که قدرت فهم و شعور را دارا می باشند ، و هرگز از کلام حضرت امیر (ع) بی کسی و تنهائی برای مومنین و امامان (ع ) استفاده نمی شود . در فرمایشات قبلی امام علی علیه السلام بخوبی مشهود گردید که انسانهای خارج از قلمرو اطاعت و بندگی خدا ، دچار بی کسی و تنهائی و وحشت و بی فریادرسی می شوند و عبارت ((منقطع زورته )) شامل مقتولین فی سبیل الله ، مومنین ، انبیاء و ائمه معصومین علیهم السلام نیست.

    توجه خوانندگان محترم را به این نکته مهم جلب می کنیم که تفکر وهابیت و آقای برقعی در صدد القاء این مطلب می باشد که شیعه بر مزار امام علیه السلام جسمی را از امام زيارت می کند که مرده و بی روح و بی حرکت و بی اطلاع است . درحالیکه آقای برقعی و وهابیت در فهم مدعای اعتقادی شیعه به اشتباه بزرگی دچار شده اند.

  • قسمت دوازدهم - عالم قبر و برزخ در سخنان حضرت علی علیه السلام - (بخش ششم)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    قسمت دوازدهم

    عالم قبر و برزخ در سخنان حضرت علی علیه السلام - (بخش ششم)

    در مقاله قبل توضیح دادیم که قبور و مشاهد مشرفه امامان علیهم السلام ، ياد آور روح وجسم آن بزرگواران می باشند و ائمه اطهار به هنگام زیارت به آنها توجه داشته و زوار خود را تحت نظر می گیرند و ما در زيارت قبر امام علیه السلام زيارت روح و جسم را انجام می دهیم ، و همچنین بیان کردیم که جسم مطهر امام علیه السلام مركوب روح والا ی اوست و عظمت به روح و جسم مربوط است . در مقاله قبل انگیزه آقای برقعی و وهابیت را در تفکیک روح امام علیه السلام از جسم اش توضیح دادیم .

    و اینک ادامه مطلب :

    آقای برقعی میگوید : از کلمات حضرت امیر (ع) بر می آید که آن عالم خالی از حرکات حیاتی و مقامی است که ارتباطش با دنیا قطع میشود و در حالت خواب یا بیهوشی به سر می برد.

    ایشان در رابطه با عالم برزخ فراز و فرود های متعدد داشته است .(به خواست و قوه الهی تناقضات گفتاری ایشان را در رابطه با عالم برزخ ضمن مقاله ای جداگانه روشن خواهیم کرد ) . آقای برقعی در بحث برزخ بطور دائم ذکر کرده که عالم برزخ عالم خواب وبیهوشی و بدون اهمیت و ناآگاهی است وبه خطبه 83 هم استناد کرده است .

    آیا عبارات حضرت مولی الموحدین (ع) خواب درد ناک را توصیف می کنند ویا بیداری درد ناک را؟ و آیا بیداری دردناک مدلولش بیهوشی است ؟

    چگونه ممکن است انسان فاقد حرکت و حیات باشد و استراحت کردن برای او معنا داشته باشد ، در حالیکه او حتی فرصت خواب کوتاه و چرت را نیز ندارد ؟

    جملات حضرت از قبیل (نه مرگی است که او را برهاند و او را نجات دهد) و (برای او خواب هم نیست) چه معنا دارند ؟ آیا به معنای بی هوش بودن است ؟

    حضرت علی علیه السلام نه تنها مرگ بلکه خواب را نیز در عالم برزخ نفی کرده و صحبت عذاب های گوناگون را برای گنهکاران و کافرین نموده است و قطعا در نقطه مقابل ، پاداش و نعمت برای مومنین ومومنات وشهداء محفوظ است .

    ای کاش آقای برقعی و پیروان اندیشه او توجه به سوالات ذیل داشته باشند ؟

    چرا توصیه شده است که وقتی کسی را دفن میکنید سریع از سر مزار ش نروید واو را تنها مگذارید ؟

    چرا اگرکسی بالای سر قبر قران بخواند، بهتر است ؟

    به چه منظور کسی از شب تا صبح برای اموات قران بخواند ، برای متوفی مفید فائده است ؟

    این مطالب و توصیه ها مستند به منابع اصیل اسلامی است و ساخته عوام الناس نیست .

    در پایان این قسمت به فرمایش دیگری از مولا علی علیه السلام که گواه دیگری بر حیات و ارتباط ارواح در عالم برزخ می باشد اشاره می کنیم و از جویندگان راه حق و حقیقت سوال می کنیم که رویت و شناخت حضرت امیر (ع) برای انسانها نشان حیات و زندگی است یا خواب و بیهوشی و ناآگاهی ؟

    يَا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرَنِي مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ قُبُلًا

    يَعْرِفُنِي طَرْفُهُ وَ أَعْرِفُهُ بِنَعْتِهِ وَ اسْمِهِ وَ مَا عَمِلَا

    ای حارث همدانی کسیکه می میرد چه مومن باشد و چه منافق ، مرا در مقابل می بیند.

    او مرا در یک لحظه می شناسد و من به او صفت و اسم او و آنچه را که انجام داده است می شناسانم

    به طور خلاصه باید بگوئیم :

    آقای برقعی به چند مطلب توجه نکرده و دچار اشتباه شده است :

    1 - دار غربت و بی کسی و قطع دیدار و (( و منقطع زورته )) متعلق به غیر مومنین و گنهکاران است و ربطي به حیات امام (ع) ومقتولين في سبيل الله و سایر مومنین ندارد.

    2 - انقطاع زيارت مربوط به فرد غیر مومن است و او بايد در وحشت وتنهائي بماند وبسوزد وبسازد . حضرت امیر علیه السلام نیز همین مطلب را تذکر می دهند . در قسمت های پیشین از قول امام علیه السلام به این نکته اشاره کردیم که حتی استخوانهای همسایگان نیز به فریادهای او توجهی نمی کنند . پس (( مُنْقَطَعِ زَوْرَتِهِ )) و اينكه كسي به زيارت او نمي رود ، برای افراد معلوم الحال است ومومن وكافر در این مقوله با هم فرق دارند.

    3 – تفکیک روح امام از جسم او اشتباه فاحشی است که نتیجه اش از دسترس خارج شدن حقائق والای قران و امامت و اسلام است . ما در زیارت قبور ائمه علیهم السلام ، به جسم و روح امام توجه داریم . در حالیکه وهابیت هم جسم امام و هم روح او را از دسترس مومنین خارج می کند .

    4 - بهشت برزخي و جهنم برزخی مربوط به همین قبر است كه جسد در آن هست .اصلا كسي كه چشم برزخيش باز باشد همين قبر را آتش مي بيند وروحش در آن معذب می باشد

    روح در قبر عذاب می بیند و تنگي قبر در روح اثر ميگذارد .در شب اول قبر نیز جسم وروح از هم بمعنائي جدا نيستند .

    إن شاء الله در مقاله آینده به بررسی خطبه 110 نهج البلاغه که در همین موضوع مورد استشهاد آقای برقعی قرار گرفته است ، خواهیم پرداخت

  • قسمت دوم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "درسی از ولایت" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    نویسنده : محمد شمسیانی

    قسمت دوم

     

    معنای کلمه " اولیاء " در آیه ۱۴۴ سوره نساء :

    در ادامه نویسنده با استناد به آیه ۱۴۴ سوره نساء در این آیه نیز" اولیاء "را به معنای دوستان گرفته است .

    " يَأَيهُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَن تجَعَلُواْ لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا "

    و سپس نتیجه می گیرد : مومنین موظف به اعلام برائت بدون قید و شرط از کفار و دشمنان خدا و رسول می باشند و این را از دستورات دین بر می شمارد .

    حال باید بررسی شود که طبق آیات قرآن ، وظیفه مومنین برائت از کفار و مشرکین است یا خیر ؟ در آیه اول سوره توبه خداوند می فرماید : بَرَاءَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلىَ الَّذِينَ عَاهَدتمُّ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ(۱)

    یعنی خداوند و رسول خدا اعلام بیزاری می کنند از مشرکانی که شما مسلمانان با آنان معاهده داشتید ( ولی آن مشرکان پیمان خود را شکستند ).

    نکته ای که در این آیه قابل توجه می باشد آن است که خدا و رسولش اعلام برائت از مشرکینی می نمایند که پیمان شکنی کرده اند .

    در ادامه در آیه ۳ می فرماید :..... فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَيرْ لَّكُمْ وَ إِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّكُمْ غَيرْ مُعْجِزِى الله.... پس اگر ( از پیمان شکنی و خیانت ) توبه کنید برای شما بهتر است و اگر روی برگردانید بدانید که شما عاجز کننده خدا نیستید .

    یعنی خداوند در عین اعلام برائت از مشرکین می فرماید درصورت توبه ( از پیمان شکنی و خیانت ) مورد عفو قرار می گیرند .

    باتوجه به آیات ابتدایی سوره توبه می توان نتیجه گرفت که خداوند مومنین را به اعلام بیزاری مطلق از مشرکین یعنی تنها به جهت شرکشان فرا نخوانده است و حتی خطاب به کفار می فرماید اگر توبه کنید برای شما بهتر است و در آن خیر است . در آیه ۸۲ سوره مائده خداوند می فرماید : لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشرْكُواْ وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّا نَصَارَى‏ ذَالِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْبَانًا وَ أَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبرِونَ(۸۲)

    یقیناً سرسخت ترین مردم را در کینه و دشمنی نسبت به مومنان یهودیان و مشرکان خواهی یافت و البته نزدیک ترینشان را در دوستی با مومنان کسانی می یابی که می گویند ما نصرانی هستیم ، این بدین خاطر است که گروهی از آنان کشیشان دانشمند و عابدان خدا ترس اند و آنان ( در جستجو ی حقیقت ) تکبر نمی ورزند .

    در این آیه می خوانیم نزدیک ترین افراد در بین اهل کتاب در دوستی و مودت با مومنین کسانی هستند که نصرانی می باشند و کاملاً مشهود است که میان مومنین و اهل کتاب دوستی برقرار است . چگونه ممکن است که خداوند در این آیه نزدیک ترین افراد به مومنین در دوستی را نصرانیان معرفی کند و در جای دیگر قرآن مومنین را از دوستی با آنان به طور مطلق نهی کند ؟

    در آیه بعد خداوند می فرماید : ( مائده آیه ۸۳ ) : وَ إِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلىَ الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقّ‏ يَقُولُونَ رَبَّنَا ءَامَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ(۸۳)

    و هنگامیکه آنچه بر پیامبر اسلام «ص» نازل شده بشنوند می بینی دیدگانشان پر از اشک می شود از آنچه که از حق شناختند و می گویند : پروردگارا ، ایمان آورده ایم پس ما را در زمره شاهدین حق و حقیقت ( حقانیت پیامبر و قرآن ) بنویس .

    در این آیه اهل نصاری با شنیدن آیات قرآن در حالیکه چشمانشان از اشک لبریز است به حقانیت قرآن و رسول خدا شهادت می دهند و مسلماً اگر پیامبر و مومنین از طرف خداوند موظف بودند تا از آنان اعلام بیزاری نماید چگونه قادر بودند تا با خواندن آیات قرآن آنان را به سوی اسلام فراخوانند ؟ آیا می توان با خواندن آیات قرآن در حالت برائت و غضب ، آنان را به سوی اسلام دعوت نمود ؟

    در اینجا توجه به این نکته ضروری است که اهل کتاب حتی درصورت ایمان به خدا به دلیل آنکه در ابتدا به رسول خدا حضرت محمد «ص» ایمان ندارند از قاعده کلی نویسنده که معتقد است " هر کسی که ایمان به خدا و رسول دارد باید مورد دوستی و محبت مومنین قرار گیرد " خارج می شوند و در زمره کفار قرار می گیرند .

    حاصل آنکه : اگرچه مومن همواره از کفر و شرک بیزار است اما خداوند مومنین را به اعلام بیزاری از کفار اعم از بت پرستان واهل کتاب امر نکرده ،‌بلکه با ایجاد مودت و دوستی میان مومنین و مشرکینی که پایبند به عهد خود هستند آنانرا ترغیب ، و علاقمند به دین اسلام می کند و بالطبع اگر مودت و معاشرتی در بین مومنین وکفار ( اهل کتاب و مشرکین ) نباشد این امر میسر نمی گردد .

    در آیه ۱۴۴ سوره نساء نیز به مانند آیه ۷۱ سوره توبه بررسی آیات قبل از آیه ۱۴۴ ما را در پی بردن به معنای درست کلمه «ولی» در این آیه یاری می نماید .

    الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ يَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا(۱۳۹)

    ترجمه : همان کسانی ( از منافقین ) که کافران را به جای مومنان اولیاء خود می گیرند . آیا عزت و سربلندی را نزد آنان می طلبند ؟ یقیناً همه عزت و قدرت فقط برای خداست .

    وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فىِ الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سمَعْتُمْ ءَايَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بهِا وَ يُسْتهَزَأُ بهِا فَلَا تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتىَ‏ يخَوضُواْ فىِ حَدِيثٍ غَيرْهِ إِنَّكمُ‏ إِذًا مِّثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَ الْكَافِرِينَ فىِ جَهَنَّمَ جَمِيعًا(۱۴۰)

    ترجمه : خدا در قرآن بر شما نازل کرده است که : چون شنیدید گروهی آیات خدا را مورد استهزاء و انکار قرار می دهند با آنان هم نشینی نکنید تا در سخنی دیگر در آیند و اگر هم نشینی کنید شما نیز مانند آنان خواهید بود . یقیناً خداوند همه منافقین و کافرین را در دوزخ جمع خواهد کرد .

    الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِن كاَنَ لَكُمْ فَتْحٌ مِّنَ اللَّهِ قَالُواْ أَ لَمْ نَكُن مَّعَكُمْ وَ إِن كاَنَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُواْ أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُم مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللَّهُ يحَكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَن يجَعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلىَ المْؤْمِنِينَ سَبِيلاً(۱۴۱)

    ترجمه : آنان که همیشه در انتظار حادثه ای برای شما هستند . اگر پیروزی از طرف خداوند نصیب شما شود می گویند مگر ما با شما نبودیم ؟ و اگر برای کافران بهره ای اندک از پیروزی باشد می گویند آیا ، ما

    ( منافقین ) در سپاه اسلام بر شما ( کفار ) چیره و مسلط نبودیم و مانع از آسیب ( مومنین ) به شما نشدیم . خداوند در قیامت میان شما داوری می کند و خدا هرگز راه سلطه ای به سود کافران بر ضد مومنان قرارنمی دهد .

    إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يخُادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خَادِعُهُمْ وَ إِذَا قَامُواْ إِلىَ الصَّلَوةِ قَامُواْ كُسَالىَ‏ يُرَاءُونَ النَّاسَ وَ لَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا(۱۴۲)

    ترجمه : منافقان همواره با خدا نیرنگ می کنند . و حال آنکه خدا پاسخ دهنده نیرنگ آنان است . و هنگامی که به نماز می ایستند با کسالت می ایستند و همواره در برابر مردم ریاکاری می کنند و خدا را جز به مقدار کمی یاد نمی کنند .

    مُّذَبْذَبِينَ بَينْ‏ ذَالِكَ لَا إِلىَ‏ هَؤُلَاءِ وَ لَا إِلىَ‏ هَؤُلَاءِ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَن تجَدَ لَهُ سَبِيلًا(۱۴۳)

    ترجمه : منافقان میان کفر و ایمان متحیر و سرگردانند ، نه با مومنان اند و نه با کافران و هرکه را خدا ( به کیفر اعمالشان ) گمراه کند راهی به سوی هدایت برای او نیست .

    يَأَيهُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَ تُرِيدُونَ أَن تجَعَلُواْ لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا(۱۴۴)

    إِنَّ المْنَافِقِينَ فىِ الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَن تجَدَ لَهُمْ نَصِيرًا(۱۴۵)

    ترجمه : ای اهل ایمان کافران را به جای مومنان اولیاء خود نگیرید آیا می خواهید برای خدا دلیلی آشکار برای عذابتان در دنیا و آخرت قرار دهید ؟

    - خداوند در این آیات از منافقین سئوال می کند که آیا عزت و قدرت را نزد آنان ( کفار ) جستجو می کنید .

    - در این آیات نتیجه هم نشینی منافقین با کفار انکار و به استهزاء کشیدن آیات خداست .

