مصطفی حسینی طباطبائی

  • قسمت دوم -

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمتدوم

    آقای طباطبائی روایتی را از کتاب " الخصال " نقل کرده و در کتاب خود چنین می نویسد :  

    " شيخ صدوق در کتاب «الخصال» در «باب الثلاثه» روايتي خرافي تحت عنوان «ثلاث کن في امير المومنين - عليه السلام-» آورده است و مي ‌نويسد: «حدثنا محمد بن ابراهيم بن اسحاق الطالقاني قال: حدثنا الحسن بن علي العدوي عن عباد بن صهيب [بن عباد] عن أبيه عن جده عن جعفر بن محمد - عليه السلام- قال سأل رجل أمير المؤمنين -عليه السلام- فقال له: أسئلک عن ثلاث هن فيک: أسألک عن قصر خلقک، و عن کبر بطنک، و عن صلع رأسک! فقال امير المؤمنين -عليه السلام- إن الله تبارک و تعالي لم يخلقني طويلا، و لم يخلقني قصيرا، و لکن خلقني معتدلا، أضرب القصير فأقده، و أضرب الطويل فأقطه. و أما کبر بطني فإن رسول الله -صلى الله عليه وسلم- علمني بابا من العلم ففتح لي ذلک الباب ألف باب فازدحم العلم في بطني فنفجت عنه عضوي و أما صلع رأسي فمن إدمان لبس البيض و مجالدة الأقران» [1]!

    يعني: «خبر داد به ما محمّد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني – که خدا از او خشنود باد – گفت خبر داد به ما، حسن بن علي عدوي، از عباد بن صهيب بن عباد، از پدرش، از جدش، از جعفر بن محمّد -عليه السلام- که گفت مردي از اميرمؤمنان - عليه السلام- سؤال کرد و بدو گفت دربارة سه چيز که در تو است از تو مي‌پرسم: (يکي) از کوتاهي پيکرت مي‌پرسم و (دوّم) از بزرگي شکمت و (سوّم) از ريخته شدن موي جلوي سرت! امير مؤمنان -عليه السلام- پاسخ داد: خداوند تبارک و تعالي مرا دراز نيافريد و نيز کوتاه خلق نکرد بلکه معتدل آفريد (در نتيجه) بر کوتاه قامت ضربه مي‌زنم و او را از طول به دو نيم مي‌کنم و بر دراز قامت ضربه مي‌زنم و او را از عرض به دو نيم مي‌کنم! و امّا بزرگي شکمم (علّتش اينست که) رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- به من بابي از علم آموخت و آن باب، هزار باب را براي من گشود و علم در شکم من ازدحام کرد و از اين‌رو شکمم برآمد! و امّا ريخته شدن موي جلوي سرم، بعلّت بر سر نهادن کلاه خود بمدّت دراز و کارزار با رقيبان است»!

    نویسنده در بررسی سند حدیث می نویسد :

    " اولاً : در سند اين حديث، حسن بن علي عدوي، احوالش مجهول است و نام و نشان وي در کتب رجال ديده نمي‌شود. بعلاوه، عباد بن صهيب چنانکه علاّمة حلّي در «خلاصه الأقوال» آورده «بتري مذهب» بوده است [2]و برخي او را توثيق نموده و بعضي تضعيفش کرده‌اند چنانکه فاضل مقداد در «التنقيح» بر قول اخير رفته است [3]. احوال پدر و جدّ وي هم معلوم نيست . لذا خبر مزبور به لحاظ سند، مورد اعتماد و وثوق نمي ‌باشد."

    نقد و بررسی سند حدیث : 

    اگر فاضل مقداد هم بر تضعیف عباد بن صهیب رفته باشد ، نوشته آقای طباطبایی قابل دفاع نخواهد بود؛ چرا که وثاقت راوی ، اجتهاد رجالی می خواهد و جای چنین سخنی در کتب عمومی نیست.
    افزون بر این ، تضعیف سندی روایت ، دلیل بر جعلی بودن روایت نیست و نهایت روایت ، از حجیت فقهی و اعتقادی می افتد نه بیشتر. مرحوم آقای خویی نیز در خصوص عباد بن صهیب (
    4) می نویسند که در سنی بودن و وثاقتش سخنی نیست.

    آقای طباطبائی در رابطه با محتوای حدیث می گوید :

    " ثانياً : متن خبر، شاهکار خرافه‌پردازي است! بلکه نوعي اهانت و اسائة ادب و امير مؤمنان علي -عليه السلام- در خلال آن صورت گرفته است. آيا حکمت و دانش در شکم آدمي جاي مي‌گيرد که هر کس از علم بيشتري برخوردار باشد شکمش بزرگتر شود؟ شگفت‌آور، توجيه يکي از شارحان حديث است که مي‌گويد: چون دانش و حکمت لذّت‌آور مي‌باشد از اين‌رو علي -عليه السلام- از لذّت علم، چاق مي‌شد، هر چند تن را به رياضت و عبادت‌هاي بسيار وا مي‌داشته است! جناب شارح توجه نداشته که اگر قرار باشد کسي از لذت دانش فربه شود، در آن صورت همة اعضاي بدن وي فربه خواهد شد و پيکري متناسب پيدا مي‌کند نه آنکه تنها شکمش بزرگ گردد! بعلاوه روايت مي‌گويد که علّت بزرگي شکم، ازدحام علوم در آن بوده است نه لذّت روحاني از دانش! راستي چه لزومي دارد که ما اين قبيل احاديث نابخردانه و خرافي را تأويل و توجيه کنيم؟!

    بررسی متن حدیث :

    آن چه در متن پرسش پرسشگر هوایداست ، نوعی تمسخر است که در قالب سؤالاتی شکل گرفته است. وی به طعنه می پرسد که چرا قد حضرت کوتاه، موی سرش ریخته و چاق است؟ (5)

    با این گونه پرسش ها به طرق متفاوتی می توان برخورد کرد. برخی با پرخاشگری و درشتخویی پرسشگر را به باد اعتراض می گیرند. برخی سخن را نشنیده می گیرند و او را رها می کنند. قطعا روشهای دیگری نیز برای مواجهه با این سخنان نسنجیده هست. امام در پاسخ ، اگر چه اسکات خصم می کند، اما هوشمندانه سخن میگوید. حضرت با ظرافت هرچه تمام تر به روایت پیامبر اکرم اشاره می کنند و پاسخ را به حقیقت دیگری ارجاع می دهند. این به مانند آن است که شخصی به سخره از کوری علت کوری اش را بپرسد. ممکن است پاسخ کور خموشی باشد که جواب ابلهان خاموشی است و ممکن است او سخره را با دشنام پاسخ گوید. اما اگر این کورپاسخ داد کورم تا هیچگاه چشمم به گناه آلوده نشود ، پاسخ حکیمانه است. ما در ادامه به بررسی پاسخ حکیمانه امام می پردازیم.

    پاسخ هوشمندانه :
    پرسش پرسشگر شامل سه بخش است. وی از 1 - كوچك بودن جثّه و کوتاهی قد ، 2 - بزرگى شكم و 3 - ريخته شدن موى جلو ی سر حضرت سؤال می کند .
    امام عليه السّلام کوتاهی قد را با ظرافت ، رد و فایده قد متوسط خود را ذکر می کنند. ایشان می فرمایند:
    "خداوند تبارك و تعالى نه مرا بلند آفريد و نه كوتاه ؛ بلكه معتدل و ميانه بالا خلق کرد. لذا در جنگ‏ها وقتى به افراد كوتاه ضربت می زنم آنها را از قد دو نیم می كنم و چون به بلند قامتان می رسم از كمر دو نيم می نمايم."
    این گونه پاسخ دادن ، نا دیده گرفتن تمسخر و ذکر فایده است که البته در حاضر جوابی ها به وفور به کار می رود.
    اما امام درپاسخ به پرسش دوم سائل به گونه ای متفاوت سخن می گویند. ایشان بطن را که هم در معنای شکم و نیز به معنای باطن به کار رفته است (
    6) توضیح می دهند .حضرت مولی الموحدین کلمه بطن را از معنای مورد نظر راوی به معنای دوم می برند و با عنایت به روایت رسول خدا ، پاسخی عمیق ارائه می دهند.امام واژه بطن را به کاربرد دیگر آن انتقال می دهند و می فرمایند: رسول خدا بابي از علم را به من آموخت و آن باب، هزار باب را براي من گشود و حقیقت علم در باطن من ازدحام کرد و از اين ‌رو باطنم گشاده گشت .

    در اینجا مناسب است که ما به چند روایت اشاره کنیم که نشان می دهد رسول خدا مقام علمی امیر المؤمنین را با الفاظی مشابه ستوده اند. امام رضا علیه السلام می فرمایند

    1 - قالَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لَكَ وَ لِأَهْلِكَ وَ لِشِيعَتِكَ وَ مُحِبِّي شِيعَتِكَ وَمُحِبِّي مُحِبِّي شِيعَتِكَ فَأَبْشِرْ فَإِنَّكَ الْأَنْزَعُ الْبَطِينُ مَنْزُوعٌ مِنَ الشِّرْكِ بَطِينٌ مِنَ الْعِلْمِ (7)

    ترجمه :

    رسول خدا فرمود: اى على، همانا خدا تو و شيعه‏ ى تو و دوستان شيعيان و دوستان دوستان شيعيانت را مى‏ آمرزد. مژده باد بر تو که تو انزع بطین هستی. یعنی شرك از تو كنده شده و حقیقت علم در درون تو جای گرفته است.‏
    معنای انزع و بطین :

    برای فهم روایت ، ناچاریم به الفاظ آن نظر کنیم. رسول خدا به امیر المؤمنین می فرمایند تو انزع بطینی. ریشه نزع به معنای چیزی را از جا کندن است و یک کاربرد رایج انزع به معنای مرد طاس است. رسول خدا این صفت را برای امام به کار می برند ، اما توضیح می دهند که مقصودشان این است که شرک از تو کنده شده است. به این نحوه استفاده از لغت ایهام می گوییم.

    واژه دیگری که رسول خدا به کار می برند بطین است که به معنای شخصی با شکم بزرگ است. اما پیامبر توضیح می دهند که مقصودشان از بطین این جهت نیست و ایشان جا گرفتن علم در درون امام را اراده کرده اند. توجه داشته باشیم واژه بطن و بطین در این روایت و روایت پیشین هردو دارای همان ایهام است و در هر دو روایت ، این واژه برای حضور علم در درون امام به کار رفته است. پس امام به روشنی در پاسخ تمسخر آمیز پرسشگر ، آن را به روایت پیامبر ارجاع داده و پاسخ حقیقی به او داده اند. این گونه پاسخ نه تنها شنونده را ساکت می کند بلکه امام را از موضعی که او را به سخره گرفته بودند به مقام شامخ علمی و دست نیافتنی ارتقا می دهد.

    2 - ع، علل الشرائع‏ مع، معاني الأخبار الْقَطَّانُ عَنِ ابْنِ زَكَرِيَّا الْقَطَّانِ عَنِ ابْنِ حَبِيبٍ عَنِ ابْنِ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْعَبْدِيِّ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ عَبَايَةَ بْنِ رِبْعِيٍّ قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ فَقَالَ لَهُ أَخْبِرْنِي عَنِ الْأَنْزَعِ الْبَطِينِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَدِ اخْتَلَفَ النَّاسُ فِيهِ فَقَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ أَيُّهَا الرَّجُلُ وَ اللَّهِ لَقَدْ سَأَلْتَ عَنْ رَجُلٍ مَا وَطِئَ الْحَصَى بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص أَفْضَلُ مِنْهُ وَ إِنَّهُ لَأَخُو رَسُولِ اللَّهِ وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ وَصِيُّهُ وَ خَلِيفَتُهُ عَلَى أُمَّتِهِ وَ إِنَّهُ لَأَنْزَعُ مِنَ الشِّرْكِ بَطِينٌ مِنَ الْعِلْمِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ مَنْ أَرَادَ النَّجَاةَ غَداً فَلْيَأْخُذْ بِحُجْزَةِ هَذَا الْأَنْزَعِ يَعْنِي عَلِيّاً
    ترجمه :
    احمد بن الحسن القطّان مى‏گويد: احمد بن يحيى بن زكريا قطان از بكر بن عبد اللَّه بن حبيب، از تميم بن بهلول، از عباية بن ربعى، وى مى‏گويد: مردى نزد ابن عباس رفت و به او گفت: مرا از انزع بطين على بن ابى طالب عليه السّلام خبر ده، مردم در باره‏اش اختلاف دارند؟
    ابن عباس گفت: اى مرد به خدا از مردى سؤال نمودى كه بعد از رسول خدا روى ريگ‏ها احدى از او برتر و افضل قدم نگذارده او برادر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و پسر عمو وصىّ و خليفه آن حضرت بر امّتش مى‏باشد، او انزع و بركنار از شرك و بطين و پر از علم مى‏باشد، از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمودند: كسى كه مى‏خواهد در روز فرداى قيامت اهل نجات باشد بايد دامن اين انزع يعنى على عليه السّلام را بگيرد.
    گفتنی است که مرحوم تستری در کتاب احقاق الحق ج 7 ص 37 نظیر این روایت را از نسخ خطی مناقب ابن مغازلی و مناقب خوارزمی و فرائد السمطین علامه حموینی نقل کرده است.

    قلب در قرآن :
    اعضای بدن در قرآن و دیگر متون دینی به تعدد در معنایی غیر متفاهم عرفی به کار رفته است . واژه هایی نظیر قلب، دست، پا، چشم ،گوش و نیز صفاتی نظیر رؤیت، نظر و دیگر لغاتی از این دست فراوانند و شارع مقدس به حکمتی این لغات را در غیر کاربرد رایج آن به کار برده است. گفتنی است که گاه مراد شارع از به کار بردن این لغات ، معانی غیر متداول این لغات بوده است ، هرچند مردم به طور معمول چنین لغتی را در این مقام کمتر به کار می برده اند  ما معتقدیم بطن در روایت فوق نیز این گونه است. در این جا به عنوان نمونه به بررسی واژه قلب می پردازیم: خدا در قران میفرماید :
    سَنُلْقي‏ في‏ قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللَّه

    به زودى در دل كافران رعب و هراس خواهيم افكند،
    هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في‏ قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ

    او كسى است كه آرامش را در دل‏هاى مؤمنان نازل كرد
    وَ جَعَلْنا في‏ قُلُوبِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً

     و در دل‏هاى كسانى كه از او پيروى كردند رأفت و رحمت نهاديم
    أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى‏ قُلُوبٍ أَقْفالُها

    آيا در قرآن تدبر نمى‏كنند يا بر دل‏ها يشان‏ قفل‏هاى عناد است؟

    كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الْكافِرينَ

     اين گونه خداوند بر دل‏هاى كافران مهر مى‏ نهد
    كَذلِكَ نَسْلُكُهُ في‏ قُلُوبِ الْمُجْرِمين

     بدين سان قرآن را در دل‏هاى گناهكاران راه داديم
    كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ

    اين گونه، خدا بر دل‏هاى كسانى كه جاهلند مهر مى‏ نهد.
    كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها

    بسيارى از جنيان و آدميان را گويى‏ براى دوزخ آفريده‏ ايم، چرا كه دل‏هايى دارند كه با آن فهم نمى‏ كنند
    فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ

    پس او ميان دل‏هاى شما الفت داد
    وَ لِيُمَحِّصَ ما في‏ قُلُوبِكُم

    و آنچه در دل داريد تصفيه كند
    وَ لِيَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِكُم

    و دل‏هايتان را محكم‏ ساخت
    وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُم

    و هنوز در دلهاى شما ايمان داخل نشده است.

    روشن است که ترجمه قلب به همان دل گوشتی صحیح نیست و اگر این قلب گوشتی را بشکافند واقعا رعب ، مهر الهی ، قران ، آرامش ، رافت ، قفل ، فهم ، الفت ، ایمان در آن هویدا نیست.
    مثال روشن تر این بحث پا است . در قرآن آمده است که یوم یکشف بالساق. آیا در قیامت خداوند از ساق پای خود لباس بر می گیرد!؟ در قرآن ذکر شده است که

    وجوه یومئذ ناظره الی ربها ناظره

     آیا در روز قیامت مردم به چشم سر به خدا می نگرند!؟
    روشن است که در این آیات نباید واژه ها را به اعضای بدن و صفات مربوط به آن تفسیر کرد که در این صورت به خطای فاحشی دچار شده ایم.
    بی توجهی به قران و خرافه پردازی و اهانت آقای طباطبائی به ساحت خداوند در سایه ترجمه نا مناسب :

    آقای طباطبائی می نویسد: متن خبر، شاهکار خرافه‌پردازي است! بلکه نوعي اهانت و اسائة ادب و امير مؤمنان علي -عليه السلام- در خلال آن صورت گرفته است.
    باید توجه داشت ترجمه نامناسب آیات فوق نیز جز خرافه پردازی و نوعی اهانت و اسائة ادب به ساحت ربوبی نیست. جالب آن که برخی از فقها و متکلمین اهل تسنن نیز همین معنای ظاهری و نادرست آن را به عنوان قول درست اخذ کرده اند. یعنی خداوند در این آیات از تعابیری استفاده کرده است که جمع قابل توجهی از اهل تسنن به واسطه آن به اشتباه افتاده اند.
    :

    آقای طباطبایی در ادامه می نویسد: راستي چه لزومي دارد که ما اين قبيل احاديث نابخردانه و خرافي را تأويل و توجيه کنيم؟!
    پاسخ ما در این بحث مشابه پاسخی است که در آیات داده می شود. قرآن چنین تعبیراتی را به کار برده است و ما به طور قطع می دانیم که کار خدا حکیمانه است. از این رو به دقت و موشکافی معانی درست آیات می پردازیم و به صرف نا درستی ظاهری حکم به دروغ بودن آیه نمی کنیم.

    مناسب است که به مناظره حضرت موسی با فرعون دقت کنیم.
    قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمينَ (23) الشعراء

    فرعون گفت: «و پروردگار جهانيان چيست؟»

    قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنينَ (24)

    گفت: « پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است- اگر اهل يقين باشيد.»

    برخی مفسران بر این قول رفته اند که در حقیقت پرسش فرعون انکار وجود ربوبیت برای غیر فرعون بود. ظاهر پرسش فرعون چیستی خداست اما پاسخ حضرت موسی به گونه ای است که تعجب حاضران را برمی انگیزد. چرا که به جای توضیح چیستی خدا به حوزه ربوبیت خدا اشاره می کند. پاسخی که موجب تعجب حاضران و طنز فرعون است (ر.ک. تفسیر کشاف ج3 ص 307)
    قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ (25)

    فرعون‏ به كسانى كه پيرامونش بودند گفت: «آيا نمى ‏شنويد؟»

    قالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلينَ (26)

    موسى دوباره‏ گفت: « پروردگار شما و پروردگار پدران پيشين شما.»

    قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ (27)

    فرعون‏ گفت: «واقعاً اين پيامبرى كه به سوى شما فرستاده شده، سخت ديوانه است.»

    قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (28)

    موسى‏ گفت: « پروردگار خاور و باختر و آنچه ميان آن دو است- اگر تعقّل كنيد.»

    قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْري لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ (29)
    فرعون‏ گفت: «اگر خدايى غير از من اختيار كنى قطعاً تو را از جمله‏ زندانيان خواهم ساخت.»
    قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ‏ءٍ مُبينٍ (30)

    گفت: « گر چه براى تو چيزى آشكار بياورم؟»

    ما در کاربرد عرفی خود نیز می بینیم که گاه پرسش شونده به صلاحدید خود از پاسخ به مقصود سوال کننده طفره می رود و به ظرافت به توضیح بحث دیگری می پردازد. در اینجا هم امام به حکمت چنین کرده اند. البته زیبایی کلام در این است امام الفاظ را به معانی درست و دقیقی سمت و سو داده اند. و از تناسب الفاظ نیز به حد وفور بهره برده اند
    چنین روایتی نیز اگر از معصوم صادر شده باشد قطعا به حکمت بوده است و در مراجعه نیز دیدیم که در احادیث نبوی ، بطین من العلم را درباره اامیرالمؤمنین به کار برده اند. همین دقت بود که ما را به معنای دیگر واژه بطن رهنمون کرد.
    شایسته است که اهل خرد در مواجهه با اشخاص بزرگ و کتب ارزشمند جانب احتیاط را نگهدارند. در این جا به مناسبت به یکی از روایات مشابه اشاره می کنیم:

    شخصی از امیرالمؤمنین احوال او را می پرسد. امام علیه السلام در پاسخ صفات بسیار عظیمی برای خود می فرمایند که برای آن اعرابی عجیب است. می گویند که صبح کردند در حالی که اول بودند و آخر، باطن بودند و ظاهر، به هر چیز آگاه بودند و زنده می کنند و می میرانند و خود نمی میرند. امام صفات فراوانی را به کار می برند که هر یک بر تعجب اعرابی افزون می کند. سپس خود توضیح می دهند که اول بودم چون نخستین ایمان آورنده به رسول بودم. آخر بودم چون آخرین کسی بودم که وجود نازنین رسول را در قبر مشاهده کردم. امام علیه السلام در ادامه روایت یکایک صفات را توضیح می دهند:

    المناقب لابن شهرآشوب‏: سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع كَيْفَ أَصْبَحْتَ فَقَالَ أَصْبَحْتُ وَ أَنَا الصِّدِّيقُ الْأَكْبَرُ وَ الْفَارُوقُ الْأَعْظَمُ وَ أَنَا وَصِيُّ خَيْرِ الْبَشَرِ وَ أَنَا الْأَوَّلُ وَ أَنَا الْآخِرُ وَ أَنَا الْبَاطِنُ وَ أَنَا الظَّاهِرُ وَ أَنَا بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ وَ أَنَا عَيْنُ اللَّهِ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا أَمِينُ اللَّهِ عَلَى الْمُرْسَلِينَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ نَحْنُ خُزَّانُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ سَمَائِهِ وَ أَنَا أُحْيِي وَ أَنَا أُمِيتُ وَ أَنَا حَيٌّ لَا أَمُوتُ فَتَعَجَّبَ الْأَعْرَابِيُّ مِنْ قَوْلِهِ فَقَالَ ع أَنَا الْأَوَّلُ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَنَا الْآخِرُ آخِرُ مَنْ نَظَرَ فِيهِ لَمَّا كَانَ فِي لَحْدِهِ وَ أَنَا الظَّاهِرُ ظَاهِرُ الْإِسْلَامِ وَ أَنَا الْبَاطِنُ بَطِينٌ مِنَ الْعِلْمِ وَ أَنَا بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ فَإِنِّي عَلِيمٌ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ أَخْبَرَ اللَّهُ بِهِ نَبِيَّهُ فَأَخْبَرَنِي بِهِ فَأَمَّا عَيْنُ اللَّهِ فَأَنَا عَيْنُهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْكَفَرَةِ وَ أَمَّا جَنْبُ اللَّهِ فَ أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ مَنْ فَرَّطَ فِيَّ فَقَدْ فَرَّطَ فِي اللَّهِ وَ لَمْ يَجُزْ لِنَبِيٍّ نُبُوَّةً حَتَّى يَأْخُذَ خَاتَماً مِنْ مُحَمَّدٍ ص فَلِذَلِكَ سُمِّيَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ مُحَمَّدٌ سَيِّدُ النَّبِيِّينَ وَ أَنَا سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ أَمَّا خُزَّانُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ فَقَدْ عَلِمْنَا مَا عَلَّمَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِقَوْلٍ صَادِقٍ وَ أَنَا أُحْيِي أُحْيِي سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَنَا أُمِيتُ أُمِيتُ الْبِدْعَةَ وَ أَنَا حَيٌّ لَا أَمُوتُ لِقَوْلِهِ تَعَالَى وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ‏

     در این روایت نیز در توضیحباطن بودن خویش ،بطین من العلم را به کار می برند. به بیان دیگر مقصود از بطن و بطین در این گونه روایت شکم نیست و لازم نیست اشکال کننده برای به سخره گرفتن عبارت امام اینقدر با عجله و بدون مطالعه دست به قلم برد.

    [1]. الخصال، اثر شيخ صدوق، باب الثلاثة، ص 189 از منشورات جماعة المدرّسين.

    [2]. خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، ص 380.

    [3]. به تنقيح المقال، ج 2، ص 121 نگاه کنيد. "

     (4)نجاشی 791  - عباد بن صهيب أبو بكر التميمي الكليبي اليربوعي بصري ثقة روى عن أبي عبد الله عليه السلام كتابا. أخبرنا أبو عبد الله بن شاذان قال: حدثنا أحمد بن محمد بن يحيى قال: حدثنا عبد الله بن جعفر قال: حدثنا هارون بن مسلم عن عباد بالكتاب.  

    رجال الکشی ص391 في عباد بن صهيب :
    736 - محمد بن مسعود قال حدثني عبد الله بن محمد قال حدثني الحسن بن علي الوشاء عن ابن سنان قال سمعت أبا عبد الله (ع) يقول: بينا أنا في الطواف إذا رجل يجذب ثوبي فالتفت فإذا عباد البصري قال يا جعفر بن محمد تلبس مثل هذا الثوب و أنت في الموضع الذي أنت فيه من علي صلوات الله عليه قال قلت: ويلك هذا ثوب قوهي أشتر بدينار و كسر و كان علي (ع) في زمان يستقيم له ما لبس فيه و لو لبست مثل ذلك اللباس في زماننا لقال الناس هذا مراء مثل عباد. قال نصر: عباد بتري.
    737 - محمد بن مسعود قال حدثني الحسين بن إشكيب قال أخبرنا الحسن بن الحسين عن يونس عن حسين بن المختار قال دخل عباد بن كثير البصري على أبي عبد الله (ع) و عليه ثياب شهرة غلاظ فقال: يا عباد ما هذه الثياب؟ فقال يا أبا عبد الله تعيب هذا علي قال نعم قال رسول الله (ص) من لبس ثياب شهرة في الدنيا ألبسه الله ثياب الذل يوم القيامة قال عباد من حدثك بهذا قال يا عباد تتهمني حدثني آبائي عن رسول الله (ص).

    (5)ما در تبیین سخن پرسشگر از الفاظ فارسی مشابه که گویاتر و در عین حال زشت تر است خودداری کردیم؛ اما در واقع پرسش او زشت ، پرکنایه و تمسخر انگیز است.

    (6)ریشه بطن در معانی پنهان شدن، حقیقت و باطن امری را دریافتن و نیز برآمدن شکم به کار رفته است

    (7) بحارالأنوار ج : 35 ص 52 به نقل از عيون أخبار الرضا عليه السلام

    بحارالأنوار ج : 35 ص : 53 و في صفة علي الأنزع البطين كان أنزع الشعر له بطن و قيل معناه الأنزع من الشرك المملوء البطن من العلم و الإيمان

  • قسمت سوم -

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمتسوم

    آقای طباطبائی در کتاب " نقد کتب حدیث " می نویسد:

    " در کتاب «صفات الشيعه» اثر شيخ صدوق حديثي بدينصورت آمده است: «الحديث الرابع عشر. قال ابوحمزه و سمعت ابا عبدالله جعفر بن محمد -عليه السلام- يقول: رفع القلم عن الشيعه بعصمه الله و ولايته».[1]

    يعني: «حديث چهاردهم، ابوحمزه گفت از ابو عبدالله جعفر بن محمّد (امام صادق) -عليه السلام- شنيدم که مي‌گفت: از نوشتن گناهان شيعه، قلم برداشته شده است (هر گناهي کنند به حساب نمي‌آيد!) بدان سبب که در حفظ و ولايت خدا هستند»!

    اولاً اين حديث در سندش «انقطاع» وجود دارد زيرا صدوق آن را از شيخ خود (محمّد بن حسن بن احمد بن وليد) شنيده و او از مفضل، به نقل از ابوحمزه گزارش کرده است و ميان استاد صدوق و ابوحمزه که از ياران امام صادق -عليه السلام- بوده افراد ديگري بايد باشند که ذکر همة آنها نيامده است.

    ثانياً متن حديث مورد اشکال است زيرا اگر ادعا کنيم که شيعيان بدليل حفظ خداوند، هرگز دچار گناه نمي‌شوند. اين ادّعا مخالف با امر مشهود و محسوس است! و چنانچه بگوييم آنان به گناه مبتلا مي‌گردند ولي قلم از گناهانشان برداشته شده است! اين قول با قرآن کريم نمي‌سازد که مي‌فرمايد:

    (إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ).[2]

    «ما خود مردگان را زنده مي‌کنيم و کارهايي که پيش فرستادند و آثارشان را مي‌نويسيم».

    علاوه بر اين، چنين احاديثي، ماية جرأت ورزيدن بر گناه در ميان شيعيان مي‌شود و با «حکمت شرع» موافقت ندارد. "

    پاسخ:

    بررسی سند حدیث:

    آقای طباطبایی می گوید:

    اولاً اين حديث در سندش «انقطاع» وجود دارد زيرا صدوق آن را از شيخ خود (محمّد بن حسن بن احمد بن وليد) شنيده و او از مفضل، به نقل از ابوحمزه گزارش کرده است و ميان استاد صدوق و ابوحمزه که از ياران امام صادق -عليه السلام- بوده افراد ديگري بايد باشند که ذکر همة آنها نيامده است.»

    ظاهرا آقای طباطبایی با مشرب شیخ صدوق آشنایی ندارد و یا نخواسته است در این خصوص تحقیق کافی داشته باشد. روش شیخ در کتاب هایی که برای عموم نگاشته است، اساسا نقل سند نیست و به قدر اقل سند بسنده کرده است. وی در کتاب من لا یحضره الفقیه صرفا شیخ خود در سند را ذکر می کند و بقیه روات را تا راوی صاحب کتاب رها می کند. از آن جایی که شیخ صدوق این کتاب را به عنوان یک توضیح المسائل و برای عموم مردم نوشته شده بود، لازم نمی دید اسناد را به طور تمام ذکر کند. البته شیخ صدوق پس از مدتی بر کتاب خود بخش مشیخه را افزود که در آن حلقه نانوشته راویان تقریر شده است. کتاب صفات الشیعه و فضائل الشیعه نیز از همین قسم است.

    در مشیخه صدوق آمده است که آنچه را ازمفضل بن عمر آورده ام از ابن ولید از.... از مفضل بن عمر نقل می کنم. وی تمامی سند را آورده است. این سند انقطاع ندارد و یک سند متصل عادی است.

    اما در مورد صحت و ضعف سند باید گفت که این بسته به نظر رجالی درباره محمد بن سنان دارد. بنابراین بسته به قول رجالی درباره محمد بن سنان سند ممکن است صحیح یا ضعیف باشد.

    بررسی متن حدیث:

    اصل حدیث چنین است:

    وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الثُّمَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ أَنْتُمْ أَهْلُ تَحِيَّةِ اللَّهِ وَ سَلَامِهِ وَ أَنْتُمْ أَهْلُ أُثْرَةِ اللَّهِ بِرَحْمَتِهِ وَ أَهْلُ تَوْفِيقِ اللَّهِ وَ عِصْمَتِهِ وَ أَهْلُ دَعْوَةِ اللَّهِ بِطَاعَتِهِ لَا حِسَابٌ عَلَيْكُمْ وَ لَا خَوْفٌ وَ لَا حُزْنٌ قَالَ أَبُو حَمْزَةَ وَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ رُفِعَ الْقَلَمُ عَنِ الشِّيعَةِ بِعِصْمَةِ اللَّهِ وَ وَلَايَتِهِ

    قَالَ وَ سَمِعْتُهُ ع يَقُولُ إِنِّي لَأَعْلَمُ قَوْماً قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ وَ رَضِيَ عَنْهُمْ وَ عَصَمَهُمْ وَ رَحِمَهُمْ وَ حَفِظَهُمْ مِنْ كُلِّ سُوءٍ وَ أَيَّدَهُمْ وَ هَدَاهُمْ إِلَى كُلِّ رُشْدٍ وَ بَلَّغَ بِهِمْ غَايَةَ الْإِمْكَانِ قِيلَ مَنْ هُمْ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَالَ أُولَئِكَ شِيعَتُنَا الْأَبْرَارُ شِيعَةُ عَلِيٍّ ع

    وَ قَالَ ع نَحْنُ الشُّهَدَاءُ عَلَى شِيعَتِنَا وَ شِيعَتُنَا شُهَدَاءُ عَلَى النَّاسِ وَ بِشَهَادَةِ شِيعَتِنَا يُجْزَوْنَ وَ يُعَاقَبُونَ

    ابوحمزه گويد و نيز از آن حضرت شنيدم ميفرمود شما (شیعیان) اهل تحیت و سلامت الاهی هستید و شما کسانی هستید که خداوند شما را به رحمتش برگزیده و اهل توفیق و حفظ الاهی و اهل دعوت الهی به واسطه طاعت وی می باشید که لذا حسابی برشما نیست و ترس و حزنی هم ندارید. ابوحمزه گفت: شنیدم آن حضرت فرمود قلم از شيعه به واسطه حفظ و ولایت الاهی برداشته شده است.

    نيز ميفرمود، به راستى من جمعى را ميشناسم كه خدا آنها را آمرزيده و از آنها خشنود شده و آنان را مصون داشته و رحمت نموده و از هر بدى حفظ نموده و آنان را موفق گردانده و آنان را به سوی تمامی رشد هدایت فرموده و آنها را بنهايت درجه امكان بالا برده، سؤال شد يا ابا عبد اللَّه‏ آنها كيانند؟ فرمود: آنها شيعيان خوب ما هستند، شيعه حضرت على عليه السّلام‏

    و فرمود: ما شهدا بر شیعیانمان هستیم و شیعیان ما شهدا بر مردم هستند و مردم به شهادت آنان جزا و عقاب می شوند

    ملاحظه می کنید که آقای طباطبائی به رویه مرسوم خود فقط به عبارات "رفع القلم عن الشيعه بعصمه الله و ولايته" از حدیث استناد کرده و در توضیح آن عبارت(هر گناهي کنند به حساب نمي‌آيد!)را بدون دلیل افزوده

    و سپس نتیجه گیری کرده که اين قول با قرآن کريم نمي‌سازد و در ادامه سخنان خود بیان فرموده اند که چنين احاديثي، ماية جرأت ورزيدن بر گناه در ميان شيعيان مي‌شود و با «حکمت شرع»موافقت ندارد. "

    ما در بررسی و نقد سخنان آقای طباطبائی، معنای صحیح اینگونه روایات را ذکر کرده و توضیح می دهیم که نه تنها چنین احادیثی مایه تجری بر گناه نمی شود بلکه با حکمت شرع نیز توافق دارد و پایه اساسی این اعتقاد را با استناد به قرآن کریم مبرهن می سازیم.

    اولا:

    شیعه در روایات به دو معنی تعبیر و استفاده شده است:

    الف -شیعه به معنای عام که محب معنی می دهد.

    ب - شیعه به معنای خاص که دارای ویژگی ها و شرایط خاصی می باشد و هر کس نمی تواند ادعای چنین نام و مقامی را داشته باشد و اجمالا در حدیث فوق شیعیان به معنای دوم می‌باشند.

    این مطلب که یک لفظ به دو معنی بکار رفته باشد، چیز غریبی نیست و مواردی از این نوع استفاده در قرآن نیز دیده می شود که به نمونه هایی از آن در ذیل اشاره می شود:

    1 - مومن به معنای عام:

    يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا آمِنُوا: ای کسانی که ایمان آورده اید، ایمان بیاورید.[3]

    ("آمنو" ی اول به معنای عام می باشد)

    2 - مومن به معنای خاص:

    قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُمْ: اعراب می گویند ایمان آوردیم بگو ایمان نیاورده اید بلکه بگویید اسلام آوردیم در حالی که ایمان در قلوبتان وارد نشده است.[4]

    این امر نشان دهنده درجات بالای ایمان می باشد.