    - در این آیات خداوند منافقین را با خصلت های ناشایستشان سرزنش می کند و می گوید آنان با خدا نیرنگ می کنند . خدا را بسیار کم یاد می کنند و با کسالت به نماز می ایستند .

    - و خداوند "ولی " قرار دادن کفار را دليلي آشکار برای عذاب آنان (منافقان ) بر مي شمرد .

    حال این سئوال مطرح است که آیا منافقین به دلیل یک هم نشینی ساده و دوستی با کفار این گونه مورد عتاب و عقاب خداوند قرار گرفته اند ؟ یا آنکه منافقین به سودای رسیدن به عزت و قدرت طریق تبعیت و هم پیمانی با کفار را دنبال می کردند ؟

    کسی که در این آیات " اولیاء " را به معنی " دوست " می گیرد یا جاهل به قران است که در این صورت ادعای قرانی بودنش گزاف است ویا خود منافق و دشمن قران است . به گونه ای آشکار خداوند مومنین را از تبعیت و پذیرش سرپرستی و زعامت کفار برحذر می دارد . منافقین به جهت رسیدن به اهداف خود که همان قدرت و عزت دنیوی است به کفار اقتدا کرده و آنان را ولی و زعیم خویش قرار داده اند .

    اگر در این آیه صحبت از یک دوستی ساده بود خداوند این گونه با شدت و غضب آنان را مورد عتاب و تهدید قرار نمی داد . با توجه به آیات دیگر و حکم عقل معاشرت و دوستی مومنان با کافران با هدف هدایت و دعوت آنان به دین اسلام مورد تائید می باشد و به طور قطع خداوند مومنین را برای این امر مورد سرزنش قرار نمی دهد .

    حاصل آنکه در آیه ۷۱ سوره توبه با دلایل متقن اثبات نمودیم معنای کلمه «ولی» دوستی صرف نیست . اما در آیه ۱۴۴ سوره نساء با قاطعیت و براساس ادله ای که ذکر شد می توان ادعا کرد کلمه «ولی» به معنی سرپرست و زعیم به کار رفته است .

    با مقایسه شرایط و جو حاکم در زمان نزول آیه ۷۱ سوره توبه و آیه ۱۴۴ سوره نساء می توان شباهت زیادی بین دو آیه یافت . مضمون سیاق هر دو آیه درمورد منافقین است کسانیکه آیات خدا و رسول خدا را به استهزاء می گیرند و در وظایف دینی سستی می کنند و به خدا نیرنگ می زنند ، لذا با توجه به این مشابهت و نتیجه گیری قطعی که درمورد آیه ۱۴۴ سوره نساء کردیم می توان گفت معنای راجح برای کلمه «ولی» در آیه ۷۱ سوره توبه " سرپرستی و زعامت " است.

    بررسی ولایت انبیاء و اولیاء از دیدگاه تشیع :

    در ادامه تلاش مي کنیم با تبیین اعتقادات پیروان اهل بیت در باب ولایت انبياء و اولياء که مبتنی بر ادله قرآني است ، شبهات وارده از طرف نويسنده کتاب درسي از ولايت را مورد نقد وبررسي قرار دهيم.

    آقای برقعی اظهار می دارد " ولایت دارای دو جنبه تکوینی و تشریعی است و شک نیست که خداوند خود ولایت تکوینی و تشریعی دارد بر تمام مخلوقات و جهان هستی " ، که البته در این قول اختلافی نیست . در ادامه ایشان می خواهد نشان دهد انبیاء و اولیاء فقط دارای ولایت تشریعی می باشند و نه ولایت تکوینی . البته ولایت تکوینی را این گونه تعریف می کند :

    " ولایت و سرپرستی بر تمام جهان از عرش تا فرش و حتی خلقت و دادن هستی و رزق و حیات و موت "

    اولین نکته ای که می توان اشاره نمود آن است که تعریف ولایت تکوینی پیامبر ص و ائمه ع و حدود و شرایط آن در بین اندیشمندان شیعی کاملا یکسان نیست و اگر بنا باشد که براساس یک تعریف خاص و مطلق که گاهی هم برخاسته از حس دوستی و محبت مردم به بزرگان دین و مکتب است ، نقدی صورت گیرد این نقد منصفانه نبوده و بالطبع فاقد ارزش جامع علمی است .

    تعریف شیعه از ولایت تکوینی:

    تعریف شیعه از ولایت تکوینی که مورد تائید عموم متفکرین این مذهب می باشد آن است که انبیاء و اولیاء دارای قدرت های وهبی الهی هستند و از این قدرت ها در مواردی که خداوند راضی است استفاده می کنند . به عبارت دیگر ولایت تکوینی نوعی قدرت مداری است به جهت تصرف در برخی امور تکوینی جهان هستی ،‌که این تصرف صرفاً به معنای تغییر و دگرگونی در چیزی است که موجود است مثلاً تغییر در میزان رزق و روزی افراد ویا دادن حیات به مرده ای که پیش از این زنده بوده است و یا دمیدن روح در کالبد موجودی که جسم آن از خاک شکل گرفته است و....

    اینها همه مصادیق تغییر در وضعیت و حالت موجود ات است لذا ولایت تکوینی شامل ایجاد شیئ از عدم نمی باشد . حدود و وسعت این قدرت به دست خداست ودر حالات مختلف پیامبر و امامان نیز متفاوت است و ضمنا استفاده از آن نیز منوط به اذن الهی است.

    در اينجا مناسب ديديم در باب ولايت تکويني تنها به تعريفی که در بالا اشاره شد بسنده کرده و بحث خود را در موضوع ولايت تشريعی انبياء و اولياء پی بگیریم تا نقد حاضر ، منطبق بر ترتيب موضوعات مطرح شده در کتاب "درسي از ولايت" باشد . انشاءالله در ادامه به بحث ولایت تکوینی خواهیم پرداخت .

    ادامه دارد...

  • قسمت دوم - نهی زیارت قبور در مکه و تأیید در مدینه

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    قسمت دوم

    نهی زیارت قبور در مکه و تأیید در مدینه

    یکی از مطالبی که در کتاب خرافات وفور و سایر منابع سلفی و وهابی به آن استشهاد شده است ، نهی رسول اکرم (ص ) از زیارت قبور می باشد. در این رابطه باید بگوئیم :

    رسول خدا (ص ) در مكه مردم را از زيارت قبور نهي کرده اند. دلیل این مطلب آنستکه : مردم در مكه مشرك و بت پرست بوده اند و يكي از رشته هاي بت پرستي نياكان پرستي است . آنها برای پدران واجدادشان نوعي الوهيت قائل بودند.

    قرآن در این رابطه مي فرمايد: ((أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ )1 (حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ )2))

    افزون طلبی شما را سرگرم کرد تا اینکه به دیدار قبر ها رفتید .

    آیات فوق در مذمت کسانی است که به پدران و نیاکان خویش فخر مي كردند و دائما خویشان ، بزرگان فاميل و قبيله یکدیگر را به رخ هم می کشیدند. از قبیل اینکه می گفتند: فلان شاعر عموي من است . پس از اینکه زنده هايشان تمام مي شد به سراغ مرده ها و قبرها می رفتند و به تفاخر خود اینگونه ادامه می دادند : فلان مرده از شخصيت های قبيله ما بوده است .

    قران هم مي فرماید : شخصيت و مرده پرستي شما را آن قدر گرفتار كرده كه قبور را زيارت مي كنيد.

    آیه اول , انگیزه زیارت قبور در آیه دوم توسط اهالی مکه و مشرکان را توضیح می دهد. شما مشرکان مکه آنقدر افزون طلبی گرفتار و سرگرمتان کرده که برای نیل به آن به زیارت قبرها می روید . واضح است که آیات فوق در مقام نفی مطلق زیارت قبور نیست ، بلکه نوعی از زیارت ( تفاخر) را که عادت مشرکان مکه بوده است ، مورد مذمت قرار می دهد .

    بنابراین پيامبر ص در دوران مكه مردم را از زيارت قبور نهي كرده و اساس این نهی هم , منع از زیاده طلبی و تفاخر به مردگان بوده است . اما درمدينه رسول خدا به زيارت قبور امر كرده است . توضیح این امر آنستکه درمدينه مردم مسلمان ايمانشان محكم شده و توهم مرده پرستي از ميان رفته بود. در این فضای اعتقادی نه تنها زیارت قبور مومنین شائبه شرک نداشته است ، بلکه باعث تذکر به آخرت و عبرت می شده است .

    خود رسول خدا (ص ) به زیارت قبر مادر رضاعي خود حليمه سعديه يا پدرش عبدالله می رفت . اگر رفتن برسر قبر نهي شده باشد ، اولین عمل کننده به این نهی باید خود رسول الله(ص ) باشد.

    رسول خدا (ص ) می فرمودند: كنار قبر مردگان بروید ، با آنها صحبت کنید و براي آنها طلب مغفرت کنید و بدانید که آنها کلام شما را می شنوند و ناآگاه از احوالات و سخنان شما نیستند . برای مرگ خودتان عبرت آموزی کنید و دل از دنيا بكنيد و به ياد مرگ و آخرت بيفتيد .

    بهره چنین زیارتی که با نیت عبرت و تذكر به آخرت و اتصال به ارواح متعالی انبیاء و ائمه و مومنین و صلحا و شهدا انجام بگیرد به زائر بازگشت مي كند. اين زيارت را كسي نهي نكرده و نمي كند و چنان چه سلفي ها و وهابیون اين نوع زيارت را نهي بكنند دچار اشتباه و تناقض با قرآن و سنت شده اند.

  • قسمت سوم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "درسی از ولایت" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    نویسنده : محمد شمسیانی

    قسمت سوم

     

    ولایت تشریعی از دیدگاه تشيع:

    پس از تعریف ارائه شده از ولایت تکوینی ابتدا به توضیح و تفصیل ولایت تشریعی از دیدگاه تشیع می پردازیم و به دنبال آن هستیم که دریابیم حد و مرز ولایت تشریعی پیامبر اکرم «ص» تا کجاست و یا اصولاً می توان حد و مرزی برای آن قائل شد یا خیر ؟

    از دیدگاه اعتقادات شیعه ولایت تشریعی دارای دو جنبه می باشد : 1-ابلاغ احکام خدا 2-امر و نهی در حوزه های زندگی فردی و اجتماعی

    در جنبه ابلاغ احکام خدا می گوییم : احکام خدا یا در قرآن آمده است که آن را وحی بیانی می نامیم و یا در سنت پیامبر اکرم «ص» ثبت و تبیین شده است که آن وحی غیربیانی است . احکام غیر قرآنی را که پیامبر ص بیان می کند از طرف خداوند به پیامبر تعلیم داده شده و پیامبر نیز آن را به مومنین آموزش می دهد . یقیناً خداوند در این حوزه یعنی در قبول و رد احکام هیچ گونه اختیاری به بشر نداده است . دلیل این ادعا امر "اطیعو الله" است لذا اطاعت از خدا بی چون و چرا و مطلق است .

    جنبه دوم ولایت تشریعی ، امر و نهی هایی است که پیامبر در حوزه های فردی و اجتماعی زندگی مومنین به آنان می نماید . گاهی این امور مصادیق همان احکام قسمت قبل است . مثلا پیامبر برای سپاهش فرماندهی برمی گزیند و یا در جنگ به عده ای می گوید در فلان مکان موضع بگیرند و مواردی از این قبیل که نه حکم مستقیم الهی است و نه بیان سنت است . در تمامي اين امور تبعيت از فرامين پيامبر ، طبق نص صریح قرآن لازم الاجرا ست . عبارت " اطیعوا الرسول " در قرآن می تواند ناظر به این موارد باشد . می دانیم در قرآن اطاعت از رسول به مثابه اطاعت از خدا ست و از جنبه اطاعت کردن ما ، فرامین خدا و رسول دارای یک وزن و مرتبه می باشند . به عبارت دیگر امر و نهی پیامبر به مانند امر و نهی الهی است و اطاعت از پیامبر نیز مانند خداوند به طور مطلق بوده و وابسته به موضوع و شرایط زمانی و مکانی نیست . در این باب هم اختیار از افراد سلب گردیده است . البته ذکر اين نکته الزامي است که پيامبر در امر و نهي خود هرگز دستوری نمي دهد که مغاير با حلال و حرام خدا باشد به عنوان مثال پيامبر مومنين را امر به نخواندن نماز نمي کند اما مي تواند در زمان ادای اين فريضه در طول روز به یک فرد خاص امر ونهي ویژه ای بنماید . بايد توجه نمود که اوامر پيامبر به معنای يک توصيه و يا نصيحت نيست که انسان در پذيرفتن ويا نپذيرفتن آن مخير باشد . در بیان آقای برقعی جنبه دوم ولایت تشریعی پیامبر ص مغفول واقع شده است. به منظور بررسی واثبات جنبه دوم ولایت تشریعی به آیاتی از قرآن کریم اشاره می کنیم :

    آیه 6 سوره احزاب : النَّبىِ‏ أَوْلىَ‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتهُمْ وَ أُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىَ‏ بِبَعْضٍ فىِ كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَن تَفْعَلُواْ إِلىَ أَوْلِيَائكُم مَّعْرُوفًا كَانَ ذَالِكَ فىِ الْكِتَابِ مَسْطُورًا(6)

    پیامبر نسبت به مومنین از خودشان مقدم است . مفهوم اولویت بیانگر آن است که هر جا مومنی نسبت به خود و یا امور متعلق به خود حقی دارد ، پیامبر اکرم نسبت به آن حق ،‌اولویت دارد و احق است . بنابراین مومنین باید خواست پیامبر را بر خواست خویش ترجیح دهند . يا به عبارت ديگر در موردی که ایشان حکمی دارد ، حکم آن حضرت را بر میل و خواسته خویش ، مقدم دارند . اولویت ذکر شده در آیه محدود به حد و مقید به قیدی هم نیست و لذا دلالت بر اولویت مطلقه می کند و این همان معنای ولایت مطلقه است .

    در سوره احزاب آیه 36 و 37 می خوانیم :

    وَ مَا كاَنَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضىَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لهَمُ الخْيرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا(36)

    آیه 36 : و هیچ مرد و زن مومنی را نباشد آن هنگام که خدا و رسولش حکمی کنند ، اختیاری در مورد فرمان آنها داشته باشد و هرکس خدا و رسولش را نافرمانی کند بی تردید به گمراهی آشکاری درآمده است .

    وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِى أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ.....(37)

    آیه 37 : و یاد کن زمانی که به آن شخص که خدا به او نعمت بخشیده بود و تو هم به او احسان کردی ،‌ گفتی امساک کن (طلاق مده ) همسرت را برای خود نگه دار....

    خداوند در این آیات می فرماید که برای مومنین در برابر حکم خدا و رسول اختیاری نیست و در آیه بعد به داستان زید ( پسر خوانده پیامبر ) اشاره می کند که پیامبر به او دستور داده بود تا با همسر خود زندگی کند و حق طلاق او را ندارد و این نمونه ای از اوامر پیامبر اکرم در امور زندگی شخصی مومنین است یعنی باتوجه به آنکه حق طلاق در شرع اسلام متعلق به مردان است پیامبر این حق را از یکی از اصحاب خود سلب می کند . دقت کنید طلاق حق مرد است ولی بر مرد واجب نیست.

    آیه 29 سوره توبه : قَاتِلُواْ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَا بِالْيَوْمِ الاَخِرِ وَ لَا يحُرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ....

    باکسانی که به خدا و روز قیامت ایمان نمی آورند ، ‌و آنچه را خدا و پیامبرش حرام کرده اند حرام نمی شمارند و دین حق را نمی پذیرند ، ‌بجنگید...

    در این آیه خداوند صراحتاً آنچه را پیامبر او حرام کرده است مانند آن اموری بر می شمارد که خود برای مومنین حرام کرده است و مسلماً تمامی آنچه در قرآن و سنت حرام شده است حکم خداست واگر حرامها به همین محدود می شد نیازی به ذکر عبارت "ما حّرم... رسوله " نبود و خداوند تنها عبارت" ما حرّم الله " را ذکر می نمود . به عبارت دیگر اگر منظور از حکم رسول همان حکم خدا باشد که به وسیله رسول صرفاً ابلاغ می شود و شامل احکامی که منشاء صدور آن ،‌ خود رسول است ، نگردد ذکر" و رسوله " در آیه مورد بحث لغو و بیهوده بود .