    یا حتی در مورد کلمه " مسلم" نیز ذو مراتب بودن آن از قرآن استفاده می شود. در جایی که نهایت آرزوی پیامبر خدا، حضرت یوسف علیه السلام، در هنگام مردن وفات به حالت مسلمان بودن می باشد:

    أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني‏ مُسْلِما و الحقنی بالصالحین[5]

    کلمه " شیعه" نیز در تعابیر روایات، ذو مراتب است. گاه مقصود از شیعه به معنای عام و کسی است که ولایت امیرالمؤمنین را پذیرفته ولی ممکن است مرتکب گناه نیز بشود کهدر تعبیر دیگری به این افراد "محب" نیز گفته می‌شود.

    و گاه مقصود از شیعه، شیعه خاص می‌باشد یعنی کسی که اوامر و نواهی خداوند را رعایت می کند.

    این روایت نیز به صفاتی اشاره می کند که در شیعیان خاص بروز دارد و به عصمه الله گناه نمی‌کنند و شیعه ای که گناه میکند مصداق این روایت نیست.

    در روایت دیگری از امام رضا علیه السلام شیعه نوع دوم توصیف شده است:

    عیون أخبار الرضا عليه السلام‏...عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ رُفِعَ الْقَلَمُ عَنْ شِيعَتِنَا فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي كَيْفَ ذَاكَ قَالَ لِأَنَّهُمْ أُخِذَ عَلَيْهِمُ الْعَهْدُ بِالتَّقِيَّةِ فِي دَوْلَةِ الْبَاطِلِ يَأْمَنُ النَّاسُ وَ يَخَافُونَ وَ يُكَفَّرُونَ فِينَا وَ لَا نُكَفَّرُ فِيهِمْ وَ يُقْتَلُونَ بِنَا وَ لَا نُقْتَلُ بِهِمْ مَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ شِيعَتِنَا ارْتَكَبَ ذَنْباً أَوْ خَطْباً إِلَّا نَالَهُ فِي ذَلِكَ غَمٌّ مَحَّصَ عَنْهُ ذُنُوبَهُ...

    از شيعيان ما قلم برداشته شده است عرض كردم اى سيد من اين چگونه خواهد شد فرمود بسبب اينكه از ايشان نسبت به تقیه در دولت باطل عهد گرفته شده تا از مردم ايمن باشند و آنان را در راه ما ميترسانند و تكفير ميكنند و ما به خاطر آنان تكفير نشويم و بسبب ما كشته شوند و ما به سبب آنان كشته نشويم و احدى از شيعيان ما نيست كه مرتكب گناه يا خطائى شود مگر آنكه باو غمى رسد كه گناهان او را از او ببرد.

    در این حدیث به این واقعیت اشاره شده که شیعیان به خاطر غمی که به آنان وارد می شود گناهانشان از بین می رود و به تعبیر دیگر به علت جبران شدن آن گناه، قلم از آنان برداشته می شود.

    برداشته شدن گناهان مومنین در قرآن:

    تعابیر قرآنی موید این واقعیت، پوشیده شدن گناهان مومنین می باشد که در آیات زیادی با تعبیر "یکفّر عنهم سیئاتهم" به آن اشاره شده است.

    يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ[6]

    اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بسوى خدا توبه كنيد، توبه‏اى خالص،اميد است پروردگارتان گناهانتان را از شما بردارد و شما را در باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد كند.

    تبدیل گناهان به حسنات در قرآن:

    در تعابیر بسیار عجیب تر، آیاتی از قرآن هستند که در اوج رحمت الاهی اشاره به تبدیل گناهان به حسنات می نماید:

    " وَ الَّذِينَ لَا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَاهًا ءَاخَرَ وَ لَا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتىِ حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقّ‏ وَ لَا يَزْنُونَ وَ مَن يَفْعَلْ ذَالِكَ يَلْقَ أَثَامًا * يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يخَْلُدْ فِيهِ مُهَانًا * إِلَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُوْلَئكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيَِّاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَ كاَنَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا "[7]

    (و عبادالرحمن) کسانی هستند که اله دیگری غیر از خدا را نمی خوانند و کسی را جز به حق نمی کشند و زنا نمی کنند و هرکس این را انجام دهد کیفرش را می بیند و عذابش در قیامت مضاعف می شود و به خواری در آن جاودان خواهد بود مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد که در این صورت گناهانش به حسنات تبدیل می گردد و خداوند آمرزنده مهربان است.

    نکته عجیب و قابل تامل در این آیات، صراحت آن در تبدیل گناهان کبیره و عظیمی همچون زنا به حسنات است که در روز قیامت در صورت توبه نکردن مضاعف نیز می شود، و معلوم می نماید که این سنت الاهی که پرده ای بالاتر از برداشتن قلم از گناهان می باشد، قابل انکار نیست.

    ثانیا:

    این ادعا که اینگونه احادیث باعث جری شدن شیعیان به گناه می شود، انکار صریح و ایراد گرفتن به آیات الاهی قرآندر مورد آمرزش و بخشش الاهی است است، چرا که خداوند مشابه همین مطالب را در آیاتی دیگر بیان نموده است:

    قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تفنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم.[8]

    بگو ای کسانی که بر نفس خویش زیاده روی کردید، از رحمت خدا ناامید نشوید همانا که خداوند همه گناهان را می آمرزد همانا او بخشاینده مهربانست.

    يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى‏ رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ[9]

    وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً[10]

    اگر ثبت نکردن گناهی در پرونده شیعیان باعث تجری بر آن بشود، بخشایش و پوشش گناهان و حتی تبدیل آن به حسنات به مراتب شدیدتر باعث این امر می گردد، چرا که شخصی ممکن است بگوید گناه می کنم و سپس توبه می نمایم. البته همانگونه که این آیات، شرایط و توضیحات خاص خود را دارد، همان گونه "رفع القلم" هم شرح و توضیحاتی دارد که در ذیل به زوایایی از آن پرداخته می شود:

    1-احادیثی که ننوشتن گناه (رفع قلم) را در مورد مومنین تا چندین ساعت تعمیم داده است.

    -عـَلِیُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِیـمَ عـَنْ أَبـِیـهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سـَمـِعـْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع یـَقـُولُ إِنَّ الْعـَبْدَ إِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً أُجِّلَ مِنْ غُدْوَةٍ إِلَى اللَّیْلِ فَإِنِ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ لَمْ یُکْتَبْ عَلَیْهِ[11]

    -ترجمه:زراره گـویـد: شـنـیـدم از حـضـرت صادق (ع) که مى فرمود: بنده چون گناهى کند از بامداد تا شب مهلت دارد، پس اگر آمرزش خواست (آن گناه) بر او نوشته نشود.

    -- عـَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صـَفـْوَانَ عـَنْ أَبـِی أَیُّوبَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً أُجِّلَ فـِیهَا سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ فَإِنْ قَالَ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لَمْ تُکْتَبْ عَلَیْهِ[12]

    -ترجمه:حـضـرت صادق (ع) فرمود: هر کس گناهى کند هفت ساعت از روز درباره آنها باو مهلت دهند پس اگر سه بار گفت: ((استغفر اللّه الذى لا اله الا هو الحى القیوم)) آن گناه بر او نوشته نشود.

    -- عـَلِیُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِیـمَ عـَنْ أَبـِیـهِ وَ أَبـُو عـَلِیٍّ الْأَشـْعـَرِیُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى جَمِیعاً عَنِ الْحـُسـَیـْنِ بـْنِ إِسـْحـَاقَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بـَشـِیـرٍ عـَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ إِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً أَجَّلَهُ اللَّهُ سَبْعَ سَاعَاتٍ فـَإِنِ اسـْتـَغـْفـَرَ اللَّهَ لَمْ یـُکـْتـَبْ عـَلَیـْهِ شـَیْءٌ وَ إِنْ مـَضَتِ السَّاعَاتُ وَ لَمْ یَسْتَغْفِرْ کـُتِبَتْ عَلَیْهِ سَیِّئَةٌ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَیُذَکَّرُ ذَنْبَهُ بَعْدَ عِشْرِینَ سَنَةً حَتَّى یَسْتَغْفِرَ رَبَّهُ فَیَغْفِرَ لَهُ وَ إِنَّ الْکَافِرَ لَیَنْسَاهُ مِنْ سَاعَتِهِ[13]

    -ترجمه:و نـیـز آنـحـضرت علیه السلام فرمود: بنده مؤ من چون گناه کند خداوند او را هفت ساعت مـهـلت دهـد، پـس اگـر از خـدا آمـرزش خـواست چیزى بر او نوشته نشود و اگر این ساعتها گـذشـت و آمـرزش نـخـواسـت یـک گـنـاه بـر نـوشـتـه شـود، و هـمـانـا مـؤ مـن پـس از بیست سال بیاد گناهش افتد تا از خدا آمرزش خواهد و خدا گناهش را بیامرزد، و کافر همان ساعت آنرا فراموش کند.

    -- أَبـُو عـَلِیٍّ الْأَشـْعـَرِیُّ وَ مـُحـَمَّدُ بـْنُ یـَحْیَى جَمِیعاً عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ إِسْحَاقَ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبـْرَاهـِیـمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ حَفْصٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یُذْنِبُ ذَنْباً إِلَّا أَجَّلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ فَإِنْ هُوَ تَابَ لَمْ یُکْتَبْ عَلَیْهِ شَیْءٌ وَ إِنْ هُوَ لَمْ یَفْعَلْ کـَتـَبَ اللَّهُ عـَلَیـْهِ سـَیِّئَةً فَأَتَاهُ عَبَّادٌ الْبَصْرِیُّ فَقَالَ لَهُ بَلَغَنَا أَنَّکَ قُلْتَ مَا مِنْ عَبْدٍ یـُذْنـِبُ ذَنـْبـاً إِلَّا أَجَّلَهُ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ فَقَالَ لَیْسَ هَکَذَا قُلْتُ وَ لَکِنِّی قُلْتُ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ وَ کَذَلِکَ کَانَ قَوْلِی[14]

    -ترجمه:ابـن غـیـاث گـویـد: شـنـیـدم از حضرت صادق (ع) که مى فرمود: هیچ مؤ منى نیست که گـناهى را مرتکب شود جز اینکه خداى عزوجل هفت ساعت از روز باو مهلت دهد، پس اگر (در ایـن مـدت) تـوبـه کـرد چیزى بر او نوشته نشود، و اگر توبه نکرد، خداوند یک گناه بـر او بـنـویـسـد، پـس عباد بصرى نزد آنحضرت آمد و گفت: بما رسید که شما فرموده اید: هیچ بنده اى نیست که گناهى کند جز اینکه خداوند هفت ساعت از روز مهلتش دهد؟ فرمود: من چنین نگفتم بلکه من گفتم: هیچ مؤ منى نیست و چنین بوده است گفته من.

    -با توجه به احادیث فوق، رفع قلم یعنی ننوشتن گناه برای همه مومنین وجود دارد ومختص به روز خاصی نیست لکن مهلت برای ننوشتن گناه هفت ساعت می باشد.خداوند بواسطه ی لطف خود به بندگانش مهلت می دهد تا هفت ساعت احدی از ملایکه از گناه وی مطلع نباشند و اگر توبه کرد گناهش را نمی نویسد و حساب نمی کند. اما اگر مهلت به پایان رسید و فرد توبه نکرد ؛ آنگاه گناه بر وی نوشته می شود.

    2-احادیثی که شرط شیعه بودن را دوری از گناه ذکر نموده است اگرچه ممکن است گاهی مرتکب آن بشود.

    -مردی به محضر رسول خدا(ص) آمد و گفت: «فلان ﮐس به ناموس همسایه‏اش نگاه می‏کند، و اگر گناه حرام برای او ممکن باشد، ابائی ندارد.پیامبر(ص) از این خبر ناراحت و خشمگین شد و فرمود: او را نزد من بیاورید.

    -مرد دیگری عرض کرد: ای رسول خدا(ص) او از شیعیان شما است و به دوستی شما و دوستی علی(ع) اعتقاد دارد و از دشمنان شما بیزاری می‏جوید پیامبر(ص) فرمودان شیعتنا من شیعنا و تبعنا فی اعمالنا.»

    -شیعیان ما کسانی هستند که در اعمال و رفتار از ما پیروی و اطاعت می‏کنند.[15]

    -- -مردی به همسرش گفت: به محضر حضرت زهرا(س) برو و از او بپرس که آیا من از شیعیان آنها هستم یا نه.او نزد حضرت زهرا(س) آمد و پیام همسرش را ابلاغ کرد،حضرت زهرا(س) به او فرمود:

    -به شوهرت بگو اگر به آنچه ما دستور می‏دهیم عمل کنی، و از آنچه نهی می‏کنیم ترک کنی، از شیعیان ما هستی و گرنه از شیعیان (حقیقی) ما نیستی.او نزد شوهر باز گشت و پاسخ فاطمه(س) را به او رسانید، شوهر ناراحت شد گفت: ای وای بر من، کیست که گناه و خطا نکند؟ بنابراین من اهل دوزخ هستم، زیرا کسی که از شیعیان اهل بیت(ع) نباشد، اهل جهنم است و در آن جاودانه خواهد ماند.همسر او هراسان نزد فاطمه (س) آمد و پریشانی شوهرش را به او خبر داد.فاطمه زهرا(س) فرمود:

    -به شوهرت بگو چنین نیست که تو جاودانه در دوزخ بمانی، بلکه شیعیان از برترین‏های بهشت هستند، و آنان از محبّان ما که رفتار خلاف کنند گرچه جزء شیعیان (حقیقی) ما نیستند، ولی گناهانشان بر اثر گرفتاری‏ها و بلاها یا انواع سختی‏ها در عرصه‏های قیامت یا در طبقه اعلاء دوزخ پاک می‏گردند، و سرانجام حـب ما آنها را نجات داده و از دوزخ به بهشت نزد ما می‏آورند.[16]

    -

    ـ شخصی به امام حسن مجتبی(ع) عرض کرد: من از شیعیان شما هستم.حضرت فرمود:

    اگر در امر و نهی ما مطیع ما هستی، راست می‏گویی٬ وگرنه با ادعای این مقام بزرگ (شیعه شما) بر گناهانت نیفزا، نگو من از شیعیان شما هستم، بلکه بگو من از دوستان شما (مـحب شما) و دشمن دشمنان شما هستم، در این صورت از مرحله‏ای نیک وارد مرحله نیک دیگر شده‏اي.[17]

    احادیثی که توصیف شیعیان خاص را می نماید که از گناهان محفوظ و به دور هستند:

    -امیرالمومنین به کسانیکه خود را شیعیانش معرفی میکنند میفرماید شما شیعیان ما نیستید و محب ما هم نیستید

    -فَلَمَّا أَشْرَفَ لَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَسْرَعُوا إِلَيْهِ قِيَاماً فَسَلَّمُوا فَرَدَّ التَّحِيَّةَ ثُمَّ قَالَ مَنِ الْقَوْمُ قَالُوا أُنَاسٌ مِنْ شِيعَتِكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالَ لَهُمْ خَيْراً ثُمَّ قَالَ يَا هَؤُلَاءِ مَا لِي لَا أَرَى فِيكُمْ سِمَةَ شِيعَتِنَا وَ حِلْيَةَ أَحِبَّتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَأَمْسَكَ الْقَوْمُ حَيَاءً قَالَ نَوْفٌ فَأَقْبَلَ عَلَيْهِ جُنْدَبٌ وَ الرَّبِيعُ فَقَالَا مَا سِمَةُ شِيعَتِكُمْ وَ صِفَتُهُمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَتَثَاقَلَ عَنْ جَوَابِهِمَا وَ قَالَ اتَّقِيَا اللَّهَ أَيُّهَا الرَّجُلَانِ وَ أَحْسِنَا فَ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ فَقَالَ هَمَّامُ بْنُ عُبَادَةَ وَ كَانَ عَابِداً مُجْتَهِداً أَسْأَلُكَ بِالَّذِي أَكْرَمَكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ خَصَّكُمْ وَ حَبَاكُمْ وَ فَضَّلَكُمْ تَفْضِيلًا إِلَّا أَنْبَأْتَنَا بِصِفَةِ شِيعَتِكُمْ فَقَالَ لَا تُقْسِمْ فَسَأُنَبِّئُكُمْ جَمِيعاً وَ أَخَذَ بِيَدِ هَمَّامٍ فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ فَسَبَّحَ رَكْعَتَيْنِ أَوْجَزَهُمَا وَ أَكْمَلَهُمَا[18]

    -و آن جناب را در وقتى كه از خانه بقصد نماز بيرون شده بود ديديم، حضرت راه افتاد و ما همراهش بوديم، برخورديم بچند تن افراد تنومند سرحال كه بقصد تفريح و گردش براه افتاده و با يك ديگر شوخى و بازى ميكردند، چون حضرت امير المؤمنين عليه السّلام به آنها رسيد، آنها سر پا بسوى آن حضرت شتافتند و سلام كردند، حضرت پاسخ فرمود، و سپس فرمود اين جمعيّت كيانند؟ عرضكردند مردى چند از شيعيان شما اى امير المؤمنين فرمود خوبست سپس فرمود، پس چه شده نشانه شيعيان ما و زيور دوستانمان را در شما نمى‏بينم؟ آنها از شرمندگى سكوت كردند.

    -نوف گويد، جندب و ربيع بآن حضرت رو كرده عرضكردند، نشانه شيعه شما چيست؟ حضرت مقدارى در پاسخ آنها تأمل كرده و سپس فرمود اى دو مرد از خدا بترسيد و نيكى كنيد، چون خدا با آنهاست كه پرهيزگار باشند و آنها كه نيكى نمايند.

    -همّام كه بنده كوشا بود عرضكرد ترا بآن كس كه شما خاندان را گرامى داشت و شما را ويژه خود قرار داد و بشما بخشش كرد، و شما را بر ديگرى برترى داد، ما را از صفات شيعيان خود با خبر ساز، حضرت فرمود سوگند مده بهمين زودى همه شما را از نشانه‏هاى شيعيان باخبر ميسازم اين جمله را فرمود و دست همّام را گرفته وارد مسجد شد و دو ركعت نماز نافله كوتاه بجا آورد پس از نماز نشست و رو كرد بما در حالى كه مردم گردش را گرفته بودند، خدا را ستايش فرموده و ثنا گفت‏

    -- پس از اين كه مسأله ولايت عهدى امام رضا (عليه السلام)، مطرح گرديد و آن حضرت به مَروْ تشريف فرما شدند، مردم دسته دسته براى عرض تبريك خدمت ايشان شرفياب مى شدند؛ زيرا در نظر مردم اين پيش آمد پيروزى بزرگى براى اهل بيت (عليهم السلام)به حساب مى آمد. مدتى پس از استقرار امام (عليه السلام) در مَروْ، دسته اى از شيعيان براى زيارت آن حضرت به محضر ايشان شرفياب شدند. دربان و خدمت كار حضرت از آنان سؤال كرد: شما كيستيد و چه مى خواهيد؟ گفتند: ما جمعى از شيعيان امام هستيم و تقاضاى شرفيابى حضور امام را داريم. دربان گفت: منتظر باشيد تا من اجازه بگيرم، سپس خدمت حضرت آمد و عرض كرد: جمعى آمده اند و مى گويند ما از شيعيان شما هستيم و مى خواهيم شما را زيارت كنيم. حضرت اجازه نفرمودند. دربان، پاسخ حضرت را به آنان گفت. آنان رفتند و روز دوم آمدند و همان درخواست را مطرح كردند. باز هم حضرت اجازه ملاقات به آنان ندادند. براى روز سوم آمدند و مجدداً همان تقاضا را تكرار كردند. اين بار نيز حضرت اجازه نفرموند. آنان بسيار متأثر شدند و فهميدند تعمدى در كار است كه حضرت اجازه نمى فرمايند. بعضى از آنان با گريه و زارى از دربان خواستند تا از حضرت سؤال كند گناهشان چيست كه اجازه ملاقات نمى دهند.دربان مطلب را خدمت امام عرض كرد. حضرت فرمودند: چه گناهى بالاتر از اين كه آنان دروغ مى گويند، آنان مى گويند ما شيعه هستيم در حالى كه صفات شيعه در آنان نيست؛ شيعيان واقعى امثال سلمان و ابوذر هستند. دربان برگشت و فرمايش حضرت را به آنان گفت. آنان گفتند: ما واقعاً شيعه هستيم و امام را دوست داريم، ما دروغ نمى گوييم. حضرت به دربان فرمودند: به آنان بگو شما از دوست داران و محبان ما هستيد، اما از شيعيان ما نيستيد. آنان گفتند:آرى، ما اهل بيت (عليهم السلام) را دوست داريم و از دوست داران امام (عليهم السلام) هستيم. حضرت فرمودند: حالا راست گفتند، مى توانند وارد شوند.

    از آنچه گفته شد نتیجه می شود:

    1 -سند حدیث بر خلاف ادعای آقای طباطبائی انقطاع ندارد و یک سند متصل عادی است و بسته به قول رجالی درباره محمد بن سنان سند ممکن است صحیح یا ضعیف باشد.

    2 –الفاظ در قرآن و روایات دارای معانی مختلف و حتی ذو مراتب هستند و لذا نمی توان برای کلمه " شیعه" در تمام روایات حکم یکسان جاری ساخت.

    3 – بخشش تمام گناهان مومنین و شیعیان و تبدیل تمامی سیئات به حسنات نشانه رحمت و عطوفت الهی است و آیات قرآن و روایات معصومین بر این حقیقت بروشنی گواهی می دهند.

    4 – پذیرش ولایت و محبت معصومین به هیچ وجه مجوز صدور گناه و تجری بر ذنوب نبوده و چنین اجازه ای برای شیعیان توسط خداوند و اهل بیت طهارت صادر نشده است، کما اینکه توبه و برداشته شدن گناه و تبدیل سیئات به حسنات در قرآن مجوز صدور گناهان دیگر نمی باشد.

    5 – نوشته نشدن گناهان برای شیعیان همانند تبدیل سیئات به حسنات تابع شرایطی است که تفصیل آن در روایات معصومین (ع) مذکور است. در راس این ضوابط اراده حکیمانه الهی قرار دارد.



    [1]صفات الشيعة و فضائل الشيعة، اثر شيخ صدوق، ص 13، از انتشارات کتابخانه شمس (تهران).

    [2]يس 12

    [3]نساء 136

    [4]حجرات 14

    [5]یوسف 101

    [6]التحريم 8

    [7]فرقان 68-70

    [8]زمر 53

    [9]التحريم 8

    [10]هود 3

    [11]اصول کافى جلد 4 صفحه: 170 روایة: 1

    [12]اصول کافى جلد 4 صفحه: 170 روایة: 2

    [13]اصول کافى جلد 4 صفحه: 170 روایة: 3

    [14]اصول کافی جلد 4 صفحه: 172 روایة: 9

    [15]تنبیه الخواطر، ص3۴۷

    [16]بحارالانوار، ج۶8، ص 1۵۵

    [17]بحارالانوار، ج۶8، ص۱۵۶

    [18]بحارالانوار، ج65، ص192

  • قسمت سی ام - حدیث اکراد (بخش دوم)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت سی ام

    حدیث اکراد

    (بخش دوم)

    بررسي استناد به آیه 13 سوره حجرات

    اما استناد آقای طباطبایی به آیه 13 سوره حجرات نیز دقیق نیست. وی می‌گوید:

    شک نيست که اين روايت، ساختگي و دروغ است زيرا قرآن مجيد حکم مي‌کند که همة افراد بشر به يک اصل و ريشه بر مي‌گردند و همه، فرزندان آدم‌اند چنان‌که مي‌خوانيم:

    )يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(. (الحجرات / 13)

    البته وی معلوم نکرده است که از کجای آیه فوق استخراج کرده است که همه افراد بشر به یک اصل و ریشه برمی‌گردند. در این‌جا برای روشن شدن مطلب به چند نکته اشاره می‌کنیم:[1]

    1ـ آیا از این بخش آیه «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى » می‌توان به این نتیجه رسید که همه افراد بشر به یک اصل و ریشه برمی‌گردند مثلا با این توضیح که چون ناس برای انسان به کار می‌رود، پس تمام ابنای بشر از جنس آدم‌اند؟

    2ـ وجه جن دانستن اکراد در روایت مزبور چیست؟

    بررسی آیه

    ممکن است گفته شود که چون خطاب آیه فوق به ناس یعنی انسان هاست، بنابراین آیه می‌فرماید که ای انسان‌ها ما تمامی شما را از مرد و زن آفریدیم. از این رو نمی‌شود نسب نوع انسان در جایی با جن تلاقی داشته باشد.

    سخن فوق به چند دلیل از دقت کافی برخوردار نیست:

    نخست آن‌که واژه ناس اگرچه معمولا برای انسان به کار می‌رود اما اختصاص به انسان ندارد و می‌تواند برای جن نیز استعمال شود.[2] خطاب آیاتی که با عبارت « يَا أَيُّهَا النَّاسُ » نیز به تناسب ممکن است هم با جن باشد و هم با انس؛ مثلا به آیه ذیل دقت کنیم:

     يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم وَالَّذِينَ مِن قَبلِكُم لَعَلَّكُم تَتَّقُونَ * الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الأَرضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاء بِنَاء وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَأَخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزقاً لَّكُم فَلاَ تَجعَلُوا لِلّهِ أَندَاداً وَأَنتُم تَعلَمُونَ * وَإِن كُنتُم فِي رَيبٍ مِّمَّا نَزَّلنَا عَلَى عَبدِنَا فَأتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثلِهِ وَادعُوا شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُم صَادِقِينَ (بقره/ 21 ـ 23)

    روشن است که مخاطب آیات صرفا ابنای بشر نیست و تحدی نیز تنها به آنان نبوده است. جالب آن‌که جنیان نیز خود را مخاطب قرآن و موظف به پذیرش اسلام می‌دانستند.[3]

    ثانیا اساسا آیه در مقام تبیین ولادت انسان از انسان و ولادت جن از جن نیست؛ بلکه دلیل وجود تمایز ظاهری بین افراد را بیان می‌کند و تاکید می‌کند که برتری از آن متقین است.

    ثالثا در توضیح مراد از خلقت ناس از مرد و زن در آیه فوق دو قول ذکر شده است[4]: نخست آن‌که ما ناس را از مرد و زن یعنی آدم و حوا آفریدیم و دوم آن‌که ما ناس را از پدر و مادر خلق کردیم.

    ظاهرا آقای طباطبایی قول نخست را مبنای سخن خود قرار داده است؛ اما دلیلی ندارد که قول دوم نادیده گرفته شود؛ بلکه همانطور که قبلا اشاره کردیم، ناس اعم از جن و انس است و قرآن نیز برای جن و انس نازل شده است. بنابراین، قول دوم ترجیح دارد.

    ممکن است گفته شود که تنها اگر آیه به یکسانی خلقت از آدم و حوا اشاره کند، دلیل برتری جویی از بین خواهد رفت و استدلال آیه به این‌که ملاک برتری تنها تقواست و نه برتری نسبی و قبیله ای، کامل خواهد شد.

    اما در پاسخ باید گفت که اگر کسی بخواهد ملاک برتری را به چیزی برگرداند و با استناد به آن خود را برتر بخواند، به دیگر اجداد نزدیک‌تر خویش اکتفا خواهد کرد و با مدعای فوق سخن خود را رها نخواهد کرد. مگر تیره‌های مختلف قریش، مثل بنی هاشم، بنی امیه، تیم و عدی به یکدیگر مباهات نمی‌کردند؟! یعنی به صرف این‌که افراد از آدم و حوا خلق شده باشند، دلیل مباهات ظاهریشان مضمحل نمی‌شود و برای آنان که برتری می‌جویند دلائل مشابهی نیز هست.

    آنچه دلیل برتری جویان را کنار می‌زند، تاکید بر خلقت الهی است که در آیه ذکر شده است. وقتی خداوند خالق جن و انسان است و مخلوق بدون هیچ گونه حق پیشینی دارای کمالاتی شده است، حق ندارد بر دیگری برتری بجوید. قرآن می فرماید تنها ملاک‌های الهی‌اند که برتری ایجاد می‌کنند که با استناد به این آیه ملاک همان تقواست.  

    بنابراین، ظاهرا اگر معنای آیه به این بازگردد که همه شما مخلوقید، از پدر و مادر خلق شده اید و این تفاوت‌های ظاهری و قبیله‌ای را خدا برای شناسایی شما از یکدیگر ایجاد کرده است، اینها ملاک برتری نیستند، بلکه ملاک برتری همان تقواست، استدلال قرآن کامل خواهد بود.

    بررسی وجه جن دانستن اکراد در روایت مزبور

    از نظر ما هیچ مانع عقلی ندارد که خداوند یکی از جنیان را به انسان تبدیل کند و او با انسانی دیگر ازدواج کند و یا انسانی به جن تبدیل شود و با جنی دیگری ازدواج نماید. این امر نه مانع عقلی دارد و نه دلیلی بر عدم وقوع آن است. از سوی دیگر، دلائل متعددی در فریقین آمده که از وقوع چنین امری خبر داده است. بنابراین، توضیح روایت فوق نیاز به هیچ معونه اضافی ندارد.

    با این حال، بدون در نظر گرفتن بحث فوق نیز روایت قابل پذیرش است؛ چرا که به نظر مى‏رسد در آن زمان جماعتى از اين کوچ نشینان و رمه داران (= اکراد) براى فروش متاع و اجناسشان به شهرها مى‏رفتند. آنان اخلاق و رفتار درستی نداشتند، اهل حیله و تزویر بودند.[5] آتش پرست بودند[6] و چه بسا با دختران این شهرها ازدواج می‌کردند. آنان به اقتضای کوچ نشینی خاصشان به یک‌باره از آن منطقه می‌رفتند و راه ارتباط آن دختر با پدر و مادر و البته با مبانی و احکام اسلامی به کلی بسته می‌شد ـ که توضیح آن گذشت ـ . آنان به دلیل چنین پنهان شدن و کوچ نشینیشان یا به جهت سوء اخلاق و حیله‌گریشان به قبیله‌ای از جنیانی که پرده از آنان برداشته شده و قابل رؤیت شده‌اند، تشبیه شده‌اند.

    مرحوم علّامه مجلسى در بيان خبر در مرآة العقول فرموده است: مى‏توان گفت: اين را كه فرموده از جنّ‌اند يعنى اينكه از جهت سوء اخلاق و رفتار و حيله‏گرى مانند جنّ‌اند و گویا از آنان‌اند كه پرده از ايشان برداشته شده است.

    در این‌جا مناسب است که به یک نکته دیگر اشاره کنیم. آقای طباطبایی در بخش دیگری از اشکال خود به بیان شارحان حدیث اعتراض می‌کند و می‌گوید:

    اوّلاً حديث مزبور، از «أدات تشبيه» خالی است و هم‌چنین در مقام تشبیه هم نیامده است.

    در پاسخ باید گفت که این اشکال نمی‌تواند درست باشد، مگر این‌که آقای طباطبایی ادعا کند که اصولا هیچگاه عبارتی نمی‌تواند تشبیه باشد، مگر این‌که ادات تشبیه در عبارت آمده باشد. امّا این سخن نیز در ادبیات از هیچ‌گونه جایگاهی برخوردار نیست؛ چرا که آوردن تشبیه در عبارات عربی و نیز فارسی، هیچ‌گاه منوط به ادات تشبیه نشده است. به عنوان مثال، نقل شده است: زمانی‌که رسول خدا 9از مکّه به مدینه هجرت کردند، زنان و کودکان این شعر را می‌خواندند:

    طلع البدر علینا من ثنیات الوداع[7]

    در این عبارت، با این‌که رسول خدا9 به بدر تشبیه شده است که از ثنیه الوداع طلوع می‌کند، در عین حال عبارت از ادات تشبیه خالی است. نظیر این نیز در بسیاری از عبارات و اشعار به کار رفته است؛ مانند شعر محتشم که سروده است:

    روح الامین نهاده به زانو سر حجاب

    روشن است که اگر بپذیریم تشبیه بودن یک عبارت در گرو ظاهر شدن ادات تشبیه نیست. تشخیص تشبیه بودن عبارت هم صرفا بر عهده شخص خاصی ـ هم چون مستشکل محترم ـ نیست و بزرگانی نظیر مجلسی که شارحان فهیم حدیث‌اند به خوبی شأن چنین امری را دارند.



    [1]ممکن است پرسش های دیگری نیز مطرح شود: آیا ممکن است خداوند یکی از جنیان را به انسان تبدیل کند و یا بر عکس انسانی را به جن تبدیل نماید؟ و لذا آیا ممکن است برخی ریشه‌ای دو گانه بین جن و انس داشته باشند؟ ما در بحث فوق نیازی به پاسخ گویی بدین پرسش ها نداریم، چرا که پرسش های مطرح شده در متن، چنین نکاتی را پاسخ‌گویند. البته به مناسبت بحث مستشکل ذیل روایت 3و 4 از کتب مجلسی نیز مباحثی مرتبط با جن مطرح خواهد شد.

    [2] لسان العرب، ج‏6، ص245: « نوس: الناسُ: قد يكون من الإِنس و من الجِنِّ، و أَصله أَناس فخفف‏»

    [3]ر.ک. سوره جن

    [4]أنوار التنزيل و أسرار التأويل،  ج‏5، ص137؛ تفسير روح البيان،  ج‏9، ص90 ؛ تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج‏6، ص168؛ تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏12، ص348

    [5]مرآة العقول، ج19 ص145: ربما يأول كونهم من الجن بأنهم لسوء أخلاقهم و كثرة حيلهم أشباه الجن، فكأنهم منهم كشف عنهم الغطاء.

    [6]التهذیب ج10 ص 211، ح3: عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُنْذِرِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّا نَتَكَارَى هَؤُلَاءِ الْأَكْرَادَ فِي أَقْطَاعِ الْغَنَمِ وَ إِنَّمَا هُمْ عَبَدَةُ النِّيرَانِ وَ أَشْبَاهُ ذَلِكَ فَتَسْقُطُ الْعَارِضَةُ فَيَذْبَحُونَهَا وَ يَبِيعُونَهَا فَقَالَ مَا أُحِبُّ أَنْ تَفْعَلَهُ فِي مَالِكَ إِنَّمَا الذَّبِيحَةُ اسْمٌ وَ لَا يُؤْمَنُ عَلَى الِاسْمِ إِلَّا الْمُسْلِمُ

    [7]البدایة و النهایة، ج3، ص197

  • قسمت سی و دوم - ازدواج ام کلثوم (1)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت سیو دوم

    ازدواج ام کلثوم

    (1)

     


    نویسنده‌ی کتاب "نقد کتب حدیث" ، "مصطفی طباطبائی"  در صفحه‌ی 135 کتاب خود روایاتی از کتب شیعه در مورد داستان ازدواجی بحث برانگیز در تاریخ را به باد سخره و انتقاد شدید قرار می دهد! این مقاله به بررسی انتقاد وی پرداخته و با بیان روایات مستند تاریخی سعی در روشن کردن ذهن خواننده از این حادثه تاریخی دارد تا خواننده در فضایی علمی و نه جدلی خود به قضاوتی منصفانه در مورد اخبار رسیده بنشیند و با حکم عقل و وجدانش حق را از باطل تشخیص دهد!