    در آیه 59 سوره نساء خداوند می فرماید :

    يَأَيهُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ و...... فَإِن تَنَازَعْتُمْ فىِ شىَ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلىَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ....

    ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا اطاعت کنید و از رسول نیز اطاعت کنید... پس اگر در چیزی نزاع کردید پس آن را به خدا و رسول برگردانید چنانچه به خدا و روز قیامت ایمان دارید...

    " اطاعت از خدا " زمانی محقق می گردد که احکام الهی را که پیامبر ابلاغ می کند اطاعت کنیم و این اطاعت در حقیقت اطاعت از خداست و رسول تنها واسطه ای است که حکم خدا را به ما ابلاغ کرده است . بنابراین اگر مراد از اطیعوالرسول نیز همین معنا باشد ، ذکر آن تکراری بی فایده است زیرا این نوع از اطاعت در اطاعت از خداوند (اطیعواالله) مندرج است . پس به ناچار " اطاعت از رسول " به نکته دیگری اشاره دارد و آن اینست که خود رسول ، مستقل از جنبه تبلیغش نسبت به احکام الهی ، موضوعیت دارد . علاوه بر مطلب مذکور ، اطاعت از رسول مقید به هیچ قید و شرطی نشده است و این همان معنای اطلاق ولایت پیامبر در امور تشریعی – البته در جنبه دوم – می باشد .

    در ادامه آیه 59 سوره نساء چنین آمده است که درصورت پیش آمد اختلاف در چیزی ( هر چیزی که می خواهد باشد ) مرجع حل اختلاف خدا و رسول هستند . رجوع به خدا یعنی رجوع به کتاب خدا و احکامی که پیامبر آنها را ابلاغ کرده است . اگر اختیارات رسول منحصر در بیان احکام الهی باشد و ایشان هم قطعا به وظیفه خویش عمل کرده ، دیگر رجوع به شخص رسول چه معنایی دارد ؟ شایسته بود که امرشود همیشه به خدا رجوع کنید. از همین جا می فهمیم که امر رجوع به رسول ، موضوعا امری مستقل از رجوع به خداوند است لذا وجوب اطاعت از رسول با عنوانی مستقل از وجوب اطاعت از خدا ، در آیه بیان شده است .

    در آیه 65 سوره نساء خداوند می فرماید :

    فَلَا وَ رَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتىَ‏ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يجَدُواْ فىِ أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا

    پس سوگند به پروردگارت ، ایمان نمی آورند تا این که تورا ( رسول خدا ) در آنچه میانشان موجب اختلاف شده است حاکم کنند سپس در خودشان نسبت به آنچه تو حکم کردی تردیدی نیابند وبه طور کامل تسلیم شوند .

    در این آیه ،‌رجوع به پیامبر به عنوان حاکم در رفع منازعات و قبول حاکمیت ایشان به طور مطلق ، شرط ایمان تلقی شده است و اگر افرادی ذره ای در دل خود از تسلیم در برابر امر پیامبر کوتاهی کنند از صف مومنان خارج شده به صف منافقان پیوسته اند . دقت داریم که احکام قضاوت ، از دستورات الهی است اما آیه در موضوع تطبیق حکم بر مصداق مورد منازعه ، یعنی در باره قضاوت پیامبر می باشد .

    در تمامی آیاتی که در بالا ذکر گردید سعی کردیم تواماً دو نکته اساسی را طرح و اثبات نماییم :

    نکته اول آنکه ولایت تشریعی پیامبر به معنایی که بیان کردیم خود موضوعیت دارد و البته این بدان معنا نیست که ولایت پیامبر مستقل از ولایت خداست بلکه منشاء تفویض این ولایت به پیامبر ، همانا امرخداوند است . حال اگر کسی ادعا کند که آن حضرت هیچ سخن و حکمی جز همانیکه خدا به ایشان وحی و تعلیم کرده ، ندارد ، این ادعا کاملاً نادرست بوده و با آیاتی که در قبل ذکر شد تعارض صریح دارد .

    نکته دوم آنکه حد و مرز اطاعت از رسول با هيچ قید و شرطی محدود نگردیده و حکم اطاعت از رسول استثناء بر نمی دارد و در هیچ یک از آیات قرآن و حتی روایات تخصیصی بدین مضمون که می توان در بعضی امور از اوامر و نواهی پیامبر اکرم سرپیچی کرد ، وجود ندارد که اگر حتی یک نمونه وجود می داشت دیگر عمومیت اطاعت از ایشان قابل استناد نبود . پس ولایت تشریعی پیامبر در جنبه دوم مطلق و بدون قید است .

    تا اینجا سعي کرديم در حد مقدور به تبيين مباني و مواضع اعتقادی تشيع درموضوع ولايت تشريعي رسول اکرم (ص) بپردازيم . البته ذکر اين نکته ضروری است که در اين باب آيات دیگری از قرآن مثبت مدعای ماست لیکن به جهت اختصار از ذکر آن خودداری می کنیم.

    نقد دیدگاه کتاب "درسي از ولايت " در موضوع ولايت تشريعي :

    هم اکنون به نقد آراء نويسنده کتاب "درسي از ولايت " در موضوع ولايت تشريعي مي پردازيم . ايشان نظرات خود را در ذيل عنوان " آيات قرآن که دلالت بر ولايت تشريعي دارد " بيان نموده است .

    سوره احزاب آیه 6 :

    النَّبىِ‏أَوْلىَ‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتهُمْ......

    ترجمه : پيامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزديكتر] است و همسرانش مادران ايشانند....

    نويسنده در ذيل آيه فوق دو سوال را مطرح نموده و پاسخ آن را به خواننده واگذار کرده است و گويي پاسخ اين دو سوال بنا بر استنباط شخصی ايشان ، به قدری واضح و قابل فهم است که نويسنده از توضيح بيشتر اجتناب نموده است

    سوال اول که عينا از کتاب درسي از ولايت نقل مي شود :

    " آيا مومنين بر خودشان ولايت تکويني دارند ، يعني مي توانند خودشان را خلق کنند و حيات دهند ؟ و آيا حق دارند که دست و پای خود را ببرند و از بين ببرند تا رسول به طريق اولي چنين ولايتي داشته باشد ؟ "

    اولين نکته در رابطه با پاسخ به سوال بالا اين است که با دقت در آيه فوق و ترجمه آن هيچ نشانه ای از قياس بين ولايتي که مومنين بر خودشان دارند و ولايتي که پيامبر بر مومنين دارد نشده است و جای سوال است که چرا نويسنده اين گونه تصور نموده که به محض آنکه خواننده با اين سوال مواجه شود بايد پاسخي که مورد نظر ايشان است را دريابد . همانطور که در قبل در مورد اين آيه شرح مختصری گفتيم ، آنچه در اين آيه صراحتا بيان شده است آن است که مومنين در اموری که به آنان اختصاص دارد و در انجام آن مختارند و يا حقوقي که در تصرف اموال خود دارند و مانند اينها ، موظف به تبعيت از فرامين پيامبر (ص) و ترجیح امر ایشان بر خواسته خویش مي باشند . بارزترين مثال قرآني ، آيه 37 سوره احزاب است که پيامبر يکي از اصحاب خود را از طلاق دادن همسر خود نهي مي کند که شرح آن در قبل آمد .

    نکته ديگر اینکه نويسنده ، اين آيه را در ذيل عنوان " آيات قرآن که دلالت بر ولايت تشريعي دارد " مطرح مي کند و سپس از ولايت تکويني مومنين بر خودشان سوال مي پرسد . حال ما از ایشان و تابعینشان سوال می کنیم : آیه در مقام بیان ولايت تشريعي پيامبر است یا ولايت تکويني ؟

    البته مسلم است اين آيه دلالت بر ولايت تشريعي پيامبر بر مومنين دارد ، ولي چگونه مي توان عدم ولايت تکويني پيامبر بر برخی کائنات را از اين آيه استنباط نمود ؟ آيا صحيح است که بگوييم " چون معمولا مومنين بر خودشان ولايت تکويني ندارند پس پيامبر نيز که طبق اين آيه بر آنان اولويت دارد ، بر ایشان ویا موجودات دیگر به هیچ نحو ولايت تکويني ندارد ؟ " همآن چیزی که آقای برقعی می خواهد بر ذهن خواننده القا کند .

    سوال دوم که عينا از کتاب درسي از ولايت نقل مي شود :

    " آيا ولايت در اين آيه نسبت به مومنين است و يا به آسمانها و زمين ؟ و اگر نسبت به تمام جهان است ، چرا نفرمود : النبي اولي بالسموات و الارضين و يا نفرمود : النبي ولي کل شي ؟ پس معلوم مي شود ولايت او فقط نسبت به مومنين است آنهم طبق قوانين قرآن و شرع . يعني تشريعي است نه تکويني . "

    اولا ما نيز بر آن تصريح کرديم که اين آيه بر ولايت تشريعي پيامبر دلالت دارد اما در عين حال نفي ولايت تکويني از ايشان نمي کند .

    ثانیا معمولا مفسرين و مترجمين سعي بر آن دارند تا منظور خداوند را از کلمات و الفاظ موجود در آيات بفهمند نه آنکه به دليل نبود کلمه اي ويا جمله اي در آيات ، مراد خداوند را وارونه جلوه دهند وبگويند اگر نظرخداوند اين بود از اين جملات و يا کلمات استفاده مي کرد و حال که استفاده نکرده است پس مقصود خداوند را هر گونه که مايليم تفسير کنیم . به عبارت دیگر اثبات شیئ نفی ما عدا نمی کند . در خصوص اين آيه ، البته خداوند بر ولايت تشريعي پيامبر صراحتا تاکيد دارد اما به هيچ وجه نمي توان نتيجه گيری کرد پيامبر بر برخی ازکائنات ، ولایت تکوینی به معنای دخل و تصرف ندارد .

    ثالثا در ادامه نويسنده مي افزايد : "ولايت پيامبر (ص) بر مومنين است و بر کل کائنات نيست ، پس يعني ولايت پيامبر تشريعي است و نه تکويني" . مطابق بیان فوق، آقای برقعی مومنين را از دايره کائنات خارج کرده اند. امروزه کسانی هستند که با روشهای غیر متعارف اقدام به درمان بیماران می کنند. آیا این کار شاهدی بر تصرف انسانی در انسان دیگر نیست ؟ آیا با این اوصاف می توان پیامبر را فاقد ولایت تکوینی دانست . ان شاء الله در جزوات بعدی به تفضيل به آياتي که دلالت بر ولايت تکويني انبياء و اولياء و بالاخص پيامبر اکرم ( ص ) دارد مي پردازيم و دلايل خود را ارائه مي دهيم .

    در پايان نويسنده معنای اولويت رسول را " مقدم دانستن جان رسول در محافظت و ارجح دانستن فرمان او از ديگران" بيان مي کند . نويسنده کلمه " انفسهم " در آیه را به معنی "جان مومنین " گرفته و با افزودن واژه "محافظت " ،در واقع می خواهد آیه را چنین ترجمه کند " محافظت از جان پیامبر مقدم بر جان مومنین است " . با ترجمه اخیر ،تشتت فکری آقای برقعی بیش از پیش هویدا می گردد. زیرا با این بیان ، صرفنظر از دخل و تصرف بی جا در معنای آیه ،چه ولایتی (اعم از تشریعی ویا غیر آن ) برای نبی اثبات می شود ؟ "ارجح دانستن فرمان او از دیگران " ازترجمه کدام قسمت از آیه نتیجه شده؟

    آيه بعدی که نويسنده به آن اشاره مي کند ، آيه 18 سوره جاثيه است .

    وی در کتاب درسي از ولايت قسمتي از آيه مذکور را نقل کرده و در ادامه می نویسد اين آيه صريح است که ولايت رسول خدا (ص) و وظيفه او امور تشريعي است نه تکويني .

    آقای برقعی آيه را اين گونه ذکر و سپس ترجمه کرده است .

    " ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلىَ‏ شَرِيعَةٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا......

    يعني سپس تو را مبعوث کرديم و تو را بر امر شريعت موظف قرار داديم ، آنرا پيروي نما . "

    همانند آيه قبل ، نويسنده گمان کرده ترجمه آيه بر مدعای ایشان کفایت می کند و نيازمند توضيح بيشتری نيست و البته مقصود ، همان نفي ولايت تکويني از پيامبر است . برای نیل به هدف ادامه آيه را حذف کرده و با این روش عملا به تحریف معنوی قران دست زده است و در عین حال ، ترجمه اي هم نموده که مخالف با نظر اکثر مترجمین است . اگر این کار را حمل بر عمد نکنیم قطعا بی سوادی نویسنده و عدم آگاهی وی از قران را نشان می دهد . توجه خواننده محترم را به ترجمه صحیح آیه جلب می نماییم .

    ابتدا به چند آيه قبل و بعد از آيه 18 سوره جاثيه اشاره مي کنيم تا فضای نزول آيه مشخص تر گردد .

    آيه 16 سوره جاثيه : وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا بَنىِ إِسْرَ ءِيلَ الْكِتَابَ وَ الحْكمْ‏ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلىَ الْعَالَمِينَ

    ترجمه آيه: و به يقين، فرزندان اسرائيل را كتاب [تورات‏] و حكم و پيامبرى داديم و از غذاهای پاكيزه روزيشان كرديم و آنان را بر مردم روزگار برترى داديم.

    آيه 17: وَ ءَاتَيْنَاهُم بَيِّنَاتٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُواْ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضىِ بَيْنهَمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِيمَا كاَنُواْ فِيهِ يخَتَلِفُونَ

    ترجمه: و دلايل روشنى در امر [دين‏] به آنان عطا كرديم، و بعد از آنكه علم برايشان [حاصل‏] آمد، از روى رشك و رقابت ميان خودشان، دستخوش اختلاف شدند. قطعاً پروردگارت روز قيامت ميانشان درباره آنچه در آن اختلاف مى‏كردند، داورى خواهد كرد.

    آيه 18: ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلىَ‏ شَرِيعَةٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَ لَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ

    ترجمه: سپس تو را در طريقه آيينى [كه ناشى‏] از امر [خداست‏] نهاديم. پس آن را پيروى كن، و هوسهاى كسانى را كه نمى‏دانند پيروى مكن.

    آيه 19: إِنهَّمْ لَن يُغْنُواْ عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَيْا وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلىِ‏ الْمُتَّقِينَ(19)

    ترجمه: آنان هرگز تورا از خدا بی نیاز نمى‏كنند [و به هيچ وجه به كار تو نمى‏آيند] و ستمگران بعضى‏شان ولي بعضى [ديگر] ند، و خدا ولی پرهيزگاران است.

    همانطور که در آيات 16 و 17 سوره جاثيه ملاحظه کردیم ابتدا خداوند نعمت خویش بر بني اسرائيل و برتری آنان را بیان داشته، سپس به اختلاف اندازی یهود و داوری خویش در قیامت اشاره می کند . در نهایت به پيامبر مي فرمايد تابع شریعت اسلام باشد و از هواهای نفسانی یهودیان پیروی نکند چراکه آنان نیازی از وی را برآورده نمی کنند .

    حال اين سوال مطرح است که چگونه نويسنده از کلمه شريعت ، ولایت تشريعي را استنباط نموده است ؟

    اینکه پیامبر بر شریعتی مبعوث شده ، جای تردید نیست واینکه ابلاغ شریعت وظیفه پیامبر است مسلم و قطعی است و همچنین از امر "فاتبعها" ، در می یابیم جنبه های حکمی دین مورد نظر بوده است ، اما آیا ابلاغ شریعت و تبعیت از آن تنها بر عهده پیامبر است وبس ، و یا تکلیفی برای همه امت می باشد؟ اگر فرمان به ابلاغ ویا تبعیت از شریعت اثبات کننده ولایت تشریعی است پس همه امت باید ولایت تشریعی داشته باشند ؟ چراکه همه امت موظف به امر به معروف ونهی از منکر هستند و هیچ معروفی بالاتر از احکام الهی نیست . و اگر منظور آقای برقعی از ولایت تشریعی ، اولین ابلاغ شریعت ( همانی که در تعریف ولایت تشریعی به عنوان جهت اول ذکر کردیم ) می باشد واضح است که آیه 18 جاثیه اشاره ای به آن ندارد بلکه تاکید آیه بر تبعیت از شریعت است در مقابل یهودیانی که می خواهند بر مبنای هوی وهوس خویش احکام دیگری را جایگزین احکام اسلام قرار دهند و پیامبر را وادار نمایند تا از ایشان پیروی کند. آيا مي توان پيوستگي ميان اين آيات را در نظر نگرفت و بدون لحاظ سیاق مرتبط ، آیه را تقطیع و معنا کرد ؟ همان خطايي که آقای برقعی در فهم آيه مرتکب شده است .

    حق این است که اين آيه در صدد بیان ولايت تشريعي و يا ولايت تکويني پیامبر نیست.

    در انتها اشاره به شان نزول آيه خالي از لطف نخواهد بود . غالب مفسرين بیان کرده اند که يهوديان هم عصر پيامبر که بر کيش نياکان خود بودند ، به پيامبر رجوع مي کردند و مي گفتند که اگر خواهان حمايت و پشتيباني ما هستي بر آيين و شريعت يهود حکم کن و از آن تبعيت نما . خداوند برای صیانت و آگاهی پیامبر از دسیسه یهود ،آيات سوره جاثيه را بر پيامبر نازل مي کند و مي فرمايد : اي پيامبر ما تو را بر شريعت و آييني قرار داديم ، فقط از آن پيروي نما و از خواسته کساني که مي خواهند تو را وادارند تا به غير از شريعتي که به تو داده ايم ، حکم کنی ؛ پيروي مکن .

    حال خود در مورد قران شناسی آقای برقعی قضاوت کنید آیا این آیه در صدد حصر ولایت پیامبر ص در امور تشریعی است ؟.

    ادامه دارد.....

  • قسمت سوم - استدلال بر پایه كتاب خدا، سنت رسول (ص) و ادله عقلي

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    قسمت سوم

    استدلال بر پایه كتاب خدا، سنت رسول (ص) و ادله عقلي

    سید ابوالفضل برقعی در مقدمه کتاب خودش می گوید :

    ((ما در بررسي موضوع كتاب ( زیارت ) جز به كتاب خدا وسنت رسول ص و ادله عقلي استدلال نخواهيم كرد)).

    نقد وبررسی :

    ایشان در رابطه با سنت از مخالفت احادیث با قرآن سخن می گویند و می خواهند صحت و سقم احاديث را با عرضه به قرآن به دست بیاورند.

    .دیدگاه آقای برقعی و همفکرانش اين است كه روايات را به قرآن عرضه كنند تا معلوم شود كه آن روايت موافق قرآن است يا مخالف آن ؟ در این قسمت یادآوری یک نکته بسیار حائز اهمیت است و ابنجانب در جای خود مطرح کرده ام که اصلا ائمه معصومین (ع ) هرگز سخنی مخالف با قرآن بیان نمی کنند . علاوه بر این نکته خطیر چند مطلب را یادآوری می کنم :

    اولا : سخن فوق ( تطبیق دادن حدیث با قرآن ) كلي گويي است و هرگز مفید فایده نمی باشد.

    این سخنان شعار گونه را وهابیت وطنی مطرح می کند و مي گويد:

    ((ما احاديث ضد قرآن را قبول نداریم )).

    آنچه مهم است تبعیت از روش مناسب در تطبیق احادیث با قرآن است ، که به نظر ما این روش در پیروی کردن از معصومین (ع ) و راه و روش و سیره و سخنان آنها به دست می آید.

    ثانیا : آیا اصل ادعای فوق موافق قرآن است يا مخالف آن ؟ قرآنی بودن سخن فوق چگونه ثابت می شود ؟ به استناد کدام آیات می گویند که صحت و سقم سخنان پیامبران و اوصیاء الهی را با عرضه کردن به قرآن باید تشخیص دهیم ؟ مگر شان تبیین قرآن را خداوند به پیامبرش نداده است ؟آیا صحت و سقم برای کسی که در حریم عصمت الهی قرار گرفته است معنا دارد ؟کدام آیات قرآن مراجعه به پیامبر و اوصیای او را در تبیین آیات الهی نفی می کند ؟ منع عقلی در استفاده از فرمایشات معلمین آسمانی قران کدام است ؟ چرا کسانی که پرچم مخالفت با احادیث پیامبر(ص ) و ائمه معصومین(ع ) را به دست گرفته اند ، خودشان تفسیر آیات مشکله می نویسند و برای کلمات خویش ، شان توضیح و تبیین برای آیات قرآن قائلند ؟

    ثالثا: با چه معیار و ترازوئی قرآنی بودن سخن فوق اثبات می شود ؟ چه كسي بايد تشخيص تطابق روایات با قرآن را بدهد ؟ آقای برقعی یا دیگران ؟ مخالفت احادیث با قران را با ترازوی (اصولیین )اثبات می کنید ؟ یا با ملاک (فیلسوفان) و یا با مبانی( اخباری ها )؟

    هر كسي با برداشت و اصول و تفكرات خودش به سراغ فهم قرآن مي آيد و بررسي مي كند كه آيا اين حديث موافق قرآن است يا مخالف آن .

    رابعا : نظر من اين است كه ما هم در فهم قرآن احتياج به سنت داريم و هم در فهم سنت احتياج به قرآن. در واقع قرآن وسنت لازم و ملزوم يكديگرند. ما نمي توانيم يك قانون كلي وضع كنيم و بگوييم معيار قرآن است و تمام احاديث را با قرآن می سنجيم.

    ما مجملات قرآن را با احاديث مي سنجيم. پس نمي توان گفت که معيار سنجش حديث صددرصد با خود قرآن است و ما بايد تمام احاديث را با قرآن بسنجیم به عنوان مثال قرآن دستور داده است : (( اقم الصلوه)).

    سوال این است که كيفيت نماز را از كجاي قرآن بايد بفهمیم . ما برای به دست آوردن کیفیت نماز ناچار از مراجعه به حديث هستیم . حال كه قرار است كيفيت صلوه را از حديث بفهمیم ، چگونه مي توانیم این حديث را برقرآن عرضه كنیم تا متوجه شویم كه اين حديث موافق كتاب الله هست يا نه ؟ مجمل بودن آيه , به وسيله حديث حل می شود . از طرف ديگر حديث هم بايد بر قرآن عرضه شود.

    بزرگانی که سعی در تفسیر قرآن به قرآن داشتند در نهایت چاره اي به جز طرح روایات نداشتند .

    سوال ما در اینجا این است که :

    ((ما بايد حدیث را به وسيله قرآن بفهميم يا قرآن را به وسيله حدیث ؟ يا هر دو رابه کمک هم ؟))

    خامسا: :هر آيه موضوع خاص و هر حديثي نیز جايگاه ویژه ای دارد كه بايد پیرامون آن گفتگو کنیم و با استفاده از علوم مربوط به قرآن پی به منظور آیه و حدیث ببریم . پس ما در اثر تعمق و تدبر در قرآن وحديث هر دو یعنی قرآن و حديث را می فهميم

    .

    ما نمی توانیم يك قاعده كلي براي همه آيات و احادیث در همه جا وضع كنيم و بگوييم سنگ و ترازوي ما اين است و با اين ترازو است كه همه را مي سنجيم . هر آيه برای خودش قاعده ای وهر حديث هم برای خودش ضابطه ای براي فهميدن دارد . پس اين كه ما بخواهيم همه آيات را از يك دريچه و تمام احاديث را از يك روزنه نگاه كنيم صحيح نيست.

    سادسا: تفسیر موضوعی قرآن بدون احادیث هم چاره اصلی برای فهم مقاصد الهی نیست . اگر کسی آيات يك موضوع را جمع آوری کرده و بخواهد از آن بهره برداري كند ، به بیراهه رفته است

    ، زیرا كلمات می توانند هر كدام معاني مختلفي داشته باشند. مثلا کلمه (ولی ) در قرآن معانی مختلفی دارد. ما باید ببينيم ولي در کجاو به چه معنایی مورد استفاده قرار گرفته است ؟ ما نمي توانيم تمام (ولي) هاي قرآن را در يك جا جمع كنيم و بگوييم در قرآن این کلمه فقط به معناي دوست به کار رفته است و يا همه جا به معناي سرپرست است پس هر آيه در جايگاه خودش بايد معنا شود.

  • قسمت سیزدهم - عالم قبر و برزخ در سخنان حضرت علی علیه السلام - (بخش هفتم)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    قسمت سیزدهم

    عالم قبر و برزخ در سخنان حضرت علی علیه السلام - (بخش هفتم)

    در قسمت های پیشین ، تناقض و مخالفت آشکار گفته های سید ابوالفضل برقعی را با فرمایشات حضرت امیرالمومنین علیه السلام در استشهاد به بخشی از خطبه 83 نهج البلاغه پیرامون عالم قبر و برزخ را بیان کردیم . ایشان در ((کتاب خرافات وفور در زیارات قبور)) و در ادامه ادعای خود مبنی برخالی بودن عالم قبر و برزخ از حركات حياتي و قطع ارتباط با دنيا ، به قسمتی از خطبه 110 نهج البلاغه ، استناد کرده است . ایشان در بیان این مطلب می نویسند :

    و فرموده: «فهم جيرة لايجيبون داعياً ولا يمنعون ضيماً ‌ولايبالون مندبةً، إن جيدوا لم يفرحوا، وإن قحطوا لم يقنطوا جميع وهم آحاد، وجيرة وهم أبعاد، متدانون لا يتزاورون

    رفتگان همسايگاني هستند كه هرگاه آنان را بخوانند پاسخي نمي‌دهند و ظلم و ستمي را دفع نمي كنند، و متوجه نوحه سرايي و مداحي نمي شوند، اگر در حق ايشان نيكي شود شاد نگردند، ‌و اگر قحطي شود نااميد نمي شوند، با هم هستند در حالي كه تنها هستند و همسايه ‌اند در حالي كه از هم دورند، به زيارت يكديگر نمي‌روند

    نقد وبررسی :

    خطبه 110 نهج البلاغه در مذمت دنيا سخن می گوید . حضرت امیر علیه السلام در تحذیر دنیا می فرمایند:

    أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُحَذِّرُكُمُ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ وَ تَحَبَّبَتْ بِالْعَاجِلَةِ وَ رَاقَتْ بِالْقَلِيلِ

    پس از حمد بر خدا و درود بر پيغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم) شما را از دنيا بر حذر مى‏دارم، زيرا دنيا شيرين و سبز و خرّم است، به شهوتها پيچيده شده است، و بوسيله متاعهاى زود از بين رونده اظهار دوستى مى‏نمايد، و به زيورهاى اندك شاد مى‏نمايد،

    وَ تَزَيَّنَتْ بِالْغُرُورِ لَا تَدُومُ حَبْرَتُهَا وَ لَا تُؤْمَنُ فَجْعَتُهَا غَرَّارَةٌ ضَرَّارَةٌ حَائِلَةٌ زَائِلَةٌ نَافِدَةٌ بَائِدَةٌ أَكَّالَةٌ غَوَّالَةٌ

    و براى فريب خويش را آرايش نموده ، شادى آن پايدار نيست، و از درد و اندوهش آسوده نمى‏بايد گشت، بسيار فريبنده و زيان رساننده است، تغيير دهنده حالات است ، نابود و تباه مى‏گردد، شكمخواره‏اى است كه هلاك مى‏نمايد

    لَا تَعْدُو إِذَا تَنَاهَتْ إِلَى أُمْنِيَّةِ أَهْلِ الرَّغْبَةِ فِيهَا وَ الرِّضَاءِ بِهَا أَنْ تَكُونَ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى : ( كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مُقْتَدِراً)

    زمانيكه آرزوى راغبين بدنيا كه بآن خوشنود هستند به نهايت رسيد دنيا از اينكه مى‏باشد تجاوز نمى‏كند ، همچنانكه خداوند تعالى (در قرآن كريم در سوره کهف آیه 45) مى‏فرمايد:

    َ (مثل حیات دنیا) مانند آبى است كه از آسمان فرستاديم، پس گیاهان زمین با آن آميخته شدند پس آن گیاهان بامداد خشك گرديد به قسمى كه بادها آنرا پراكنده مى‏سازند، و خداوند بر همه چيز قادر و توانا است))

    حضرت مولی الموحدین علیه السلام در ادامه خطبه ، بسیار محکم و بلیغ و رسا و ادیبانه از دنیا و خصوصیات آن یاد می کنند ، و بر خواننده محترم بدیهی و مبرهن است که نه تنها اینگونه جملات و کلمات را از هیچ کسی به جز خاندان وحی نمی توان سراغ گرفت و فقط زیبنده حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام و فرزندان معصومش می باشد ، بلکه خود بهترین گواه بر حجت خدا بودن آنان است.

    حضرتش از موقعیت دنیا به عنوان گريه گلوگير یاد کرده ، بارش پی در پی ابرهای بلا را هشدار می دهند ، از به هم آمیختگی خوشی با اندوه ، شیرینی با تلخی ، زندگی با مرگ ، تندرستی با بیماری و ثروت با تهیدستی در دنیا سخن می گویند ، و نیز متذکر تلخی و عداوت و خوف و رنج و فریب دنیا می شوند ، یادآور کوچکی و ذلت و زوال دنیا می شوند ، عبرت آموزی از آثار و آرزوها و جمعیت و لشگرهای گذشتگان را بیان می فرمایند .

    حضرت علی علیه السلام پس از تذکرات و هشدارها در رابطه با نزدیک بودن مرگ و یادآوری اینکه تقوی بهترین توشه آخرت می باشد ، به بحث جدائی از دنیا و روانه شدن انسان به سوی قبر می پردازند :

    حَتَّى ظَعَنُوا عَنْهَا لِفِرَاقِ الْأَبَدِ

    تا اينكه از آن براى هميشه جدا گشته و كوچ كردند

    دقت شود که حضرت (مردن) را خوابيدن و بيهوش شدن نمی دانند ، بلکه آنرا به (کوچ کردن ) تشبیه می کنند . بدیهی است تفاوت کوچ کردن با خوابیدن ، فاصله زمین تا آسمان است . در سفر و کوچ ، حیات و آگاهی مشاهده می شود ، نه بی خبری و عدم علائم حیاتی ، که مورد ادعای آقای برقعی است .

    وَ هَلْ زَوَّدَتْهُمْ إِلَّا السَّغَبَ َوْ أَحَلَّتْهُمْ إِلَّا الضَّنْكَ أَوْ نَوَّرَتْ لَهُمْ إِلَّا الظُّلْمَةَ أَوْ أَعْقَبَتْهُمْ إِلَّا النَّدَامَةَ

    آيا جز تنگى (گور) جائى چيزي به آنها داده شده و آيا جز گرسنگى توشه‏اى و جز تنگى (گور) جائى و جز تاريكى (قبر) نورى بايشان داد يا در پى آنان جز پشيمانى سختيهاشان را تدارك نمود

    جای بسی حیرت و تعجب است که چگونه آقای برقعی این همه صراحت و وضوح در کلام امیر المومنین علیه السلام را برای حیات و درک و شعور در عالم قبر ندیده و از بی حرکتی و عدم آثار حیاتی در قبر سخن گفته است ؟! چرا ایشان به فضای صحبت امیر مومنان علیه السلام در تمام خطبه و عبارات پیشین و پسین مورد استشهاد خود توجهی نکرده است ؟ احساس تنگی قبر و تاریکی و پشیمانی برای جسد مرده ای که فهم و شعور ندارد ، چگونه توجیه می شود؟ آیا این احساسات ناشی از علائم حیاتی می باشد ویا بی خبری و عدم تحرک ؟

    اگر به سخنان حضرت علی علیه السلام دقت کنیم ، واضح می شود که آثار حیاتی ذکر شده ، علیرغم مرده بودن جسم در قبر ، بر روح انسان که توجه به قبر و بدن خود دارد ، مترتب است و این روح به هويت قبر خود نظر دارد .

    حضرت امیر علیه السلام پس از بیان حالات برزخ و عالم قبر ، مردم را مور خطاب قرار می دهند :

    أَ فَهَذِهِ تُؤْثِرُونَ أَمْ إِلَيْهَا تَطْمَئِنُّونَ اَمْ عَلَيْهَا تَحْرِصُونَ

    آيا چنين دنيا ئی را اختيار مى‏كنيد يا حرص آن را ميزنيد

    فَبِئْسَتِ الدَّارُ لِمَنْ لَمْ يَتَّهِمْهَا وَ لَمْ يَكُنْ فِيهَا عَلَى وَجَلٍ مِنْهَا

    بد سرائى است براى كسيكه بآن بد گمان نبوده و هنگام اقامت در آن از خطرش خوف و ترس نداشته است

    فَاعْلَمُوا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ بِأَنَّكُمْ تَارِكُوهَا وَ ظَاعِنُونَ عَنْهَا وَ اتَّعِظُوا فِيهَا بِالَّذِينَ قَالُوا (مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً)

    پس بدانيد ، و خودتان هم مى‏دانيد ، که دنيا را ترك گفته از آن كوچ خواهيد نمود و موعظه کنید در دنیا کسانی را که می گفتند : ( چه کسی از ما قوی تر است ؟ )

    ما قبلا توضیح دادیم که حضرت امیر علیه السلام کلمه ( کوچ کردن ) را برای انتقال به دنیای برزخ و قبر به کار برده است و این لغت حامل معنای حیات و آگاهی و زندگی است .