      آقای طباطبائی می‌نویسد :

    " در کتب شیعیان و سنّیان روایت شده که خلیفة دوّم (عمر بن خطّاب) دختر علی -عليه السلام- یعنی ام کلثوم را به همسری برگزید و فرزندی بنام «زید بن عمر»[4] از او پدید آمد. برخی از نویسندگان شیعه مانند شیخ مفید، این روایت را تضعیف کرده اند و سند آن را که از طریق سنیان رسیده تخطئه نموده اند ولی مجلسی در «بحار الأنوار» روایاتی از طریق شیعیان آورده که حکایت از صحّت آن ماجری می کند و دربارة انکار شیخ مفید می نویسد :

     

    «إنکار المفید – (رح) – أصل الواقعة إنما هو لبیان أنه لم یثبت ذلک من طریقهم و إلا فبعد ورود ما مر من الأخبار إنکار ذلک عجیب و قد روی الکلینی عن حمید بن زیاد عن أبی سماعة عن محمد بن زیاد عن عبدالله بن سنان و معاویة بن عمار عن ابی عبدالله -عليه السلام- قال: إن علیا لما توفی عمر أتی ام کلثوم فانطلق بها إلی بیته. و روی نحو ذلک عن محمد بن یحیی و غیره عن أحمد بن محمد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن النضر بن سوید، عن هشام بن سالم، عن سلیمان بن خالد عن أبی عبدالله -عليه السلام-».[5]

     

    یعنی : «انکار شیخ مفید – که خدای رحمتش کند – دربارة اصل واقعه (ازدواج خلیفه با ام کلثوم) تنها مربوط به آنستکه این حادثه از طریق آنان) (اهل سنّت) ثابت نمی شود و گرنه، پس از ورود اخباری که (از طریق امامیّه) گذشت انکار این امر، شگفت است! و کلینی به سند خود (سلسلة سند را می آورد) از ابو عبدالله صادق -عليه السلام- گزارش نموده که گفت: چون عمر وفات یافت علی - عليه السلام - نزد امّ کلثوم رفت و او را به خانة خود برد. و همانند این روایت با سند دیگر (سند را ذکر مي کند) از ابو عبدالله صادق -عليه السلام- نیز گزارش شده است».

     

    امّا موضوع عجیب آنستکه مجلسی در مجلّد 42 بحار الأنوار روایتی از امام صادق -عليه السلام- آورده که این ازدواج را به صورت غریبی توجیه می‌کند! و آن روایت بسی نامعقول و باور نکردنی است.

     متن آن روایت با سندش در کتاب بحار، چنین آمده است :

    « الصفار عن أبی بصیر، عن جذعان بن نصر، عن محمد بن مسعدة، عن محمد بن حمویة بن إسماعیل، عن أبی عبدالله الربیبی، عن عمر بن اُذینه قال: قیل لأبی عبدالله -عليه السلام-: إن الناس یحتجون علینا و یقولون: إن أمیر المؤمنین -عليه السلام- زوج فلانا ابنته ام کلثوم. و کان متکئا فجلس و قال: أیقولون ذلک؟ إن قوماً یزعمون ذلک لا یهتدون إلی سواء السبیل. سبحان الله ما کان یقدر أمیر المؤمنین -عليه السلام- أن یحول بینه و بینها فینقذها؟! کذبوا و لم یکن ما قالوا! إن فلانا خطب إلی علی -عليه السلام- ابنته ام کلثوم فأبی علی -عليه السلام- فقال للعباس: و الله لئن لم تزوجنی لأنتزعن منک السقاية وزمزم! فأتی العباس علیا فکلمه فأبی علیه، فألح العباس، فلما رأی أمیر المؤمنین-عليه السلام- مشقة کلام الرجل علی العباس و أنه سیفعل بالسقایة ما قال أرسل أمیر المؤمنین -عليه السلام- إلی جنیة من أهل نجران یهودیة یقال لها سحیفة بنت جریریة فأمرها فتمثلت فی مثال ام کلثوم و حجبت الأبصار عن أم کلثوم و بعث بها إلی الرجل، فلم تزل عنده حتی أنه استراب بها یوما فقال : ما فی الأرض أهل بیت أسحر من بنی هاشم. ثم أراد أن یظهر ذلک للناس فقتل و حوت المیراث و انصرفت إلی نجران و أظهر أمیر المؤمنین -عليه السلام- أم الکلثوم»![6]

     یعنی: «صفّار از ابی بصیر از جذعان بن نصر از محمّد بن مسعده از محمّد بن حمویه بن اسماعیل، از ابی عبدالله ربیبی از عمر بن اذینه، روایت کرده است که گفت : به ابو عبدالله صادق -عليه السلام- گفتم: مردم بر ضدّ ما دلیل می‌ آورند و می‌ گویند : امیر مؤمنان -عليه السلام- دخترش ام کلثوم را به همسری فلان کس (عمر بن خطاب) در آورد. امام صادق که در این هنگام تکیه زده بود نشست و گفت: آیا چنین می ‌گویند؟ گروهی که اینگونه گمان می‌ کنند به راه راست هدایت نشده‌ اند. سبحان الله! آیا امیر مؤمنان -عليه السلام- توانایی نداشت که میان او و دخترش مانع شود و دختر خود را نجات دهد؟ دروغ گفتند و چنین چیزی نبوده است که آنها گفته‌ اند.

     فلان کس (خلیفه) دختر امیر مؤمنان -عليه السلام- امّ کلثوم را از او خواستگاری کرد و علی -عليه السلام- از دادن دخترش خودداری ورزید. آنگاه (خلیفه) به عبّاس (عموی علی -عليه السلام-) گفت: سوگند بخدا که اگر دختر علی را به همسری من در نیاوری مقام آب رسانی به حجاج و سرپرستی زمزم را از تو می ‌گیرم. عبّاس بسوی علی -عليه السلام- آمد و با وی مذاکره نمود. علی -عليه السلام- باز هم از دادن دخترش به خلیفه خودداری ورزید. عبّاس در این باره اصرار کرد و امیر مؤمنان -عليه السلام- چون دید که سخن خلیفه بر عبّاس دشوار آمده و کاری را که خلیفه دربارة آب‌رسانی به حجاج، گفته بود انجام خواهد داد به سوی زنی از جنّی ‌های نجران که او را سحیفه دختر جریریّه می گفتند پیام فرستاد و امر کرد که بصورت ام کلثوم در آید و ام کلثوم از نظرها پنهان شد و علی -عليه السلام- آن زن جنّی را به سوی خلیفه فرستاد و مدّتی نزد وی بود تا اینکه روزی خلیفه در کار آن زن به شک افتاد و گفت: در روی زمین جادوگرتر از بنی هاشم کسی نیست! سپس خواست تا این امر را بر مردم آشکار کند ولی کشته شد و آن زن جنّی، میراث او را گرفته به نجران بازگشت و امیر مؤمنان -عليه السلام- امّ کلثوم را آشکار ساخت».!

     اوّلاً: در سند این افسانة خرافی، نام افراد مجهولی مانند جذعان بن نصر و محمّد بن مسعده و محمّد بن حمویه دیده می ‌شود و از اينرو اعتبار روایت بلحاظ سند، مخدوش می‌ گردد.

     ثانیاً: باید پرسید که آیا جنّیان می‌توانند با آدمیان ازدواج کنند و از این‌ راه فرزندی (چون زید بن عمر) پدید آید؟! آیا جایز است که امام متقیان -عليه السلام- بخاطر مقام آب رسانی عبّاس، نیرنگ بکار برد و جنّی را بصورت انسان در آورد تا خلیفه با وی زناشویی کند؟ بعلاوه اگر این روایت صحیح باشد که زن جنّی به نجران بازگشت و ام کلثوم آشکار شد! پس چرا در روایات دیگر آمده که پس از قتل عمر، علی -عليه السلام- به خانة خلیفه رفت و ام کلثوم را به منزل خودش برد؟!

     بدتر از روایت مذکور، روایت دیگری است که مجلسی در مجلّد چهل و دوم «بحار الأنوار» آورده و می ‌نویسد :

    « علی بن ابراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم و حماد، عن زراره عن أبی عبدالله -عليه السلام- فی تزویج ام کلثوم فقال: إن ذلک فرج غصبناه»![7]

     یعنی : «علیّ بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی عمیر از هشام بن سالم و حمّاد، از زراره از ابو عبدالله صادق -عليه السلام- دربارة به همسری در آوردن امّ کلثوم روایت کرده است که امام صادق گفت: آن عورتی بود که از ما غصب کردند».!

     به نظر ما علی -عليه السلام-، بسیار غیورتر از آن بود که اجازه دهد کسی ناموس او را غصب کند بلکه ازدواج امّ کلثوم و خلیفه، با رضایت امّ کلثوم صورت گرفته است چنانکه برخی از مورّخان بدین امر تصریح نموده اند و در خود کتاب «بحار الأنوار» نیز آمده است که : «تارة یروی أنه کان عن اختیار و إیثار»[8] یعنی : «گاهی روایت شده که این ازدواج از روی اختیار و ایثار انجام گرفته است».

     زیر نویس

     [4]. در کتاب «وسائل الشیعة» اثر شیخ حر عاملی، ضمن «کتاب المیراث» از امام باقر –علیه السلام- نقل کرده است که: ماتت ام کلثوم بنت علی –علیه السلام- و ابنها زید بن عمر بن الخطاب فی ساعه واحدة... (وسائل الشیعة، چاپ سنگی، ج 3، ص یعنی : «ام کلثوم دختر علی –علیه السلام- و پسرش زید فرزند عمر بن خطاب در یک زمان (مقارن با یکدیگر) مردند...».

     [5]. بحار الأنوار، ج 42، ص 109.

     [6]. بحار الأنوار، ج 42، ص 88.

     [7]. بحار الأنوار، ج 42، ص 106.

     [8]. بحار الأنوار، ج 42، ص 107.

     نقد و بررسی :

     1-بررسی فرض صحت صورت گرفتن این ازدواج در تاریخ

    اگر فرض کنیم که چنین ازدواجی در تاریخ صورت گرفته باشد در این صورت این ازدواج یا از روی میل و اختیار و مقبولیت طرفین از هم بوده است و یا اینکه یکی از طرفین ازدواج از روی اکراه تن به این ازدواج داده است.

     الف – ازدواج از روی میل و اختیار:

     چنانچه دو خانواده از روی اختیار با هم وصلت کنند. این ازدواج همیشه نشانه‌ی رضایت طرفین از یکدیگر و یا هم عقیده و هم فکر بودن آن دو نمی ‌باشد. چه بسا دو خانواده از رو مصلحت مثلا جلوگیری از آبرو ریزی، ایجاد انس و الفت میان دو قوم ، نزدیک کردن دل‌های دو قوم متخاصم با هم وصلت کرده باشند. اگر کسی برگ‌ های تاریخ را ورق زده باشد؛ نمونه‌های بی شماری را در تاریخ می یابد. چنانچه در صدر اسلام ازدواج‌های بسیاری برای صلح بین دو قبیله و یا رفع اختلافات بین اقوام و قبایل صورت ‌گرفته است. بنابراین نتیجه گیری از این که دو خانواده باهم وصلت کرده اند؛ الزاماً باهم دوست و برادرند و یا هم فکرو هم باورند امری اشتباه و غیرعقلانی است.

    به گواهي تاريخ، همسران همه انبيا و صالحان نه تنها هميشه هم‌عقيده و هم ‌فکر آنان نبودند بلکه در برخي موارد در صف مخالفان و معاندان ايشان قرار داشتند. بالعكس همسران کافران نيز هميشه با ايشان هماهنگ نبوده اند و لذا همیشه ازدواج‌ نشانة تأييد و قبول عقيدة همسر نبوده است. در آیات قران هم به بعضی از همسران پیامبران و اولیا الهی  اشاره شده است که از راه راست منحرف بوده و در مسیر انحراف گام برمی داشته‌اند.مانند :

    1.همسر حضرت نوح و همسر حضرت لوط علیهمالسلام:

    ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ  كَانَتَا تحَْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَلِحَينْ‏ِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنهُْمَا مِنَ اللَّهِ شَيًْا وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ. خداوند براى كسانى كه كافر شده‏اند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو سودى به حالشان نداشت، و به آنها گفته شد: «وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى‏شوند!» (تحريم(سوره66 )/10)

    2.                 آسیه علیه‌السلام همسر فرعون ملعون :

    وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبّ‏ِ ابْنِ لىِ عِندَكَ بَيْتًا فىِ الْجَنَّةِ وَ نجَِّنىِ مِن فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نجَِّنىِ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ. و خداوند براى مؤمنان، به همسر فرعون مثَل زده است، در آن هنگام كه گفت: «پروردگارا! خانه‏اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و كار او نجات ده و مرا از گروه ستمگران رهايى بخش!» (تحريم(66)/11)

    3.              بعضی از همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:

    به شهادت قرآن حتي برخي همسران پيامبر صلي‌الله ‌عليه‌و‌اله‌و‌سلم نيز با ايشان سنخيتي نداشته‌اند.

    o      إِن تَتُوبَا إِلىَ اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا  وَ إِن تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَئهُ وَ جِبرِْيلُ وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ  وَ الْمَلَئكَةُ بَعْدَ ذَالِكَ ظَهِيرٌ. اگر شما (همسران پيامبر) از كار خود توبه كنيد (به نفع شماست، زيرا) دلهايتان از حق منحرف گشته و اگر بر ضدّ او دست به دست هم دهيد، (كارى از پيش نخواهيد برد) زيرا خداوند ياور اوست و همچنين جبرئيل و مؤمنان صالح، و فرشتگان بعد از آنان پشتيبان اويند. (تحريم(66)/4)

    o      عَسىَ‏ رَبُّهُ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبْدِلَهُ أَزْوَاجًا خَيرًْا مِّنكُنَّ مُسْلِمَاتٍ مُّؤْمِنَاتٍ قَانِتَاتٍ تَئبَاتٍ عَابِدَاتٍ سَئحَاتٍ ثَيِّبَاتٍ وَ أَبْكاَرًا. اميد است كه اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش به جاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد، همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه كار، عابد، هجرت‏كننده، زنانى غير باكره و باكره! (تحريم(66)/5)

     از اين نمونه‌هاي تاريخي و قرآني معلوم مي ‌شود که همسر پيامبر يا امامي بودن به خودي خود دليلي براي تقواي همسر یا تایید او محسوب نمي ‌شود. تأييد و يا رد اشخاص را بايد در چيز ديگري به جز وصلت‌ها و نسبت‌هاي فاميلي جست‌و‌جو نمود.
  • قسمت سی و سوم - ازدواج ام کلثوم (۲)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت سیو سوم

    ازدواج ام کلثوم

    (۲)

    ب- ازدواج از روی اکراه :

    اگر ازدواجی از روی اکراه طرفین صورت گرفته باشد؛ عقل سلیم نتیجه می‌گیرد که طرفین سر موضوعی بسیار مهم باهم اختلاف دارند و این ازدواج از روی اجبار مثلاً ترس از جان، مال، ناموس، مقام و... صورت گرفته است. در این حالت نیز بسیار روشن است که نتیجه‌گیری در مورد دوستی و محبت دو خانواده باهم  و یا هم عقیده و هم فکر بودن آن‌ها امر خلاف واقع و مخالف عقل است.

    در تاریخ هم در مورد ازدواج ام کلثوم با خلیفه دوم اسنادی روایی در منابع اهل سنت و شیعه یافت می‌شود که دلالت بر کراهت شدید در صورت گرفتن این ازدواج دارد. قضاوت در مورد این موضوع را به خواننده محترم می‌سپاریم.به مستندات ذیل توجه فرمائید:

     

    1-روایات موجود در کتب شیعه :

    ·      مرحوم كليني رضوان الله تعالي عليه در كتاب كافي اين روايات را نقل مي‌كند : هشام بن سالم از امام صادق عليه السلام نقل مي‌كند كه آن حضرت فرمود : زماني كه عمر بن الخطاب از ام كلثوم خواستگاري كرد ، امير المؤمنين به او فرمود : ام كلثوم خردسال است . امام صادق مي‌فرمايد : عمر با عباس ملاقات كرد و به او گفت : من چگونه ام ، آيا مشكلي دارم ؟ عباس گفت : تو را چه شده است ؟ عمر گفت : از برادر زاده‌ات دخترش را خواستگاري كردم ، دست رد بر سينه‌ام زد ، قسم به خدا چشمه زمزم را پر خواهم كرد ، هيچ كرامتي را براي شما نمي ‌گذارم ؛ مگر اين كه آن را از بين ببرم ، دو شاهد بر مي ‌انگيزم كه او سرقت كرده و دستش را قطع خواهم كرد . عباس به نزد امير المؤمنين عليه السلام آمد ، او را از ماجرا با خبر ساخت و از او درخواست كرد كه تصميم در اين باره را بر عهده او نهد ، حضرت امير نيز مسأله ازدواج را به عهده عباس گذاشت .

    ·      از امام صادق عليه السلام در باره ازدواج ام كلثوم سؤال كردند ، حضرت فرمود : او ناموسي است كه از ما غصب كرده‌اند .( الكافي ، 5 ، 346 .)

    ·      عبد الله بن سنان و معاوية بن عمار مي گويند :‌ از امام صادق عليه السلام در باره زني كه شوهرش مرد سؤال كردم كه در كجا عده نگه‌دارد ؟ حضرت فرمود : هر جا كه بخواهد مي‌تواند عده‌اش را نگه دارد . سپس فرمود : هنگامي كه عمر مُرد ، علي عليه السلام به نزد ام كلثوم آمد و دست او را گرفت و به خانه خويش برد .( الكافي ، ج6 ، ص115)

    ·      سليمان بن خالد مي‌گويد : از امام صادق عليه السلام در باره زني كه شوهرش مرده سؤال كردم كه آيا در خانه شوهرش عده نگه دارد يا هر جا كه دلش خواست ؟ امام عليه السلام فرمود : هر جا كه دلش مي‌خواهد ، سپس فرمود : وقتي عمر از دنيا رفت ، امام علي عليه السلام دست ام كلثوم را گرفت و به خانه‌اش آورد .( الكافي ، ج6 ، ص115)

     

    رواياتي دیگر در كتاب‌هاي شيعه نيز در اين باب وجود دارد ؛ با بررسي تك تك آن‌ها معلوم می‌شود كه نه تنها روابط حسنه ميان حضرت علی عليه السلام با عمر بن خطاب وجود نداشته است؛ بلكه نشانگر روابط زورمدارانه و رسيدن به اهداف از راه توسل به زور مي‌باشد . آيا چنين ازدواجي مي‌تواند براي عمر بن خطاب فضيلت محسوب شود و آيا مي‌تواند دلالت بر صميميت و دوستي ميان خليفه دوم و امير المؤمنين باشد؟

     

    2- روایات اهل سنت :

    از برخي از روايات اهل سنت نيز استفاده مي‌شود كه اين ازدواج بعد از تهديد‌ها و زورگويي‌هاي عمر اتفاق افتاده و شلاق عمر نقش اساسي در اين ازدواج داشته است .

     

    ·      طبراني و هيثمي مي‌نويسند : بعد از آن كه امام علي عليه السلام با عقيل ، عباس و امام حسن مشورت كرد ، عقيل مخالفت و به امام علي عليه السلام اعتراض كرد و گفت اگر اين كار را انجام دهي ، چنين و چنان مي‌شود . امام علي عليه السلام به عباس فرمود : به خدا سوگند ! سخن او از روي خيرخواهي نبود ؛ بلكه تازيانه عمر او را به آن‌چه مي‌بيني واداشته است . (معجم الكبير ، ج3 ، ص45 و مجمع الزوائد ، ج 4 ،‌ ص272 .)

    ·      ابن سعد مي‌نويسد كه وقتي امام علي عليه السلام خردسال بودن او را دليل بر رد خواستگاري عمر يادآوري كرد ، عمر گفت : به خدا سوگند ! عذر تو اين نيست ؛ ولي مي‌دانم كه هدف تو چيست !(الطبقات الكبرى 8: 464.)

    ·      هيثمي و طبراني نوشته‌اند كه وقتي عمر از مخالفت عقيل با خبر شد ، گفت : واي بر عقيل ، او سفيه و احمق شده است (مجمع الزوائد ، ج 4 ، ص272 و معجم الكبير للطبرانى ، ج 3 ، ص45. )

     

    اگر واقعاً قصد امير المؤمنين منع عمر بود و به اين ازدواج راضي نبود ، چرا عمر اين همه اصرار و تهديد مي‌كند ؟ آيا يك حاكم مسلمان حق دارد براي به دست آ‌وردن دختر مسلمان ؛ آن‌هم دختري كه هنوز به سن بلوغ شرعي نرسيده است ، دست به چنين تهديد‌هايي بزند ؟

     

    البته در تاريخ نمونه‌هاي زيادي وجود دارد كه حاکمان، وقتي مي‌خواستند خانواده و بستگان رسول خدا را آزار و اذيت كنند ، پشنهاد ازدواج با دختران و نواده‌هاي پيامبر را مطرح مي‌كردند و اگر آن‌ها موافق نبودند ، با زور و تهديد اين كار را عملي مي‌كردند . نمونه بارز آن ازدواج زور مدارانه و ازدواج غاصبانه حجاج بن يوسف ثقفى با دختر « عبدالله بن جعفر بن ابيطالب » است كه به منظور توهين به خاندان رسول خدا مبادرت به غصب ناموس هاشمى كرد .

    ابن جوزي مي‌نويسد :حجاج بن يوسف كه دختر عبدالله بن جعفر را به ازدواج خود درآورد ، چون بر او وارد شد ديد اشك بر گونه هايش جارى است . گفت : پدر و مادرم فدايت چرا گريانى ؟ گفت : از شرافتى كه خوار و حقير شد و از پستى كه بزرگى يافت .( اخبار النساء ، ابن جوزى ، ص65 .)

     

    آيا پس از آن همه ظلم و جنايتي كه حجاج بن يوسف در باره خاندان پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) و بنى هاشم انجام داده است ، مى توان به استناد اين ازدواج ادعا كرد كه روابط حجاج بن يوسف با اهل بيت پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) دوستانه بوده و او مرتكب هيچ ظلم و جنايتى نسبت به آن ها نشده است ؟!

     

    بنابر اسناد ذکر شده و با كنارهم قرار دادن اين روايات ، حتي بر فرض وقوع اين ازدواج ،  این ازدواج با تهديد و ارعاب و زورگويي بوده است. آن‌ هم ازدواج با دختر خردسالي كه نه خودش به اين ازدواج راضي بوده و نه پدرش . بنابراین این ازدواج  نه تنها نشانه‌ی حسن روابط بين امام علي عليه السلام و خلیفه دوم نیست. بلکه نشانگر تیره‌گی روابط است.

     

     

    2- بررسی عدم صحت صورت گرفتن این ازدواج در تاریخ

    الف-تناقضات روایی:

    حقايق تاريخي ، وقوع این ازدواج را زير سؤال مي‌برند :

     

    1-عدم سازگاری ازدواج‌های ام کلثوم در تاریخ

     ابن سعد ( متوفاي 230هـ) در الطبقات الكبري است . وي مي‌نويسد :ام كلثوم ، دختر علي بن أبي طالب... كه مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود... عمر بن خطاب با او ازدواج كرد ؛ در حالي هنوز به سن بلوغ نرسيده بود ! تا زماني كه عمر كشته نشده بود در كنار او به سر مي برد و زيد بن عمر و رقيه را به دنيا آورد . بعد از عمر ، با عون بن جعفر بن أبي طالب و بعد از آن با محمد بن جعفر ازدواج كرد . وقتي محمد بن جعفر از دنيا رفت با برادرش عبد الله بن جعفر بعد از حضرت زينب ازدواج كرد .( الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، ج 8، ص 462 – 463. )

     

    در اين حديث آمده است كه ام كلثوم بعد از به كشته شدن عمر بن خطاب با پسر عمويش عون بن جعفر ازدواج كرد . بعد كه عون فوت كرد ، با برادرش محمد ازدواج كرد و بعد از آن كه محمد فوت كرد ، با عبدالله برادر ديگرش ازدواج كرد ؛ در حالي كه راوي فراموش كرده كه عون و محمد هردو در جنگ شوشتر سال 16 يا 17 هجري در زمان خليفه دوم كشته شده‌اند ؛ يعني همسر دوم و سوم ام كلثوم قبل از همسر اول فوت كرده‌اند !

     

    ابن حجر در الاصابه مي‌گويد :ابو عمر مي گويد : عون بن جعفر در جنگ شوشتر در زمان عمر شهيد شد و هيچ فرزندي از او بر جاي نماند .( الإصابة، ابن حجر، ج 4، ص 619.)

     

    با اين‌حال ، چگونه مي‌شود كه آن‌ها بعد از عمر با ام كلثوم ازدواج كرده باشند ؟ شايد دو باره زنده شده و براي تصحيح اين افسانه با ام كلثوم ازدواج كرده باشند ! علاوه بر اين كه ازدواج ام كلثوم با عبد الله جعفر شوهر حضرت زينب امكان پذير نيست و مضمون روايت جمع بين دو خواهر مي باشد ؛ زيرا حضرت زينب تا بعد از واقعه كربلا زنده بود و همسر عبد الله بوده است .

     

    2- عدم سازگاری با زمان فوت حضرت ام کلثوم

    بين مورخين مسلم است ام‌كلثومي كه زوجة او بوده در زمان امام مجتبي عليه‌السلام در مدينه با پسرش زيد‌بن‌عمر از دنيا رفته و حضرت  بر هر دو يك نماز خوانده‌اند وهمين، مدركِ  عده‌اي  از فقها در اثبات جواز يك نماز به دو ميت مي‌باشد. در حالي كه جناب ام‌كلثوم فرزند حضرت زهرا سلام‌الله‌عليهما در واقعة كربلا حاضر بوده  و شب  يازدهم محرم به همراه خواهرشان عقيله حضرت عليا‌مخدره زينب سلام‌الله‌عليها  تا صبح مواظب اطفالِ  دربه‌در‌شدة شهدا بودند.

     

     

    •      مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقُمِّيِّ عَنِ الْقَدَّاحِ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ :مَاتَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ بِنْتُ عَلِيٍّ ع وَ ابْنُهَا زَيْدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِي سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ لَا يُدْرَى أَيُّهُمَا هَلَكَ قَبْلُ فَلَمْ يُوَرِّثْ أَحَدَهُمَا مِنَ الْآخَرِ وَ صَلَّى عَلَيْهِمَا جَمِيعاً( تهذيب‏الأحكام 9 362 36- باب ميراث الغرقى و المهدوم عليه)

     

    •      مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقُمِّيِّ (عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ) عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع قَالَ : مَاتَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ بِنْتُ عَلِيٍّ ع وَ ابْنُهَا زَيْدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِي سَاعَةٍ وَاحِدَةٍ لَا يُدْرَى أَيُّهُمَا هَلَكَ قَبْلُ فَلَمْ يُوَرِّثْ أَحَدَهُمَا مِنَ الْآخَرِ وَ صَلَّى عَلَيْهِمَا جَمِيعاً (وسائل‏الشيعة 26 314 5- باب أنه لو مات اثنان بغير سبب)

     

    بعضی از اهل سنت نقل کرده‌اند که زید بن عمر فرزند ام کلثوم است در یکی از جنگ‌ها ک در زمان عمر در سال 18 هجری واقع شده بود؛ شهید شد. در صورتی که سن ام کلثوم و سن فرزند دار شدنش با اینکه او در سال 18 شهید شده باشد ناسازگار است.

     

    ب-تناقضات عقلی :

     

    1-رفتاری زشت از خلیفه و توهین به ناموس پیامبر

    ·      ابن حجر عسقلاني كه يكي از استوانه‌هاي علمي اهل سنت و حافظ علي الاطلاق آن‌ها است ،‌ در كتاب الاصابة نقل مي‌كند : از محمد بن علي روايت شده است كه عمر ام كلثوم را از علي (عليه السلام) خواستگاري كرد ، امام خردسال بودن او را يادآوري كرد . به عمر گفته شد : علي تو را بي‌پاسخ گذاشته است ، دوباره نزد وي برو . امام علي عليه السلام فرمود : من ام كلثوم را به نزد تو مي‌فرستم ، اگر خوشت آمد ، او را به همسري خود انتخاب كن . امام عليه السلام ام كلثوم را نزد عمر فرستاد ، عمر ساق پاي ام كلثوم را برهنه كرد ! ام كلثوم فرمود : اگر خليفه نبودي چشمت را كور مي‌كردم ! (الاصابه، ج8، ص464 .)

    ·      ذهبي يكي ديگر از استوانه‌هاي علمي اهل سنت در سير أعلام النبلاء نقل مي‌كند : ابن عبد البر مي‌گويد : عمر به علي ( عليه السلام ) گفت : ام كلثوم را به همسري من در بياور ، من مي‌خواهم به وسيله اين ازدواج به كرامتي برسم كه احدي نرسيده است . امام گفت : من او را نزد تو مي‌فرستم ، اگر رضايتش را جلب كردي ، او را به عقدت درمي‌آورم ـ گر چه ام كلثوم به خاطر خردسال بودن بهانه ‌آورد ـ امام (عليه السلام) ام كلثوم را به همراه پارچه‌اي نزد عمر فرستاد و به او گفت : از جانب من به عمر بگو ، اين پارچه‌اي است كه به تو گفته بودم ، ام كلثوم نيز سخن امام را به عمر رساند . عمر گفت : به پدرت از جانب من بگو ، من راضي شدم خدا از تو راضي باشد . بعد عمر دستش را بر ساق ام كلثوم نهاد و آن را برهنه كرد . ام كلثوم گفت : چرا چنين مي‌كني ؟ اگر خليفه نبودي ، دماغت را مي‌شكستم . بعد نزد پدرش رفت و او را از عمل عمر خبردار كرد و گفت : مرا به نزد پير مرد بدي فرستادي .( سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج3، ص501.)

    ·      همچنين خطيب بغدادي در كتاب تاريخ بغداد زشت‌ترين تعبيرات را به كار برده و در حقيقت تهمت زشتي را به امير المؤمنين عليه السلام مي‌زند :علي (عليه السلام) دخترش را آرايش كرد و نزد عمر فرستاد ، عمر وقتي او را ديد ، به سوي او آمد و ساق پاي او را گرفت و به او گفت : به پدرت بگو ، راضي شدم  . و ام كلثوم نزد پدرش آمد ، امام از او سؤال كرد : عمر به تو چه گفت : ام كلثوم عرض كرد : مرا صدا زد ، و بوسيد ! ، وقتي كه بلند شدم ، ساق پايم را گرفت ! گفت : از جانب من به پدرت بگو ، راضي شدم .( تاريخ بغداد، الخطيب البغدادي، ج 6، ص 180.)

     

    اين تعابير آن قدر زشت و زننده است كه حتي صداي بعضي از علماي اهل سنت را نيز درآورده است . به قول معروف آش آن قدر شور شده است كه صداي آشپز هم در آمده است .سبط ابن الجوزي در اين باره مي‌گويد:جدّ من در كتاب منتظم نقل كرده است كه علي (عليه السلام) ام كلثوم را نزد عمر فرستاد تا او را بنگرد ؛ اما عمر ساق پايش را برهنه كرد و با دستش آن را لمس كرد . به خدا قسم چنين چيزي قبيح است ، حتي اگر او كنيز بود ، عمر حق نداشت اين كار را انجام دهد ؛ چرا كه به اجماع مسلمين دست زدن به زن نامحرم جايز نيست .( تذكرة الخواص، ص321)

     

    از بزرگترين علماي اهل سنت که اين مطالب را مطرح كرده‌اند ،  باید پرسید که آيا سزاوار است كه به امير المؤمنين عليه السلام چنين نسبت‌هاي ناروايي داده شود ؟ آيا آن حضرت دخترش را قبل از ازدواج و محرميت به چنين ديدار شرم آورى مى فرستد ؟چگونه است كه يك دختر خردسال زشتي چنين عملي را درك مى كند ؛ اما خليفه مسلمين آن را درك نمى كند ؟ آيا سزاوار است كه خليفه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) چنين عمل زشتي را انجام دهد ؟ و آيا چنين كسي مي‌تواند خلق خدا را به صراط مستقيم الهي هدايت كند ؟اگر كسي با خواهر شما ، دختر شما و يا حتي مادر شما ( نه با ناموس رسول خدا ) چنين عمل زشتي را انجام مي‌داد ، چه نظري در باره وي پيدا مي‌كرديد ؟اگر اين عمل را نمي‌پسنديد ، چرا آن را در حق ناموس رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل مي‌كنيد ؟
  • قسمت سی و شش - حدیث مولد النبی

     بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت سیو شش

    حدیث مولد النبی

    اين مقاله از سلسله مقالاتي است كه كتاب «نقد كتب حديث شيعه آقای مصطفی طباطبائی » را به نقد کشیده است .

     

    اشکال:      

     

     

     

    شیخ کلینی روایت عجیب دیگری در«باب مولد النبی- صلی الله علیه و آله و سلم- و وفاته» از اصول کافی آورده که ذیلاً آورده می‌شود :

     

    «محمد بن یحیی، عن سعد بن عبدالله، عن ابراهیم بن محمد الثقفی، عن علی بن المعلی، عن اخیه محمد، عن درست بن ابی منصور، عن علی بن ابی حمزه، عن ابی بصیر، عن ابی عبدالله - علیه السلام- قال : لما ولد النبی - -صلی الله علیه  و آله و سلم-  مکث ایاما لیس له لبن فالقاه ابو طالب علی ثدی نفسه فانزل الله فیه لبنا فرضع منه ایاماً حتی وقع ابو طالب علی حلیمه السعدیه فدفعه الیها».

     

    ( الأصول من الکافی، ج ۱، ص ۴۴۸ مقایسه شود با ترجمه اصول کافی در ج ۲، ص ۳۳۹)

     

    یعنی: «محمّد بن یحیی از سعد بن عبدالله و او از ابراهیم ثقفی و او از علیّ بن معلّی و او از برادرش محمّد، و او از درست بن ابی منصور و او از علیّ بن ابی حمزه و او از ابی بصیر گزارش نموده است که امام ابو عبدالله صادق- علیه السلام- گفت :

     

    چون پیامبر اسلام - صلی الله علیه وسلم- زاده شد چند روزی بدون شیر به سر برد، پس، ابوطالب او را به پستان خود افکند و خدا در پستان ابوطالب شیر نازل کرد! پس کودک چند روز از پستان ابوطالب شیر خورد تا هنگامی که ابوطالب، حلیمه سعدیه را یافت و کودک را (برای شیر دادن) به او سپرد»!!!

     

    این روایت نیز به لحاظ سند و متن مخدوش است. احتمال می‌رود راوی نادانش برای آن که نسبت قرابت و همخونی میان پیامبر- صلی الله علیه و آله و سلم- و علی- علیه السلام- را استوارتر کند به جعل چنین افسانه هایی پرداخته است. چه لزومی داشت که خداوند در پستان ابوطالب برای برادرزاده‌اش شیر فراهم آورد؟

     

    مگر ممکن نبود که مثلاً  این شیر در سینه همسر جوان ابوطالب – فاطمه بنت أسد – فراهم آید؟  همان زن مهربانی که بعدها پرستاری محمّد -صلی الله علیه  و آله و سلم- را در خانه ابو طالب به عهده گرفت و او را مانند فرزندانش دوست می‌داشت.

     

    برخی از راویان این روایت همچون متن آن، ناشناخته و مطعون‌اند.مثلاً درباره علیّ بن معلّی نوشته‌اند : «فهو مجهول الحال» (تنقیح المقال، ج ۲، ص ۳۱۰.) ! هم‌چنین درباره درست بن ابی منصور، علمای رجال گفته‌اند که وی واقفی مذهب بوده است (تنقیح المقال، ج ۱، ص ۴۱۷) روشن است که اشخاص خردمند و درست باور نمی‌توانند راوی چنین آثاری باشند .

     

     

     

    پاسخ:

     

    خوانندگان عزیز توجه دارند :

     

    اولا این نوع از احادیث جزء الزامات اعتقاداتی ما (شیعه) نبوده و نفی و اثبات آن خدشه ای به اعتقادات محکم شیعه وارد نخواهد کرد.