    در این قسمت به جملات مورد استشهاد آقای برقعی می رسیم که إن شاءالله در مقاله آینده به نقد وبررسی آن خواهیم پرداخت.

  • قسمت شانزدهم - نقد محقق محترم آقای مهدی چهل تنی (بخش اول)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    قسمت شانزدهم

    نقد محقق محترم آقای مهدی چهل تنی - (بخش اول)

    در ادامه نقد و بررسي ((خرافات وفور در زیارات قبور )) نوشته سید ابوالفضل برقعی نقد زیبائی که محقق محترم آقای مهدی چهل تنی بر اين کتاب نگارش فرموده اند را تقديم مي كنم ، شاید چشمان انسانهای حق جو به اشتباهات فاحش آقای برقعی باز تر گردد

    فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ بقره ٧٩

    1 - مقدمه :

    كتاب" خرافات وفور در زيارت قبور" نوشته مرحوم سيد ابوالفضل برقعي پر از ناسزاها و اتهامات ركيك بر مذهب تشیع می باشد . نمي دانم مردي درس خوانده، استاد ديده ، چگونه روا مي دارد ، زبان خود را به كلماتي چون احمق، بيشعور، فاسد، حقه باز ، بي ايمان به خدا و قيامت، كافر و مشرك بيالايد و بي باكانه رودي عريض از زباله هاي سخن را به روي مسلمانان جاري سازد؟ راستي اين مرحوم برقعي در قرآن كريم نخوانده بود كه خداوند مي فرمايد:

    "وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّه‏ انعام 108

    به آنانكه غير خدا را مي خوانند دشنام ندهيد."

    و نخوانده بود كه خداوند در سوره نساء مي فرمايد:

    "لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً نساء 94

    به آن كس كه اظهار اسلام كند نسبت كفر ندهيد."

    نمي دانم چه مي توان گفت در باره آقاي برقعي كه به هر حال اكنون دستش از دنيا كوتاه است . اميدوارم خداوند با ما و او به فضل و كرامتش معامله كند نه با عدالتش.

    اما حق اين است كه آن مرحوم در تأليف كتاب خود انصاف نداده است. ایشان نسبت هايي به شيعه مي دهند اما واقعيت ندارد. تفسيري از آيات مي كنند كه از حقيقت دور است ، به رواياتي متوسل مي شوند كه سند درستي ندارد. مردم را به معارف قرآن كريم مي خوانند ولی خود از‌ آن دور مي شوند ، بسيار مدعي مي شوند كه فلان حديث و فلان زيارت و فلان سلوك خلاف قرآن است و بسيار در اين ادعا خلاف مي گويند. يك راوي را دروغگو مي نامند و از همان دروغگو در اثبات عقايد خود روايت نقل مي كنند. بر تفرقه مسلمين دل مي سوزانند و آن گاه همه مسلمين را به تير تهمت كفر بر هم مي دوزند. و گاهي حتي در ترجمه فارسي كلام الله از پيش خود كلماتي با لاف و گزاف مي بافند.

    پاسخ به يكايك تخلفات آقاي برقعي از سلوك شرعي و علمي و قرآني در اين كتاب ، پاسخي دراز و حوصله سوز خواهد شد كه چندان ضرورتي ، و در اين زمان اولويتي ندارد. پس اجازه دهيد از هر بابي دو سه مورد ذكركنم كه همين مقدار كافي خواهد بود ، تا ارزش تتبعات و تحقيقات ايشان را بر خوانندگان روشن كند . نكته اي رادر پايان با تفصيل نسبتا بيشتر اشاره خواهم كرد كه ضرورت آن را بيشتر احساس مي كنم . اين نكته مرز ميان شرك و توحيد در قرآن كريم و تجاوز آقاي برقعي از آن مرز و بد فهمي ایشان از آن‌ آيات شريفه در قرآن مجيد است.

    2ـ راويان و روايات آنها و معيارهاي چندگانه آقاي برقعي :

    حق اين است كه در ميان مذاهب اسلامي هيچ گروهي مانند شيعيان به وسواس و دقت به بررسي راويان حديث نپرداخته اند . عالمان شيعي بدون ترحم و تعصب در جرح و تعديل راويان اقدام كرده اند. اين حقيقت بر كسي پوشيده نيست ، چنان كه اعتراف و عمل شخص آقاي برقعي نيز بر آن گواه است. آقاي برقعي به كرات و از آن جمله در ص 135 كتاب «خرافات...» مي فرمايند:

    «علامه مجلسي شرحي بر كتاب كافي كليني نوشته به نام مرآت العقول و 9 هزار از 16 هزار اخبار كافي را ضعيف و مرسل و مجهول و مهمل مي داند .

    پاورقي صفحه اول (خرافات وفور- صفحه بدون شماره بين صفحات 134 و 135 )

    البته بعید می دانم آقای برقعی در این اظهار نظر، تفاوت میان مشرب علماء متقدم و متاخر را در بررسی سند حدیث ، متذکر بوده باشند .

    چنين شجاعت علمي رادر ميان علماي فرق ديگر بسيار كمتر مي بينیم . بوده اند كساني مانند ابن خلدون در ميان علماي اهل سنت ، كه جميع احاديث صحيح بخاري را صحيح دانسته اند و بسيارند كساني مانند ابن حجر كه جميع صحابه رسول الله و حتي عمروعاص را عادل مي دانند. عملا آقاي برقعي نیز ـ هر جا تحكم و زورگويي نفرموده و سخني قابل تأمل دارند ، همه جا به رجال شناسان شيعه و منابعي نظير اتقان المقال ، اختيار الرجال و الفهرست و رجال شيخ طوسي و تعليقه آيت الله وحيد بهبهاني ، خلاصه الرجال علامه حلي ، وجيزه الرجال علامه مجلسي ، رجال كشي.... استناد كرده اند.

    پاورقي صفحه 2 خرافات... صفحه 131

    اگر علامه حلي، شيخ طوسي ، شيخ محمد طه ، علامه مجلسي ، شيخ بهائي،.... جميع راويان را قابل اعتماد مي دانستند و نقد رجال نمي نوشتند، آقاي برقعي حرفي براي گفتن نداشتند . اما جناب علامه برقعي در تبليغ گزافه هاي خود گويا دغدغه صحت و سقم روايات و نگراني راستگويي و دروغگويي راويان را مطلقا نداشته اند ، ملاحظه فرماييد:

    در صفحات 252 و 253 «خرافات....» مرقوم فرموده اند:

    " يونس بن ضبيان از غاليان و دروغگويان مشهور است و به القابي چون كذاب و خبيث از او بدرقه كرده اند. اما همين ،‌جاعل ، كذاب ، خبيث .. در صفحه 27 همان كتاب «خرافات....» به داد آقاي برقعي مي رسد ، چنان كه از او روايت نقل مي كنند كه: رسول خدا (ص) نهي نمود از نمازخواندن روي قبر و نشستن بر روي آن و بنا كردن بر آن."

    2- آقاي علامه برقعي خود كتابي در معرفي رجال شيعه تأليف فرموده اند و جلد اول آن را به نام « تراجم الرجال » منتشر كرده اند . اين كتاب نه در روزگار جواني بلكه در سن كمال و پيري ايشان در شصت سالگي تحرير و منتشر شده است. چنان كه در شرح احوال خود در صفحه 168 مرقوم فرموده اند:

    دو سي سال است گويم كردگار را تو بر قائم رسان خود عمر ما را

    مگراز عدل او امني ببينيم زجور و كفروغم راحت گزينيم "

    نمي دانم چرا بين آن چه ايشان در تراجم الرجال در شرح حال راويان نوشته اند با آن چه در « خرافات. وفور.. .» مدعي شده اند از زمين تا آسمان فاصله است . ذكر چند نمونه براي آشنايي با قضاوت آقاي برقعي بي فايده نيست.

    1-2- در صفحه 76 تراجم الرجال در شرح حال ابن قولويه مرقوم فرموده اند: " ابن قولويه ابوالقاسم ، نام او جعفر بن محمد بن موسي بن قولويه قمي، شيخ اجل اقدم، اعظم، ثقه جليل القدر صاحب كتاب كامل الزياره و استاد شيخ مفيد ، تصنيفات بسياري داشته و در تمام ابواب فقه و حديث چنان چه (چنان كه) شيخ نجاشي فرموده اند ، او از بزرگان اصحاب ما بوده و آن چه از وصف خوبي براي مردم گويند او فوق آن است. . . و از شاگردان اويند .

    " تلعكبري و شيخ مفيد و حسين بن عبدالله غضائري و احمدبن عبدون و ابن ورقا " و باز هم در صفحه 84 همان كتاب ذيل ترجمه ابن هشام مرقوم فرموده اند:

    " ابن هشام معتمد است چون امام زمان را در وقتي كه خواص شيعه هم كمتر مي ديدند ديده، ديگر آن كه محل اعتماد ابن قولويه بوده كه يكي از علماي بزرگ است. "

    معلوم نيست چگونه اين " شيخ اجل اقدم اعظم، و ثقه جليل القدر و عالم بزرگ و استاد شيخ مفيد" ناگهان در كتاب « خرافات وفور » استحاله مي شوند و از آسمان شيخيت ، و اعظميت و استاديت و جليل القدري فرو مي افتند و همين آقاي علامه برقعي در صفحه 263 «خرافات....» مدعي مي شوند كه:

    "روايات زيارات كه شيخ طوسي و ابن طاوس و شيخ مفيد و شيخ عباس قمي و مجلسي نوشته اند ، اكثرش در كتاب كامل الزياره و از آن كتاب گرفته و نقل كرده اند ، كه مؤلف آن ابن قولويه يك نفر كاسب ساده خوش باوري بوده و هر چه ديده جمع كرده ".

    2-2- در صفحه 28 تراجم الرجال در ترجمه ابراهيم بن عقبه مرقوم فرموده اند :

    " از اصحاب حضرت جواد (ع) و حضرت هادي (ع) است و بزرگان اماميه از او روايت كرده اند و حسن الحال و ثقه است . "

    و در صفحه 139 «خرافات....» فرموده اند:

    " ابراهيم بن عقبه، اين شخص نامش در رجال هست ولي از مدح او يا قدح او چيزي وارد نشده و معلوم نيست چه عقيده و عملي داشته ".

    3-2- در صفحه 225 تراجم الرجال درترجمه احمد بن محمد بن داود مرقوم فرموده اند :

    "از مشايخ و اجلاء است. روايت مي كنداز والد خود و حسن الحال است "

    و در صفحه 150 «خرافات....» مي فرمايند :

    "احمد بن محمد بن داود، علماي رجال او را مجهول دانسته اند ولي در ابواب مزار از اين شخص مجهول بسيار روايت آورده اند "! ! !

    4-2- در صفحه 248 تراجم الرجال ذيل ترجمه اسماعيل بن ابان مرقوم فرموده اند:

    "اسماعيل بن ابان از اصحاب حضرت صادق ع و داراي و حسن الحال است ".

    و در صفحه 155 «خرافات....» مي گويند :

    " اسماعيل بن ابان . . . مجهول الحال ولي در ابواب مزار از {او} روايت كرده اند زيرا ابواب مزار پايه محكمي ندارد. "

    5-2- در صفحه 223 تراجم الرجال ذيل ترجمه احمد بن محمد بن خالد برقي مرقوم فرموده اند :

    " . . واين احمد از ثقات علما و اصحاب اماميه به شمار رفته و كتاب محاسن برقي معروف از اوست كه به تازگي به چاپ رسيده و بعضي آن را خامس كتب اربعه { شيعه } شمرده اند . "

    و در صفحه 154 «خرافات....» فرموده اند :

    "احمدبن محمدبن خالد برقي كه به تصديق علماي رجال مدتي از عمرش را در دين و مذهب خود حيران و شاك بوده . . . چنين اشخاصي كه خود حيرانند پايه دين سايرين شده اند. كور دگر عصاكش كور دگر بود"

    و شگفتا از كتاب همين " كور ، حيران " يعني محاسن برقي همين علامه برقعي در صفحه 37 همين «خرافات وفور» حديثي - و لابد حديث درست- نقل كرده اند كه " بر قبور بنا نكنيد. "

    7-2- در صفحه 243 تراجم الرجال ذيل ترجمه اسحاق بن عمار مرقوم فرموده اند:

    " بزرگ اصحاب اماميه و خود و برادرانش يونس و قيس و اسماعيل و برادرزادگان او علي بن اسماعيل از خانواده بزرگ شيعه و از وجوه روات و اصحاب حضرت صادق (ع) و حضرت كاظم (ع) و ثقه است . "

    و در صفحه 154 «خرافات....» مرقوم فرموده اند :

    " اسحاق بن عمار، فطحي مذهب است يعني عبدالله افطح را امام میدانسته و موسي بن جعفر را قبول نداشته {است} . "

    ملاحظه مي فرماييد از يك كتاب ، از قلم علامه برقعي ، يك نفر از " مشايخ اعظم و استاد شيخ مفيد " است ، و در كتاب ديگر باز هم از قلم علامه برقعي همان شخص ، " كاسب ساده و خوش باور" است . در يك جا ازاين قلم كسي "حسن الحال و ثقه" معرفي مي شود و در جاي ديگر از همين قلم "مجهول" . در يك جا ازاين قلم كسي از " ثقات علما و اصحاب اماميه " است و در جاي ديگر " كوري است عصا كش كوران ديگر" و بالاخره همان كسي كه در كتاب تراجم الرجال از " اصحاب حضرت كاظم (ع) و ثقه " است در كتاب خرافات " موسي بن جعفر را قبول ندارد."

    برادر عزيز! مسلم است علامه برقعي در قرون دوم و سوم و چهارم هجري حيات نداشته‌اند. پس آن چه در تراجم الرجال در شرح حال راويان نوشته اند يا جعلی است و يا پس از تحقيق و تفحص در كتب رجال بر روي كاغذ آمده و براي هدايت خلق منتشر شده است .

    من نسبت جعل به آن مرحوم نمي دهم و گمان مي كنم علامه برقعي آن چه در سن شصت سالگي در تراجم الرجال نوشته اند ، پس از تحقيق و تفحص در كتب تراجم و بررسي احوال راويان بر روي كاغذ آورده اند. اما چگونه احوال راويان حديث به يكباره در كتاب ديگر ايشان يعني «خرافات....» واژگون مي شود؟ اين سؤالي است كه پاسخ دقيق آن را نمي دانم ، شايد حال شخصي ايشان تغيير می كرده و اين تغيير حال بر قلمشان موثر بوده است؟

    اما سخناني كه در «خرافات وفور» در معرفي رجال فرموده‌اند، نه علمي است نه منصفانه و نه با آن چه خود ايشان در كتاب ديگري تحقيق و تثبيت كرده اند ، مطابقت مي كند.

    آدمي حيران مي ماند كه كدام نظر ايشان را در رجال شناسي جدي بگيرد، آن چه در سن شصت سالگي در « تراجم الرجال » نوشته اند و يا آن چه در هشتاد سالگي در « خرافات....» فرموده اند؟ گويا مرحوم برقعي مسئوليت بسيار سنگين قلمزني را جدي نمی گرفته اند ، چنان كه نمي توان تمام نوشته هاي آن مرحوم را جدي گرفت . زيرا يكي ، ديگري را نقض مي كند و آن چه در جايي بافته اند، در جاي ديگر بر مي درند. حقيقت اين است كه هر كس نوشته هاي آقاي برقعي را علم كند ، با نوشته هاي ديگر آقاي برقعي علمش سرنگون خواهد شد.

    قول و فعل بي تناقض بايدت تا قبول اندرزمان پيش آیدت

    سعيكم شتي تناقض اندريد روزمي دوزيد و شب برمي دريد

    (مولوي)

    چنان كه ملاحظه فرموديد ، مرحوم برقعي خود مي دوزند و خود مي درند. مي بافند و سپس پنبه مي كنند، مي سازند و پهن مي كنند و عليرغم تناقضات عظيم ، ابدا دغدغه صحت و سقم روايات و جرح و تعديل علمي راويان را نيز نداشته اند. چنان كه در جايي از كتاب خرافات وفور يونس بن ظبيان را دروغگو و كذاب و خبيث و ملعون مي نامند و در جاي ديگر از همان كتاب روايتي از يونس كه به نفع عقيده خودشان است نقل مي كنند. بررسي رجال يكي از احاديث مورد استناد – که در مقاله بعدی آنرا مشاهده خواهید فرمود - به خوبي ملاك رجال شناسي تو برتو و رنگارنگ و چند وجهي آن مرحوم را مشخص خواهد كرد .

  • قسمت ششم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "درسی از ولایت" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    نویسنده : محمد شمسیانی

    قسمت ششم

     

    در قسمت پنجم به برخی از آیات اشاره کردیم که نویسنده کتاب (درسی از ولایت )به خطا رفته و معنای آنها را مستلزم نفی ولایت تکوینی پیامبر ص تصور کرده بود اینک به بررسی ادامه آیات می پردازیم.

    آيه شماره 3 : سوره توبه آيه 31

    اتخَّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لَّا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَنَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ

    ترجمه : علماء و راهبان خود را (از سر نادانى) به مقام ربوبيت شناخته و خدا را نشناختند و نيز مسيح پسر مريم را (كه متولد از مریم و حادث و مخلوق خداست) به ربوبیت گرفتند در صورتى كه امر نشدند جز آنكه خداى يكتا را پرستش كنند ، جز او خدايى نيست، منزه و برتر از آن است كه با او شريك قرار ‏دهند.

    آقای برقعی در طرح این آیه می خواهد مدلول آیه را بر اعتقادات و عمل شیعیان انطباق دهد . وی اعتقاد به ولایت تکوینی برای حجج الهی را معادل انتساب ربوبیت به غیر خدا و در نتیجه شرک بالله قرار داده است.

    پاسخ:

    ابتدا دو آيه قبل را مورد بررسي قرار مي دهيم :

    قَاتِلُواْ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَا بِالْيَوْمِ الاَخِرِ وَ لَا يحُرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقّ‏ِ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتىَ‏ يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُونَ(29)

    ترجمه : (اى اهل ايمان) با هر كه از اهل كتاب (يهود و نصارى) كه ايمان به خدا و روز قيامت نياورده و آنچه را خدا و رسولش حرام كرده حرام نمى‏دانند و به دين حق (و آيين اسلام) نمى‏گروند قتال و كارزار كنيد تا آن گاه كه با دست خود با ذلت جزيه دهند.

    وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَرَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَالِكَ قَوْلُهُم بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنىَ‏ يُؤْفَكُونَ(30)

    ترجمه : و يهود گفتند عُزَير پسر خداست و نصارى گفتند مسيح پسر خداست! اين سخنى است كه تنها بر زبان مى‏رانند و با گفتار و كيش كافران مشرك پيشين ، نزديكى و مشابهت دارند، خدا آنها را هلاك و نابود كند! آنان چگونه (از حق) به باطل روی می آورند؟!

    اتخَّذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مَا أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لَّا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ(31)

    در ابتدا بايد متذکر شد ، پيروان واقعي اهل بیت پیامبر، از شرک مبرا هستند و هر مسلماني صرف نظر از گرايش و يا مذهب خود ، موظف است از اتصاف بزرگان دين ومذهب به صفات خدایی ، اجتناب کند . البته ناگفته نماند که پيروان مذهب تشيع برای اين مدعای خود ادله اي متقن دارند ، که از ذکر آن در این موضع خودداری مي کنيم .

    همانطور که در مکتوب شماره1 متذکر شدیم آيه 29 سوره توبه به ولايت تشريعي پیامبر اشاره دارد . مطابق این آیه مومنين موظف اند با آنان که به حلال وحرام خدا و رسول او ، گردن نمي نهند قتال کنند. مي دانيم حلال وحرام دين زير مجموعه ای از امور تشريعي است واز شئون رسالتی پيامبر است، حال با اين مقدمه به شرح آيات مي پردازيم:

    در آيه 29 خداوند مي فرمايد: با آن دسته از اهل کتاب (يهود و نصاري ) که به دين خدا گردن نمي نهند ، بجنگيد تا به دست خود و با ذلت به حکومت اسلامي جزيه دهند ، سپس خداوند در آيه 30 و31 سابقه يهود و نصاری را اینگونه مطرح مي نمايد که ایشان حضرت عزیر و حضرت عيسي را پسران خدا مي خواندند و به دستورات الهي که از طرف انبيائشان به آنان ابلاغ شده بود وقعي ننهادند و رفتارشان مشابه کفاری بود که برای خدا فرزند قرار داده و از جانب خویش حلال و حرام وضع می کردند و آن را به دروغ به خدا نسبت می دادند . واضح است که نه کافران و نه بدعت گزاران از یهود و نصاری به خدای یکتا و دين خدا ، ايمان نداشتند بلکه به شرک ذاتی مبتلا بودند . وعلاوه بر شرک ذاتی ، احکام دین را از جانب خویش تغییر داده و از بدعتها تبعیت می کردند.

    حال می پرسیم محتوای آیات مذکور چه تناسبی با اعتقاد شیعیان به ولایت تکوینی حجتهای الهی دارد ؟! ما قضاوت را بر عهده خوانندگان محترم می گذاریم .

    خدای متعال در کتاب مبینش هم قدرت های تکوینی را به اذن خود برای عیسای روح الله ذکر می کند وهم نصاری را برحذر می دارد که او را رب و اله و ابن الله بنامند. همینطور در آیه 29 ولایت تشریعی پیامبر را تثبیت می کند و در عین حال احبار و رهبان را مذمت می کند که از جانب خود حلال و حرام برگزیده اند.

    جالب تر اینکه آقاي برقعي در ذيل آيه 31 به روايتي از امام محمد باقر (ع)و امام جعفر صادق (ع) که برگرفته از کتاب گرانقدر اصول کافي است ، اشاره مي نمايد :

    « مردم احبار و رهبان را عبادت ( مثلاً سجده ) نکردند ، بلکه احبار و رهبان ايشان حرام را حلال و حلال را حرام کردند و ايشان پذيرفتند . »(کتاب درسي از ولايت – صفحه 45 )

    حال اين سؤال مطرح است که اگر مقصود ايشان از استناد به آيه 31 سوره توبه ، متهم نمودن پيروان مذهب تشيع به دادن صفات ربوبي ( ولایت تکوینی ) به بزرگان دين و مذهب است ، ديگر استفاده از اين روايت چه جايگاهي مي تواند داشته باشد ؟

    چون بر مبنای این روایت ، موضوع آیه تشریع است و نه تکوین !؟

    آيه چهارم : سوره جن آيات 21 تا 23

    قُلْ إِنىّ‏ِ لَا أَمْلِكُ لَكمُ‏ْ ضَرًّا وَ لَا رَشَدًا(21)

    قُلْ إِنىّ‏ِ لَن يجُيرَنىِ مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا(22)

    إِلَّا بَلَاغًا مِّنَ اللَّهِ وَ رِسَالَاتِهِ... (23)

    ترجمه فیض الاسلام : بگو البتّه من براى شما ضرر و زيان و هدايت و راهنمايى (نفع و سودى) را مالك و دارا نيستم (نميتوانم بشما زيان و سودى رسانم، خداى تعالى سود و زيان ميرساند) (21) بگو محقّقا هرگز مرا هيچكس از (عذاب) خدا پناه ندهد (حفظ و نگهدارى نكند اگر او را معصيت و نافرمانى كنم) و هرگز از جز او پناهگاهى نيابم (22) (من براى شما داراى زيان و سود نيستم) مگر رساندن آنچه را از جانب خدا فرمان داده شده‏ام، و مگر رساندن پيغامهاى او را........ (23)

    در اين آيات نويسنده کتاب درسي از ولايت ، سعي بر آن دارد تا به گونه اي ديگر ، عدم توانمندی پيامبر در يکي از امور را آشکار نمايد و بر اساس رويه معمول خویش اين عدم توانمندی را به ديگر امور تشريعي و تکويني تسری بخشد . در ادامه آيه 23 سوره جن که توسط نويسنده نقل نگرديده ، آمده است : وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَدًا(23)و هر که خدا و پيامبرش را نافرماني کند ، آتش جهنم نصيب او خواهد شد که همواره در آن خواهد بود .

    حال از آقای برقعي می پرسیم اگر پيامبر مالک هيچگونه ضرر و نفعي برای مومنين نيست پس چرا اطاعت نکردن (بدون قید و شرط) از ايشان، عذاب اخروی و آتش جهنم را در پی دارد . آنچه در منظور اين آيات از نظر نويسنده پوشیده مانده اين است که خداوند ، مسئوليت پذيرش و يا عدم پذيرش هدايت الهي را که به وسيله پيامبر به بشر ابلاغ نموده است ، متوجه خود انسانها مي داند.

    به عبارت ديگر هر فردی مسئول سعادتمندی و يا خسران خويش است و هرکس هدايت الهي را بپذيرد به خود سود رسانده و هرکس راه گمراهي را برگزيند خود ضرر مي کند و لذا هيچ مسئوليتي در قبال قبول و يا رد هدايت، بر عهده پيامبر اکرم نيست و اساسا منطقی نیست پيامبر، کسي را به اجبار به راه راست هدايت نمايد ، چرا که در پذيرش هدايت الهي نباید هيچ گونه جبری در کار باشد و اگر پيامبر در اين امر مجاز به استفاده از قوه قهريه بود مسلماً مسئوليت سود و زيان ناشي از پذيرش هدايت الهي نيز بر عهده ايشان بود ، البته طبيعتاً اين طريق هدايت فاقد هر گونه ارزشي است چرا که با اختيار بشر و هدف خلقت منافات دارد . این ، آن پیامی است که آیات مذکور به ما می دهند نه آن برداشتی که آقای برقعی با فکر خودش تفسیر نموده است .

    به بیان دیگر در این آیات پیامبر اکرم ، مالکیت خدا را مطرح و مالکیت شریکان مشرکین را نفی می کند و در واقع می گوید اگر ایمان نیاورید خدا شما را مجازات خواهد کرد و شریکانتان نمی توانند مانع شوند.

    در ادامه بايد توجه داشت که مسئوليت پيامبر در قبال انسانهاي هدایت یافته و مومن کاملاً متفاوت بوده و به صرف ابلاغ محدود نمی گردد. تزکیه ، تعلیم و رشد معرفتی آنان در مسير الهی از مسئوليت های سنگيني است که خدا بر دوش پيامبر نهاده است . برای توضیح بیشتر به آيات زير اشاره مي کنيم :

    آية 52 سورة شوری : وَ كَذَالِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْايمَانُ وَ لَیكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نهَّدِى بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّكَ لَتهَدِى إِلىَ‏ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ(52)

    ترجمه : و همان گونه [كه بر پيامبران پيشين وحى كرديم‏] روحى را [چون قرآن‏] از امر خود به تو وحى كرديم. تو [پيش از اين‏] نمى‏دانستى كتاب و ايمان چيست؟ ولى آن [كتاب‏] را نورى قرار داديم كه هر كس از بندگانمان را بخواهيم به وسيله آن هدايت مى‏كنيم بى‏ترديد تو [مردم را] به راهى راست هدايت مى‏نمايى.

    در اين آيه خداوند کتاب خود ، قرآن را نوری برای هدايت انسانها بر مي شمرد و پيامبر را راهنماي به سوي راستي و صراط مستقيم معرفي مي کند. در اين آيه کاملاً مشهود است که مسئوليت راهنمايي انسانهايي که از مرحله پذيرش هدايت الهي عبور کرده اند بر عهده پيامبر است .

    آيه 164 سوره آل عمران : لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلىَ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُواْ عَلَيهْمْ ءَايَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كاَنُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ(164)

    ترجمه : يقيناً خدا بر مؤمنان منّت نهاد كه در ميان آنان پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنان مى‏خواند و [از آلودگى‏هاى فكرى و روحى‏] پاكشان مى‏كند، و كتاب و حكمت به آنان مى‏آموزد، و به راستى كه آنان پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.

    بر اساس نص صريح اين آيه پيامبر اکرم حتي از مرحله راهنمايي مومنين در مسير هدايت فراتر رفته و به تعالي بخشيدن روح و پاک نمودن آنان از پليدی ها و زشتي ها پرداخته و به گشودن درهايي از علم وحکمت در پيش ديدگان مومنين همت گمارده و اين همه را آيا نمي توان در زمره منافعي دانست که از وجود مقدس پيامبر اکرم به مومنين رسيده است ؟

    ادامه دارد...

  • قسمت ششم - تاملی در آگاهی پس از مرگ پیامبران

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    قسمت ششم

    تاملی در آگاهی پس از مرگ پیامبران

    آنچه از نوشته های سید ابوالفضل برقعی به پیروی از اندیشه های سلفی گری و وهابیت بر می آید این است که وی علم و آگاهی پس از مرگ پیامبران را منکر شده و این مدعا را در باره ائمه معصومین علیهم السلام نیز تکرار می کنند .در این رابطه ماجرای حضرت عزیر را ازقران مثال می زند . خلاصه ادعای ایشان به شرح زیر می باشد:

    (( قرآن مي گويد: عزير از مرده وزنده بودن خودش اطلاعی نداشت ، حتي از الاغ و آب و غذاي خودش بی خبر بود ، تا چه برسد به مردمي كه از او حاجت مي خواستند.

    وقتي عزير از الاغ و آب و غذا وخواب خودش خبر نداشت ، به طريق اولي از كسي هم كه براي حاجت خواهي نزد او مي آید خبر نخواهد داشت .))

    پاسخ :

    تأدیب انبیاء :

    1 - سید ابوالفضل برقعی دچار اشتباه بزرگی شده است . علاوه بر اینکه استنباط ایشان با منطق قرآن متفاوت است ، ضمنا نامبرده مراتب امر را با هم خلط کرده و به نتايج غلط رسيده است .

    توضیح اینکه گاهی خداوند در مقام تأديب انبياء‌ است و براي آنها يك نحوه از تذكرات را فراهم مي كند تا ایشان را در مقام خودشان متنبه كند.

    خداوند به هیچ یک از انبیاء و فرستادگان خودش سند قطعي نداده است که ایشان را در شوونات و مقامات اعطایی نیازمند نکند . بلكه همه مخلوقات در کلیه مقامات و در تمام لحظات گداي خدا هستند ، و این قاعده شامل انبیاء و امامان نیز می شود. همه انسانها - مخصوصا انبیاء - بايد احساس نیاز به پیشگاه خداوند بكنند، و این التجاء برای پيامبر خاتم به اشد مراتب محفوظ است .

    در تقاضای ((رب زدني علما)) هیچ فرقي میان انبیاء و دیگران وجود ندارد . تفاوتها به اختلاف رتبه ها بازگشت می کند . هر کسی در رتبه خودش آزمايش مي شود. حضرت عزیر و پیامبر اسلام هم در رتبه خودشان آزمايش مي شوند. پس ما بايد ببينيم جايگاه مطلب چیست ؟ آیا نفی آگاهی مطلق از ماجرای حضرت عزیر مستفاد می شود ؟ ویا تذکر و تنبه به قبض و بسط مقامات اعطائی خدا ؟

    بحث سر همين است که بعضي از مواقع بحث ها خلط مي شوند.

    تعمیم بدون دلیل :

    2 – حضرت عزير یکی از پيامبران الهی در مقابل دهها هزار نفر دیگر از ایشان است.حال خداوند ماجرای يك نفر از انها را بیان کرده و داستان هزاران نفر را نقل نكرده است . آقای برقعی به چه دلیل این مطلب را به تمامی انبیاء تعمیم می دهد . نه تنها هیچ دلیل عقلی ، قرانی و روائی بر اینکه تمامی انبیاء و فرستادگان و برگزیدگان خداوند پس از درگذشت و شهادت دچار بی خبری از این عالم هستند ، وجود ندارد ، بلکه مستندات فراوان از قران و روایات حیات آگاهانه واحاطه وسیع انبیاء به این عالم را اثبات می کند.

    تذکر به معاد :

    3 – قران در مقام بیان بی خبری پس از مرگ حضرت عزیر از این دنیا نیست ، بلکه آیت الهی را در بازگشت جسمانی پس از مرگ و قدرت خداوند را در این مورد به برگزیده خود یادآوری می کند .