     

    در جهان امروزی بر هیچ کسی خصوصاً بر اهل علم و دانش پوشیده نیست که: مشیت و اراده خداوند متعال حاکم بر جهان هستی بوده و اداره آن بر اساس اسباب و مسببات خاص خود صورت می‌پذیرد و این خداوند متعال است که سنت جاریه خود را در طبیعت و جهان آفرینش جاری و ساری می‌کند.

     

    اما نکته‌ای که حائز اهمیت است اینکه دست خدا بسته نبوده و فروانرواي عالم هستی بی کار ننشسته است تا صرفاً نظاره گر فعل و انفعالات آن باشد و اوست که برای اثبات نظام حاکمیت مطلق خود، هر ازگاهی دست به اموری خارج از جریان طبیعی آن اسباب و مسببات می‌زند ولی عقل انسان عادی یارای درک چگونگی آن را ندارد. 

     

    با یک مطالعه مختصر در تاریخ بشریت و حتی با نگرشی سطحی به قرآن، موارد فراوانی می‌توان دست یافت که همانند موضوع سؤال مطرح شده فوق بوده و خارج از جریان طبیعی زندگی می‌باشد.

     

    قبل از پاسخ به سؤال نویسنده کتاب « نقد کتب حدیث شیعه» بهتر است جهت روشن شدن مطلب برای خوانندگان عزیز، یک بار دیگر منظور نویسنده را بطور واضح، روشن و فهرست وار بیان کنيم:

     

    1-چون این حدیث و ماجرای آن مخالف عقل است پس مردود است .

     

    2- چه لزومی داشت خداوند در سينه حضرت ابوطالب برای برادرزاده اش شیر فراهم کند؟

     

    3- چرا خداوند این شیر را در سینه همسر جوان ابوطالب (فاطمه بنت اسد) قرار نداده است؟

     

    4- راوی دروغ گفته است، چون خواسته با دروغ خود قرابت و نسبت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با علی علیه السلام را محکم‌تر کند.

     

    5- برخی از راویان این روایت همچون متن آن، ناشناخته و مطعون هستند.

     

    6- اشخاص خردمند و درست باور نمی‌توانند راوی چنین آثاری باشند .

     

     

     

    مخالفت با عقل یا سکوت عقل:

     

    پس از بیان مقدمه برای روشن شدن بحث موردنظرمطلبی در زمینه مباحث و امور عقلی و عقلایی مطرح می‌نماییم.در بحث مخالفت با عقل و موافقت با آن، بزرگانی همچون خواجه نصیرطوسی و فخررازی در بحث‌های کلامی خودشان در مقابل شبهات براهَمِه که نفی نبوت می‌کردند با نظیر این شبهه درگیر بوده‌اند.

     

    شبهه براهمه از این قرار است که  گفته‌اند: ما نیاز به نبوت نداریم. اگر آن‌چه که پیامبران می‌آورند موافق عقل است، ما از عقل خود استفاده می‌کنیم و اگر آنچه که پیامبران می‌آورند مخالف عقل است، ما به آن احتیاجی نداریم .

     

    مشابه این حرف را افراد گوناگون ‌زده اند.

     

    مثلاً آقای طباطبایی بیانی دارد که می‌گوید: روایات اهل بیت اگر موافق قرآن است که در قرآن آمده است و اگر مخالف قرآن است باید آن روایت را کنار گذاشت. ادعای ایشاننیز همان حرف براهمه می‌باشد با این تفاوت که آن‌ها می‌گفتند عقل، ولی آقای طباطبایی می‌گوید قرآن.

     

    پاسخ ما به شبهه مذکور این است که: موافقت یا مخالفت با قرآن یک حد دیگری نیز دارد و آن ساکت بودن قرآن است .

     

    در پاسخ براهمه- که شبهه ضد نبوتی را وارد می‌کردند- مرحوم خواجه نصیرطوسی گفته است: آنچه که انبیاء آورده‌اند، یا عقل در آن (موضوع) مستقل است (یعنی عقل آنرا در می‌یابد و صحت و یا عدم صحت آنرا آشکار می‌سازد) یا مستقل نیست و سکوت کرده است. اما آن چه که مخالف با عقل است یا این مخالفت از باب تناقض است یا از باب تناقض نیست.

     

    این هم حوزه‌ای است که شرع در این حوزه مطالب بسیاری دارد که عقل عادی بشری در نفی یا اثبات آن عاجز است.

     

    به تعبیری دیگر: اگر عقل صحت مطلبی را آشکار کند قطعاً قرآن و روایات و دین با آن مخالفت نمی‌کند، اما در مواردی که نسبت به یک نقل، عقل مخالفت ندارد(امتناع عقلی) ما حق نداریم آن نقل را ضد عقلی فرض کنیم .

     

    یکی از مصادیق ایمان و تعبد در شریعت این است که آن‌گاه که از طریق سیره عقلا انتساب گزاره‌ای به پیامبر و حجت‌های الهی ثابت شد، ما باید نسبت به آن گزاره اقرار کنیم. برخی از گزار هائی که در تاریخ و روایات از ائمه اطهار گزارش شده از این دسته می‌باشد .

     

    خدا خواسته است که اگر شما هسته خرمایی کاشتی 10 سال طول بکشد تا آن درخت به ثمر بنشیند. اما:آیا خدامی‌تواند که بخواهد تا درخت خشکی هم میوه بدهد؟ بلی.

     

    اگر سؤال شود که آیا ممکن است درخت خشکی میوه بدهد؟ پاسخ این است که این مطلب امکان عقلی دارد ولی خداوند معمولاً از این روش استفاده نمی‌کند، اما ممکن است خدا اراده کند تا از درخت خشکی میوه بروید، آیا در این حالت کسی می‌تواند به خدا اعتراض کند که چرا برای رشد درخت خرما و ثمر دهی آن ده سال تقدیر کردی اما بنا گاه برای حضرت مریم علیها السلام به اندک زمانی از درخت خشک میوه آوردی؟  یا بالاتر این‌که چرا این میوه را هم چون قبل مستقیماً برایش مهیا ننمودی و آن را موکول به ریزش از درخت خشکیده قرار دادی؟

     

    در تمام این موارد یک انسان مومن و متعبد قطعاً برای همه کارهای خداوند حکیم حکمتی را لحاظ می‌کند و چون از حکمت آن آگاه نباشد انتساب چنین کارهائی را به خدا مخالف عقل فرض نمی‌کند. یعنی خداوند به سیره‌ي عادی عقلاً ملتزم نیست .

     

    ممکن است خدا روش عادی عقلائی را به‌هم بزند ولی هیچ‌گاه عملی که عقل آنرا انکار نماید انجام نمی‌دهد .

     

    هیچ یک از امور غیر طبیعی که قرآن به آن اشاره کرده است ، خلاف عقل نیست در عین حال مردم به طرق عادی انتظار وقوع آنرا ندارند  .

     

     

     

    آقای طباطبای می‌گوید: چه لزومی داشت خداوند در پستان ابوطالب برای برادرزاده اش شیر فراهم آورد؟ 

     

    حرف ما این است: اگر قرار باشد هر مطلبی که با سیره‌ي عادی بشری جور نباشد رد شود، تمامی خوارق عادات قرآنی که راهی با عقل ندارند نیز باید رد شود؟! مثلاً در آیات قرآن در مورد قوم بنی اسرائیل آمده است که برای یافتن قاتل، خدای متعال دستور داد گاوی را بکشند و یکی از اجزاء آن گاو را به مقتول بزنند تا مقتول زنده شود و خود بگوید قاتلش کیست؛ با روش مورد نظر آقای طباطبائی نعوذ بالله این عمل خدا بی مورد است و لزومی ندارد، زیرا از بسیاری از راه های سهل تر خدای متعال می‌توانست قاتل مورد نظر را به مردم بشناساند و نیازی به این روش پیچیده نبود مثلاً در دل آن قاتل بیندازد و او نادم شود و خود اقرار نماید یا وسیله قتاله او را در معرض دید دیگران قرار دهد و شواهد لازم برای روشن شدن قتل فراهم گردد و....

     

    بعید نیست که اگر از آقای طباطبائی در چنین موردی سؤال شود بگوید خدای متعال در این کار حکمتیرا مد نظر داشته است و قطعاً ایشان این امر را منکر نخواهد شد ما همین پاسخ را در مورد حدیث مذکور به خود ایشان بر می‌گردانیم .

     

    حال چه اشکالی دارد که خداوند بوسیله شیر دادن حضرت ابوطالب بخواهد شأن این بزرگوار را نمایان سازد ؟    

     

    آقای طباطبایی می‌پرسد : چرا فاطمه بنت اسد سلام الله علیها به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شیر نداد؟

     

    جواب می‌دهیم:شاید حکمت خدا این بوده باشد که چون خداوند از قبل تقدیر نموده بود که حضرت فاطمه زهرا (س)با حضرت علی (ع) ازدواج کند تا از نسل آن‌ها یازده نفر هدایتگر دیگر بیایند، لذا اگر پیامبر اکرم (ص) را فاطمه بنت اسد شیر می‌داد، شائبه این پیش می آمد که پیامبر اکرم با امیرالمومنین برادر رضائی شوند  .

     

     

     

    نسبت قرابت وهم‌خونی پیامبر(ص)وعلی(ع):

     

    آقای طباطبائی چنین ادعا کرده که: علت جعل چنین افسانههایی این است که گوینده خواسته نسبت قرابت و هم‌خونی میان پیامبر -صلی الله علیه  و آله و سلم- و علی -علیه السلام- را استوارتر کند.   

     

    پاسخ این است که: هیچ مسلمانی شک ندارد که حضرت ابوطالب(ع) عموی پیامبر(ص) است و همین‌طور حضرت عبدالله عموی علی(ع) است و همه‌ی این بزرگان از فرزندان حضرت عبد المطلب(ع) هستند و ایشان هم‌خون هستند. هم‌چنین درتاریخ ذکر شده پیامبر اکرم(ص) بین خود و امیرالمؤمنین(ع) پیمان برادری و اخوت قرار دادند. با این اوصاف چه نیازی به جعل چنین حدیثی بوده است؟ ضمن اینکه ادعای آقای طباطبائی نوعی رجم به غیب است و دلیلی بر صحت آن نیست .

     

     

     

    شایان ذکر است که خداوند روزی بندگانش را از راه‌های طبیعی می‌دهد، ولی دیدیم خداوند این کار را از راه های دیگری نیز فراهم ساخته. بنابراین ما نمی‌توانیم با یک استبعاد عقلی ارتزاق بندگان از راه های غیرمعمولی را رد کنیم. اگر بگوییم خداوند تنها توانایی این دارد که شیر را فقط از سینه زنان جاری سازد این به نوعی بسته بودن دست خدا را می‌رساند که قطعاً چنین نیست،

     

    علاوه بر آن با یک جستجو در مواردی از این قبیل در دنیای امروز آقای طباطبائی متوجه خواهد شد که جاری شدن شیر از سینه مردان امری خیلی دور از انتظار هم نیست .

     

     

     

     

     
     

    سند روایت :

     

    ادعای دیگری که آقای طباطبائی دارند این است که: برخی از راویان این روایتهمچون متن آن،ناشناخته و مطعون‌اند.مثلاً درباره علیّ بن معلّی نوشته‌اند: «فهو مجهول الحال» ( تنقیح المقال، ج ۲، ص ۳۱۰)!  هم‌چنین درباره: دَرَسَتِ بْنِ أَبِي مَنْصُور، علمای رجال گفته‌اند که وی واقفیمذهب بوده است (تنقیح المقال، ج ۱، ص ۴۱۷).

    سپس نتیجه گرفته است که اشخاص خردمند و درست‌باور نمی‌توانند راوی چنین آثاری باشند.
    در جواب می‌گوییم: ایشان مطالبش را از کتاب تنقیح المقال آورده است و این در حالی است که صاحب کتاب تنقیح المقال آن‌ها را مجهول معرفی‌کرده است نه مطعون و با یک نگرش جزئی به کتاب‌های رجالی می‌توان فهمید که این راویان نه تنها مجهول و مطعون نیستند بلکه مورد وثوق اکثر علمای رجالی بوده‌اند و آن‌هااین حدیث را مربوط به زمانی دانسته‌اند که آن‌ها واقفی نبودند. مثلاً در مورد دَرَسَتِ بْنِ أَبِي مَنْصُور گفته‌اند:
     

    واقفیه ثقه علی التحقیق و الظاهر اخذ المشایخ عنه قبل وقفه و هو امامیه ثقه و یا در مورد دیگر راویان حدیث آورده‌اند که :

    - محَمَّدُ بْنُ يَحْيَى:  امامیه ثقه جلیل

    - سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ :  امامیه  ثقه  علی التحقیق

    - إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ : ثقه علی التحقیق

    - دُرُسْتَ بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ :  واقفیه ثقه علی التحقیق و الظاهر اخذ المشایخ عنه قبل وقفه و هو اماميه ثقه

    - عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ :  امامیه  ثقه علی الاصحاب الاجماع

     

    نکته‌ی مهم این است که در علوم حدیث راویان ناشناخته را مجهول می‌گویند نه مطعون. حالا به چه اعتبار آقای طباطبائی برای فرد ناشناخته (مجهول) از لفظ مطعون استفاده کرده باید پاسخ گو باشد ... پس مجهول مطعون نیست و چنین نسبت دادنی غلط است .

     

    از سوی دیگر سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ اشعری  که در قم ساکن بوده ، فردى جليل القدر بوده و اجازه‌ی نقل هر نوع حدیثی را نمی‌داده. این خود دلالت می‌کند که اصل این حدیث مورد تائید ایشان بوده‌است . ایشان روایت عَلِيِّ بْنِ الْمُعَلَّى را نیز او نقل کرده است، لذا از نظر سند این حدیث قابل دفاع است.

     

    در مورد أَبِي حَمْزَةَ بطائنی نیز باید گفت که او از سران واقفی بوده و به این دلیل مورد طعن قرار گرفته است. نقل و تائید سعد ابن عبدالله اشعری نشان می‌دهد که طعن واقفی بودن ضرری به صحت صدور حدیث نزده است ؛ زیرا وی این حدیث را قبل از واقفی شدن نقل کرده است و در آن زمان وی فردی ثقه بوده است .

     

     

     

    نتیجه: 

     

     حدیثی که عقل یارای درک آن را نداشته باشد مردود نمی‌باشد و استبعاد عقلی دلیلی بر رد حدیث نیست. در عین حال باید اشاره نمود که این حدیث جزء الزامات اعتقادی ما  (شیعه)نبوده و نفی و اثبات آن خدشه ای به اعتقادات ما وارد نخواهد کرد.

     

    اما اینکه چرا خداوند رسول خود را در نوزادی به روشی طبیعی سیر نکرد و آنرا بواسطه ابوطالب با امری خارق العاده انجام داد شبیه سوالاتی است که از خوارق عادات قرانی پرسیده میشود چنین پرسش هائی حتی اگر حکمت آن فهمیده نشود ضرری به وقوع آن نخواهد زد.

  • قسمت سی و نهم - حدیث " جَد ُرَ بِّنا "

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیثنوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت سی و نهم

    حدیث " جَد ُرَ بِّنا  "

    نویسنده کتاب "نقد کتب حدیث "به نقل حدیثی از کتاب وسائل الشیعه به شرح ذیل پرداخته و می نویسد: 

    " شيخ حرّ عاملي در «کتاب الصلوه» از وسائل الشيعه مي‌نويسد: 3و4

    «محمد بن الحسن بإسناده عن أحمد بن محمد عن ابن أبي نصر عن ثعلبه بن ميمون عن ميسر عن أبي جعفر - -عليه السلام- - قال: شيئان يفسد الناس بهما صلواتهم، قول الرجل: تبارک اسمک و تعالي جدک و لا إله غيرک، و إنما قالته الجن بجهالته فحکي الله عنهم. و قول الرجل: السلام علينا و علي عبادالله الصالحين».[1]

    يعني: محمّد بن حسن (شيخ طوسي) به اسناد خود از احمد بن محمّد، از ابن ابي نصر، از ثعلبه بن ميمون، از ميسر از ابو جعفر باقر - -عليه السلام- - روايت کرده است که گفت: مردم با گفتن دو چيز، نماز خود را باطل مي‌کنند! (يکي) سخن مردي که (در دعاي افتتاح نمازش) گويد: تبارک اسمک و تعالي جدک و لا اله غيرک (يعني: خداوندا نام تو مبارک است و جلال و عظمت تو بلند است و معبودي جز تو نيست) و اين سخني است که جن‌‌ها از روي ناداني گفتند و خداوند (در قرآن) از ايشان حکايت نمود! و (دوّم) سخن مردي که (در تشهد اول نماز خود) بگويد: «السلام علينا و علي عباد الله الصالحين».

    در «وسائل الشيعه» روايت مزبور بصورت ديگري هم آمده است و مي‌نويسد:

    «محمد بن علي بن الحسين قال قال الصادق - -عليه السلام- - أفسد ابن مسعود علي الناس صلوتهم بشيئين، بقوله: تبارک اسم ربک و تعالي جدک. فهذا شيء قالته الجن بجهالة، فحکي الله عنها. و بقوله: السلام علينا و علي عباد الله الصالحين في التشهد الأول»![2]

    يعني: «محمّد بن علي بن الحسين (شيخ صدوق) گفت که امام صادق - -عليه السلام- - گفته است: عبدالله بن مسعود (صحابي معروف) نماز مردم را با دو چيز باطل کرد: (يکي) با گفتن تبارک اسم ربک و تعالي جدک که جنيان از روي ناداني آن را گفتند و خداوند (در قرآن) از آنها حکايت نمود و (دوّم) با گفتن السلام علينا و علي عبادالله الصالحين، در تشهد اوّل».

    اين هر دو روايت، بدون ترديد غلط است زيرا عبارت «تعالي جد ربنا» در قرآن کريم عبارتي نيست که خداوند سبحان از جنّيان نادان حکايت نموده باشد بلکه خداي متعال آن را به رسم تصديق، از مؤمنان و موحّدان ايشان گزارش فرموده است که گفتند:

    وَأَنَّهُ تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلاَ وَلَداً. (جن / 2)

    «همانا جلال و عظمت خداوند ما بس بلند است، او نه همسري اختيار کرده و نه فرزندي گرفته است».

    امّا راويان نادان چنان پنداشته‌اند که واژة «جدّ» در اين آية شريفه بمعناي «پدر بزرگ»! بکار رفته است و جنّيان از روي ناداني آن را به خداوند نسبت داده‌اند! از اين‌رو اضافه کلمة مذکور را به «ربنا» جايز ندانسته‌اند و از قول امام -عليه السلام- گفتن آن را موجب بطلان نماز شمرده‌اند! در حالي که مفسّران بزرگ شيعه و سنّي معناي صحيح واژة مزبور را آورده‌اند و به عنوان نمونه شيخ طبرسي در تفسير «جوامع الجامع» مي‌نويسد:

    «تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا أي: تعالي جلال ربنا و عظمته عن اتخاذ الصاحبة و الولد. من قولک: جد فلان في عيني اذا عظم».[3]

    مي‌گويد: «تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا» يعني جلال و عظمت خداوند ما برتر از آنست که همسر و فرزندي گيرد. از قبيل اين سخن که گويي: جد فلان في عيني. يعني فلانکس در چشم من بزرگ آمد».

    از مؤيدات اين مطلب آنست که در دعاي توحيدي و معروف «جوشن کبير» که از رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- مروي است مي‌خوانيم:

    «يا من تبارک اسمه، يا من تعالي جده، يا من لا اله غيره[4]....»

    يعني: «اي کسي که نام تو مبارک است، اي کسي که جلال و عظمت تو بس بلند است، اي کسي که جز تو معبودي نيست...».

    بنابراين، آن دو روايت ساختگي از جهل راويانش نسبت به زبان عرب ناشي شده است و با کتاب خداوند و دعاي پيامبر -صلى الله عليه وسلم- مخالفت دارد. "

    پاسخ:

     

    خلاصه شبهه:

    ابتدا مناسب است که نکات موجود در این شبهه را دسته بندی کنیم و سپس به بررسی آن بپردازیم. نکات مذکور عبارت اند از:

    1ـ خداوند کلام مومنین از جن «تعالی جد ربنا» را به رسم تصدیق نقل کرده است.

    2ـ مضمون «تعالی جد ربنا» در مدارک دیگر روایی نیز آمده است و لذا اصل کلام غیر قابل خدشه است.

    3ـ چون در روایت آمده است که" عبارت «تعالی جد ربنا» سخن جنیان نادان است که خداوند آن را حکایت کرده است" ، اما خداوند معنای عبارت را تصدیق می کند، بنابراین بدون تردید روایت جعلی است.

    4ـ مفسران معنای صحیح واژه «جد» را آورده اند، اما راویان نادان آن را نفهمیده و به معنای غلط گرفته اند و لذا نسبت دادن «تعالی جد ربنا» را به خدا انکار کرده و گفتن آن را در نماز موجب بطلان نماز دانسته اند.

    5ـ راویان نادان گمان کرده اند که جد در آیه شریفه به معنای پدر بزرگ است و لذا در پی نفی این معنا از خدا برآمده و دو حدیث فوق را ساخته اند.

    6ـ نکته 3 تا 5 نشان می دهد که روایات فوق جعلی است و از جهل سازندگان و راویانش به زبان عربی ناشی شده است.

     

    بررسی ادعای مصطفی حسنی طباطبائی :

     

    باید توجه داشت نکات 3 تا 5 زمانی به نتیجه مورد نظر مستشکل و نکته ششم خواهند رسید که ادعا شود معنای این بخش آیه «تعالی جد ربنا» به گونه ای روشن و واضح است که هرگونه قولی که خلاف آن باشد در خوش‌بینانه‌ترین حالت ناشی از جهل راویان نسبت به زبان عربی است. اما اگر معلوم شود که مفسران در خصوص این بخش آیه شریفه متفاوت سخن گفته اند و تمامی بخش های روایت امام علیه السلام در منقولات دیگر مفسران نیز آمده است، نتیجه گیری مستشکل از صحت لازم برخوردار نخواهد بود. افزون بر این آنکه مفسران با اینکه چنین نکاتی را نقل کرده اند، آن را سخنی سخیف و جاهلانه که مخالف زبان و ادبیات عرب باشد ، ندانسته اند.

    بنابراین، ما در پاسخ موارد فوق ابتدا سند روایی این مضمون را بررسی خواهیم کرد و آنگاه نشان خواهیم داد که مفسران ـ به خصوص مفسران صدر اول ـ در معنای ظاهری این آیه اختلاف داشته اند.

     

    سند حدیث

    اصل اين حدیث را شیخ طوسی در تهذیب آورده و وسائل از آن نقل کرده است. هم چنین این حدیث از طریق شیخ صدوق به سند صحیح نقل شده و وسائل در مجلد دیگری نیز آن را نقل کرده است. راویان این دو حدیث همه امامی ثقه و جلیل القدر اند. معتقدان به اهل بیت حتی در جعلی شمردن احادیث ضعیف نیز جانب احتیاط را مراعات می کنند، چه برسد به احادیثی که چنین اسناد صحیحی دارند.[5] حال سخن بر این است که اگر این حدیث را حقیقتا  امام صادق علیه السلام فرموده باشند ـ که ظواهر بر همین حکم می کند ـ آیا اگر مستشکل آن را حضورا از خود امام علیه السلام بشنود، باز هم آن را جعلی می شمُرَد؟

    جالب آن که برخی کتب تفسیری اهل تسنن نیز مشابه این دیدگاه را از قول امامان شیعه نقل کرده اند[6] و همین امر ،  احتمال جعل حدیث را به مراتب کمتر می کند. بنابراین، احتمال صدور حدیث از امام بسیار زیاد است و آقای طباطبایی یا باید خود به دنبال توضیح مناسبی برای معنای کلام امام باشد یا نادرستی کلام را به خود امام نیز نسبت دهد!

    آیا در روایت ذکر شده است که جد به معنای پدربزرگ است؟

    مستشکل دو روایت ذکر کرده است که در ذیل آن از وارد کردن دو عبارت در نماز و فساد ناشی از آن و نیز از جهل جنیانی که " تعالی جد ربنا "گفته اند سخن گفته شده است، اما معلوم نیست که ایشان از کجای این دو روایت معنای پدر بزرگ را استخراج کرده و از کجا فهمیده است که راويان نادان پنداشته‌اند که واژة «جدّ» در اين آية شريفه به معناي «پدر بزرگ» بوده است! چرا که نفی قول عبدالله بن مسعود لزوما به دلیل پدربزرگ خواندن خدا نیست و می تواند ناشی از معنای دیگر جد یا جهات دیگری باشد که در ادامه توضیح خواهیم داد.

    یا من تعالی جده

    در دعای جوشن کبیر آمده است: «یا من تعالی جده». مشابه این عبارت در موارد دیگری نیز ذکر شده است. در خطبه 189  نهج البلاغه آمده : ‏«الْحَمْدُ لِلَّهِ... وَ الْغَالِبِ جُنْدَهُ وَ الْمُتَعَالِي‏ جَدُّهُ‏»  ودر حديث دعاء نقل است : تَبَارَكَ اسْمُكَ وَ تَعَالَى‏ جَدُّك . وجود این عبارت در روایات نشان می دهد که مضمون فوق مورد اعتراض امامان نبوده و اگر نکته ای هم در روایت وسائل آمده است، برای نفی مفهوم درست عبارت فوق نیست.

    در این روایت چند نکته آمده است: نخست آن‌که این عبارت را جنیان از روی نادانی آورده اند، دوم آن‌که گفتن عبارت در نماز جایز نیست، سوم آن‌که سلام در تشهد اول جایز نیست. ما پیش از آن که به بررسی این نکات بپردازیم، مناسب می دانیم معلوم کنیم که آیا معنای این بخش آیه « تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا » به طور کامل روشن بوده است و مفسران نیز همین وضوح مورد نظر آقای مصطفی طباطبایی را از آیه فهمیده اند و آیا مفسران ، معنای مورد نظر روایت امام صادق علیه السلام را به جهل راویان به زبان عربی نسبت داده اند یا خیر؟

    آقای طباطبایی در ترجمه واژه "جد" از معنای جلال و عظمت کمک می گیرد و معنا کردن جد به پدربزرگ را به راویان نادانی نسبت می دهد که به خاطر جهالت به زبان عربی چنین سخنی گفته اند، اما باید دانست که چنین ادعایی آکنده از نکات نادرست است:

    اولا معنای جد در آیه فوق چندان آشکار نبوده است و مفسران از صدر اول در توضیح این آیه بسیار متفاوت سخن گفته اند. ماوردی در توضیح معنای « تعالی جد ربنا » ده معنا را ذکر می کند که بیش‌تر قول صحابه و تابعین است. این معانی عبارت اند از[7]:

    سدی: امر پروردگار ما

    ابن عباس: فعل پروردگار ما

    مجاهد: ذکر پروردگار ما

    عکرمه: غنا و بی نیازی پروردگار ما

    حسن: بلای پروردگار ما

    ابوعبیده: ملک و سلطنت پروردگار ما

    قتاده: جلال و عظمت پروردگار ما

    ضحاک: نعمت های پروردگار ما بر خلقش

    سعید بن جبیر: تعالی جد ربنا یعنی تعالی الی ربنا. پس سعید بن جبیر اساسا جد را معنا نکرده و آن را زائد دانسته است.

    و قول دهم که جد را به معنای پدر بزرگ گرفته و معتقد شده است که این سخن جنیان از روی جهالت بوده است.

    ابن عبدالسلام نیز 10 معنا برای جد ذکر کرده است که البته با ده معنای ماوردی کاملا یکسان نیست. وی در معانی خود جد به معنای پدر بزرگ را نیز ذکر می کند.[8]

    ثعلبی در معنای واژه جد قریب 9 معنا ذکر می کند[9] که برخی نکات آن در خور توجه است:

    نخست آن که یکی از معانی جد در این آیه حظ (= بخت ،نصیب مقدر) است.

    دوم آن‌که معنای جلال و عظمت را جدا می کند و این دو معنا را به تابعین مختلفی نسبت می دهد.

    سوم آن‌که از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام و نیز ربیع بن انس نقل می کند که جنیان این معنا را از روی جهالت گفته اند.

    چهارم آن‌که وی از ابن عباس نقل می کند که اگر جنیان می دانستند که معنای جد در میان انسانها چیست، این واژه را به کار نمی بردند. این عبارت ابن عباس نشان می دهد که تبادر اولیه معنای جد از نظر ابن عباس همان معنای "پدربزرگ "ویا " بخت " است و اگرجنیان از آن مطلع می شدند به خاطر تبادر معنای غلط آن از به کاربردنش خودداری می کردند.

    اما فخر رازی در تبیین مقصود آیه از معنای جد ربنا قول مختار خود را اصل ربنا می داند.[10]

    از آنچه ماوردی آورده است و البته دیگر مفسران نخستین نیز کم و بیش به آن اشاره کرده اند، نکاتی به دست می آید:

    1 ـ اختلاف در معنای آیه فوق ریشه در تفسیر صحابه و تابعین داشته است.

    2ـ معنای جد بر مفسران بزرگ صدر اول از صحابه و تابعین چندان روشن نبوده است و به همین سبب در ترجمه واژه جد این قدر دچار اختلاف شده اند. اگر در آن دوره یکی از معانی روشن جد، عظمت می بود، آنان نباید در ترجمه آن، این‌قدر دچار اختلاف شوند.

    گفتنی است که گاه معنای تک تک واژه های عبارتی روشن است، اما شنونده اطمینان دارد که معنای بدوی ظاهری ، مراد گوینده کلام نیست و مثلا در عبارت، نوعی تشبیه و استعاره اراده شده است. در این‌جا راه توضیح و تفسیر عبارات باز می شود. اما گاه در معنای یکی از واژه ها اختلاف می افتد و معنای عبارت به دلیل اختلاف در معنای واژه دچار چالش می شود. روشن است که اختلاف در این آیه از قسم اخیر است. به عبارت دیگر معنای لغوی "جد" همان "بخت "ویا "حظ" است ولی توصیف خدا به اینکه "همانا بخت پروردگار ما بلند است " توصیف مناسبی برای حق تعالی نیست لذا مفسرین معنای "جد " را به مجاز و استعاره حمل کرده ومتوسل به ترجمه های متنوعی که ذکر گردید شده اند.

    3ـ این قول که «سخن جنیان از روی جهالت بوده است» قولی است که در بین اهل تسنن هم آمده است و شخصی نظیر ماوردی آن را مخالف قرآن و زبان عربی ندانسته است. باید توجه داشت که مفسران نخستین و مفسران پس از ایشان در پی جمع هر قول سخیفی نبوده اند، تا صرفا تعداد معانی ذیل آیات را بالا ببرند، بلکه معمول این است که اگر در نهایت قولی را که سخیف و نادرست می دانند، به جهتی ذکر کردند، نادرستی آن را نیز نشان دهند. از این رو، همین که مفسران مذکور و دیگرانی که به آن اشاره نکردیم، این قول را در ردیف دیگر اقوال ذکر می کنند، نشان دهنده آن است که این قول را ناشی از جهل به زبان و ادبیات عرب نمی دانسته اند.

    معنای واژه جد در دیدگاه طبری

    طبری در توضیح معنای «تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا» از اختلاف مفسران در معنای آن خبر می دهد و به دنبال آن معانی متعددی را که پیش تر نیز برخی از آن را ذکر کردیم، با ذکر ناقلان آن می آورد. در این راستا ، وی این قول را که «این عبارت را جنیان از روی نادانی گفتند» نقل می کند و سپس قول مختار خود را نیز می نویسد. از نظر او «تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا» بدین معناست که عظمت، قدرت و سلطنت پروردگار ما متعالی است.

    آنچه در بیان طبری اهمیت ویژه ای دارد تبیین معانی اصلی واژه «جد» و دلیل قول مختار از نظر اوست. او می گوید جد در کلام عرب به دو معناست: معنای نخست پدرِ پدر یا پدرِ مادر (=پدر بزرگ) است که این معنا جایز نیست. معنای دوم از نظر طبری حظ است که به تصریح خود طبری به فارسی به آن «بخت»[11] می گویند. از نظر طبری این همان معنایی است که جنیان از «جد» اراده کردند و مقصودشان از این که بخت خدا متعالی است، این بود که ملک، سلطنت، قدرت و عظمت خدا بلند مرتبه است و از این رو او همسر و فرزند ندارد. البته شایسته است آقای طباطبایی ، به همان سبکی که به روایات شیعه تعرض می کنند به طبری هم خرده بگیرند که وی چگونه مقصود جنیان را دریافته ؟! لابد هر دو بزرگوار، علم غیبی را که پیامبر از آن محروم است! واجد می باشند ، یکی می گوید منظور جنیان از واژه "جد" ،عظمت ، بوده دیگری هم تکرار می کند و تصدیق خدا را بر آن ضمیمه می نماید . و سپس شبهه می کند چرا حدیث شیعه ، جمله ای را که خدا آن را تایید کرده موجب بطلان نماز می داند.

     عبارات طبری نشان می دهد که اساسا او معنای اصلی جد را عظمت نمی داند، بلکه فقط پدر بزرگ و بخت را معانی اصلی می شناسد و البته در توضیح معنای بخت در آیه هم نتوانسته آن را با یک کلمه نشان دهد و معانی متعددی را به عنوان قول تفسیری خود برگزیده است. روشن است که وقتی معنای آیه از صراحت به معانی تفسیری موکول شود، راه اختلاف آرا باز می شود و معنای آیه آن گونه که آقای طباطبایی می خواهند روشن نخواهد بود.

     

    بررسی استناد مستشکل به جوامع الجامع

     

    اکنون مناسب است به قول مرحوم طبرسی در جوامع الجامع اشاره کنیم تا معلوم شود در عبارت ایشان ـ که البته مستشکل به آن اشاره نکرده است ـ نکته ای است که هدف گیری این اشکال را به چالش می کشد.

    مصطفی طباطبایی توضیح طبرسی در کتاب جوامع الجامع را بدین صورت نقل می کند:

    «تَعالى‏ جَدُّ رَبِّنا» أي: تعالى جلال ربّنا و عظمته عن اتّخاذ الصّاحبة و الولد من قولك: جدّ فلان فى‏ عينى، إذا عظم

    در حالی که مرحوم طبرسی در کتاب خود چنین آورده است:

    «تَعالى‏ جَدُّ رَبِّنا» أي: تعالى جلال ربّنا و عظمته عن اتّخاذ الصّاحبة و الولد من قولك: جدّ فلان فى‏ عينى، إذا عظم و قيل: جَدُّ رَبِّنا، سلطانه و ملكه و غناه من الجدّ الّذى هو الدّولة و البخت، مستعار منه‏[12]

    همانطور که در این عبارت مشاهده می شود از نظر طبرسی نیز یکی از معانی جد که ارزش نگارش داشته است همین است که جد به معنای دولت و بخت است که به طور استعاری ـ و نه صراحت ـ به معنای سلطنت و ملک و غنا به کار گرفته شده است. توجه داشته باشیم که مرحوم طبرسی در تفسیر خود مجمع البیان به اقوال متعدد مفسران در این خصوص اشاره می کند، اما در کتاب جوامع الجامع خود که به قولی گزیده و چکیده ای از مجمع البیان است از حذف معنای بخت خودداری نمی کند. اما همین طور که در متن اشکال آقای طباطبایی آمده است ایشان برای نشان دادن معنای جد به قول مرحوم طبرسی استناد می کند در حالیکه مرحوم طبرسی هرچند معنای فوق را ذکر کرده است و چه بسا قول مختارش هم باشد، اما احتمال اینکه معنای عظمت و سلطنت استعاری باشد را هم نفی نکرده است و در میان آرای مختلف تنها به این اشاره کرده است. البته پیشتر اشاره شد که همین معنای مرجوح مرحوم طبرسی، قول صواب و راجح طبری است.

    از آنچه گفتیم معلوم می شود که استناد به قول مرحوم طبرسی برای اثبات معنای جد و طرد دیگر معانی آن، کاری نا به جا و دور از صواب بوده است.

     

    آیا می توان واژه «جد» را به خدا نسبت داد؟

    همان طور که در متن روایات وسائل دیدیم، امام علیه السلام از یک سو خواندن دعای ابن مسعود در نماز را نفی کرده اند و از دیگر سو فرموده اند که این عبارت را جنیان از روی نادانی گفته اند؛ اما این روایت بر نادرستی نسبت دادن جد به خدای متعال صراحت ندارد . ولی در روایات دیگری تصریح شده که جنیان اگرچه مومن وموحد شده بودند اما توصیفی از خدا کردندکه تعبیر مناسبی در مورد خدا نبوده لذا در این مورد ، از روی جهالت و نه عمد ، به خطا رفتند .

     فس، تفسير القمي‏ قَوْلُهُ‏ وَ أَنَّهُ تَعالى‏ جَدُّ رَبِّنا قَالَ هُوَ شَيْ‏ءٌ قَالَتْهُ الْجِنُّ بِجَهَالَةٍ فَلَمْ يَرْضَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنْهُمْ (وَ مَعْنَى جَدُّ رَبِّنَا أَيْ بَخْتُ رَبِّنَا).

    در برخی روایات عبارت " کذبه الجن " آمده است .واین هم امر غریبی نیست که کسی به خدای واحد معتقد باشد اما در برخی توصیفات به اشتباه دچار شود همانند همفکران آقای طباطبایی که به تجسیم قائل شدند.

    ما از این دسته روایات می فهمیم که مقصود جنیان از کلمه "جد " بخت و حظ بوده است .و با توجه به کاربرد کلمات در معانی لغوی که در قران امری رایج است محتوای روایات فوق تایید و تقویت می گردد .

    اما آنچه در دعای جوشن کبیر و نظیر آن  آمده است مانند : "یامن تعالی جده " و " المتعالی جده " قطعا معنای استعاری جد  نظیر "جلال و عظمت " می باشد که در عصر امیرالمومنین ع ویا امام سجاد ع رایج و موهم معنای بخت و حظ   نبوده است .

    مرحوم  خویی در شرح نهج البلاغه به تناسب کاربرد این عبارت و جمع روایات و آیه مذکور چنین نگاشته اند :

    فان قلت: لفظ الجدّ قد استعمله أمير المؤمنين عليه السّلام أيضا في كلامه و وصف اللّه سبحانه به فكيف التوفيق بينه و بين روايتي الباقر و الصادق عليهما السّلام.

    قلت: الجدّ حسبما عرفت قد يطلق بمعني العظمة و الجلال، و قد يطلق بمعني البخت و الطالع، و لا بأس باستعماله فيه تعالى بالمعني الأوّل كما في كلام أمير المؤمنين عليه السّلام و أما استعماله فيه سبحانه بالمعني الثاني فغير جايز، و لما عرف الأئمة عليهم السّلام انّ الجنّ يصفونه سبحانه به مريدين به المعني الثاني لا جرم نسبوهم إلى الجهالة.[1]

     

     اما بر خلاف شیعه در میان مفسران اهل سنت برخی گفته اند که واژه فوقرا بهتر است هیچگاه برای خدا به کار نبریم. قرطبی و غیر او می گویند قشیری معتقد بود که چون واژه «جد» برای خدا در قرآن به کار رفته است، می توان آن را برای خدا به کار برد، اما چون این لفظ موهم معنای نادرستی است به کار نبردن آن بهتر است.[13] [14] .

     

    ترجمه حدیث :

     

    در رابطه با ترجمه حدیث باید بگوئیم :

    1 : حضرت خود عبارت را  معنا نکرده است و در روایت ندارد که  جن ،کلمه جد  را به معنای پدر بزرگ خدا گرفتند .

    2 : قول الرجل: تبارک اسمک و تعالي جدک و لا إله غيرک،

    حتی اگر این عبارت در معنای صحیحش اراده شود ما حق نداریم هر عبارت صحیحی را در نماز وارد کنیم . مثلا با گفتن آمین ( که حرف غلطی نیست ) نماز باطل میشود . همچون عبارت " السلام علینا وعلی عبادالله الصالحین " که موجب بطلان نماز می شود و ما حق نداریم در تشهد اول آن را بگوییم .

    روایت ذیل موید این نکته است :  الخصال فِي خَبَرِ الْأَعْمَشِ عَنِ الصَّادِقِ ع‏ يُقَالُ فِي افْتِتَاحِ الصَّلَاةِ تَعَالَى عَرْشُكَ وَ لَا يُقَالُ تَعَالَى جَدُّكَ.

    3 : همینطور که انسانها  مذاهب مختلف دارند چه بسا جن ها نیز عقاید متفاوتی داشته باشند . 

    با توضیحاتی که داده شد روایات از نظر سند و متن صحیح است و باآیه قران مخالفتی ندارد .

     

    مضافا براینکه  با مقایسه دو حدیث مذکور در صدر این نوشتار ، معلوم می شود قراین حالیه ای در فضای مخاطبان حدیث حاکم بوده که در متن حدیث نیامده است و ای بسا وجود آن قراین  منظور حدیث را روشنتر می کرده است . مثلا تصریح " تشهد اول" در حدیث دوم و عدم ذکر آن در حدیث اول ما را ملزم می کند که به مجموعه احادیث در این موضوع مراجعه نماییم تا مراد واقعی روشن گردد .

     

    خلاصه و نتیجه گیری :

    آقای طباطبائی جد را ترجمه غلط کرده و آنرا به روایت نسبت داده و سپس  به آن حمله می کند . سخن  طباطبائی که از قول حدیث ، جد را به معنای " پدر بزرگ " ترجمه کرده  اصلا مدعای حدیث نمی باشد  و آقای طباطبائی با  این دروغ ، حدیث را در مقابل قران و دعای جوشن قرار داده است .

    واقعیت  این است که  جن ها  از واژه "جد "معنای "بخت و حظ " را اراده می کردند لذا در روایت به آنان نسبت جهل داده شده است . مضافا براینکه کسی حق ندارد  عبارت  " تبارک اسمک و تعالي جدک و لا إله غيرک" را  در نماز اضافه کند و این کار مورد رضای شارع نیست چه آنکه مراد از کلمه "جد" " بخت " باشد چه معنای استعاری "عظمت ".

     

    پاورقی ها :

     

     

    [1]. وسائل الشيعة، ج 1، ص 415 (چاپ سنگي) و ج 6، ص 1000 چاپ 20 جلدي مطبعه اسلامية.

    [2]. وسائل الشيعة، ج 1، ص 415 (چاپ سنگي) و ج 6، ص 1001 چاپ 20 جلدي مطبعه اسلامية.

    [3]. تفسير جوامع الجامع، اثر طبرسي، ج 4، ص 371، چاپ دانشگاه تهران (1378 ه‍. ش).

    [4] مفاتيح الجنان، دعاي جوشن کبير، بند 76.

    [5] ن.ر.ک. ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار، ج‏4، ص 471 ؛ بحار الانوار، ج81، ص320

    [6] جامع البيان في تفسير القرآن، ج29، ص66؛ الكشف و البيان عن تفسير القرآن‏، ج10، ص49؛ فتح القدير، ج5، ص365؛ اللباب في علوم الكتاب، ج19، ص414

    [7] النكت والعيون، ، ج4، ص331

    [8] تفسير ابن عبد السلام، ج7، ص118

    [9] الكشف و البيان عن تفسير القرآن‏، ج10، ص49

    [10] مفاتيح الغيب، ج16، ص 75

    [11] ما در فارسی با واژه ها و عباراتی نظیر: خوش‌بخت، بدبخت و بخت با او یار شد، به خوبی آشناییم.

    [12] جوامع الجامع، ج4، ص371-372

    [13] الجامع لأحكام القرآن، القرطبی، ج19، ص8

    [14] الكشف و البيان عن تفسير القرآن‏، ج10، ص49

     

     

    [1] هاشمى خويى، ميرزا حبيب الله، منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة و تكملة منهاج البراعة (خوئى)، 21جلد، مكتبة الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1400 ق. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج‏11، ص: 241

  • قسمت سی و هشتم - تناقض ادعیه با آیات قرآن کریم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیثنوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت سیو هشتم

    تناقض ادعیه با آیات قرآن کریم

    این مقاله در دو بخش ارائه شده است که در بخش اول آن به بررسی تناقض ظاهری آیات قرآن با زیارت جامعه کبیره و در بخش دوم آن به بررسی سند زیارت پرداخته شده است.

    آقای طباطبایی در کتاب "نقد کتب حدیث شیعه" شبهه‌ای را با عنوان تناقض فرازهایی از زیارت جامعه کبیره با آیات قرآن بدین‌گونه مطرح می‌کند:

    محدّث قمّي در کتاب «مفاتيح الجنان» زيارتي را با عنوان «زيارت جامعة کبيره» از شيخ صدوق نقل کرده است (مفاتيح الجنان، ص 544 به بعد) که هر چند مورد توجه فراوان قرار گرفته و کساني از غلاه (همچون شيخ احمد‌احسائي) بر آن شروحي نوشته‌اند ولي بخش‌هايي از آن، آشکارا با قرآن مجيد مخالفت دارد. مثلاً در اين زيارت خطاب به امامان گفته مي‌شود:

    « إياب الخلق إليکم و حسابهم عليکم » يعني: «بازگشت خلق به سوي شما و حساب ايشان بر عهدة شما است»! با آنکه در قرآن مجيد مي‌خوانيم: «إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهُمْ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُمْ.» (غاشيه / 25-26)

    «همانا بازگشت ايشان بسوي ما است سپس حسابشان بر عهدة ما است». برخي، در مقام رفع اين تعارض برآمده چنين پاسخ داده‌اند که: مردم به (اذن خدا) به پيامبر و امامان باز مي‌گردند و حسابشان با ايشان خواهد بود همانگونه که قبض نفوس به هنگام مرگ، در قرآن کريم به خداوند و نيز به فرشتگان نسبت داده شده است يعني فرشتگان به اذن خدا اين‌کار را بر عهده مي‌گيرند.

    جواب ما به دستة مزبور اينست که: اگر خداوند سبحان اذن داده بود تا پيامبر اکرم و امامان عليهم السلام حساب مردم را بر‌عهده گيرند، هيچگاه در کتابش به رسول خود اعلام نمي‌فرمود: «مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَيْءٍ» (انعام / 52). «حساب ايشان به هيچ وجه بر عهدة تو نيست»! (با توجه به آنکه نکره در سياق نفي، مفيد عموم است) همانگونه که اگر در قرآن مجيد به تصريح آمده بود: «قبض نفوس به هيچ وجه بر عهدة فرشتگان نيست» در آن صورت ما حق نداشتيم اين کار را به آنها نسبت دهيم. امامان عليهم السلام به ما سفارش نموده‌اند که روايات مخالف با قرآن را نپذيريد، ما نمي‌دانيم اگر جمله (حسابهم عليکم) با آية شريفة (ما عليک من حسابهم من شيء) مخالفت نداشته باشد، پس معناي «روايت مخالف با قرآن» کدامست؟!

    اگر ما به خود اجازه دهيم تا هر جمله‌اي را به «تأويل» کشيم و به دلخواه، توجيه و تفسير کنيم در آن صورت آيا سخنان مخالف با قرآن، اساساً مصداقي پيدا مي‌کنند؟ پس سفارش رسول اکرم و ائمه عليهم السلامبراي چه کس و در چه موضوعي بوده است؟!

    پاسخ:

    اگر واقعا ثابت شد حدیث یا زیارت‌نامه‌ای با آیات قران در تناقض است ما توجیه نمی‌کنیم و آن‌را کنار می‌گذاریم. اما باید دید آیات25 و 26 غاشیه "انّ الینا ایابهم ثم انّ علینا حسابهم" با این فقره از زیارت جامعه "وَ إِيَابُ الْخَلْقِ إِلَيْكُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَيْكُم" در تناقض است یا خیر؟

    روایات ذیل آیات 25 و 26 غاشیه را می توان به دو دسته تقسیم نمود. برخی از آنها مرجع و حساب‌گر اعمال مخلوقات در روز قیامت را خدا و برخی دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امامان علیهم السلام را معرفی کرده‌اند که در اینجا به نمونه‌هایی از آن‌ها اشاره می‌شود:

    1. روایاتی که اعمال و حساب خلق را در روز قیامت به خداوند واگذار می‌کند:
      • در روایتی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ان اللّه تعالی یحاسب کل خلق الا من اشرک باللّه فانه لایحاسب و یؤءمر به الی النار»: خداوند متعال اعمال تماممخلوقات را حساب می‌کند، مگر کسی که شرک به خداوند ورزیده است که بدون حساب به آتش جهنم برده می‌شود؛(حویزی، 1412 ق، ج 5، ص 570)
    2. روایاتی که خداوند حساب اعمال مردم را به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و امامان معصوم عليهم السلام واگذار نموده و در روز قیامت به مردم امر می‌شود که به آنان رجوع کنند:
      • سماعة بن مهران از امام کاظم علیه‌السلام نقل می‌کند که حضرت فرمود: «الینا ایاب هذا الخلق و علینا حسابهم» بازگشت و حساب مردم بر عهده ما است.( بحرانی، 1419 ق، ج 2، ص 272)
      • در روایتی امام رضا علیه‌السلام از پدرش و او از جدش امام علی علیه‌السلام و او از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می‌کند که آن حضرت فرمود: «اذا کان یوم القیامة ولیّنا حساب شیعنا»: در روز قیامت حساب پیروان ما به عهده ما نهاده شده است.(صدوق، [بی تا]، ص 62، ج 213)

    بررسی تناقض ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم با آیات 25 و 26 سوره غاشیه

    آیا خدا حساب و کتاب را به دیگری واگذار نمی‌کند؟

    دقت کنید، در قرآن خدا نفرموده حساب و کتاب با من است یعنی مفرد نفرموده بلکه جمع آورده است. مثال : من قبض روح میکنم، ما قبض روح می‌کنیم. خدا مستقیم میتواند قبض روح کند ولی به دیگران هم، چنین دستوری داده است. در آیات قرآن، در جائی که سلسله مراتب بکار رفته، افعال به صورت جمع وجود دارد.

    امّا جايى كه سخن از عبادت بندگان و پرستش خداوند است، ضمير متكلم وحده آمده است مانند: "اياى فاعبدون" یا"لا اله الا أنا فاعبدون"و نكته مهم و دقيقى است. آنجا كه سخن از عبادت است خداوند فقط از خودش سخن مى‏گويد تا بندگان عبادت را خالص براى او بجا آورند اما آن‌جائى كه سخن از عبادت نيست بلكه سخن از خالقيت و رازقيت و اماته و احياء است ضمير به صورت جمع آورده شده كه نشانگر وجود ایادی عماله خدا در اداره جهان است كه آنان همگى مأموران الهى اند و به فرمان او عمل ميكنند.

    آيه شريفه به لفظ متكلم مع الغير آمده است: «إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ»، غالباً در قرآن مجيد هر زمان كه حضرت حق سبحانه به لفظ جمع به خود نسبت داده است، مراد از آن جمع خود و كارگزاران الهى اعم از فرشتگان و پيامبران مى‌باشد و استبعادى ندارد كه ائمه اطهار عليهم‌السلام نيز شامل اين مجموعه بوده باشند. چه اين كه اگر ملائكه حساب‌گران خدا هستند چرا ائمه هدى عليهم‌السلام نباشند؟ بنابراين تناقضى ميان فراز زيارت و آيه شريفه پديد نمى‌آید بلكه مؤيد آن هم هست. بر اين اساس محاسب بودن و مرجع بودن ائمه در طول محاسب بودن و مآب بودن خداى تعالى است نه در عرض آن.

    در آیات 25 و 26 سوره غاشیه اینکه "علینا" یعنی فقط خدا و نه خدا و ایادی عماله، این ادعا دلیل می‌خواهد. دلیل ما بر اینکه "نا" به خدا و ایادی برمی‌گردد جمع بودن آن است و این که خدا همه جا برای خود ایادی اختیار کرده؛ دلیل شما برای اینکه همه جا خدا ایادی دارد و در اینجا ندارد چیست؟ روال عادی خدا، داشتن ایادی و اسباب است.

    اما اگر آقای طباطبایی ادعا کند که زیارت جامعه به دلیل ضعف سند جعلی است و اعتبار ندارد، پس دیگر صحبت از تناقض با قرآن مطرح نیست و ما در ادامه، بحث سندی را مطرح می‌کنیم.

    اما آقای طباطبائی ادعا کرده است که در بحث توفی، خدا در قرآن گفته است که فرشتگان هم اخذ حیات می‌کنند اما در بحث حساب و ایاب وجود ایادی را ذکر نکرده لذا ما حق نداریم با استناد به آیات توفی، حساب و ایاب را به ایادی خدا نسبت دهیم. در جواب مي‌گوييم همین که پیامبر هم در مورد وجود ایادی در موضوع حساب و ایاب بیانی بفرمایند کفایت می‌کند و نیازی نیز که حتما در قرآن آمده باشد به این ترتیب نه تنها تناقضی میان آیه مذکور و زیارت جامعه نیست بلکه زیارت جامعه در مقام تفصیل آیه می‌باشد.

    از طرفی مضمون عبارت "إياب الخلق إليکم و حسابهم عليکم" تواتر روائی دارد و اين تواتر جبران ضعف احتمالي سند را مي‌كند.

    بررسی تناقض ایاب الخلق الیکم و حسابهم علیکم با آیه 52 سوره انعام

    ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ- از حساب آنها چيزى به عهده تو نيست و از حساب تو چيزى به عهده آنها نيست.

    اولاً آیه 52 انعام هیچ نوع وحدت موضوعی با آیات 25 و 26 غاشیه ندارد و آقای طباطبایی تنها به اشتراک لفظ "حساب" در دو آیه به غلط قائل به وحدت موضوعی آنان شده است. قرار نیست که در هر آیه که عبارت "حساب" در آن باشد همه یک معنا داشته باشند.

    کما اینکه مرحوم علامه طباطبایی در کتاب المیزان به معنای دیگری در مورد واژه "حساب" در آیه 52 انعام اشاره کرده است.

    در کتاب ترجمه الميزان، ج‏7، ص: 146 ذیل معناى"ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ"، آمده است:

    "... و نيز ممكن است از جمله" ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ"، استفاده تحمل حساب شود، يعنى بخواهد بفرمايد: سنگينى و وزر و وبال اعمال زشت آنان بر تو نيست، تا هر چه بيشتر گناه كنند، تو بيشتر ناراحت شوى. اين نكته‏اى است كه از لفظ" على" استفاده مى‏شود، زيرا اين كلمه، اشاره دارد به اينكه گناه براى مرتكبش و يا هر كسى كه وزر آن را به دوش بگيرد، داراى سنگينى است، بنابراين، اينكه در دنباله‏ اش فرمود: " وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ" با اينكه نيازى به ذكر آن نبود و معناى مزبور بدون آن هم تمام بود براى اين بوده است كه همه احتمالاتى كه به ذهن ميرسد ذكر شده و برابرى هر دو طرف كلام، با هم تاكيد شده باشد."

    آقای مصطفی طباطبایی به این معنی کاملاً محتمل و بلکه ظاهر در آیه، توجه نکرده است که "گناه و حساب ایشان بر گردن تو نیست".

    حال با نگاه به شأن نزول آیه معنی مذکور تقویت می‌گردد. در شان نزول آيه فوق، روايات متعددى نقل شده كه با هم شباهت زيادی دارند. در تفسير"دُرّ المَنثور" چنين نقل شده كه جمعى از قريش از كنار مجلس پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم گذشتند در حالى كه "صهيب" و"عمار"، و"بلال" و "خبّاب" و امثال آن‌ها از مسلمانان كم بضاعت و كارگر، در خدمت پيامبر بودند. آن‌ها از مشاهده اين صحنه تعجب كردند (و از آنجا كه شخصيت را در مال و ثروت و مقام می‏دانستند نتوانستند عظمت مقام روحى اين مردان بزرگ، و نقش سازنده آن‌ها را در ايجاد مجتمع بزرگ اسلامى و انسانى آينده درك كنند) گفتند: اى محمد صلی الله علیه و آله و سلم آيا به همين افراد از ميان جمعيت قناعت كرده‌اى؟ اين‌ها هستند كه خداوند از ميان ما انتخاب كرده؟! ما پيرو اين‌ها بوده باشيم؟ هر چه زودتر آنها را از طرف خود دور كن، شايد ما به تو نزديك شويم و از تو پيروى كنيم. آيات فوق نازل شد و اين پيشنهاد را به شدت رد كرد.

    بعضى از مفسران اهل تسنن مانند نويسنده "المنار" نیز حديثى شبيه به اين نقل كرده و سپس اضافه ميكند: "عمر ابن الخطاب" در آنجا حاضر بود، و به پيامبر پيشنهاد كرد "چه مانعى دارد كه پيشنهاد آنها را بپذيريم؟ و ما ببينيم اين‌ها چه ميكنند" آيات فوق پيشنهاد او را نيز رد كرد...

    مؤید دیگر بیان ما در داستان نوح پيغمبر است. در آن‌جا كه قوم نوح به او ميگويند: أَنُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ:" ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد بي‌سر و پا از تو پيروى كرده‏اند" نوح در جواب ميگويد:... إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى‏ رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ:"... حساب اعمال آنها بر خدا است اگر بدانيد، و من نمى‏توانم آنها را كه اظهار ايمان كرده‏اند از خود برانم".( سوره شعرا، آيه 111 تا 114)

    در این آیه نیز منظور از حساب ایشان یعنی قبولی اعمالشان و کیفر و پاداش اعمال ایشان می‌باشد.

    سیاق آیات 25 و 26 غاشیه

    خداوند متعال می‌فرماید: «إِنَّ إِلَیْنَا إِیَابَهُمْ؛ ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ»؛ یعنی بازگشت مردم و بررسی حساب اعمال آنان در روز قیامت با خدای متعال است. «ایاب» از «آبَ یئوب» به معنای بازگشت است؛ چه اینکه خداوند می‌فرماید: بازگشت و مکان اصلی مردم پس از مرگ، ما خواهیم بود؛ انسان‌ها در دنیا هرگونه عمل کنند، در نهایت به سوی ما خواهند آمد؛ پاداش و محاسبه اعمال آن‌ها را ما انجام می‌دهیم. در آیات قبل می‌فرماید: «ای پیامبر! پس تذکار ده که تو فقط تذکاردهنده‌ای. تو سلطه‌گر بر آنان نیستی که [بر ایمان] مجبورشان کنی، مگر کسی که پشت کند و کافر شود که خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات می‌کند.(غاشیه، 21 و 24)

    لازم است پیش از بررسی آیه مذکور ارتباط این آیه را با آیات گذشته بیان کنیم. در آیات گذشته سخن از انذاردهنده و «مذکِّر» بودن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که این تذکار و یادآوری برای افراد کافر، عناد و لجوج تأثیری نخواهد داشت.آیه در واقع می‌خواهد بین بشارت‌های الهی به مؤمنان و عذاب کافران در روز قیامت جمع نماید که: ای پیامبر! اگر در دنیا کسی کافر شد نگران نباش؛ زیرا درقیامت نزد ما خواهد آمد و ما اعمال همه انسان‌ها چه کافر و چه مؤمن را به طور دقیق مورد بررسی قرار می‌دهیم و مخالفان را عذاب و مؤمنان را بهره‌مند از نعمت‌های الهی قرار خواهیم داد؛ در حقیقت خداوند به پیامبرش قوت قلب می‌دهد که یک پیامبر در انجام رسالت خویش نباید ناراحت و دلسرد شود.

    و آیه مورد بحث می‌خواهد نوعی دلداری و تسلی خاطر به پیامبر بدهد که اگرچه عده‌ای با تو مخالفند، لجاجت می‌ورزند و تو را آزار و اذیت می‌دهند؛ اما اینمسئله نسبت به امر مهم نبوت اهمیت ندارد؛ چرا که بازگشت همه آنها به سوی ماو حکم و اعمال آنها مورد محاسبه دقیق ما قرار خواهد گرفت به گونه‌ای که هیچ چیز از ما پنهان نخواهد شد، پاداش و مجازات‌ها نیز به دست ما می‌باشد. (طبرسی، 1408 ق، ج 10، ص 729) و آیه در مقام بیان کیفیت حساب‌رسی در قیامت نیست، بلکه به اصل حساب‌رسی و کیفر و پاداش نظر دارد.

    خلاصه اینکه در روایات بعضی از افعال هم به خدا و هم به کارگزارانش استناد داده شده است و این نوع از روایات نه تنها با قرآن تناقض ندارد بلکه در طول آیات قرآن مي‌باشد کما اینکه در خود قرآن هم این امر به کرّات به‌کار رفته است و آقای طباطبایی نیز خود به فعل "توفی" در این مورد اشاره کرده است.

    بنابراین به دلایل:

    1. تواتر مضمون حدیث
    2. بیان قرآن در موارد مشابه (گرفتن نفوس یا هدایت کردن و . . . )
    3. عدم تناقض میان مضمون حدیث و آیه (که اگر قائل به تناقض شویم به این معنا است که در خود قرآن هم تناقض وجود دارد)

    پس نتیجه مي‌گیریم : مضمون زیارت قابل اعتماد است.

  • قسمت سی و هفتم - حدیث اشراف بر قبر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت سیو هفتم

    حدیث اشراف بر قبر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم

    آقای طباطبایی در کتاب "نقد کتب حدیث شیعه" حدیثی را از کتاب اصول کافی مورد نقد قرار داده و به زعم خود آنرا مردود دانسته است. در این مقاله به بررسی این روایت پرداخته شده است.

     

    در اصول کافي بابي ديده مي‌شود با عنوان «باب النهي عن الأشراف علي قبر النبي صلى الله عليه و سلم» در اين باب که «مشرف شدن بر قبر پيامبرصلى الله عليه وسلم» را نهي نموده است تنها يک حديث آمده و شيخ کليني با اعتماد بر آن حديث، چنين عنواني را برگزيده است که در حقيقت فتواي او را نشان مي‌دهد. امّا اين يک حديث بقدري دور از عقل است که شارحين کافي همگي در تفسيرش درمانده‌اند. سند و متن حديث به قرار زير است:

     

    «عدة من أصحابنا، عن احمد بن محمد البرقي، عن جعفر بن المثني الخطيب قال: کنت بالمدينه و سقف المسجد الذي يشرف علي القبر قد سقط و الفعله يصعدون و ينزلون و نحن جماعه. فقلت لأصحابنا من منکم موعد يدخل علي ابي عبدالله عليه السلام الليله؟ فقال مهران بن ابي بصير: أنا. و قال اسماعيل بن عمار الصيرفي: أنا. فقلنا لهما: سلاه لنا عن الصعود لنشرف علي قبر النبي صلى الله عليه وسلم فلما کان من الغد لقينا هما، فاجتمعنا جميعا فقال إسماعيل قد سألنالکم عما ذکرتم، فقال: ما احب لأحد منهم أن يعلو فوقه و لا آمنه أن يري شيئا يدهب منه بصره، أو يراه قائما يصلّي، أو يراه مع بعض أزواجه صلى الله عليه و سلم».

     

    يعني: «گروهي از ياران ما از احمد بن محمّد برقي روايت کرده‌اند و او از جعفر بن مثنّي مشهور به خطيب شنيده که گفت:

     

    من در مدينه بودم و (بخشي از) سقف مسجد نبوي که بر فراز قبر پيامبرصلى الله عليه و سلم قرار داشت ريخته بود و کارگران بالا و پايين مي‌رفتند و من به همراه جماعتي آنجا بودم. به رفقاي خود گفتم چه کسي از شما امشب با ابو عبدالله (امام صادق عليه السلام) وعده ملاقات دارد و بر او وارد مي‌شود؟ مهران بن ابي بصير گفت: من. و اسماعيل بن عمار صيرفي نيز گفت: من. ما به آن دو گفتيم که از امام صادق درباره بالا رفتن (و مشرف شدن) بر قبر پيامبر صلى الله عليه و سلم سؤال کنيد تا (اگر جايز باشد) ما هم بر فراز قبر پيامبر صلى الله عليه و سلم رويم! چون روز بعد فرا رسيد با آن دو تن، روبرو شديم و همگي گرد آمديم. اسماعيل گفت: آنچه گفته بوديد ما از ابو عبدالله برايتان پرسيديم، در پاسخ گفت: من دوست ندارم که هيچ يک از شما بالاي قبر (پيامبر صلى الله عليه و سلم) برآيد و او را ايمن نمي‌گردانم از اينکه در آنجا چيزي ديده کور شود! يا پيامبر را به نماز ايستاده مشاهده کند، يا او را با برخي از همسرانش (در آنجا) ببيند».!!

     

    اين حديث بلحاظ سند و متن، ساقط است زيرا:

     

    اوّلاً: جعفر بن مثنّي مشهور به خطيب، معاصر امام رضا عليه السلام بوده و در زمان امام صادق عليه السلام نمي‌زيسته است! چنانکه مجلسي در کتاب «مرآه العقول» مي‌نويسد: «فان جعفر بن المثني من اصحاب الرضا عليه السلام و لم يدرک زمان الصادق عليه السلام».

     

    يعني: «جعفرين مثنّي از همراهان امام رضا بوده و زمان امام صادق را در نيافته است».

     

    ثانياً جعفربن مثني مذهب واقفي داشته و علماي رجال شيعي به هيچ وجه او را توثيق نکرده‌اند. مامقاني در کتاب «تنقيح المقال» درباره وي مي‌نويسد: «هذا واقفي لم يوثق»! «اين مرد، مذهب واقفي داشته و توثيق نشده است».

     

    ثالثاً اگر مقصود از ديدن پيامبر خداصلى الله عليه وسلم، رؤيت جسم آن حضرت در زير خاک بوده است که اين امر ممکن نبود و چنانچه مقصود، ديدن روح پيامبر اکرم صلى الله عليه و سلم باشد، روح ديدني نيست و گرنه، همه کارگراني که براي تعمير سقف مسجد بر بالاي قبر مي‌رفتند بايد روح پيامبر و همسرش را ديده کور شده باشند!

     

    رابعاً اگر هر کس بر قبر پيامبر خدا صلى الله عليه و سلم نظر افکند، بيم آن مي‌رود که نابينا شود، چرا رسول خدا صلى الله عليه و سلم از اين کار نهي نفرموده و بر خسارت امّتش راضي شده است؟!

     

     

     

    جواب:

     

    عدم تعارض حدیث با عقل:

     

    آقای طباطبایی این روایت را آنقدر غیر معقول می داند که معتقد است هیچ کسی به شرح این روایت نپرداخته است و حال آنکه مرحوم علامه مجلسی در مرآه العقول نه تنها متن حدیث را رد نکرده، بلکه قسمتهایی از آن را نیز شرح نموده است. همچنین می توان به عنوان نمونه ای دیگر به شرح مولي محمد صالح مازندراني در کتاب شرح أصول الكافي جلد 7 ص 194 195 اشاره کرد که آوردن بیان وی خارج از اختصار است.

     

    به شرح علامه مجلسی دقت فرمایید:

     

    مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول ؛ ج‏5 ؛ ص273... "و اعلم أن الأخبار مستفيضة في أن النبي و الأئمة صلوات الله عليهم بل سائر الأنبياء عليهم السلام لهم بعد وفاتهم أحوال غريبة ليس لسائر الخلق معهم فيها شركة لحرمة لحومهم على الأرض، و صعود أجسادهم إلى السماء و رؤية بعضهم بعضا و أحيائهم أمواتهم، بل بعض الناس من غيرهم أيضا إياهم، و قد أوردت أخبارا كثيرة في ذلك في الكتاب الكبير، و إنما النظر في أن تلك الأحوال هل لأجسادهم الأصلية أو للأجساد المثالية، فظاهر أكثر أصحابنا أنها في أجسادهم الأصلية و لا دليل عقلا و نقلا على نفي ذلك مع أن كثيرا من الأخبار الصحيحة و المعتبرة تدل عليه‏"

     

    بدان که برای پیامبر و ائمه و سایر انبیاء بعد وفاتشان حالات خاصی است که برای دیگران نیست. از جمله آنکه گوشت بدنشان بر زمین حرام است و اجسادشان به آسمان می رود.... و هیچ دلیل عقلی و نقلی بر نفی این موارد وجود ندارد با وجود اخبار صحیح و معتبری زیادی که بر این موضوع دلالت می کند.

     

    نتیجه: همانطور که دیده شد روایت مذکور نه تنها در مرآة العقول (که آقای طباطبایی با استناد بر آن به حدیث اشکال وارد کرده است)و کتب دیگر شرح شده است، بلکه علامه مجلسی با وجود مرسل بودن سندش، متن آن را معتبر دانسته و حدیث را نه مخالف عقل و نه نقل می داند و حتی مضمون آنرا متواتر بر می شمارد.

     

    وجود مضامین مشابه در کتب اهل تسنن:

     

    در ادامه علاوه بر موارد فوق برای تاکید مضاعف بر عدم مخالفت روایت با عقل و تواتر این نوع بیان موارد مشابه متعددی را در حد اقتضاء از کتب اهل تسنن آورده ایم:

     

    1-   نيل الأوطار الشوكاني[1] - ج 3 صفحه 305 :

     

    وقد ثبت في الحديث : أن الأنبياء أحياء في قبورهم رواه المنذري و صححه البيهقي . و في صحيح مسلم عن النبي صلى الله عليه و آله و سلم قال : مررت بموسى ليلة أسري بي عند الكثيب الأحمر وهو قائم يصلي في قبره .

     

    2-   تذكرة الحفاظ - الذهبي - ج 2 صفحه 737 :

     

    عبد الرحمن انا أبو الحسين البجيري انا محمد بن محمد بن سليمان نا شيبان نا حماد نا ثابت و سليمان التيمي عن انس ان رسول الله صلى الله عليه وآله قال : اتيت ليلة أسري بي على موسى عند الكثيب الأحمر وهو قائم يصلى في قبره

     

     

     

    پس در اهل تسنن نیز مجموعه ای از روایات معتبر داریم که به تواتر نقل شده است و بیانگر نماز خواندن حضرت موسی علیه السلام در قبرش است. آنچه مسلم است این است که حضرت موسی علیه السلام در زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وفات یافته بود. همچنین در روایات تاکید دارد که "یصلی فی قبره" یعنی نه آنکه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در معراج،حضرت موسی علیه السلام را در عوالم بالا دید که نماز می خواند؛ بلکه او را در قبرش در زمین دیده است که نماز می خواند. پس مضمون این نوع از احادیث مشترک فریقین است.

     

    انبیاء حتی پس از رحلتشان دارای ویژگی های منحصر بفردی نسبت به دیگران هستند:

     

    علاوه بر دلالت روایات فوق بر نماز خواندن حضرت موسی علیه السلام در قبر که یک ویژگی منحصر بفرد را برای ایشان بیان می کند؛دسته دیگری از روایات مشترک ذیل آیه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وجود دارد که بیانگر اجماع مسلیمن بر لزوم آرام سخن گفتن در کنار ضریح پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله حتی پس از رحلت ایشان است. همانگونه که هم اکنون نیز در مسجد النبی این آیه را در کنار ضریح حضرت ثبت کرده اند و این بدان معناست که پیامبر صلی الله علیه و آله حتی پس از رحلتشان دارای احترامات ویژه ای نسبت به بقیه افراد هستند.