    حضرت عزیر در ابتدا به خداوند عرض ميكند:

    قَالَ أَنَّىَ يُحْيِي هَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا - بقره 259

    عزیر پیامبر گفت : چگونه خداوند این اجساد را پس از مرگشان زنده می کند ؟

    حضرت ابراهیم هم همین درخواست را از خدای خویش مطرح کرد :

    رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَى بقره – 260

    ابراهیم گفت : خدایا به من نشان بده چگونه مرده را زنده می کنی ؟

    خداوند متعال هم زندگی دوباره را به گونه ای به حضرت ابراهيم و به گونه اي دیگر به حضرت عزير نشان داد. پس همانگونه که مشاهده می شود ، بحث , نشان دادن چگونگی زنده کردن مردگان است ، نه علم و آگاهی پس از مرگ حضرت عزیر (ع ) .

    شهداء آگاه به دنیای ما هستند :

    ما بحث شهيد و گواه را در جاي خود مطرح کرده ایم ، و گفته ایم که شهدا و انبیاء به دلیل احاطه وسیع روحی و متنعم شدن از نعمتهای الهی - که علم و آگاهی از عوالم دیگر , یکی از این نعمتهای عظیم است - از اين دنيا و دنیاهای دیگرخبر و آگاهی دارند . چگونه ممکن است که خداوند به کسانی اطلاق (( زنده )) کند و به آنها بشارت شادی و بهره مندی از نعمتهای خود بدهد و آنها را وارد دنیای بسیار وسیعتر و عظیم تر از دنیای تنگ و کوچک قبلی کند و آنها بی خبر از جایگاه قبلی خود و مراجعین پیروان خود باشند ؟

    آیا کیفیت ((زنده بودن)) با علم و آگاهی سازگاری دارد یا با جهل و ناآگاهی ؟

    آیا اگر انبیاء و صلحاء و شهداء آگاهی از دنیای قبلی خود داشته باشند و احوالات فعلی خود را ببیند , حالت شکر گزاری و بندگی او بیشتر خواهد داشت ؟ ویا اینکه جاهل و بی خبر از دنیای کوچک و گذرای قبلی باشند ؟

  • قسمت نهم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سخنی با مریدان ابوالفضل برقعی و مصطفی طباطبایی در موضوع ولایت تکوینی

     

    سلسله مقالاتی در نقد کتاب «درسی از ولایت نوشته ابوالفضل برقعی» نگاشتیم و عرض کردیم که استدلالهای برقعی در نفی ولایت تکوینی عقیم است . در نوشتار اخیر قصد داریم ولایت تکوینی برخی از انبیاء را در آیینه آیات قران به نظر کاربران محترم و منتقدین دیانت حقه شیعه و مکتب نورانی اهل بیت علیهم السلام برسانیم.

    برخی آيات قرآن کريم نشانگر تصرفات انبياء و اولياء الهي در امور تکويني کائنات است ولی امثال آقای برقعي و مصطفی طباطبایی در مواجهه با اين آيات توجیهاتی مطرح می کنند، ما آیات را طرح و توجیهات را نقد می کنيم:

    آيه شماره ۱ : سوره مبارکه آل عمران آيه ۴۹ :

    وَ رَسُولاً إِلىَ‏ بَنىِ إِسْرَ ءِيلَ أَنىّ‏ِ قَدْ جِئْتُكُم بِايَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنىّ‏ِ أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيْةِ الطَّيرْ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيرْا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْىِ الْمَوْتىَ‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فىِ بُيُوتِكُمْ إِنَّ فىِ ذَالِكَ لاَيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِين .

    در اين آيه خداوند به نشانه ها و آياتیکه به حضرت عيسي (ع) اعطا نموده ، اشاره و در آيات بعد سرنوشت کافراني را که حتي با مشاهده آن بينات آشکار، باز هم راه استکبار و سرکشي را در پيش گرفتند و به عذاب الهي گرفتار شدند متذکر مي شود. پیروان نظرات آقای برقعی، گاهی در مواجهه با آياتي از اين قبيل به عبارت «باذن الله » تمسک جسته و می گویند که فاعل چنين دخل و تصرفاتي در امور تکويني، خداوند است و پيامبران، تنها از خدا درخواست معجزه می کنند تا حقانيت رسالتشان ثابت شود و در اصل، فاعل اصلي خداوند است نه پيامبران و اولياء الهي. به تعبير ديگر در تمامي آيات قرآن عبارت «باذن الله» و يا الفاظ مشابه آن را به این معنا می گیرند که در انجام فعل، مستقيماً اراده خداوند دخيل بوده است.

    حال سوال این است که آیا اذن خدا به معنای فاعلیت خداوند است؟

    ما ابتدا فرض مي کنيم که استنباط نويسنده کتاب «درسي از ولايت» صحيح است و سپس تلاش مي کنيم تا صحت و سقم اين نظريه را به سنگ محک آيات قرآن بيازماييم،

    سوره اعراف آيه ۵۸: وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يخَرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِى خَبُثَ لَا يخَرُجُ إِلَّا نَكِدًا كَذَالِكَ نُصَرِّفُ الاَيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُون

    ترجمه: در زمين پاک به اذن خداوند گياهان نيکو مي رويد و در زمين ناپاک جز مقدار اندکي گياه بدون فايده نمي رويد . بدين گونه ما آيات خود را برای آنان که شکر گزارند بيان مي کنيم.

    در اين آيه عبارت « باذن ربه » را به دو طريق مي توان معنا کرد ؛ اول آنکه مطابق فرضيه فوق فعل روييدن گياه را مستقيما ًبه خداوند نسبت دهيم و با توجه به اين که خداوند مختار است و اساساً منشاء تفويض هرگونه اختياری است ؛ قادر به تميز دادن زمين پاک از زمين ناپاک است و بنا بر اختيار خود در زمين پاک گياهان نيکو مي روياند و در زمين ناپاک جز اندکي گياهان بدون فايده نمي روياند.

    طريقه دوم آن است که زمين را فاعل روياندن گياه قلمداد کنيم و فرض کنيم که اساساً فاقد اختيار است، حال در صورت پذيرفتن اين معنا ناگزيريم به اين سؤال پاسخ دهيم که چگونه زميني که از اختيار تهي است در جايي گياهان نيکو مي روياند و در جاي ديگر اندکي گياهان بدون فايده ؟ لذا در مي يابيم که بر اين اساس، معنای دوم فاقد اعتبار است وفاعل عمل روياندن گياه در زمين، خداوند است.

    سوره مجادله آیه ۱۰: إِنَّمَا النَّجْوَى‏ مِنَ الشَّيْطَانِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ لَيْسَ بِضَارِّهِمْ شَيْا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلىَ اللَّهِ فَلْيَتَوَكلَ‏ِ الْمُؤْمِنُون

    بنا بر صحت فرضيه فوق در اين آيه نيز نعوذ بالله ناگزيريم ؛ زياني که شياطين به مومنين مي رسانند را به واسطه وجود عبارت « باذن الله » در واقع فعل خداوند رحمان و رحيم قلمدادکنيم در حالي که شياطين و خداوند در زمره فاعلين مختار قرار مي گيرند و فعل زيان رسانيدن به مومنين را اساساً بايد به شياطيني نسبت دادکه به ياری گمراهان مي شتابند و از رساندن هرگونه شری به مومنين دريغ نمي کنند. آيا آقای برقعي در توضيح اين آيه مي تواند تفسيری مشابه آيه ۴۹ سوره مبارکه آل عمران بيان کند و مثلاً بگويد خداوند دعای شياطين را بر علیه مومنين ، استجابت نموده و اهل ايمان را نعوذ بالله به گمراهي هدايت کرده و به ايشان زيان رسانيده است. حال اين سؤال مطرح است که به واقع معنای صحيح اذن الهی چيست؟

    در حقيقت معنای صحيح آن است که خداوند اراده کرده است تا به منظور امتحان و ابتلاء اهل ايمان ، دست شياطين را بر وسوسه مومنين بازگذارد. حال در آيه ۴۹ سوره آل عمران مي توان گفت : خداوند اراده کرده است تا به منظور اثبات حقانيت رسالت پيامبران الهي ، ايشان را قادر به تصرف در امور تکويني نمايد و در هيچ يک از اين آيات خداوند ، انجام فعلي را مستقيماً به خود نسبت نداده اما با ذکر عباراتي مانند (باذن ربه ، باذن الله و...)، خود را منشاء تمامي کرامات و توانمندی های اعطایی به انبياء و اولياء الهي ذکر کرده و آن فعلي که مسلماً مصدر صدور آن بدون شک ذات مقدس خداوند است، همان اعطاء اختيار و توانمندی ها است. یعنی در جايي پيامبران الهي را قادر به تصرف در امور تکويني مي کند و در جای ديگر، شياطين را بر وسوسه اهل ايمان توانمند مي سازد و خداوند قادر است تا هر آينه، اختيار و قدرتي را که به موجودات مختار اعطا نموده باز پس گيرد.

    آيه شماره ۲ : سوره مبارکه نمل آيات ۱۵ الي ۱۹

    وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ عِلْمًا وَ قَالَا الحْمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلىَ‏ كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ(۱۵)

    وَ وَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَ قَالَ يَأَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيرْ وَ أُوتِينَا مِن كلُ‏ِّ شىَ‏ْءٍ إِنَّ هَاذَا لهَوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ(۱۶)

    وَ حُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنّ‏ِ وَ الْانسِ وَ الطَّيرْ فَهُمْ يُوزَعُونَ(۱۷)

    حَتىَّ إِذَا أَتَوْاْ عَلىَ‏ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُواْ مَسَكِنَكُمْ لَا يحَطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ(۱۸)

    فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَ قَالَ رَبّ‏ِ أَوْزِعْنىِ أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتىِ أَنْعَمْتَ عَلىَ‏َّ وَ عَلىَ‏ وَالِدَىَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَلِحًا تَرْضَئهُ وَ أَدْخِلْنىِ بِرَحْمَتِكَ فىِ عِبَادِكَ الصَّلِحِينَ(۱۹)

    یکي ديگر از شبهاتي که در باب ولايت تکويني انبياءو اولياء الهي مطرح است ، بحث معجزات پيامبران است که غالباً معاندين سعي بر آن دارند تا تصرفاتي که در امور تکويني رخ مي دهد را محدود ومحصور در معجزات پيامبران نمايند و در صدد القای اين تفکرند که چنين افعال خارق العاده ای که از پيامبران الهي در قالب معجزات مشاهده مي شود تنها با هدف انذار مردم است و اساساً در وجود پيامبران الهي اثری از قدرت و علم خاصي که ايشان را بر انجام اين معجزات توانا سازد، نيست.

    سعي ما بر آن است تا اولاً نشان دهيم که منشاء اعمال چنين تصرفاتي در عالم تکوين علمي است که خداوند به اراده خويش به ايشان اعطا نموده است و ثانياً تصرفات انبياء و اولياء الهي در معجزات خلاصه نمي شود لذا در آياتي که در سوره نمل آورده ايم توجه به نکات ذيل ضروری است.

    ۱- همانطور که در آيه ۱۵ سوره نمل آمده است خداوند مي فرمايد: ما به سليمان و داود علم آموختيم و آنان را بر ديگران برتری داديم.

    مي دانيم که حضرت داود و سليمان پيامبراني بودند که نمونه هايي از قدرت های فرابشری ايشان در آيات قرآن ذکر شده است و به واسطه آن قدرت ها صاحب سلطنتي گشته اند که تا به امروز در تاريخ حيات بشر بي مانند است. خداوند صراحتاً در اين آيات اشاره مي کند که ما به ايشان علم آموختيم و اين سخن تلويحاً مؤيد آن است که برخی از سلطه حضرت سليمان به جهت علمي است که خداوند به ايشان عطا کرده است .

    ۲- يک نمونه از قدرت های وهبي حضرت سليمان که در آيات سوره نمل بدان اشاره شده، توانايي فهم زبان حيوانات است. اين آيات، فضايي را ترسيم مي کنند که حضرت سليمان، هنگام عبور از سرزميني صدای ملکه مورچگان را مي شنود که هم نوعان خود را به پناه بردن در لانه های خود فرامي خواند تا زيرپای لشگر حضرت سليمان لگدمال نشوند. در آيه ۱۹ سوره مبارکه نمل آمده است که حضرت سليمان با شنيدن سخن مورچه مي خندد و سپس به نعمت هايي که خداوند به ايشان عرضه داشته شکر می گذارد.

    هدف ما از روايت اين داستان، اشاره به صورت خارجي اين اتفاق است که اطرافيان حضرت سليمان شاهد آن بوده اند و آن چيزی جز خنديدن و شکرگزاری آن حضرت به درگاه خداوند يکتا، نيست.

    حال سؤال اساسي اين است که آيا خنديدن و شکرگزاری حضرت سليمان را مي توان في نفسه به عنوان معجزه ای قلمداد کردکه هدف آن انذار مردم و اثبات حقانيت رسالت حضرت سليمان باشد؟

    پس مشاهده گرديد که آيات سوره مبارکه نمل نمونه اي کامل و جامع برای بيان اين نکته است که محصور نمودن کارهای خارق العاده در محدوده اثبات ادعای پيامبران و اولياء الهي، هرگز با نص صريح قرآن سازگاری ندارد بلکه علومي که از ناحيه حق تعالي به ايشان اعطا گرديده است در وجود انبياء و اولياء الهي به طور مستمر جاری و ساری است و امری دفعي و موقتي نيست.

    ضمن این که در تمام این آیات واژه باذن الله هم به کار نرفته است. لذا خدا در مورد حضرت سلیمان فرمود:

    هَاذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيرْ حِسَابٍ (ص ۳۹) ، ای سلیمان این بخششی است که ما برای تو قرار دادیم وتو بی حساب می توانی ببخشی ویا امساک کنی.

    آیا چنین آیات صریحی ، دلالت بر ولایت تکوینی نمی کند؟!

    آیا با فهم چنین آیاتی ،هیچ مسلمان منصفی می تواند ادعا کند قدرتهای تکوینی از ویژگیهای ذاتی خدا بوده و قابل افاضه و اعطا به بندگان نیست؟

    فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ (یونس ۳۲)

  • قسمت نهم - عالم قبر و برزخ در سخنان حضرت علی علیه السلام - (بخش سوم)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    قسمت نهم

    عالم قبر و برزخ در سخنان حضرت علی علیه السلام - (بخش سوم)

    درمقاله پیشین گفتیم : از فرمایش حضرت علی علیه السلام اینگونه بر می آید كه روح پس از دفن شدن بدن در قبر ، دچار تنگي و فشار است و کتاب و سنت حالات حیاتی در عالم قبر و برزخ را متعلق به روحی می داند که فهم و شعور دارد ، نه از آن جسم مرده و بی حرکت .