     

    به عنوان نمونه ای تاریخی به سخن امام حسین علیه السلام در زمان تدفین برادر بزرگوارشان اشاره می کنیم:

     

    وقتی امام حسن علیه السلام به شهادت رسیدند، بدن طاهر حضرت را به مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله بردند. بنی امیه گمان کردند که بنی هاشم قصد دارند بدن مطهر امام را در کنار قبر پیامبر دفن کنند. وقتی امام حسین علیه السلام دید بنی امیه داد و قال درست کردند آن حضرت این آیه را برای آن جمع تلاوت کردند :"ای کسانی که ایمان آوردید صدایتان را بالاتر از صدای پیامبر نبرید" [سورة الحجرات: الآية 2] و هیچ کسی حتی امویان استدلال حضرت را مبنی بر آنکه این آیه فقط در زمان حیات رسول خدا معتبر بوده است رد نکرد.

     

     

     

    همچنین این عمل که کنار قبر پیامبر بایستیم و عرضه داریم: "وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحيماً" النساء : 64 که در زیارت چهار مذهب اهل تسنن نیز آمده (اگر الفقه فی مذاهب اربعه را مشاهده کنید آنجاکه زیارت را نقل می‌کند این عبارت آمده و خطاب به پیامبر میکند و البته که نمی‌گویند که خدایا این عبارت را به پیامبر برساند) بیانگر یک ویژگی خاص برای پیامبر در زمان وفاتشان است.

     

    نتیجه: با توجه به روایات مشترک فرقین اینگونه برداشت می شود که این اجسام مطهر دارای ویژگی‌ها و احترامات خاصی هستند و نباید با سایر مردم مورد مقایسه قرار گیرند.

     

    عقل در برابر چگونگی ویژگی های منحصر بفرد  انبیاء سکوت می کند

     

    باید این نکته مهم را متذکر شد که فقط کلام وحی وجود چنین ویژگی های منحصر بفردی را برای انبیاء بیان می کنددر قالب شرع این آیات و روایات را بیان کرده است و عقل در اثبات یا رد چنین ویژگی هایی سکوت اختیار می کند.

     

    مگر آنکه گفته شود از زمان رسول خدا همه صحابه، همه تابعین و همه ائمه معصومین در اشتباه آشکار بودند و امروز آقای طباطبائی بر مبنای عقلشان درست فهمیده اند! لذا عقل سلیم حکم می کند که در مورد چگونگی ویژگی هایی که جسم مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله و دیگر انبیاء دارند، صرفا مطابق کلام وحی سخن بگوییم؛ همانگونه که عقل در مورد بود و نبود و چگونگی آن ویژگی ها حکم به سکوت مطلق می کند.

     

    پس اگر روایت فرمود قبر پیامبر دارای احترامات ویژه است که اشراف بر آن ممکن است آثار زیان باری داشته باشد، مطلب عجیبی نیست. مشابه این موضوع را می توان در جریان رحبه و شهادت ندادن زید بن ارقم مشاهده کرد که تاریخ شهادت می دهد او به نفرین حضرت امیر علیه السلام کور شد.

     

    بررسی اشکالات وارده به متن روایت

     

    1-   آقای طباطبایی می گوید:" اگر مقصود از ديدن پيامبر خدا صلى الله عليه و سلم، رؤيت جسم آن حضرت در زير خاک بوده است که اين امر ممکن نبود و چنانچه مقصود، ديدن روح پيامبر اکرم صلى الله عليه و سلم باشد، روح ديدني نيست"باید گفت:

     

    اینکه تصور شود یا روح وجود دارد و یا جسم مادی دنیوی و حالت دیگری وجود ندارد، فرض غلطی است. حال سومی هم وجود دارد و آن جسد مثالی است. جسم پیامبر در دل خاک دیده نمی شود و روح پیامبر نیز چون از نوع جسم غلیظ نیست، دیده نمی شود. اما پیامبر در قالب جسد مثالی قابل رویت است. مثل جبرئیل که در قالب دحیه کلبی وارد و دیده می شد. همچنین قرآن خبر از جن می دهد که جسمش نه از گونه ما است و نه از جنس روح است. پس باید از جسمی مانند قالب مثالی باشد و لذا بعضی افراد قادر به رویت آنان هستند. چه بسا روح پیامبر در قالب جسم مثالی در اطراف قبر حضور پیدا کند. پس تقسیم بندی آقای طباطبائی در حالات جسم و روح ناقص بوده و به تبع آن نتیجه گیری ایشان غلط خواهد بود.

     

    2-   اما درمورد سخن دیگر ایشان،"و گرنه، همه کارگرانی که برای تعمیر سقف مسجد بر بالای قبر می‌ رفتند باید روح پیامبر و همسرش را دیده کور شده باشند!" باید گفت:

     

    این که هر کس به هر دلیلی مشرف بر قبر شود الزاما کور می گردد، استنتاج غلطی است. زیرا در متن روایت به روشنی پیداست که افراد نمی خواستند برای تعمیر بر قبر پیامبر مشرف شوند. بلکه صرفا برای کنجکاوی بوده است و حضرت بخاطر این نیت غیر موجه، آنها را منع کرده است. پس حکم روایت برای کارگرانی که در محل مذکور مشغول به تعمیر بوده اند جاری نیست.

     

    همچنین مجازات کور شدنمیتواند فوری و یا در طول زمان باشد و چه بسا ممکن است منظور روایت تجسم برزخی آن عمل (اشراف غیر موجه بر قبر نبی) باشد.

     

    و همین طور می تواند این مجازات برای مومن و غیر مومن و برای مطلعین از حکم و جاهلین تفاوت داشته باشد؛

     

     

     

    3- در مورد اشکال پایانی: "اگر هر کس بر قبر پیامبر خدا صلی الله علیه  و آله و سلم نظر افکند، بیم آن می ‌رود که نابینا شود، چرا رسول خدا صلی الله علیه  و آله و سلم از این کار نهی نفرموده و بر خسارت امّتش راضی شده است؟!" باید گفت:

     

    اولا پیامبر صلی الله علیه و آله آنچه از دین که ضرورت داشت گفته شود خود فرموده اند؛ ولی قصه ابلاغ احکام با رحلتشان به اتمام نرسید. لذا ائمه علیهم السلام در هر مقطع زمانی به فراخور شرایط و اتفاقات، بخشی از احکام را که به تعلیم پیامبر واقف بودند، بیان می کردند. همانگونه که می بینیم حضرت صادق علیه السلام هنگامی که موضوع اشراف بر قبر پیامبر مطرح شد، حکم آنرا بیان نمودند.

     

     

     

    ثانیا آقای طباطبائی عواقب حاصل از اشراف بر قبر پیامبر را در فضای تکوین فرض کرده است. یعنی اینکه چه فرد از آثار عملش اطلاع داشته باشد و چه نداشته باشد، با اشراف بر قبر پیامبر کور می شود. مانند اینکه آتش می سوزاند حال آنکه فرد چه بداند آتش سوزنده است و چه نداند. اگر فرض تکوینی بودن را در کور شدن مشرفین قبر نبی بپذیریم در این صورت است که بر رسول خدا لازم بود از کور شدن کسی که بالای گنبد می رود خبر دهد. ولی از سیاق کلام حضرت اینگونه بر می آید که این عقاب امری تکوینی نیست و ممکن است در برخی مواقع رخ دهد.

     

    در فرض دیگر اگر کور شدنی که حضرت صادق علیه السلام فرموده اند را در دسته ثواب و عقاب پنداریم و مطلع بودن از آثار و نتایج انجام عمل را شرط عقوبت بدانیم، کسی که جاهل به این امر بوده قطعا و یقینا چوب کسی که برای کنجکاوی بی عذر بالای گنبد رفته را نمی خورد. پس جاهل دچار خسران نمی شود.

     

    پس نمی توان از این روایت چنین برداشت کرد که پیامبر با نگفتن این موضوع بر خسارت امتش راضی شده است.

     
     
     

     
     

    [1]شوکانی خود از علما وهابی است

  • قسمت سی و پنجم - شناخت منافقین

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت سیو پنجم

    شناخت منافقین


    آقای طباطبایی در ادامه اشکالات خود در کتاب "نقد کتب حدیث" می‌گوید:
    مجلسی در مجلد بیست و ششم از «بحار الانوار» روايتي از ابوجعفر باقر -عليه السلام- بدين‌صورت نقل کرده است:

    «عن احمد بن الحسين عن الاهوازي عن عمر بن تميم عن عمار بن مروان عن أبي جعفر -عليه السلام- قال: وَ إِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وَ حَقِيقَةِ النِّفَاقِ»

    يعني: «از احمد بن حسين از اهوازي از عمر بن تميم از عمّار بن مروان از ابو جعفر باقر -عليه السلام- روايت شده که گفت: ما هرگاه مردي را ببينيم مي‌شناسيم که آيا حقاً ايمان دارد يا براستي منافق است»

    اين روايت نيز علاوه بر آنکه در سندش کسي مانند «عمر بن تميم» ديده مي‌‌شود که ناشناخته و مجهول است با قرآن کريم نيز سازگاري ندارد زيرا در قرآن مجيد به تصريح آمده است که پيامبر عالي‌قدر اسلام -صلى الله عليه و[آله] سلم- منافقان را نمي‌‌شناخته، چگونه امام -عليه السلام- به محض ديدن مردي، مي ‌شناخته که او منافق است يا مؤمن؟!

    در قرآن ضمن سوره‌ شريفه توبه مي‌‌خوانيم:

    وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِّنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ (توبه / 101)

    «در پيرامون شما از باديه ‌نشينان، کساني منافق‌اند و برخي از اهل مدينه نيز بر نفاق خوگرفته‌اند، تو (اي پيامبر) آن‌ها را نمي‌‌شناسي و ما آنان را مي‌‌شناسيم»
    باز در قرآن مجيد ضمن سورة کريمة بقره مي‌‌خوانيم:

    وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ (بقره / 204)

    «از ميان مردم کسي است که گفتارش دربارة (بي‌اعتباري) زندگاني دنيا تو را به شگفت مي‌افکند و خدا را بر آن‌چه در دل دارد گواه مي‌گيرد، ولي او (در باطن) سخت‌ترين دشمنان است»

    پيدا است سخني که با قرآن مخالفت داشته باشد از امام باقر -عليه السلام- صادر نشده و افتراء بر ايشان است.


    خلاصه اشکال:

    خلاصه اشکالی که آقای طباطبایی به حدیث فوق ایراد کرده است به دو بخش تقسیم می شود:

    1- سند روایت ضعیف است؛ چون عمر بن تمیم فردی ناشناخته است.
    2- روایت با قرآن تعارض دارد.


    جواب:

    روایت مذکور خبر واحد نبوده و متن آن دقیقاً از بیان دیگر معصومین و روات مختلف نقل شده است. در زیر چند نمونه آورده شده است:

    1- الكافي (ط - الإسلامية) / ج‏1 / 223 / باب أن الأئمة ورثوا علم النبي و جميع الأنبياء و الأوصياء الذين من قبلهم..... ص223

    عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ الْمُهْتَدِي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ‏ أَنَّهُ كَتَبَ إِلَيْهِ الرِّضَا ع أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مُحَمَّداً ص كَانَ أَمِينَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ فَلَمَّا قُبِضَ ص كُنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَرَثَتَهُ فَنَحْنُ أُمَنَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ عِنْدَنَا عِلْمُ الْبَلَايَا وَ الْمَنَايَا وَ أَنْسَابُ الْعَرَبِ وَ مَوْلِدُ الْإِسْلَامِ وَ إِنَّا لَنَعْرِفُ‏ الرَّجُلَ‏ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وَ حَقِيقَةِ النِّفَاقِ وَ إِنَّ شِيعَتَنَا لَمَكْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ يَرِدُونَ مَوْرِدَنَا وَ يَدْخُلُونَ مَدْخَلَنَا لَيْسَ عَلَى مِلَّةِ الْإِسْلَامِ غَيْرُنَا

    سند این روایت صحیح و غیر قابل خدشه است.


    2- بحار الأنوار (ط - بيروت) / ج‏46 / 263 / باب 5 معجزاته و معاني أموره و غرائب شأنه صلوات الله عليه..... ص 233

    جَابِرُ بْنُ يَزِيدَ الْجُعْفِيُّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وَ بِحَقِيقَةِ النِّفَاق

    3- بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم / ج‏1 / 288 / 8 باب في الأئمة ع أنهم يعرفون من يدخل عليهم في الإيمان و النفاق ص: 288

    حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ يَرْفَعُهُ قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع‏ إِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وَ حَقِيقَةِ النِّفَاقِ وَ إِنَّ شِيعَتَنَا لَمَكْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ.[1]

    4- عيون أخبار الرضا عليه السلام / ج‏2 / 227 / 53 باب صحة فراسة الرضا ع و معرفته بأهل الإيمان و أهل النفاق.....  ص 227

    أَبِي عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرِ بْنِ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ قَالَ كَتَبَ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع وَ أَقْرَأَنِيهِ رِسَالَةً إِلَى بَعْضِ أَصْحَابِهِ إِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وَ بِحَقِيقَةِ النِّفَاقِ

    نتیجه: این تنها روایاتی است که تواتر لفظی[2] دارند. روایات بسیاری وجود دارد که مضمون روایت مورد بحث را تایید کرده و دارای تواتر معنوی است، که ذکر آن در این مقاله خلاف اختصار است. علاوه بر آن، روایت کافی سندش بسیار محکم و صحیح می باشد که خود به تنهایی تایید کننده صحت سندیت حدیث می‌باشد. پس اشکال وارده به سند حدیث تنها به دلیل مجهول بودن یک راوی، خلاف منطق علم حدیث است.

    در مورد اشکال دوم که مضمون روایت را خلاف قرآن می‌داند باید چنین گفت آیاتی از قرآن وجود دارد که با آیه 101 سوره توبه در تعارض است و به وضوح بیان می‌دارد که پیامبرصلی الله علیه و آله منافقین را می شناسد. این آیات به شرح زیر است:
    1- يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (توبه/73)

    ترجمه: اى پيامبر، با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير، و جايگاهشان دوزخ است، و چه بد سرآن‌جامى است‏

    شناخت کفار که امری آسان است. آن‌ها کسانی اند که علناً با پیامبرصلی الله علیه و آله به مخالفت برخاسته و او و خدایش را انکار می‌کنند. ولی شناخت منافقین که به ظاهر اسلام آورده اند امری دشوار است. پس چگونه است که خداوند به پیامبرشصلی الله علیه و آله با این شدت دستور می‌دهد که با منافقین به جهاد برخیزد در حالی که پیامبرصلی الله علیه و آله مقدمه لازم این دستور خداوند که شناخت منافقین است، را دارا نباشد؟ پس به یقین پیامبر منافقین را می‌شناخته است که خداوند چنین فرمان محکمی به ایشان داده است.

    2- وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ (توبه/84)

    ترجمه: و هرگز بر هيچ مرده‏اى از آنان نماز مگزار و بر سر قبرش نايست، چرا كه آنان به خدا و پيامبر او كافر شدند و در حال فسق مُردند.

    همه فریقین متفق القول اند که این آیه در مورد منافقین است. در این آیه خداوند به پیامبرشصلی الله علیه و آله دستور می‌دهد که بر جنازه منافقین نماز نخواند. پس آن‌چه مسلم است این است که منافقین در نزد مردم، مسلمان هستند که موضوع نماز بر جنازه مطرح شده است. پس چگونه است که خداوند به پیامبرشصلی الله علیه و آله دستور می‌دهد عملی را ترک کند در حالی که پیامبرصلی الله علیه و آله نمی‌داند چه کسی مسلمان است و چه کسی منافق؟! ضمن این‌که این دستور بر طبق آیه تداوم دارد و در مورد یک فرد خاص و زمان خاص نیست.

    3- سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى‏ مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ يُريدُونَ أَنْ يُبَدِّلُوا كَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا كَذلِكُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَيَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ كانُوا لا يَفْقَهُونَ إِلاَّ قَليلاً (15) قُلْ لِلْمُخَلَّفينَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى‏ قَوْمٍ أُولي‏ بَأْسٍ شَديدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَليماً (فتح/16)

    ترجمه: چون براى گرفتن غنايم به راه بيفتيد، آنان كه از جنگ تخلف ورزيده‏اند خواهند گفت: بگذاريد تا ما هم از پى شما بياييم. مى‏خواهند سخن خدا را ديگرگون كنند. بگو: شما هرگز از پى ما نخواهيد آمد. خدا از پيش چنين گفته است. سپس خواهند گفت: بلكه بر ما حسد مى‏بريد؟ نه، اينان جز اندكى نمى‏فهمند. (15) به اعراب باديه‏نشين كه از جنگ تخلف ورزيده‏اند، بگو: به زودى براى جنگ با مردمى سخت نيرومند فراخوانده مى‏شويد كه با آن‌ها بجنگيد يا مسلمان شوند. اگر اطاعت كنيد خدايتان پاداشى نيكو خواهد داد و اگر هم‌چنان كه پيش از اين سر برتافته‏ايد، سر برتابيد شما را به عذابى دردآور عذاب مى‏كند. (16)

    سیاق آیات و بیان مفسرین نشان می‌دهد که این گروه مخاطب، منافقین اند. به عنوان نمونه به تفسیر اطیب البیان اشاره می‌کنیم:

    أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏12، ص: 207 و 208

    [سوره الفتح (48): آيه 15] سَيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ منافقين و كسانى كه فى قلوبهم مرض است: إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى‏ مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها غنائم خبير و يهود ذَرُونا نَتَّبِعْكُمْ ما هم جزو شما مؤمنين مجاهدين هستيم بايد سهم از غنائم داشته باشيم.... [سوره الفتح (48): آيه 16]... قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرابِ همين‏هايى كه منافق و فى قلوبهم مرض بودند و قعود كردند و همراه حضرت نرفتند و معتذر شدند.... وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا كَما تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ سستى و تقاعد و تخلف نموديد و بهمان نفاق و مرض قلب باقى مانديد. يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً كه ميفرمايد: إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ.

    خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آلهدستور می‌دهد که به منافقین بگوید که "آیه 16 سوره فتح". چگونه ممکن است پیامبرصلی الله علیه و آله منافقین را نشناسد در حالی که آن‌ها را در جنگ دخالت نداده است و این امر مورد اعتراض منافقین قرار گرفته است و خدا نیز دستور داده که به منافقین این پیغام را برساند؟! پس پیامبرصلی الله علیه و آله قطعاًآن‌ها را می‌شناخته است.

    4- خداوند در آیات ابتدایی سوره منافقون به توصیف آن‌ها پرداخته، معرفی‌شان می‌کند:

    إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ (1) اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (2) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ (3) وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (4) وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (5) سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ (6) هُمُ الَّذينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى‏ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنْفَضُّوا وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَفْقَهُونَ (7) يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقينَ لا يَعْلَمُونَ (8)

    ترجمه: چون منافقان نزد تو آيند، گويند: شهادت مي ‏دهيم كه تو پيامبر خدا هستى. خدا مي‏ داند كه تو پيامبرش هستى و خدا شهادت مى‏دهد كه منافقان دروغ‌گو هستند. (1) از سوگندهاى خود سپرى ساختند و از راه خدا بازداشتند و به حقيقت، آن‌چه مي كنند ناپسند است. (2) اين بدان سبب است كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند. خدا نيز بر دلهاشان مُهر نهاد و آنان درنمي يابند. (3) و چون آنان را ببينى، هيكلهاي ایشان تو را به تعجّب وا ميدارد، و چون سخن گويند به گفتارشان گوش فرا مي دهى گويى آنان شمعك‏هايى پشت بر ديوارند [كه پوك شده و درخور اعتماد نيستند]: هر فريادى را به زيان خويش مي ‏پندارند. خودشان دشمنند؛ از آنان بپرهيز؛ خدا بكشدشان؛ تا كجا [از حقيقت‏] انحراف يافته‏ اند. (4) چون به آن‌ها گفته شود كه بياييد تا پيامبر خدا برايتان آمرزش بخواهد، سرمي ‏پيچند. مي بينى كه اعراض و گردنكشى مى‏كنند. (5) تفاوتى نكند، چه برايشان آمرزش بخواهى چه آمرزش نخواهى. خدايشان نخواهد آمرزيد. و خدا مردم نافرمان را هدايت نمى‏كند. (6) اينان همان‌هايند كه مى‏گويند: بر آن‌ها كه گرد پيامبر خدا هستند، چيزى مدهيد تا از گردش پراكنده شوند. و حال آن‌كه خزائن آسمان‌ها و زمين از آنِ خداست ولى منافقان نميفهمند. (7) مي گويند: چون به مدينه بازگرديم، صاحبان عزت، ذليلان را از آن‌جا بيرون خواهند كرد. عزت از آنِ خدا و پيامبرش و مؤمنان است. ولى منافقان نميدانند. (8)


    از آیات اول سوره منافقون می‌توان نتایج زیر را گرفت:

    1- خداوند منافقین را به روشنی توصیف کرده است و بدین وسیله نه تنها پیامبرصلی الله علیه و آله بلکه برخی از مردم نیز می‌توانستند آن‌ها را بشناسند.

    2- در آیه 4 خداوند به پیامبرصلی الله علیه و آله می‌گوید از آن‌ها بپرهیز و دوری کن. چگونه پیامبری که منافقین را نمی‌شناسد می‌تواند به فرمان خدا عمل کند؟!

    3- در عین این‌که آیات می‌گوید پیامبر منافقین را می‌شناسد، در همان حال قرآن می‌فرماید که برخی از ویژگی‌های آن‌ها پیامبر صلی الله علیه و آله را شگفت زده می‌کند و این نقضی بر سخن آقای طباطبایی است که تصور کرده وقتی خدای متعال می‌فرماید: "وَ مِنَ‏ النَّاسِ‏ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما في‏ قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصام"‏ اعجاب رسول خدا ملازم نشناختن منافقین است. در حالی که این برداشت صحیحی نیست.

    4- هر کس مطلب آیه 7 را بگوید منافق است و هرکس این را از دهان دیگری بشنود، می‌فهمد که گوینده آن منافق است. پس اطرافیان پیامبر در اثر شنیدن این گونه مطالب تشخیص می‌دادند این افراد منافق اند. بنابراین حتی مردم عادی هم می‌توانستند منافقین را بشناسند. چگونه پیامبر اکرم آنان را نمی‌شناخته است؟!
    چگونه می‌توان پذیرفت که خداوند به این صراحت منافقین را توصیف کرده باشد و پیامبرصلی الله علیه و آله با این وجود نتواند آن‌ها را بشناسد.

    5- وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنى‏ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (107) لا تَقُمْ فيهِ أَبَدا... (توبه/108)

    ترجمه: و (گروهى ديگر از منافقان‌اند) آنان كه مسجدى براى زيان به اسلام برپا كردند و مقصودشان كفر و عناد و تفرقه كلمه بين مسلمين و ساختن كمين‌گاهى براى دشمنان ديرينه خدا و رسول بود، و با اين همه قسم‏هاى مؤكّد ياد مي ‏كنند كه ما جز قصد خير غرضى نداريم، و خدا گواهى مي دهد كه محققا دروغ مي گويند. (107) تو (اى رسول ما) هرگز در مسجد آن‌ها (به نماز) نايست... (108)

    قطعاً معلوم بوده است چه کسانی آن مسجد را ساخته اند که پیامبرصلی الله علیه و آله دستور دادند آنرا خراب کنند و سیاق آیات آن‌ها را منافقین معرفی می‌کند. پس در این‌جا هم گروهی از منافقین شناخته شده‌اند.

    پس می‌توان دید در قران آیاتی است که نشان می‌دهد پیامبرصلی الله علیه و آله منافقین را می‌شناسد و خداوند آن‌ها را به گونه‌های مختلف به پیامبرش شناسانده است. پس بین آیات فوق و آیه 101 سوره توبه (مورد ادعای آقای طباطبایی) چگونه جمع می‌شود؟ آیه 101 توبه می‌گوید که خدا منافقین را می‌شناسد و پیامبر آن‌ها را نمی‌شناسد و آیات دیگر بیانگر این است که پیامبر منافقین را می‌شناسد. بنا بر روش تفسیری آقای طباطبایی قرآن دارای تناقض می‌گردد. (واقعا از قرآن شناسی ایشان بیش از این نمی‌توان انتظار داشت) پس می‌توان نتیجه گرفت که از آیه 101 سوره توبه نمی‌توان مطلب آقای طباطبایی را برداشت کرد.


    حال چگونه آیه 101 توبه با آیات دیگر قرآن جمع می‌شود؟
    می‌توان گفت پیامبر بدون معرفی خدا، هیچ یک از منافقین را نمی‌شناخته است. اما خداوند آن‌ها را به پیامبرصلی الله علیه و آله شناسانده است. لذا با وجود آنکه پیامبرصلی الله علیه و آله منافقین را بالله (به تعلیم خداوند) می‌شناسد، گفتن این مطلب که "پیامبرصلی الله علیه و آله تو کسی از منافقین را (به استقلال) نمی‌شناسی" در این فضا کاملا درست است و تناقضی در قرآن وجود ندارد.

    مجدداً متذکر می‌شویم: آقای طباطبائی از آیه : وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما في‏ قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ (204/بقره) استفاده کرده است که چون پیامبر از کلام منافقین به اعجاب درآمده، پس ایشان منافقین را نمی‌شناخته است. ما با آیات دیگر نشان دادیم خداوند به گونه های مختلف منافقان را نشان دار کرده و پیامبر آن‌ها را بالله می‌شناخته است. لذا ترجمه آقای طباطبائی از اعجاب به عنوان این‌که "تو نمی‌شناسی" برداشتی غلط است. شگفتی انسان می‌تواند از سخنوری یا از فصاحت کلام یا از ویژگی های ظاهری فرد باشد. مثلا یک منافق می‌تواند چنان ظاهر سازی کند و به شیوایی سخن بگوید و یا سخن خویش را با قسم‌های شداد و غلاظ تاکید نماید تا دیگران شگفت زده شده و سخن او را قبول کنند.

    پس این آیه درصدد این نیست بگوید "تونمی‌شناسی". هم‌چنین با مراجعه به شان نزول آیه می‌توان فهم بهتری از معنای آیه بدست آورد:


    شان نزول: كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج‏1، ص: 67

    امّا منافقان را يكى اين است، و ديگر- و من النّاس من يعجبك- در شأن اخنس منافق آمد حليف بنى زهرة شيرين سخن بود و منظرى نيكو داشت روز بدر- سيصد مرد از بنى زهره بفريفت تا از جنگ دشمن باز پس ايستادند. او را اخنس باين خوانند يعنى خنس بهم يوم بدر.


    كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج‏1، ص: 547

    وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ الآية...- اين در شأن مردى آمد از قريش، ازين منافقى، نيكو سخنى، بد فعلى، كه منظرى شيرين داشت و سخنى نرم و زبانى خوش اما كافر دل بود، و سوگند خوار و سخت خصومت و بد سيرت. آمد بر مصطفى صلّى اللَّه عليه و آله و سلم و سوگند ياد كرد- كه من ترا دوست دارم و بر دين توام. و مصطفى صلّى اللَّه عليه و آله و سلم او را بدين بنواخت و نزديك خود كرد، و سخنش خوش آمد. گويند كه اخنس بن شريق بود و گويند كه- ثعلبه- بود. وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما فِي قَلْبِهِ و آن گه خداى را مر گواه گرفتى كه آن‌چه مي‌گويم راست است و دروغ بود و يُشْهِدُ اللَّهَ خوانده‏اند بفتح يا و رفع هاء اللَّه- و معنى آنست كه خداى گواه است پنهان بد او در دل او.

    آیا روایت مورد بحث مخالف قران است ؟

    روایت می‌فرماید: وَ إِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وَ حَقِيقَةِ النِّفَاقِ
    ترجمه: ما با دیدن یک فرد به حقیقت ایمان و حقیقت نفاق او آگاه می‌شویم.
    با توجه به بحث های قبلی و نگاه به روایات در می‌یابیم که خدای متعال در سیمای مومن و منافق و کافر علائمی‌قرار داده است که امام معصوم آن علائم را می‌شناسد و با نظر بر چهره افراد از درونشان با خبر می‌شود. این مطلب نه تنها هیچ تناقضی با قرآن نداشته، بلکه قرآن می‌فرماید: إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمين‏

    [1] صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم، 1جلد، مكتبة آية الله المرعشي النجفي - ايران؛ قم، چاپ: دوم، 1404 ق.
    [2] با احتساب روایت مورد بحث به 5 روایت می‌رسد که تواتر لفظی پیدا می‌کند.
  • قسمت سی و یکم - حدیث دُرِّ نجف

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت سیو یکم

    حدیث دُرِّ نجف



    آقای طباطبائی حدیثی را در رابطه با شرافت نظر به در نجف و ثواب آن از کتاب حلیة المتقین نقل و پیرامون آن چنین اظهار نظر می کند :

     "باز مجلسي ضمن همان کتاب دربارة ثواب سنگ‌هايي که در بيابان‌هاي نجف افتاده و مي‌توان از آنها انگشتري ساخت و بر دست کرد، مي‌نويسد:

    حضرت صادق -عليه السلام- فرمود: «آن دري که در نجف اشرف، خدا ظاهر مي‌سازد بدرستي که هر که آن را دست کند به هر نظر کردني به آن، خداوند عالميان زيارتي يا حجي يا عمره‌اي در نامة اعمال او بنويسد که ثوابش ثواب پيغمبران و صالحان باشد و اگر خدا رحم نمي‌کرد بر شيعيان ما، هر آينه هر نگين از آن، به قيمت بسيار مي‌رسيد و ليکن خدا ارزان کرده است براي ايشان که توانگر و فقير ايشان توانند در دست کرد».( حلية المتقين، ص 19-20)

    آيا ثواب پيغمبران خدا آن اندازه ارزان است که با نگاه کردن به قطعه سنگي برابري مي‌کند؟!

    تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل!"

     پاسخ:

    همانگونه که در ذیل نقد مطالب قبلی ایشان نیز مطرح شد, ثواب و پاداش الهی با معیارهای ذهنی ما مطابقت ندارد و بنا نیست که میزان ثواب و عقاب اعمال مطابق نظر ما باشد. چرا که خداوند لایسئل عما یفعل است! آیا کسی از خدای متعال در قبال انجام اعمال طلبی دارد؟ یا آنکه همه ی ثواب های وعده داده شده صرفا از روی لطف و رحمت خداست؟ با کدام محاسبات عقلی میتوان رابطه ای میان یک عمل محدود - ولو کامل با رعایت تمامی شرایط - و خلود در بهشت برقرار کرد؟؟ چگونه میتوان تفکرات آقای طباطبایی را با صریح آیات قرآن جمع کرد که بیان یک جمله کوتاه استغفرالله ربی و اتوب الیه که با نیت خالص بیان شود از بین برنده تمامی گناهان و حتی تبدیل آنها به حسنات باشد؟؟ جز این است که این امور جز از سر لطف و احسان پرودگار است و از کریم جز این سزاوار نیست که کم را بسیار فزونی بخشد. والا هر صاحب خردی عمل به مثل را وظیفه خود میداند.

     توجه به آیات و معارف قرآنی مدام ما را متذکر به این امر میکند که ثواب اعمال از روی الطاف خدای رحیم است و عقابش از روی عدل. غرض از اطاله مقدمه بیان این جمله بود که بله! اگر خدای متعال بخواهد که نگاه کردن به یک سنگ معادل بلکه بیشتر از ثواب همه انبیای الهی باشد نه بر حریم عدل و نه بر حریم کرم و نه حتی بر حریم حکمت او گزندی وارد است.

     و اما در پاسخ به شبهه مطرح شده، اندکی تامل در حدیث شریف جای هیچ نقطه ابهام نمی آمد. اما  ذهن جهت دار آقای طباطبایی مجال درنگ در روایا شریف را از او گرفته و او را در شهوت قلم فرسایی غرق نموده است. ما برای برداشت صحیح، متن عربی حدیث را آورده و آن را ترجمه میکنیم. متن عربی آورده شود. حضرت صادق که درود خدا بر او باد می‍فرمایند خدای متعال به هر کسی که انگشتری با نگین سنگ نجف اشرف در دست داشته باشد به ازای هر نگاه بر آن سنگ به وی ثواب حجی عطا میکند که پیامبران الهی و بندگان صالح به جا آورده اند. به بیان ساده تر، یک حج که توسط انبیای الهی انجام شده باشد چقدر ثواب و ارزش دارد؟ همان ثواب را خدای متعال به جهت شرافت این سنگ در هر نگریستنی به آن عطا میکند.

    بسیار واضح و بدیهی است که عملی که توسط یک نبی الهی انجام پذیرد کامل تر از عمل یک شخص عادی است. طبیعتا حج او نیز شامل همین بیان است.

    نکته قابل تامل این است که بیان ثواب حج برای نگریستن به در نجف بدین معنا نیست که کسی که به دُر نگاه کند از رفتن به حج واجب معاف میشود و وظیفه از او ساقط میگردد؛ بلکه منظور، انجام یک عمل مستحب و ثواب مترتب بر آن شده است نه جای گزینی عملی مستحب به جای عمل واجب.

    مطلب قابل تامل دیگر اینست که آیا هر کسی مثلا یهودی و نصرانی و یا کافری به دُر نجف بنگرد چنین ثوابی برای او لحاظ میشود یا نه؟ جواب در حدیث بیان شده است که خیر. خدا ثواب این عمل را به کسی که دارای اعتقادات صحیح و حقه است و از شیعیان امیرالمومنین علیه السلام است اختصاص داده است.

    در پایان مجددا متذکر میشویم  که ذکر کلمه حج یا عمره در حدیث موید این است که منظور ثواب حج انبیا میباشد نه ثواب همه اعمال انبیا والا ضرورتی به ذکر عمل حج نبود. اما منتفد مغرض حتی زحمت تامل در روایت را به خود نداده است و به تمسخر و استهزا پرداخته. الله یستهزی بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون.(آیه 15 سوره بقره) با این بیان اساسا شبهه وارد نیست و لازم است که آقای طباطبایی با دقت بیشتری به روایات نظر کنند و با چنین دلایل بی اساس و ضعیفی به کلام معصومین و راویان شریف خرده نگیرند. حال به خوانندگان محترم میگوییم تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل....!

  • قسمت سی وچهارم - ازدواج ام کلثوم (۳)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت سیوچهارم

    ازدواج ام کلثوم

    (۳)



    2-عدم تناسب سني و مخالف بودن این ازدواج با سنت رسول خدا

    بنا به نقل اهل سنت اين ازدواج در سال 17هـ اتفاق افتاده است ؛ چنانچه يعقوبي از تاريخ نويسان اهل سنت مي‌نويسد: ام‌كلثوم نيز كه در آخرين سال زندگي نبي مكرم به دنيا آمده است در زمان خواستگاري عمر هفت سال بيشتر نداشته است . چنانچه ابن سعد در طبقات به اين حقيقت اشاره كرده و مي‌نويسد :عمر با ام كلثوم ازدواج كرد ؛ در حالي كه هنوز ام كلثوم به سن بلوغ نرسيده بود .( طبقات الكبري، ابن سعد، ج8، ص462_463.)و در روايت ديگري مي‌نويسد :زماني كه عمر ، ام كلثوم را از علي (عليه السلام) خواستگاري كرد ، علي (عليه السلام) فرمود : اي امير مؤمنان ، او كودكي بيش نيست .( الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد ، ج 8 ، ص 464 .)از طرف ديگر عمر بن الخطاب وقتي در سال 23 هـ كشته شد ، شصت و سه سال داشته ؛ پس در سال 17 هـ 57 سال داشته است ؛ يعني بين ام كلثوم و عمر بيش از 50 سال فاصله سني وجود داشته است . سؤال اين جا است كه چه تناسبي بين ام كلثوم هفت ساله و عمر بن خطاب پنجاه و هفت ساله وجود داشته است ؟ ام كلثوم چه گناهي كرده است كه مجبور است با يك پيرمرد شصت ساله ازدواج كند ؟

     

    از طرف ديگر ، اين مطلب نيز قطعي است كه وقتي عمر و ابوبكر به خواستگاري حضرت زهرا سلام الله عليها آمدند ، پيامبر اسلام دست رد بر سينه آن‌ها زد و از آن‌دو روي گرداند . ابن حجر هيثمي در باب 11 از صواعق محرقه نوشته است: ابو داود سجستاني نقل كرده است كه ابوبكر از حضرت زهرا خواستگاري كرد ، رسول گرامي اسلام از او روي گرداند ، سپس عمر خواستگاري كرد و رسول خدا از او نيز روي‌گرداند .( الصواعق المحرقة: 163، إفحاء الأعداء: 51، عن ذخائر العقبى: 29.)

    ·      ابن حبان در صحيحش و نسائي در سننش مي‌نويسند :عبد الله بن بريده از پدرش نقل مي‌كند كه ابوبكر و عمر از فاطمه خواستگاري كردند ، پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم به آن‌ها فرمود : فاطمه خردسال است ، سپس علي عليه السلام خواستگاري نمود ، پيامبر او را به ازدواج علي عليه السلام درآورد .( سنن النسائي ،‌ ج 6 ،‌ ص62 و خصائص أمير المؤمنين (ع) ، النسائي ، ص 114 و صحيح ابن حبان ، ابن حبان ، ج 15 ، ص 399 و...)

    ·      حاكم نيشابوري بعد از نقل اين حديث مي‌گويد :اين حديث ، طبق شرائطي كه بخاري و مسلم در صحت روايت قائل بودند ، صحيح است ؛ اما آن‌ دو نقل نكرده‌اند .( المستدرك ، ج 2 ،‌ ص167.)

    وقتي كه ابوبكر و عمر از مادرش حضرت زهرا سلام الله عليها خواستگاري كردند ، پيامبر عدم تناسب سني را دليل بر رد خواستگاري آن‌ها دانست ، آيا اين تناسب سني ، بعد از سال‌ها بين كوچكترين فرزند حضرت زهرا و شيخين به وجود آمده بود ؟ امير المؤمنين عليه السلام ، چون موافق با اين ازدواج نبود ، عين همان سخن پيامبر را كه در هنگام خواستگاري از حضرت زهرا عليها السلام در پاسخ آن دو فرموده بود ، بيان كرده و مي‌گويد :ام كلثوم هنوز خردسال است .

    جالب اين است كه عمر بن خطاب خودش با ازدواج پيرمردان با دختران جوان مخالف بوده است . ابن عساكر در تاريخ المدينة مي‌نويسد :زني جواني را كه با پيرمردي ازدواج كرده بود و سپس شوهرش را كشته بود ، نزد عمر آوردند ، عمر گفت: اي مردم از خدا بترسيد ،‌ هر مردي بايد بازني همسان خودش (هم كفو خودش ) ازدواج كند و هر زني نيز بايد با مردي ازدواج كند كه همسان او هست .( تاريخ المدينة ، ج2، ص 769 ، كنز العمال ، ج15، ص 716، ح 42857)آيا اين عمل مصداق اين آيه نمي‌شود :أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبرِِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَ فَلَا تَعْقِلُون‏ البقرة /44 .آيا مردم را به نيكى دعوت مى‏كنيد ؛ اما خودتان را فراموش مى‏نماييد ؛ با اين كه شما كتاب (آسمانى) را مى‏خوانيد ! آيا نمى‏انديشيد ؟ !

    در نتيجه قبول چنين ازدواجي از سوي امير المؤمنين عليه السلام مخالفت با سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم محسوب مي‌شود و امكان ندارد كه امير المؤمنين عليه السلام با سنت رسول خدا مخالفت كرده باشد .

     

    3 - خشونت ذاتي و اخلاق تند خلیفه دوم :

     يكي از خصلت‌هاي معروف عمر بن الخطاب كه تمامي مسلمين بر آن اتفاق و اجماع دارند ، اخلاق تند و رفتار بد او با مردم و به خصوص با خانواده‌اش است . موارد بسياري در باره ترش رويي و اخلاق ناسازگار عمر با مردم نقل شده است كه ما فقط به چند مورد اشاره می‌گردد .

     

    ·      ابن تيميه حراني مي‌نويسد :صحابه با ابوبكر در باره جانشيني عمر با او صحبت كردند و گفتند : چرا يك فرد خشن و غير صالح را بر خلافت گزيده اى و بر مردم تحميل كردى ؟ فردا جواب خدا را چه خواهى داد ؟منهاج السنة ، ج6 ، ص155 ، الناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة الأولى ، 1406، تحقيق : د. محمد رشاد سالم عدد الأجزاء : 8 .

    ·      و نيز شاه ولي الله دهلوي ناصبي در مقصد أول از فصل چهارم كتاب ازالة الخفاء مي‌نويسد : تمامي اصحاب رسول خدا ؛ اعم از مهاجرين و انصار به انتخاب عمر اعتراض كردند و عمده دليل آن‌ها نيز خشونت ذاتي و اخلاق تند عمر بوده است . روايت در اين باب آن‌قدر زياد است كه از حد تواتر نيز گذشته است . ما اين دو روايت از زبان ابن تيميه و شاه ولي الله نقل كرديم و این به اين خاطر بود كه اهل سنت و به خصوص وهابيت ، سخن آن دو را از سخن پيامبر نيز بالاتر مي‌دانند و لذا نمي‌توانند از اين بابت ايرادي بگيرند .

    ·      حتي در زمان خلافت عمر ، بسياري از صحابه مي‌آمدند و از بابت اخلاق تند و آزار و اذيتي كه عمرنسبت به مردم روا مي‌داشت اعتراض مي‌كردند . مسلم نيشابوري در صحيحش مي‌نويسد كه أبي بن كعب خطاب به عمر گفت :اي پسر خطاب ! بر اصحاب رسول خدا عذاب نباش .( صحيح مسلم ، ج 6 ، ص179، كتاب الآداب، باب الاستيذان .)

    اين روایات نشان مي‌دهد كه صحابه رسول خدا از اخلاق تند عمر و از بد اخلاقي‌هاي او در امان نبودند و اين نوع رفتار عمر، مردم را به ستوه آورده بوده كه كساني همچون أبي بن كعب مي‌آيند و به عمر اين مسأله را متذكر مي‌شوند .از اين‌ها كه بگذريم ، مهم اخلاق و رفتار عمر با خانواده اش است كه همين اخلاق ، او را در بسياري از خواستگاري‌ها با شكست مواجه كرده است . در ذیل به چند نمونه اشاره مي‌گردد .

     

    ·      طبري و ابن أثير ، دو تاريخ نويس معروف اهل سنت مي‌نويسند :عمر بن خطاب ابتدا به خواستگارى ام كلثوم دختر ابوبكر رفت ، عايشه اين پيشنهاد را با خواهرش مطرح كرد . در پاسخ گفت : مرا با او كارى نيست . عايشه گفت : آيا اميرالمؤمنين را نمى خواهى ؟ گفت : آرى نمى خواهم ، او در زندگى سخت و خشن و با زنان تندخو و بد رفتار است . (الكامل في التاريخ ، ابن الأثير ، ج 3 ، ص 54 – 55 و تاريخ الطبري ، ج 3 ، ص 270 .)

    ·      عايشه كسى را نزد عمرو عاص فرستاد و ماجرا را براي او بازگو كرد . عمرو عاص گفت : من ماجرا را درست مى‌كنم، آن گاه نزد عمر رفت و گفت : اى امير مؤمنان خبرى شنيده ام كه خدا كند درست نباشد ، عمر گفت : چيست ؟ گفت : ام كلثوم دختر ابوبكر را خواستگاري كرده‌اي ؟ گفت : بله ، مرا براى او نمى‌پسندى يا او را براى من نمى‌پسندى ؟ گفت : هيچكدام ، ولى او نوسال است و در سايه ام المؤمنين عايشه با ملايمت و مدارا بزرگ شده و تو تندخويى و ما از تو مى ترسيم و نمى توانيم هيچيك از عادات تو را بگردانيم... و من بهتر از او را به تو نشان مى‌دهم : ام كلثوم دختر على بن ابيطالب را...».

     اخلاق بد عمر آن قدر معروف بوده است كه حتي دختران خردسال از آن آگاه بوده اند .و جالب اين است كه عمر سخن عمروعاص را مي‌پذيرد تا مبادا با اخلاق بد خود روح ابوبكر را آزرده باشد ؛ اما به خود جرأت مي‌دهد كه به پيشنهاد عمروعاص به خواستگاري دختر رسول خدا برود . آيا رعايت حق ابوبكر لازم ؛ اما رعايت حق رسول خدا لازم نيست ؟ اين نشان مي‌دهد كه هدف عمروعاص نيز از اين پشنهاد اذيت و‌ آزار ذريه رسول خدا بوده است و گرنه با توجه به علمي كه از اخلاق عمر داشت ، نبايد اين پشنهاد را مي‌كرد . عمرو عاص تندخويى و درشتى را بر دختر ابوبكر و آزار و اذيت او را روا نمى داند ، امّا تندخويى و اذيت و آزار را بر ذريه رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) روا مى داند و عمر نيز اين پشنهاد را مي‌پذيرد !

     

    ·      همچنين مقريزي از علماي اهل سنت داستان خواستگاري از دختر ابوبكر را اين‌گونه نقل مي‌كند كه بعد از خواستگاري ، مغيرة بن شعبه به ديدار عايشه رفت ، او را غمگين و ناراحت ديد ، از او علت ناراحتي او را پرسيد ، عايشه گفت : عمر از ام كلثوم خواستگاري كرده ، او دختر خردسالي است و من اميد زندگي بهتر از زندگي با عمر براي او دارم . مغيره از خانه عايشه بيرون آمد و نزد عمر رفت و به او گفت :تو اي امير المؤمنين ، مردي سخت‌گير و بد اخلاق نسبت به خانواده‌ات هستي و ام كلثوم دختر خردسالي است ، مي‌ترسم به زور چيزي از او بخواهي و او اطاعت نكند و تو او را كتك بزني و او داد و فرياد و تو را ناراحت كند و عايشه نيز از اين عمل غمگين شود... عمر با شنيدن سخنان مغيره ، سخن او را تأييد و دست از خواستگاري برداشت. ( إمتاع الاسماع، المقريزي، جلد: 6، ص207.)

     

    اين نشان مي دهد كه حتي كساني همچون عمروعاص و مغيرة بن شعبه كه از مشاورين و معاونين نزديك عمر به حساب مي‌آمدند ، از اخلاق بد و ناسازگار او با خانواده و اطرافيانش آگاه بوده‌اند و عمروعاص با هدف آزار و اذيت خاندان رسول خدا و دشمني ديرينه‌اي كه با آن حضرت داشتند ، اين پشنهاد را مطرح كرده‌ است .

     

    ·      ابن عبد البر نيز مي‌نويسد :عمر ، ام كلثوم دختر ابوبكر را از عايشه خواستگاري كرد ، عايشه او را اميدوار كرد و به ام كلثوم گفت ، رأي تو در اين باره چيست ؟ ام كلثوم گفت : تو  مرا به ازدواج عمر در مي‌آوري ؛ در حالي كه مي‌داني كه او در زندگي چه قدر سخت‌گير و خشن است ؛ به خدا اگر اين كار را انجام دهي ، من به سوي قبر رسول خدا مي روم و در نزد آن حضرت فرياد خواهم زد .( الاستيعاب ، ابن عبد البر ، ج 4 ، ص 1807 .)

    ·      همچنين طبري و ابن أثير مي‌نويسند :عمربن خطاب از «ام ابان بنت عتبه» خواستگارى كرد آن دختر نمى پذيرفت و مى گفت : درش را مى بندد ، خيرش به كسى نمى رسد ، عبوس مى آيد و عبوس مى رود .( تاريخ الطبري ، ج 3 ، ص 270 و الكامل في التاريخ ، ابن الأثير ، ج 3 ، ص 55 .)

    با اين وضعيت اخلاقي عمر ، چگونه ممكن است امير المؤمنين عليه السلام دخترش را به چنين فرد خشن و بد اخلاق بدهد و با تن دادن به اين ازدواج اسباب آزار و اذيت روح نبي مكرم اسلام و حضرت زهرا سلام الله عليها را فراهم كند ؟

     

    3- منابعی در بررسی این ازدواج

    مرحوم علامه جليل القدر صاحب كتاب عبقات الانوار ؛ كتابي مستقلا در نفي اين تزويج (بنام افحام الاعداء والخصوم في نفي تزويج سيدتنا ام كلثوم)نوشته اند ٠ وهمچنين استاد مكرم متكلم الشيعه آيت الله آقاي شيخ محمد جوادبلاغي نجفي صاحب كتاب (الاء الرحمن في تفسير القران ) رساله مفصله اي در نفي اين تزويج  نوشته اند و هم چنين ديگران رساله‌های گوناگون با رویکردهایی متفاوت در بررسی این ازدواج نوشته‌اند که محققان ارجمند برای تحقیقات جامع‌تر به آن ها ارجاع داده می‌شوند.

    •      المسائل العُكبرية و المسائل السروية، شيخ مفيد رضوان الله تعالى عليه (متوفاى 413هـ)

    •      تزويج امّ‌كلثوم لعمر، سيد مرتضى علم الهدى (متوفاى 436هـ)؛

    •      رسالة فى تزويج عمر لامّ‌كلثوم بنت علي ( ع )، الشيخ سليمان بن عبد الله الماحوزى (متوفاى1121 هـ)؛

    •      قول محتوم فى عقد امّ‌كلثوم‌، سيد كرامة علي الهندى، چاپ هند، 1311هـ؛

    •      العجالة المفحمة فى ابطال رواية نكاح امّ‌كلثوم (فارسي)، سيد مصطفى ابن السيد محمد هادى بن مهدى بن دلدار علي نقوى (متوفاى 1323هـ)؛

    •      كنز مكتوم فى حل عقد امّ‌كلثوم، سيد علي اظهر الهندى الكهجوى (متوفاى 1352هـ)؛

    •      تزويج امّ‌كلثوم بنت اميرمؤمنان عليه السلام وانكار وقوعه، الشيخ محمد الجواد البلاغى (متوفاى1352هـ؛

    •      زواج امّ‌كلثوم، سيد علي الشهرستانى (معاصر)؛

    •      إفحام الأعداء والخصوم بتكذيب ما افتروه على سيدتنا امّ‌كلثوم عليها سلام الحي القيوم، الموسوي الهندي، السيد ناصر حسين (معاصر)،

    •      فى خبر تزويج امّ‌كلثوم من عمر‌ و تزويج امّ‌كلثوم من عمر، سيد علي الميلانى (معاصر).
  • قسمت سیزدهم - حدیث نماز عید

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت سیزدهم

    حدیث نماز عید

    آقای مصطفی طباطبائی در کتاب نقد کتب حدیث به بررسی حدیثی از شیخ صدوق در خصوص خطبه نماز می پردازد و می نویسد :

    شيخ صدوق در کتاب «من لا يحضره الفقيه» در ضمن مسائل مربوط به «صلاه الجمعه» روايتي از امام صادق -عليه السلام-آورده که نشان مي‌دهد خطبة نماز جمعه، بايد بعد از نماز برگزار شود! پيداست که اين روايت درست نيست زيرا با اجماع مسلمانان (از شيعه و سنّي) و روايات فراوان از سوي هر دو دسته، مخالفت دارد. لذا اشاره می کند :

    ابن بابويه مي‌نويسد:

    «و قال ابو عبدالله -عليه السلام- أول من قدم الخطبة علي الصلوة يوم الجمعة عثمان لأنه کان إذا صلي لم يقف الناس علي خطبتة و تفرقوا و قالوا ما نصنع بمواعظه و هو لايتعظ بها و قد أحدث ما أحدث، فلما رأي ذلک قدم الخطبتين علي الصلوة»!1

    يعني: «امام ابو عبدالله صادق -عليه السلام- گفت: نخستين کس که در روز جمعه، خطبه را بر نماز مقدّم داشت عثمان بود زيرا که چون نماز را مي‌خواند مردم براي شنيدن خطبة او نمي‌ماندند و پراکنده مي‌شدند و مي‌گفتند که موعظه‌هاي وي براي ما چه سودي دارد با آنکه خودش از آنها پند نمي‌گيرد و بدعت‌ها پديد آورده است؟! پس چون عثمان چنين ديد دو خطبه را بر نماز مقدم داشت»!

    همة شارحان «من لا يحضره الفقيه» گفته‌اند که اين روايت خطا و باطل است و صدوق، خطبة نماز عيدين را (که پس از نماز بايد خوانده شود) بجاي خطبة نماز جمعه گمان کرده و به خطا در افتاده است! از امام باقر و صادق-عليه السلام - هم روايات متعددي مخالف با اين روايت و فتوي در دست داريم. 2

    پاسخ

    اولا :

    در روایات به طور مبسوط ذکر شده است که خطبه های نماز جمعه باید قبل از نماز و خطبه های نمازهای عیدین ـ عید قربان و عید فطر ـ بعد از نماز خوانده شود. این مطلب در رساله های عملیه فقها نیز ذکر شده است.

    سایت آیت الله زنجانی مسئلۀ 1642:خطبه ‏های نماز عید فطر و قربان مانند خطبه‏ های نماز جمعه است، ولی این دو خطبه لازم است در صورت وجوب بعد از نماز ایراد شود.

    مسئلۀ 1629:خطیب جمعه واجب است دو خطبه را قبل از نماز بخواند و اگر نماز را اول بخواند و سپس خطبه‏ ها را ایراد کند، نماز باطل است.

    سؤال4 : اگر جمعه عيد شود نماز جمعه هست يا خير؟

    پاسخ: بنابر احتياط واجب از اهل بلد نماز جمعه ساقط نمى شود ولى به هر حال در زمان غيبت نماز جمعه واجب تخييرى است.

    آیت الله سیستانی: مسأله 1567: در زمان غيبت امام معصوم(عليه السلام) مستحب است، بعد از نماز عيد فطر و قربان، دو خطبه بخوانند و بهتر است در ضمن خطبه عيد فطر، احكام زكات فطره و در ضمن خطبه عيد قربان، احكام قربانى را بگويند.

    ثانیا :

    آقای طباطبایی می گوید: همه شارحان «من لا يحضره الفقيه» گفته‌اند که اين روايت خطا و باطل است.

    ما در این بخش نشان می دهیم که چنین نسبتی به شارحان خطاست. هم چنین در ادامه توضیحی می آوریم که نشان می دهد می توان توضیح درستی برای روایت عرضه کرد و لازم نیست که ایشان به بطلان روایت حکم کند .

    شیخ حر عاملی در وسائل‏ الشيعة ج : 7 ص : 333 این حدیث را نقل می کند و می گوید :

    أَقُولُ: هَذَا غَرِيبٌ لَمْ يَرْوِهِ إِلَّا الصَّدُوقُ وَ لَا يَبْعُدُ أَنْ يَكُونَ لَفْظُ الْجُمُعَةِ غَلَطاً مِنَ الرَّاوِي أَوْ مِنَ النَّاسِخِ وَ أَصْلُهُ يَوْمُ الْعِيدِ لِمَا يَأْتِي فِي مَحَلِّهِ وَ يَحْتَمِلُ أَنْ يَكُونَ الْعِيدُ الَّذِي قَدَّمَ فِيهِ الْخُطْبَةَ عَلَى الصَّلَاةِ كَانَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ

    ترجمه قول شیخ حر عاملی: این حدیث غریب است. جز صدوق کسی آن را نقل نکرده است و بعید نیست که لفظ جمعه اشتباه از ر اوی یا ناسخ باشد و اصلش یوم العید بوده همان گونه که در جای خود خواهد آمد. و احتمال دارد عیدی که در آن خطبه بر نماز مقدم شد روز جمعه باشد.

    اگر به عبارت دقت کنیم شیخ حر عاملی به هیچ وجه نگفته است که روایت خطا و باطل است؛ بلکه آن را غریب می داند. خیلی تفاوت است فیمابین کسی که روایتی را مجعول بپندارد و کسیکه آن را غریب بداند و معنای درست احتمالی را با ظرافت استخراج کند. چنین روشی را مفسران در آیات مشکله قرآن نیز پیش گرفته اند..

    مرحوم شیخ حر دو احتمال را در توضیح روایت بیان می کند:

    نخست می گوید که شاید راوی یا ناسخ اشتباه کرده باشند و روز عید فطر یا قربان را به غلط روز جمعه نوشته باشد. که در صورت اشتباه نُساخ  اتهام به صدوق نیز مرتفع می گردد و قرار گرفتن این روایت در باب مربوط به صلاه الجمعه به دلیل عدم وجوب نمازهای فوق در زمان غیبت از دیدگاه مرحوم صدوق و همچنین اهمیت ندادن ایشان به باب بندی این دسته روایات بوده است.

    دوم این که این روایت دقیق و درست باشد و هیچ جعلی هم صورت نگرفته باشد؛ بلکه آن روزی که این بدعت صورت گرفت هم روز عید و هم جمعه بوده و الفاظ «یوم الجمعه» در روایت، ناظر به این معنا باشد. بنابر این احتمال  متن حدیث مشکلی ندارد و محل قرار گرفتن آن در باب صلاه الجمعه به همان جهت مذکور در فرض اول خواهد بود.

    اما آقای طباطبایی اصرار دارد بدون توجه به احتمالات عقلایی به سرعت روایات را طرد نماید و همچنین این قول را به همه علما تسری دهد. که این مطلب یکی از اشکالات ایشان است .

    از سوی دیگر بر خلاف روش مستشکل مرحوم شیخ حر اشتباه احتمالی را ـ اگر اشتباه باشد ـ به صدوق نسبت نمی دهد در حالی که فحوای کلام آقای طباطبایی این است که به صدوق نسبت خطا می دهد.

    با توضیحاتی که داده شد، حدیث مربوط به نماز عید است. گفتنی است که روایات فراوانی بر تقدم خطبه بر نماز جمعه دلالت دارند و همین روایات قرینه است که نباید روایت فوق را بر نماز جمعه حمل کرد.

    ------------------------------------

    1-من لا يحضره الفقيه، ج 1،ص 432-433 مقايسه شود با ترجمه آن در ج 2، ص 107.

    2-الفروع من الکافي، کتاب الصلوه، باب تهيئه الإمام للجمعه و خطبته و الإنصات (ج 3، ص 421، چاپ تهران)

  • قسمت شانزدهم - حدیث صلوات

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت شانزدهم

    حدیث صلوات

     

    آقای طباطبائی در بخشی از کتاب نقد حدیث به نقد کتب دعا و زیارات پرداخته و چنین می نویسد :

     

    در کتاب «مصباح المتهجد» اثر شيخ ابو جعفر طوسي ضمن تعقيبات و دعاهاي روز جمعه نوشته است:

     

    «و عنه (أبي عبدالله الصادق) -عليه السلام-: من قال بعد صلوة الفجر أو بعد صلوة الظهر: «اللهم اجعل صلوتک و صلوة ملائکتک و رسلک علي محمد و آل محمد» لم يکتب عليه ذنب سنة».(1)

     

    يعني:«از امام ابو عبدالله صادق - -عليه السلام- - روايت شده که هر کس پس از نماز صبح يا نماز ظهر بگويد: خداوندا درود خود و درود فرشتگان و فرستادگانت را بر محمد و آل محمد قرار ده. يک سال گناه او نوشته نمي‌شود »!

     

    اين روات در کتاب «مفاتيح الجنان» به نقل از شيخ طوسي نيز آمده است.(2)

     

    شيخ طوسي سند روايتش را نياورده تا دربارة آن اظهار نظر شود امّا فساد متن روايت، آشکار است زيرا با درودي بر محمّد و آل محمّد، يک سال محرّمات الهي را به تعطيل مي‌کشد! و مردم را در گناهکاري جرأت مي‌بخشد و هدف شريعت را که ايجاد تقوي و تهذيب نفس است تباه مي‌سازد بويژه اگر کسي هر ساله آن درود را تکرار نمايد، البته تا پايان زندگاني نبايد گناهش ثبت شود! پس گويد اين دعاء براي نسخ محرمات ساخته شده است و بي‌گمان مقام امام صادق - -عليه السلام- - بالاتر از آنست که دربارة فضيلت درود مزبور، چنان سخني گفته باشد.

     

     

     

    تفکیک سوال:

     

    آقای طباطبایی در متن به موارد ذیل تصریح نموده تا مجعول بودن حدیث را نشان بدهد:

     

    1 : با درودي بر محمّد و آل محمّد، يک سال محرّمات الهي را به تعطيل مي‌کشد! و مردم را در گناهکاري جرأت مي‌بخشد .

     

    2 : این دعا خلاف شریعت است چون هدف شريعت را که ايجاد تقوي و تهذيب نفس است تباه مي‌سازد.

     

    3 : اگر کسي هر ساله آن درود را تکرار نمايد، البته تا پايان زندگاني نبايد گناهش ثبت شود!

     

    و در نهایت نتیجه میگیرد اين دعاء براي نسخ محرمات ساخته شده است.

     

     

     

    در پاسخ می گوییم:

     

     

     

    1-آقای طباطبایی درترجمه و شرح روایت عمدا ویا سهوا به خطا رفته است ایشان عبارت " لم يکتب عليه ذنب سنة " "ننوشتن گناه در یک سال" را موجب تجری بر گناه دانستهچراکه ناخواسته عبارت فوق را به معنی محو یا بخشش ویا نادیده گرفتن گناه تحلیل نموده است. در حالیکه عدم ثبت گناه به معنای ایجاد فرصت برای گناهکار است تا ازاین مهلت استفاده کرده واز گناه خویش توبه نماید نه آنکه گناه او به کلی در نظر گرفته نمی شود.به عبارت دیگر خدای کریم به حرمتی که برای پیامبرص و صلوات بر ایشان وخاندان پاکش قائل است یک مرحله ثبت گناه را به تاخیر می اندازد تا گناهکار توبه نماید.مضمون چنین تعابیری در سایر روایات که اتفاقا مشترک فریقین هم می باشد به چشم می خورد .به روایت ذیل دقت کنید:

     

     

     

    أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یقُولُ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یذْنِبُ ذَنْباً إِلَّا أَجَّلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ فَإِنْ هُوَ تَابَ لَمْ یکْتَبْ عَلَیهِ شَیءٌ وَ إِنْ هُوَ لَمْ یفْعَلْ کـَتـَبَ اللَّهُ عـَلَیـْهِ سـَیئَةً فَأَتَاهُ عَبَّادٌ الْبَصْرِی فَقَالَ لَهُ بَلَغَنَا أَنَّکَ قُلْتَ مَا مِنْ عَبْدٍ یـُذْنـِبُ ذَنـْبـاً إِلَّا أَجَّلَهُ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ فَقَالَ لَیسَ هَکَذَا قُلْتُ وَ لَکِنِّی قُلْتُ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ وَ کَذَلِکَ کَانَ قَوْلِی.(3)

     

     

     

    حضرت صادق علیه السلام که فرموند:هیچ مؤمنى نیست که گناهى را مرتکب شود جز اینکه خداى عزوجل هفت ساعت از روز باو مهلت دهد، پس اگر(در ایـن مـدت)توبه کرد چیزى بر او نوشته نشود، و اگر توبه نکرد، خداوند یک گناه بـر او بـنـویـسـد، پـس عباد بصرى نزد آنحضرت آمد و گفت:بما رسید که شما فرموده اید:هیچ بنده اى نیست که گناهى کند جز اینکه خداوند هفت ساعت از روز مهلتش دهد؟ فرمود:من چنین نگفتم بلکه من گفتم هیچ مؤمنى نیست و چنین بوده است گفته من.

     

     

     

    ائمه علیهم السلام در عبارات خویش عنایت تمام دارند . واژه "لم یکتب "با واژه های غفر یا حبط یا کفر به معنی بخشیدن یا از بین بردن یا پوشاندن فرق دارد. چنانچه در روایت اخیر ملاحظه می شود خدای متعال تا مدتی دستور ثبت گناه را نمی دهد واین یک مرحله از رحمت بی منتهای الهی است . کسی که گناهش ثبت نشده و توبه نماید ومورد مغفرت قرار گیرد باکسیکه گناهش نوشته می شود قطعا متفاوت است اگرچه بعدا مورد غفران الهی واقع شود . در صورت ثبت گناه باز هم امکان مغفرت وحبط وتکفیر وجود دارد که آیات وروایات زیادی بر آن اشاره داردواینهم مرحله دیگری ازرحمت واسعه خدای رحیم است . والبته خدایی که ما در قران وروایات امامان خویش یافتیم رحمتش را برای مومنین حتی در آخرت و صحنه قیامت هم گسترانیده حال آقای طباطبایی چرا تنگ نظر است وبخل می ورزد خدا عالم است !

     

     

     

    2- اگر منطق آقای طباطبایی را بپذیریم به این معنا که ذکر صلوات وبیان اثرات آن در روایت مذکورموجب تجری بر گناه می شود ومحرمات الهی را به تعطیلی می کشاند در این صورت باید اقرار کرد که خود خدای متعال در آیات قرانش به این امر مبادرت ورزیده آنگاه که می فرماید "  نبئ عبادی انی انا الغفور الرحیم " (4) "ای پیامبربه بندگانم خبر بده که من بخشنده مهربانم ".یا بنگرید چقدر ساده خداوند متعال دعوت به توبه می کند و چقدر کریمانه وعده بخشش گناهان را می دهد آنجا که می فرماید:

     

     

     

    قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ

     

    بگو اى بندگانم كه بر نفس خود ستم و اسراف كرديد از رحمت خدا نوميد مشويد كه خدا تمامى گناهان را مى‏آمرزد، زيرا او آمرزنده رحيم است. (5)

     

     

     

    به نظر شما ننوشتن گناه یکسال بیشتر موجب تجری بر گناه می شود یا وعده بخشش همه گناهان ؟ اگر کسی با خواندن آیات رحمت الهی تشویق به گناه نمی شود که نخواهد شد بی گمان در رجوع به روایات پیامبر و امامان رحمت نیز به این نتیجه فاسد که از اذهان علیل بر می خیزد نخواهد رسید.پس نه تنها روایت مذکور تعطیل شریعت نیست بلکه این روایت ترجمان دیگری از قران است ودر مقام بیان جنبه های رحمت وامید در شریعت می باشد.چنانچه خدا می فرماید : "یرجون رحمته و..."(6)

     

     

     

    3-در روایات منقول از شیعه وسنّی برای ذکر صلوات آثار بیشتری هم ذکر شده است .از جمله غفران ورحمت الهی است واین ارزش والای ذکر صلوات را می رساند.

     

    در حدیثی از امام صادق علیه السلام ذیل آیه صلوات چنین آمده:

     

    صلاه از جانب خداوند- عزّ و جلّ- رحمت اوست. و از جانب ملائک ، تزكية. و از طرف مردم ، دعاء است و در ادامه حدیث پس از نقل کیفیّت صلوات در باره ثواب آن می فرماید: والله ،ثواب این صلوات خروج ازگناهان است مانند روزی که از مادر متولّد شده باشد.(7)

     

    در دعا می خوانیم :

     

     " وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ.... طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا" (8)

     

    ملاحظه می شود که صلوات عمل حسنه ای است که موجب حذف گناه می گردد واین هم مطلب بدیعی در شریعت نبوی نیست . انسان با گفتن یک عبارت شهادتین فاصله میان جهنم و بهشت را به یکباره طی می کند.والبته اینکه چه حسنه ای باعث حبط و تکفیر چه گناهانی می گردد امری عقلی نیست تا امثال آقای طباطبایی چرتکه بدست گیرند و یا توزین نمایند وسپس به قضاوت بنشینند و با ترازوی خویش به تصفیه روایات بپردازند. بلکه در این مورد باید به خود شریعت و آنهم در بیان اولیائش رجوع نمود نه به قیاس ابوحنیفه.

     

    3- آقای طباطبایی باتعبیرامّا فساد متن روايت، آشکار است زيرا با درودي بر محمّد و آل محمّد،... !"به ارزش صلوات بی توجهی نموده وگویا فراموش کرده است که در قران خدا وملائکه اش بر پیامبر صلوات می فرستند و خدا امر به مومنین می کند که آنان نیز تاسی بر اینکار نمایند. ارزش چنین تکریمی از پیامبر به وضوح نمایان است. لذا چه جای تعجب دارد که خدا به جهت امتثال این امر توسط مومنی وی را مشمول رحمتی مخصوص نماید.آیا رحمت خدا ناچیز است یا جایگاه پیامبرش   ؟!

     

    4- اگر در آیات و روایات فقط بر جنبه رحمت تکیه شده بود در اینصورت شاید منطق آقای طباطبایی وجهی می داشت اما همانطور که ایشان در رجو ع به قران مسلما تمام آیات را نظر کرده ودر کنار آیات رحمت آیات عذاب را ملاحظه می نماید سپس در معنای صحیح آیه ای اظهار نظر می کند در روایات هم باید همین شیوه را بکار گرفته و به عواقب گناهان که در روایات به آن اشاره شده نظر کند و اگر کسی این چنین عمل نماید بی شک نه ناامید از رحمت و مغفرت خدا می شود ونه تجری بر گنا ه پیدا نموده بلکه همواره با میزان خوف و رجاء زندگی خواهد کرد و این منطق دین است که البته با منطق وبهتر بگوییم با غرض ورزیهای آقای طباطبایی همخوانی ندارد.

     

     5- آقای طباطبائی می نویسد : "...اگر کسي هر ساله آن درود را تکرار نمايد، البته تا پايان زندگاني نبايد گناهش ثبت شود! "

     

    یکی از شگردهای آقای طباطبایی اینست که از جانب خود مطلبی رابه روایت می افزاید سپس افزوده خود را نقد می کند . سوال ما از ایشان اینست که در کجای روایت ذکر شده اگر کسی در طول یکسال توبه نکرد ومجددا صلواتی فرستاد فرصت وی تکرار می شود ؟ در حالیکه اگر کسی درود خود را تکرار نماید و در طی فرصت یکساله از گناهانش توبه  نکرده باشد در اینصورت گناه سال گذشته وی ثبت می گردد و این فرصت جدید برای گناهان آتی او خواهد بود وتمام این محاسبات در فرض اینست که ما سایر روایات را نادیده بگیریم .در حالیکه با نظر به سایر روایات ای بسا گناه خاصی تمام آثار ذکر صلوات را نابود می کند و همان فرصت یکساله در عدم ثبت گناه را نیز منتفی می نماید.

     

     

     

    خلاصه پاسخ :

     

    - برداشت آقای طباطبایی از عبارت " لم يکتب عليه ذنب سنة "در روایت فوق صحیح نیست و این عبارت لزوما به معنی عفو گناهان نیست وتنها به عدم ثبت آن تا یکسال اشاره دارد.

     

     

     

    - از طرفی آیا صلوات یک عمل ناچیز است که از آن با واژه "درودی" یاد می کند؟در حالی که خود حق متعال بر وجود نورانی پیامبر اکرم صلوات را هدیه می نماید .آیا این برخورد آقای طباطبائی نشانه تحقیر صلوات نیست ؟  

     

    - ثوابهای اعمال و میزان مجازات گناهان به بیان خدا وپیامبر ص واولیاء الهی بر ما روشن می گردد نه با معیارهای به ظاهرعقلایی افراد.

     

    - در روایت در مورد اینکه اگرگناهکار توبه نکرده باشد وبدون توبه صلوات دیگری بفرستد چه شرایطی خواهد داشت مطلبی گفته نشده است و لذاما نباید از جانب خود استقراء کنیم بلکه بایستی با توجه به سایر روایات به جمع بندی روایت مذکوربپردازیم .  