    اکنون در ادامه سخن به تذکرات دلنشین مولای متقیان و امیر مومنان علی (ع) در توجه دادن آدمیان به آخرت گوش جان می سپاریم :

    لَاهِيَةٌ عَنْ رُشْدِهَا سَالِكَةٌ فِي غَيْرِ مِضْمَارِهَا

    و غافلست از هدايت و رستگارى و در غير مسير خويش راه مى‏پيمايد

    كَأَنَّ الْمَعْنِيَّ سِوَاهَا وَ كَأَنَّ الرُّشْدَ فِي إِحْرَازِ دُنْيَاهَا

    گويا مقصود بغير ايشان است و گويا هدايت و رستگارى آنان در گرد آوردن دنيا است

    وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَجَازَكُمْ عَلَى الصِّرَاطِ وَ مَزَالِقِ دَحْضِهِ وَ أَهَاوِيلِ زَلَلِهِ وَ تَارَاتِ أَهْوَالِهِ

    و بدانيد كه عبور شما بر صراط است كه قدمها از لغزش بر آن لرزان و شخص دچار هول و ترس بسيار گردد

    فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ تَقِيَّةَ ذِي لُبٍّ شَغَلَ التَّفَكُّرُ قَلْبَهُ

    پس اى بندگان خدا از خدا بترسيد مانند ترسيدن خردمندى كه فكر و انديشه دل او را مشغول ساخته

    وَ أَنْصَبَ الْخَوْفُ بَدَنَهُ وَ أَسْهَرَ التَّهَجُّدُ غِرَارَ نَوْمِهِ

    و خوف و ترس بدنش را رنجور نموده و شب زنده داری خواب از چشمانش ربوده است

    وَ أَظْمَأَ الرَّجَاءُ هَوَاجِرَ يَوْمِهِ وَ ظَلَفَ الزُّهْدُ شَهَوَاتِهِ

    و اميد او را در وسط روزها تشنه نگاه‏داشته و بى علاقه‏گى به دنيا خواهشهاى نفس را از او باز داشته

    وَ أَوْجَفَ الذِّكْرُ بِلِسَانِهِ وَ قَدَّمَ الْخَوْفَ لِأَمَانِهِ

    و ذكر خدا به زبانش جارى است و ترس را براى در امان بودن مقدّم داشته

    وَ تَنَكَّبَ الْمَخَالِجَ عَنْ وَضَحِ السَّبِيلِ وَ سَلَكَ أَقْصَدَ الْمَسَالِكِ إِلَى‏ النَّهْجِ الْمَطْلُوبِ

    و از گفتار و كردارى كه او را از راه راست و آشكار باز دارد چشم پوشيده و براى رسيدن براه راست روشن كه مطلوبست در راستترين راهها سير كرده

    وَ لَمْ تَفْتِلْهُ فَاتِلَاتُ الْغُرُورِ وَ لَمْ تَعْمَ عَلَيْهِ مُشْتَبِهَاتُ الْأُمُورِ

    و فريب خوردن كه بسيار مانع است او را باز نداشته و مشتبهات بر او پنهان نيست

    ظَافِراً بِفَرْحَةِ الْبُشْرَى وَ رَاحَةِ النُّعْمَى فِي أَنْعَمِ نَوْمِهِ

    مظفّر و خرسند است به شادى بهشت و به آسايش و خوشى بسيار در آسوده ترين خوابگاه خود (که در بهشت برایش در نظر گرفته شده)

    وَ آمَنِ يَوْمِهِ وَ قَدْ عَبَرَ مَعْبَرَ الْعَاجِلَةِ حَمِيداً

    و ايمن از روزش از گذرگاه دنيا گذشته و ستوده شده

    وَ قَدَّمَ زَادَ الْآجِلَةِ سَعِيداً وَ بَادَرَ مِنْ وَجَلٍ

    و توشه آخرت را پيش فرستاده و خوشبخت گرديده و از ترس شتاب كرد

    قسمت های فوق از فرمایشات امیرالمومنین علیه السلام تایید دیگری است بر این مطلب که انسان خردمند در قبر خودش آسوده و ایمن است و گذرگاه دنیا را عبور کرده و ستوده شده است . آسودگی و احساس امنیت متعلق به روح با احساس و شعور است و برای مرده بی حرکت و بدون علائم حیات ، معنا ندارد.

    وَ أَكْمَشَ فِي مَهَلٍ وَ رَغِبَ فِي طَلَبٍ

    و در دنيا كه مهلتش دادند و در طلب خوشنودى پروردگار شوق داشت

    وَ ذَهَبَ عَنْ هَرَبٍ وَ رَاقَبَ فِي يَوْمِهِ غَدَهُ

    و براى گريختن رفت و در امروز مراقب فردايش بود

    وَ نَظَرَ قُدُماً أَمَامَهُ فَكَفَى بِالْجَنَّةِ ثَوَاباً وَ نَوَالًا

    و آنچه كه در پيش داشت پيش از رحلت ديد،پس بهشت بجهت ثواب و بخشش كافى است

    وَ كَفَى بِالنَّارِ عِقَاباً وَ وَبَالًا وَ كَفَى بِاللَّهِ مُنْتَقِماً وَ نَصِيراً

    و دوزخ بجهت عذاب و سختى بس است و كافى است كه خداوند انتقام گیرنده و مدد رساننده باشد

    وَ كَفَى بِالْكِتَابِ حَجِيجاً وَ خَصِيماً

    و بس است كه قرآن احتجاج کننده و مخاصم باشد

    الوصية بالتقوى‏ أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّذِي أَعْذَرَ بِمَا أَنْذَرَ

    وصيّت و سفارش من بشما پرهيزكارى است و ترس از خدا كه بوسيله آنچه ترسانده جاى عذر باقى نگذاشته

    وَ احْتَجَّ بِمَا نَهَجَ وَ حَذَّرَكُمْ عَدُوّاً نَفَذَ فِي الصُّدُورِ خَفِيّاً

    و بآنچه واضح و آشكار نموده حجّت تمام كرده است و شما را از دشمنى ترسانيده كه نفوذ ميكند در سينه‏ها به طور پنهانى

    وَ نَفَثَ فِي الْآذَانِ نَجِيّاً فَأَضَلَّ وَ أَرْدَى وَ وَعَدَ فَمَنَّى

    و بصورت خير خواهى در گوشها سخن مى‏گويد، پس گمراه كرده و تباه مى‏سازد و وعده داده آرزومند مى‏گرداند

    وَ زَيَّنَ سَيِّئَاتِ الْجَرَائِمِ وَ هَوَّنَ مُوبِقَاتِ الْعَظَائِمِ

    و جرمهاى بد را آرايش مى‏دهد و گناهان بزرگ هلاك كننده را آسان جلوه مى‏دهد

    حَتَّى إِذَا اسْتَدْرَجَ قَرِينَتَهُ وَ اسْتَغْلَقَ رَهِينَتَهُ

    تا آنكه بتدريج پيرو خويش را فريب داده و مانند رهن و گرو در قيد و بند اطاعت خود در آورد

    أَنْكَرَ مَا زَيَّنَ وَ اسْتَعْظَمَ مَا هَوَّنَ وَ حَذَّرَ مَا أَمَّنَ

    آنچه كه زينت و آرايش داده بود انكار ميكند و آنچه كه آسان وا نمود کرده بود بزرگ مى‏شمرد و از آنچه كه ايمن كرده بود مى‏ترساند ‏

    حضرت امیر (ع) پس از توصیه به تقوای الهی و انذار از وساوس شیطان ، چگونگی فرارسیدن مرگ را توصیف می فرمایند :

    وَ أَنَّةٍ مُوجِعَةٍ وَ جَذْبَةٍ مُكْرِبَةٍ وَ سَوْقَةٍ مُتْعِبَةٍ

    و مرگ برای او حالتی بی تابانه و کششی غمگینانه و حرکتی رنج آور است

    ثُمَّ أُدْرِجَ فِي أَكْفَانِهِ مُبْلِساً

    او در كفنها پيچيده ميشود در حالت نوميدى

    حالت نوميدي برای بدن نيست و روح انسان را در برمی گیرد . در صورتي كه عبارت(( ثُمَّ أُدْرِجَ )) بدن را شامل می شود.

    وَ جُذِبَ مُنْقَاداً سَلِساً

    و كشيده می شود در حالتى كه فرمانبردار و آرام است

    در قسمت فوق امیرالمومنین (ع) توصیف می فرمایند که بدن انسان مرده است ، ولی روح انسان این حالات را میفهمد

    ثُمَّ أُلْقِيَ عَلَى الْأَعْوَادِ رَجِيعَ وَصَبٍ وَ نِضْوَ سَقَمٍ

    بعد او را روى تخته‏هاى تابوت مى‏اندازند وا مانده و از حال رفته ، مانند شتر از سفر باز گشته و رنجور كه از جهت بيمارى لاغر گرديده است

    جمله ((أُلْقِيَ عَلَى الْأَعْوَادِ)) نیز از بدن سخن می گوید ، به همانگونه که عبارت ((تَحْمِلُهُ حَفَدَةُ الْوِلْدَانِ)) ، در فرمایش بعدی مولا علی علیه السلام ، نیز مربوط به حمل بدن می باشد ، بدني كه روح از آن نا اميد شده و حضرت در فرازهای پیشین از پوسیدگی آن سخن گفتند

  • قسمت نوزدهم - نقد محقق محترم آقای مهدی چهل تنی - (بخش چهارم)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب "خرافات وفور در زیارات قبور" نوشته سید ابوالفضل برقعی

    قسمت نوزدهم

    نقد محقق محترم آقای مهدی چهل تنی - (بخش چهارم)

    12 – قران شناسی علامه برقعی :

    آخر چه مي توان گفت به قرآن شناسي آقاي برقعي ، آنجا كه در صفحه 88 خرافات وفور مرقوم مي فرمايند:

    "خدا براي كسي به خصوص مدح نمي كند، مدح خدا براي جمعي باشد كه داراي صفات حسنه باشد".

    و لابد نمي دانند كه خداوند در قرآن كريم از ابراهيم ، نوح ، موسي ، عيسي ، مؤمن آل فرعون ، مريم ،... و رسول الله سلام الله عليهم اجمعين ، مدح فرموده و خصوصا در آيه پانزدهم از سوره مريم در باره حضرت يحيي مي‌فرمايد :" وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (15) مریم " سلام {حق} بر او باد در روز ولادتش و در روز وفاتش و روزي كه زنده برانگيخته شود . و در باره پيغمبر اكرم مي فرمايد : خلق و خوي تو عظيم است.

    شگفتا ايشان بارها مدعي مي شوند كه غير از خداوند كسي شفيع نيست و در صفحه 67 " خرافات وفور..." ، قرآن راشفيع روز قيامت مي دانند .

    ایشان اصرار مي كنندكه نبايد بر روي قبر بنا كرد و لابد فراموش كرده اند كه قبر مطهر رسول الله به توصيه ابوبكر در حجره عايشه بود و حجره قبر حضرت ابراهيم پیامبر نیز قرن هاي متمادي پس از فتح عمر بر پا بود.

    سبحان الله ،يك جا در صفحه 242 "خرافات وفور" مي فرمايند : " هر امامي بايد تابع انبياء باشد و تابع ، مقامش بالاتر از متبوع نيست ".

    و در صفحه بعد مي فرمايند:

    " پس هر كس سعي كند اطاعت خدا و رسول نمايد ممكن است به مقام انبياء برسد ، كه خيلي بالا تر از مقام امام اند".

    گويا ترقي فقط براي امامان ممنوع است ؟

    در صفحه 65 کتابشان مي فرمايند :

    " طبق صد آيه قرآن امين صفت رسول خداست"

    و البته منظورشان از صد آيه هفت آيه است ، و حال آنکه خداوند در سوره دخان مي فرمايد :

    " إِنَّ الْمُتَّقينَ في‏ مَقامٍ أَمين‏ ".

    در صفحه 71 "خرافات وفور" مي فرمايند:

    " قرآن مي گويد معجزه كار خداست".

    و در قرآن از زبان عيسي بن مريم سلام الله عليهما به صيغه متكلم وحده نقل مي كند :

    " أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّه "‏.

    ایشان در صفحه 213 مي فرمايند :

    " خداوند منزه است از داشتن ولي "

    مثل اين كه گمان كرده اند ولي الله يعني سرپرست خدا ، و حال آنکه خود خداوند مي فرمايد :

    " أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ".

    در صفحه 80 خرافات وفور مي فرمايند :

    "ما نشنيده بوديم كه نبوت و رسالت ارثي شود".

    و حال آنکه خداوند در سوره مريم از زبان زكريا نقل مي كند :

    " فَهَبْ لىِ مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا يَرِثُنىِ وَ يَرِثُ مِنْ ءَالِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبّ‏ِ رَضِيًّا " 5 و6 مریم خدايا فرزندي صالح و جانشيني شايسته به من عطا فرما تا از من و از آل یعقوب ارث ببرد و خدایا او را مرضی قرار ده "

    خداوند دعاي او را در پيري و نازائي همسرش اجابت فرموه و حضرت يحيي را به او عطا فرمود ودر كودكي به مقام نبوت رسانيد چنان كه مي فرمايد :

    " يا يَحْيى‏ خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا "(12) مریم .

    در صفحه 43 مي نويسد :

    " دين اسلام مانند مسيحيت نيست كه بگويد كسي گناهي كرده نزد مخلوق برود تا چه رسد به قبر مخلوق ".

    و در مقابل فرمایش ایشان خداوند مي فرمايد :

    " وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً نساء 64 .

    آن هنگاميکه (گروه منافق) ظلم به نفس ( گناه ) كردند ، اگر از کردار خود به سوی خدا توبه نموده و به تو رجوع مي كردند تا بر آنها استغفار كني و از خدا برای آنها آمرزش طلب نمائی البته در اين حال خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند. "

    و باز در سوره مباركه يوسف از زبان فرزندان يعقوب مي فرمايد :

    " قالوا يا ابانا استغفرلنا ذنوبنا انا كنا خاطئين

    اي پدر ما براي ما طلب مغفرت كن براي گناها نمان ، كه خطا كاريم ."

    و حضرت يعقوب نفرمود : مگر شما مثل شيعيان مشرك هستيد كه نزد من آمده ايد بلكه فرمود :

    " سوف استغفر لكم ربي انه هو الغفورالرحيم"

    البته كه توحيد حضرت يعقوب كمتر از مرحوم علامه برقعي نبود ، و البته كه آنها نگفتند : پدر ما را ببخش ، چنان كه بعضي مي گويند ، بلكه طلب بخشش گناهان خود را نزد خداوند به پدر عرضه داشتند .

    13 - عتبه حرم در کلام علامه برقعی :

    حق اين است كه مرحوم برقعي اكنون دستش از دنيای ما كوتاه است و خداوند مي داند كه من چه بسيار ملاحظه ايشان را در اين نامه كرده ام ، اما چه كنم كه متاسفانه تتبعات ايشان در باره گنبد ، ضريح ، حائر، عتبه را بوسيدن و آداب زيارت حرم ها ، غالبا گزاف گويي و نتيجه بي اطلاعي و زاييده توهمات ايشان است .

    ایشان در جاهای مختلف در باره بوسيدن عتبه حرم سخن رانده و فرموده اند :

    "در بحار و مفاتيح و ساير كتب شيعه نوشته اند كه امام صادق (ع) فرمود : يكي از آداب زيارت بوسيدن عتبه حرم است ، و البته چنين خبري در بحار و مفاتيح از قول امام نيست"

    وحال آنکه اظهار شگفتي مرحوم برقعي وجهي ندارد ، چنان كه شما نيز مي توانيد به آداب زيارت در مفاتيح مراجعه فرماييد .

    علامه برقعي يك جا در صفحه 34 خرافات وفور مرقوم فرموده اند :

    " از آقايان ابن طاوس و شيخ طوسي و مجلسي و قمي بايد پرسيد كه اين روايات راجع به رواق و حرم را چرا از قول ائمه نوشته اند"

    و يك جا در صفحه 46 زيارت نامه هاي طولاني و... را از قول شيخ طوسي و صدوق و مفيد و ابن طاوس و ديگران نقل كرده و بعد مي گويند :

    " اين زيارت نامه ها از خدا و رسول نيست . "

    آقاي برقعي خود مشكلي مي تراشند و خود جواب مي دهند.

    اما حائر به زمين پست گفته مي شود و مرقد مطهر حسين بن علي در زمين پستي بوده و عجب نيست كه اطراف آن از همان قرون اوليه محصور بوده باشد .

    ضريح نيز علاوه بر آن چه اكنون گفته مي شود و ميان مردم مصطلح است به گور، لحد، صندوق روي قبر نيز اطلاق مي شود .

    از خطيب بغدادي مورخ بسيار مشهور اهل سنت نقل شد كه امام كاظم در قبرستان شوتيزيه در زیر گنبد به خاك سپرده شد .

    مورخان و مترجمان و رجال شناسان بسياري نقل كرده اند كه امام زين العابدين، امام باقر و امام صادق علیهم السلام زير گنبد قبر امام حسن علیهم السلام و عباس عموی پیامبر به خاك سپرده شد .

    گويا مرحوم برقعي فريب برخي ادعاهاي بي اساس ابن تيميه و محمدبن عبدالوهاب را كه مدعي بودند تا قرن پنجم قبرها را با زمين يكسان مي ساختند و آثار و نشانه اي نداشتند ، خورده و شخصا در تاريخ تحقيق نفرموده اند . چنان كه چيزهايي مي گويند كه هيچ شيعه اي بدان معتقد نيست.

    14 - روزی شهداء از دیدگاه آقای برقعی :

    مثلا در صفحه6 خرافات وفور مي فرمايند :

    " كساني كه از قرآن بي خبرند خيال مي كنند كه شهدا در همين دنيا از رزق دنيا مي خورند ! "

    و الله من يك نفر را نمي شناسم كه خيال كند كه امامان از آبگوشت و چلوكباب دنيا مي خورند.