     

     در رابطه با ثواب های الهی برای اعمال به ظاهر ساده طی مقاله مستقلی گفتگو کرده ایم که انشاء الله روی وبلاگ قرار میگیرد .باز هم متذکر میشویم  سخاوت و کرم الهی را نباید با بخشش های بشری مقایسه کرد در عین اینکه تمام کار های خداوند متعال حکیمانه است ولغو وعبث نیست.

     

    و برای تاکید وتتمیم به ذکر یک روایت از منابع اهل تسنن بسنده می کنیم:

     

    و أخرج ابن أبى شيبة عن أبى سعيد الخدري رضى الله عنه قال من قال أستغفر الله العظيم الذي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ و أتوب اليه خمس مرات غفر له و ان كان عليه مثل زبد البحر.(9)

     

    کسیکه از خدای بزرگ پنج بار با عبارت استغفر الله العظیم.....طلب مغفرت کند خدا اورا می آمرزد اگرچه گناهانش باندازه کفهای دریا باشد.

     


     

    پاورقی ها:

     

    1 : مصباح المتهجد، ص 263.

     

    2 : مفاتيح الجنان (در اعمال روز جمعه)، ص 49.

     

    3 : كافی، ج 2 ،ص 439، روایت9.

     

    4 : حجر / 49

     

    5 : الزمر / 53  

     

    6 : بقره / 218

     

    7 :  تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏10، ص: 432

     

    خ: حدّثنا جعفر بن محمّد بن مسرور قال: حدّثنا الحسين بن محمّد بن عامر قال: حدّثنا المعلى بن محمّد البصريّ، عن محمّد بن القّميّ، عن أحمد بن حفض البزّاز الكوفي، عن أبيه، عن ابن أبي حمزة، عن أبيه قال: سألت أبا عبد اللَّه- عليه السّلام- عن قول اللَّه- عزّ و جلّ-: إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ، يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً.

     

    فقال: الصّلاة من اللَّه- عزّ و جلّ- رحمة. و من الملائكة، تزكية. و من النّاس، دعاء.

     

    و أمّا قوله- عزّ و جلّ-: سَلِّمُوا تَسْلِيماً، يعني: التّسليم فيما ورد عنه.

     

    قال: فقلت له: فكيف نصلّي على محمّد؟

     

    قال: تقولون: صلوات اللَّه و صلوات ملائكته و أنبيائه و رسله. و جميع خلقه على محمّد و آل محمّد، عليه و عليهم، و رحمة اللَّه و بركاته.

     

    قال: قلت: فما ثواب من صلّى على النّبيّ و آله بهذه الصّلاة؟

     

    قال: الخروج من الذّنوب، و اللَّه، كهيئته يوم ولدته أمّه.

     

    8 :_الدر المنثور في تفسير المأثور_ ج‏5، ص: 215

     

     و أخرج ابن مردويه عن ابن عباس رضى الله عنهما في الآية قال صلاة الله على النبي هي مغفرته ان الله لا يصلى و لكن يغفر و أما صلاة الناس على النبي صلى الله عليه و سلم فهي الاستغفار

     

    9 : المصنف – کتاب الدعا ص : 71

     

     

  • قسمت ششم - حدیث وزغ

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت ششم

    حدیث وزغ

    درمقاله پیشین به بررسی و نقد گفتار آقای طباطبائی پیرامون حدیث " وزغ " که ایشان از کتاب شریف  " الروضه من الکافی، ج۲، صص۳۷-۳۸.) "نقل کرده بودند , پرداختیم .

    اینک به ادامه مطالب می پردازیم :

     مسخ درقرآن :

    آقای طباطبائی از مسخ تعجب کرده و نگران آن شده است  درحالیکه حقیقت مسخ در قران مطرح شده

    و عده ای از یهود مسخ شده اند.

    به آیه ذیل توجه کنید :

    وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ .(65) بقره

    شما به خوبى كسانى از خودتان را كه در روز شنبه [از حكم خدا] تجاوز كردند شناختيد پس به آنها

    گفتيم: بوزينگانى خوار و مطرود باشيد.

    بهر حال اگر عمل مورچه و پرنده آقای طباطبائی را وادار به تمسخر و استهزاء و بذله گوئی نکند ،باید کار

    مارمولک و حماری که رسول خدا سوارش می شد هم او را به تعجب وا ندارد .

    نظیر روایاتی که آقای طباطبائی را به حیرت انداخته است ،  در قران نیز که کلام الهی می باشد ، وجود

    دارد ، اگر آیات الهی صحیح باشند ، احادیث در این زمینه نیز مورد تأیید قرار می گیرند و اگر بنا بر اعتقاد

    آقای طباطبائی متن روایات بر خلاف عقل باشند ، فرقی نمی کند که عالم بودن و سخن گفتن مارمولک

    و پرنده در قران باشد یا حدیث .

    بنا براین فرمایش معصوم علیه السلام در افق حقایق و معارف قرانی قرار دارد و تمسخر و استهزاء امثال

    اقای طباطبائی از نشانه عدم آشنائی با قران می باشد .

    به علاوه ، امروزه  بشر ارتباط کلامی با حیوانات را ایجاد کرده است   و چنین نحوه سخن گفتن حیوانات

    استبعاد عقلی و علمی ندارد . به عنوان مثال هم اکنون دلفین ها به گونه ای با انسانها سخن می

    گویند .  

    آقای طباطبائی مسخ را نفهمیده و فکر کرده کسی که مسخ شده است ، هیچ چیزی از انسانیت

    ندارد . در صورتی که فرد مسخ شده ، دارای فهم انسانی در شرایط بدنی حیوان می باشد تا عذاب

    ببیند و الا اگر انسانی که در همه جهت حیوان شود به گونه ای که نفهمد , چه عذابی میکشد ؟

    وقتی یک انسان مسخ میشود فهم خود را از دست نمی دهد بلکه شکل ظاهرش عوض میشود مثلا

    قبلا روی دو پا راه میرفت الان نمیتواند روی دو پا راه رود و باید مثل بوزینگان با چهار دست و پا را برود

    ،قبلا آب گوارا و غذاهای لذیذ می خورد ولی الان به جهت وضع معده اش نمی تواند همانند انسان

    بخورد و بیاشامد و لذا عذاب می کشد . پیش از این با انسان ازدواج می کرد ولی الان باید با حیوان

    وصلت کند و این او را آزار میدهد و این ها عذاب است .

    او این مطالب را می فهمد ولی الان نمی تواند از امکانات استفاده کند و عذاب می کشد .

    او در حقیقت انسانی است با اوضاع و  بدن حیوانی که عذاب می کشد و خدا روح او را متعلق به

    حیوان کرده تا در دنیا عذاب بکشد .

     

    سخن گفتن چلپاسه با امام :

     اما در رابطه با سخن گفتن و شنیدن آن سخن هم مطالبی وجود دارد .

    قران میفرماید : مورچه سخن گفت و سلیمان خندید .تعجب است که در آن همهمه ای که سلیمان نبی

    در حال سان دیدن از لشگریانش می باشد و مورچه فاصله قابل توجهی با او دارد ، حد اقل حدود دو متر

    از جلوی پای حضرت سلیمان که ایستاده است با مورچه فاصله وجود دارد ، مورچه سخن میگوید و

    سلیمان نبی صدایش را بوضوح می شنود و می خندد . آیا این تعجب دارد یا چلپاسه ای که در کنار

    حضرت حضور دارد و قبلا انسان بوده و مسخ شده و اکنون سخن می گوید ؟

    حضرت سلیمان با هدهد سخن گفت و منظور هد هد را بروشنی فهمید ، لذا برای ملکه سبا نامه

    نوشت و او را دعوت کرد و بنا به قول هدهد تخت او را هم به قصر سلیمان آوردند . هدهد با سلیمان آن

    چنان سخن میگوید که خشم او را تبدیل به آرامش و آسایش میکند . آیا به نظر آقای طباطبائی این

    تعجب ندارد ولی سخن گفتن چلپاسه با امام مشکل و تعجب آور است ؟

    بهر حال اگر آقای طباطبائی فهم چلپاسه را زیر سوال برد ، قران را زیر سوال برده است .

    سخن گفتن حیوانات و اینکه عبادت بکنند و یا نکنند ، عصیان داشته باشند و یا نداشته باشند و

    مسائلی از این قبیل ،  در روایات ما بسیار آمده و از نظر عقلی هم هیچ اشکالی ندارد . نه در این روایت

    بلکه در بسیاری از روایات ، زمین شور زار ، زمین سبز و خرم ، درختی که میوه آن تلخ است حامل فهم و

    شعور و معرفت اطاعت و عصیان می باشند . همینطور حقائقی از قبیل اینکه خدای متعال زمین و محل

    عبادت و پوست بدن انسان را به شهادت و نطق در می آورد ، پس تعجبی ندارد که یک پرنده و یا

    مارمولک هم فهیم و یا شاعر و سخنگو باشد .

    چگونه آقای طباطبائی دچار فراموشی شده اند دز حالیکه حتی جمادات هم تسبیح خدا می گویند و این

    مطلب در روایات شیعه و سنی به وضوح مطرح شده است ، مثلا زمانی که رسول خدا از کوه حراء

    سرازیر شدند سنگ ریزه ها به او سلام ‌داده اند .

    آیا آقای طباطبائی در قران مشاهده نمی کنند که خدا دستور داد ماهی حضرت یونس را در شکمش نگه دارد :

    وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (139)

    إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (140) فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ (141) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُليمٌ (142)

    فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ (143) لَلَبِثَ في‏ بَطْنِهِ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (144)صافات

     چه شد که ماهی یونس را بلعید ولی او را هضم نکرد و بلکه وی را  حفظ کرد .

    این شواهد نشان می دهد که حوت می تواند در دریا حضرت یونس را مدت ها در شکمش نگه دارد و حیات

    او را حفظ کند و او را هضم و یا دفعش نکند و او را بعد ها زنده به بیرون پرت کند . احتمالا آقای طباطبائی

    باید به این آیات هم بخندد .

    شما در داستان هد هد ملاحضه می کنید که :

     اولا : او یک حیوان است و با توجه به حیوان بودنش خدا شناس است

    ثانیا : از راه دور و به صرف دیدن ، تشخیص می دهد که قوم سبا بر خورشیدسجده می کنند .

    ثالثا : میفهمد سجده بر غیر خدا شرک بوده و نهی شده است و لذا توقع ندارد انسان بر خورشید

    سجده کند.

    رابعا : به چیزی احاطه پیدا کرده که بر حسب ظاهر حضرت سلیمان احاطه نداشته و همچنین با سلیمان

    سخن گفته و پیغام برده  و آورده است .

     سند روایت :

     سند این روایت احتمالا قوی است چون «عبدالکریم بن عمرو» به قول نجاشی ، واقفی مذهب بوده و

    مامقانی از او دفاع می‌نماید و ممکن است راوی قبل از وافقی شدن این حدیث را نقل کرده باشد که ان

    دو از این فرد دفاع کردند .

    اما در خصوص عبدالله بن طلحه است که مامقانی درباره ‌اش می‌نویسد: «لم نقف فیه علی مدح یدرجه

    فی الحسان». (تنقیح المقال، ج۲، ص۱۹۰)،

    گفته می شود اگر کسی را رد نکنند و مدح نیز نشود دلیل بر پذیرش است . این روایت از نظر سندی نیز

    مشکل جدی ندارد .

  • قسمت نهم - حدیث باهتوا

     بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت نهم

    حدیث باهتوا

     

    آقای طباطبائی به آیه شریفه ( وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ)  برای رد بهتان به بدعت گذار در دین  استشهاد کرده است .

     

    در پاسخ باید بگوئیم :  

     

    خداوند در قران می فرماید : (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِبا .

    آیا بدعت گذار در دین مصداق افتراء زننده بر خدا نیست و آیا این حق برای خدا محفوظ  نیست که به مانند خود او با او رفتار نماید ؟

    حکم بدعت گذار در دین (که بهتان زننده به خداست )  با حکم مشرک مشمول آیه مورد استشهاد آقای طباطبائی (وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ )یکسان نیست و ما نباید به روش قیاسی این دو حکم را یکسان ببینیم ، چون هر موضوعی حکم خاص خود را دارد و دلیل ندارد حکم بدعت گذار با حکم سب اله مشرکین یکسان باشد . مضافا به اینکه در قران می بینیم  خداوند دیگران را مورد توهین و تحقیر قرار داده و فرموده است :

     مثلهم كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً .

    یا فرموده  :  تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَ‏  .

    یا فرموده :  وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ  

    یا فرموده :   فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ

    و همه اینها را با لحن تحقیر و توهین  آورده  است .

    یکی از نکاتی که باید مورد توجه آقای طباطبائی قرار گیرد این است که بحث مقابله به مثل را قران مطرح کرده است و در مقابل  یک سری از آیات که میفرمایند: أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى یکسری دیگر از آیات هم وجود دارند که میفرمایند : (و الذينَ کَسَبُوا السَّيِّئاتِ جَزآءُ سَيِّئَهٍ بِمِثلِها  يونس/ 27)

     و نيز: (و جَزآءُ سَيِّئَهٍ سَيِّئَهٌ مِثلُها - شوري/ 40)- و کيفر بدي، بدي ديگري مانند آنست)

    و باز قرآن مي فرمايد: (فَمَنِ اعتَدَي عَلَيکُم فَاعتَدُوا عَلَيهِ بِمِثلِ مَا اعتَدَي عَلَيکُم (بقره/ 194)هرکس به شما ستم و سرکشي کرد، به مانند سرکشي و ستم اش به او ستم نماييد.)

    سوال این است : کسی که بدعت در دین میگذارد ، چه مجازاتی نسبت به وی باید اعمال گردد ؟ فعلا ما صدد بیان مصادیق " سیئه مثلها " نیستیم ، و البته واضح است که " جَزآءُ سَيِّئَهٍ بِمِثلِها " هر سیئه ای را نیز در بر نمی گیرد . ولی این مطلب را هم نمی پذیریم که روایت " باهتوا " خلاف عقل است . اهل بدعت که در واقع به خدا و رسول و دين او دروغ مي بندند، بدترين انواع خيانتها را مرتکب مي شوند و قرآن کريم مي فرمايد: (وَ لا تَکُن لِلخآئِنينَ خَصِيماً – (نسآء/ 105)و حمايتگر خائنان مباش).اکنون از آقای طباطبائی نویسنده مقاله بايد پرسيد که انگيزه اش از دفاع و حمايت از بدعت گذاران در دین (اهل بدعت و ريب) چيست؟ و در برابر قرآن که مي فرمايد: وَ لاَيجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي أَلاَّ تَعْدِلُواْ (مائده / ۸) «دشمني با گروهي، شما را به بي‌عدالتي درباره آنها وادار نکند، چرا در راستاي دشمني با اميرالمؤمنين عليه السلام و کتب روايي شيعيان ، از مسير عدالت (مقابله به مثل با اهل ريب و بدعت) منحرف گشته و در دفاع و حمايت از خائنان سينه چاک مي کند که مبادا به آنان ستم شود؟! (…أم يَخافُونَ أن يَحِيفَ اللهُ عَلَيهِم وَ رَسُولُه (نور/ 55)آيا مي ترسند که خدا و پيامبرش به آنان ستم نمايند؟)

    خلاصه مطالب و نتیجه :

    1 –آقای طباطبائی در کتاب حقارت سلمان رشدی به محتوای حدیث باهتوا عمل نموده و حتی برای بهتان و تمسخر وی به قران استشهاد کرده است . البته ما عمل آقای طباطبائی را در برابر سلمان رشیدی رد نمی کنیم اما میگوئیم : يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ ؟ الصف : 2

    2 - ما روش آقای طباطبایی را که بر اساس آن روایت : باهتوا " را خلافت عقل می داند ، مردود می دانیم ، زیرا این روش برخی وقایع قرانی از  قبیل کشتن بچه توسط خضر نبی ، مجازات بوزینه شدن برای ماهیگیری  را پاسخ نمی دهد ، بعلاوه اینکه تمام  این وقایع به پشتوانه امرالهی ویا عقل نبوی انجام پذیرفته است .

    3 -  قبح بدعت گذاری در دین  تبعات بسیار سنگینی دارد و برخورد و مجازات آنرا نیز شارع مقدس تعیین می کند و بسیاری از مجازات و حدود ها جنبه بازدارندگی دارند ، مثل اینکه خدا حد زنا را مشخص کرده و این عمل باز دارنده است تا دیگران به سراغ عمل زنا نروند .

    4 -  تهمت زدن قبح ذاتی ندارد مگر آنکه مصداق ظلم واقع شود و حال آنکه در مورد بدعت گذار این مجازات مصداق ظلم نخواهد بود .

    مانند اینکه در دین حکم زنا ی محصنه  سنگسار می باشد . درحالی که حقوق بشر امروز چنین حکمی را نقض حقوق انسانها یا به عبارت دیگر مصداق ظلم می داند . آیا آقای طباطبائی  حکم اسلام را می پذیرد یا برداشت و قیاس واضعان اعلامیه حقوق بشر را ؟

    5 – یکی از مباحثی که سخن آقای طباطبائی را در رد حدیث باهتوا تضعیف می کند ، جایگاه بحث مقابله به مثل در قران با رعایت حدود و موازین آن است که مبتنی بر آن  تحقیر و بهتان به بهتان زننده به خدا هرگزخلاف عقل نخواهد بود.

    6-  روایت مورد بحث در رابطه با مصادیق تهمتهایی که بعنوان مجازات بدعتگذار رواست و همینطور اتهاماتی که جنبه بازدارنده برای سایر بدعتگذاران خواهد داشت ساکت است ولذا در صورت آثار مخرب احتمالی برای مومنین به حکم دیگر شرع  میتوان در انتخاب مصادیق تهمت  دقت لازم را نموده ویا موقتا در اجرای مجازات بدعتگذار تاخیر نمود اما این بدان معنا نیست که اصل مجازات خلاف عقل است.

  • قسمت نوزدهم - حدیث بول

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت نوزدهم

    حدیث بول

    آقای طباطبائی در صفحه ۱۰۱ کتاب نقد کتب حدیث با نقل روایتی از کتاب وسائل الشيعه چنین می گوید : 

     " شيخ حر عاملي در «کتاب الطهاره» از وسائل الشيعه روايت عجيبي آورده است بدين صورت که مي‌نويسد:

    «محمد بن الحسن الطوسي بإسناده عن محمد بن أحمد بن يحيي، عن يعقوب بن يزيد عن ابن أبي عمير، عن داوود بن فرقد عن أبي عبدالله -عليه السلام- قال کان بنو إسرائيل إذا أصاب أحدهم قطرة بول قرضوا لحومهم بالمقاريض و قد وسع الله عليکم بأوسع ما بين السماء و الأرض و جعل لکم الماء طهورا، فانظروا کيف تکونون»  

    يعني :

    «محمّد بن حسن طوسي – که خدا از او خشنود باد – به اسناد خود از محمّد بن احمد بن يحيي، از يعقوب بن يزيد، از ابن ابي عمير، از داود بن فرقد از ابو عبدالله صادق - -عليه السلام- - روايت نموده که گفت: چون بر پيکر فردي از بني اسرائيل قطره‌اي بول مي‌رسيد، آنان گوشت‌هاي پيکرشان را با قيچي‌ها مي‌چيدند! ولي خداوند کار طهارت شما (مسلمانان) را بيشتر از فاصلة ميان آسمان و زمين وسعت داده و آب را وسيلة پاکي شما قرار داده است. پس بنگريد که شما چگونه (شکرگزار) مي‌باشيد»!

    اشکال :

    آيا چنين کاري در ميان بني‌اسرائيل مرسوم بوده است که بمحض چکيدن قطره بولي بر بدنشان – بجاي شستن آن – پيکر خود را قيچي مي‌کردند؟! (بيچاره کساني که به بيماري سلسله البول دچار بودند)! پس چگونه از اين حکم دردناک، هيچ خبر و اثري در تورات ديده نمي‌شود؟! و آيا خداوند عادل و حکيم و مهربان براي پاک کردن يک آلودگي طبيعي، چنين حکمي را صادر مي‌کند؟! و آيا براي نشان دادن سهولت احکام اسلام، لازمست به چنين دروغ‌هايي متوسّل شد؟!

    ساختگي بودن اين حديث و امثال آن، بقدري روشن است که به تحقيق در اسناد آنها نياز نداريم."

     پاسخ :

     آقای طباطبائی بر اساس رویه معمول خود ، قبل از بررسی و تحقیق کافی ، روایت را عجیب و ساختگی و دروغ تلقی کرده و ساختگی بودن آنرا بدون تحقیق در متن و اسناد آن ، بدیهی فرض کرده اند . ما ضمن بررسی  خود که در فرازهای ذیل آمده است ، نشان خواهیم داد که نویسنده مذکور بار دیگر عجولانه قضاوت کرده و دچار اشتباه شده است . 

     1 – نویسنده نقد کتب حدیث می نویسد : "شیخ طوسی در تهذیب با سند صحیح روايت را نقل کرده است .در نتیجه سند این حدیث از نظر شیخ صحیح  بوده و آقای طباطبائی نتوانسته آنرا رد کند .

     2 - آقای طباطبائی می نویسد :  "آيا چنين کاري در ميان بني‌اسرائيل مرسوم بوده است که بمحض چکيدن قطره بولي بر بدنشان – بجاي شستن آن – پيکر خود را قيچي مي‌کردند؟! "

    در جواب به ایشان می گوئیم :

    اولا : حکم مقراض محل اصابت بول  در روایت به اجمال ذکر شده  واساسا در این حدیث به فرعیات حکم ویا تخصیصات آن پرداخته نشده است. روح حدیث بیان سختی در احکام بنی اسرائیل درمقابل احکام اسلام است . مثلا آیا این حکم مربوط به مقاطع زمانی و مکانی خاص بوده یا خیر؟ آیا این حکم مربوط به اصابت بول خود فرد است یا از خارج به شخص اصابت کند ؟ آیا این حکم در مورد انسان مریض مستثنی شده یا خیر؟ آیا تمام  محدوده اصابت بول بایستی مقراض شود یا بخشی از آن کفایت می کند؟ وسوالات دیگری که در روایت به آن نپرداخته است.

    همانند اینکه کسی بدون اطلاع از  احکام مسلمین در رابطه با " طهارت " اشکال کند :

    چرا انسان باید خود را با سنگ و یا کلوخ تطهیر کند ؟ وچگونه در آپارتمانها امروزی ممکن است انسان خود را با سنگ و کلوخ تطهیر کند و آیا این گونه طهارت باعث عفونت و هزار بیماری عفونی و یا زخم مجاری ادرار نمی شود ؟

    در جواب چنین شخصی می گوییم  آری این حکم در اسلام وجود دارد اما برای  جائی که آب موجود نیست  تطهیر با کلوخ   حکمی خاص از احکام طهارت است  .

     ثانیا : خداوند متعال بعضی از طعامهای را برای گروهی یا اقوامی به دلیل ارتکاب به پاره ای از گناهان حرام کرده و  مجازات بسیار شدیدی را بر ایشان وضع کرده است . این یک واقعیت است که از قران ثابت میشود.

     به آیات زیر توجه کنید :

     الف : و بظلم مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ كَثيراً (160) نساء

    ترجمه : برای گروهی از یهودیان ، و به دلیل مخالفت فراوان با راه خداوند ، بعضی از نعمتهائی را که بر ایشان حلال شده بود ، حرام کردیم .

    در آیه فوق نعمتهائی برای گروهی از یهود حرام شده است .

     ب : وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ (54) بقره

    ترجمه : و هنگامیکه موسی به قوم خود گفت : ای قوم به دلیل گوساله پرستی به خودتان ظلم کردید ، پس به درگاه پروردگارتان توبه کنید و خوتان را بکشید ، همانا هداوند بسیار توبه پذیر و بخشنده است .

     در آیه فوق خداوند به قوم موسی توصیه می کند که پس از توبه ، خودشان یا نزدیکانشان را به قتل برسانند . آقای طباطبائی با منطق خویش  این دستور خداوندی را چگونه توجیه می کند؟ آیا  حکم به ساختگی بودن این آیه الهی  می کند ؟ بدیهی  است  با پذیرش چنین احکامی در کتاب الهی ،  پذیرش مشابه آن در کلام معصوم  چه مانعی دارد؟.

    ج : وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ (65) بقره

     ترجمه : به تحقیق شما کسانی از خودتان را که روز شنبه از فرمان الهی سرپیچی کردند ، شناختید . پس ما به ایشان امر کردیم که بوزینگان...... باشید .

    توجه می فرمائید که چرا باید خدای مهربان کسانی را به دلیل ماهیگیری در روز شنبه  بوزینه کند ؟ چرا این امر باعث تعجب نویسنده نشده است ؟

     3- نویسنده می گوید  : پس چگونه از اين حکم دردناک، هيچ خبر و اثري در تورات ديده نمي‌شود؟!

    می گوییم اینکه یهود منکر امری باشد و یا  در کتاب تحریف شده اش  موجود نباشد دلیل صحت و سقم آن مطلب نیست ، به دلیل آنکه آنان خیلی از حقایق را انکار می کنند ولی قران آنها را بیان می نماید . یهود بشارت به پیامبر اسلام را هم انکار می کند آیا این ادعای یهود ملاک می شود؟

    قران میفرماید آنها در کتبشان تحریف کردند ، یعنی کم و یا زیاد نمودند و ممکن است این  یک حکم الهی بوده وآنها برای آنکه به این حکم عمل نکنند ، آنرا تحریف کرده اند .

     4- آقای طباطبائی می گوید : و آيا خداوند عادل و حکيم و مهربان براي پاک کردن يک آلودگي طبيعي، چنين حکمي را صادر مي‌کند؟!

    جواب : بین بعضی از احکام ما مسلمانان با احکام مشابه آن برای قوم یهود تفاوت ماهوی مشاهده می شود . خدای مهربان  برای هر دو حکم  به دو گونه متفاوت و مختلف برخورد کرده است . مثلا به قوم یهود بخاطر ماجرای گوساله دستور داد همدیگر را بکشید  ، ولی به مسلمانان فرموده است : خدای دیگری را نخوانید ،‌کسی را نکشید ، زنا نکنید و اگر چنین کردید و توبه کنید و عمل صالح انجام دهید ،  خدا شما را بخشیده وگناهانتان را تبدیل به حسنات میکند .

    ملاحظه می شود که برای یک عمل مشابه ، دو حکم مختلف ، یکی سهل الوصول و دیگری مجازاتی سخت را قرار داده است .

    گاهی حکم به جهت گناهان مکرر سخت و دردناک می شود مانند حکم سارق حرفه ای  و حکم کسی که برای اولین بار سرقت می کند.

     بنابراین مجازاتهای دردناک بنابر حکمت ومصلحت های خاصی توسط خدای متعال در قران هم تشریع شده واین نکته بدیعی نیست که آقای طباطبایی را اینگونه نگران ساخته وایشان را وادار به جعلی قلمداد نمودن حدیث کرده است کافی بود ایشان دقت بیشتری در آیات قران می نمود.    

     در پایان خوانندگان محترم را  به این آیه ارجاع می دهیم که نشان می دهد خدای متعال سختیهای احکام یهود را برای امت اسلام  برداشته واین امت  را مورد رحمت خویش قرار داده است و پیامبرش را رحمه للعالمین نامیده است :

     

                    "   ویضع عنهم اصرهم والاغلال التی کانت علیهم "   اعراف 157

  • قسمت هجدهم - حدیث طمع (طمع خلافت ابابکر و عمر)

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت هجدهم

    حدیث طمع(طمع خلافتابابکر و عمر)

    آقای طباطبائی در صفحه ۶۹ کتاب "نقد کتب حدیث" در قسمت هفتم نقد احادیث نقل شده در کتب شیخ صدوق می نویسد :

    در کتاب «کمال الدين و تمام النعمه» اثر شيخ صدوق، حديث طولاني و غريبي از «سعد بن عبدالله قمّي» نقل شده که ضمن آن، امام حسن عسکري -عليه السلام- دربارة خليفة اوّل و دوّم (ابوبکر و عمر) گفته‌اند:

    «... أسلما طمعا و ذلک بأنهما يجلسان اليهود و يستخبر انهم عما کانوا يجدون في التوريه و في سائر الکتب المتقدمه الناطقه بالملاحم من حال الي حال من قصه محمد - -صلى الله عليه وسلم- - و من عواقب أمره، فلما کانت اليهود نذکر أن محمدا يسلط علي العرب کما کان بختنصر سلط علي بني إسرائيل و لابد له من الظفر بالعرب کما ظفر بختنصر ببني إسرائيل غير انه کاذب في دعواه أنه نبي فأتيا محمداً -صلى الله عليه وسلم- فساعداه....» (1)

    يعني: «(ابوبکر و عمر) از روي طمع اسلام آوردند زيرا که آن دو با يهود مجالست داشتند و از اطلاعات ايشان دربارة پيش‌بيني‌ها يا ملاحم تورات و ديگر کتب گذشته که در اين امر سخن بميان آورده‌اند، خبرگيري مي‌نمودند و از احوال و ماجراي محمّد -صلى الله عليه و آله وسلم- و سرانجام کار او مي‌پرسيدند. پس چون يهود گفتند که محمّد بر عرب چيره مي‌شود همانگونه که بختنصر (نبوکد نصر، پادشاه بابل) بر بني اسرائيل چيره شد و اين پيروزي حتمي است – جز آنکه محمّد در ادّعاي پيامبري خود دروغگو مي‌باشد! آن دو بسوي محمّد -صلى الله عليه و آله وسلم- آمدند و او را ياري نمودند...»!

    دربارة اين خبر بايد گفت که:

    اولاً سند روايت مزبور غيرقابل اعتماد است زيرا در ميان راويان آن از «محمد بن بحر شيباني» ياد شده که ابن الغضائري درباره‌اش گويد: انه ضعيف في مذهبه ارتفاع (2) يعني «او در گزارش حديث ضعيف است و در مذهب وي غلو (نسبت به امامان) وجود دارد» و علامة حلّي نيز در روايت وي توقّف نموده است (3) و همچنين در سند، از «احمد بن مسرور» نام برده شده که اساساً نشاني از وي در کتب رجال ديده نمي‌شود. «احمد بن عيسي بغدادي» نيز شناخته شده نيست و بروي هم سند حديث، اعتبار لازم را ندارد.

    ثانياً متن خبر، مخالف با قرآن کريم است زيرا در خلال آن ادّعا شده که يهود از پيامبر اسلام -صلى الله عليه وسلم- و پيروزي وي خبر مي‌دادند امّا مي‌گفتند که او در ادعاي نبوتش، کاذب است! با آنکه در قرآن مجيد مي‌خوانيم که يهود نشانه‌هاي نبوّت پيامبر -صلى الله عليه وسلم- را در تورات يافته بودند:

    النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ. (4)

    و پيش از نزول قرآن از همراهي با پيامبر موعود (در غلبه بر کفّار) خبر مي‌دادند ولي پس از آمدن وي، کفر ورزيده او را انکار کردند! چنانکه مي‌فرمايد:

    وَكَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ.

    «پيش از اين بر کافران پيروزي مي‌جستند ولي وقتي چيزي را که مي‌شناختند بسويشان آمد، انکارش کردند»!.

    لذا اين روايت، ساختگي و دروغست و آن را براي تحريک مسلمانان بر ضدّ يکديگر ساخته‌اند.

    جواب :

    در مورد سند حدیث که آقای طباطبایی اشکال کرده اند باید گفت :

    اولا : هر روایتی که دارای سند ضعیفی باشد دلیل بر ساختگی و دروغ بودن آن نیست. چطور حدیث تک راوی و بدون شاهد خلیفه اول در غصب فدک از حضرت صدیقه سلام‌الله علیها توسط ایشان مورد اشکال قرار نمی‌گیرد و ساختگی نیست، اما حدیث فوق که مضمون آن هم منطبق بر روایات و هم تاریخ اهل سنت و شیعه است ساختگی‌است؟!

    اینکه مرحوم شیخ طوسی در مورد «محمد بن بحر شيباني» می‌گوید عالما بالاخبار فقیها متهم بالغلو از لحاظ علم رجال بسیار متفاوت است با اینکه خود شیخ راوی را اهل غلو بداند. بله! در مکتب اهل سنت هر کسی در ذکر فضایل و مناقب اهل بیت پیامبر خدا ذره ای فراتر از فهم مستمع روایتی را نقل کرده باشد متهم به غلو شده‌است.

    نجاشی می‌گوید: انه فی مذهبه ارتفاع و حدیثه قریب من الاسلامه و لا ادری من اینقیلذلک. (5) (این قسمت مهم در متن اشکال آقای طباطبایی حذف شده است!) ترجمه: "حدیث او سلامت است و نمیدانم چرا درباره او این حرف را زدند." این سخن نجاشی به این معناست که خود او معتقد به این سخن نیست و صرفا آنرا گزارش کرده است.

    ثانیا : مضمون حدیث فوق کاملا دارای تواتر معنوی در روایات شیعی است. لذا خدشه کردن به سند حدیث آنرا از اعتبار ساقط نمی کند.

    ثالثا : اگر روایتی مخالف اعتقاد اهل سنت باشد دلیل بر جعلی بودن آن است؟

    نتیجه: با بیان احتمال ضعف در سند روایت و مخالفت متن آن با اعتقاد اهل تسنن نمی توان روایت مذکور را جعلی دانست و آن را کنار نهاد.

    در مورد اشکال دوم باید گفت در مراجعه به تاریخ در می‌یابیم که یهود با اطلاع از پیش‌گویی ها و بشارت های پیامبر خاتم، به منطقه بی‌آب و علف حجاز کوچ کردند. چرا که می‌دانستند منجی بشارت داده شده به یهود در این منطقه ظهور خواهد کرد، آنها با همین دلیل به دشمنان خود مباهات می کردند .

    وَ لَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَ كاَنُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلىَ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلىَ الْكَفِرِينَ (6)

    ترجمه: و چون كتاب آسمانى قرآن از نزد خدا براى (هدايت) آنها آمد با وجودى كه كتاب (تورات) آنان را تصديق مى‏كرد و با آنكه خود آنها پيش از بعثت (پيامبر اسلام) انتظار غلبه بر كافران داشتند، آن گاه كه آمد و شناختند (كه همان پيغمبر موعود است) باز به او كافر شدند (و از نعمت وجود او ناسپاسى كردند)، پس خشم خدا بر كافران باد.

    این بهانه، دلیل بسیار خوبی برای کوچ یهودیان به این منطقه بود. شناخت آنان از پیامبر اسلام(صلی‌الله علیه وآله) به قدری بود که به صریح آیات قرآن کریم ایشان را همانند پدری که فرزند خود را می‌شناسد می‌شناختند. اما با ظهور ایشان، نبوتش را منکر شدند. این دسته افراد همان علمای یهود بودند که کتاب تورات در اختیار آنان بود.

    الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقًا مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ(7)

    ترجمه: كسانى كه به ايشان كتاب [آسمانى‏] داده‏ايم، همان گونه كه پسران خود را مى‏شناسند، او [محمد] را مى‏شناسند و مسلماً گروهى از ايشان حقيقت را نهفته مى‏دارند، و خودشان [هم‏] مى‏دانند.

    سوال اینجاست که چرا اهل یهود پس از ظهور و تبلیغ اسلام، ایمان نیاوردند؟

    چرا علمای یهود با اینکه می‌دانستند حضرت محمد(صلی‌الله علیه وآله) ر، پیامبر است، اما او را منکر می‌شدند؟

    دلیل انکار علماء یهود این بود که پیامبر حاضرنبود آقائی و ریاست آنها را برسمیت بشناسد و اعمال آنان را در تحریف احکام تورات تائید نماید

    . . . إِنْ أُوتيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا . . . (8)

    ترجمه : اگر آن گونه كه ما خواهانيم حكم كرد، بپذيريد و اگر بر خلاف خواست ما بود، دورى نماييد

    سوالی دیگر مطرح می‌شود و آن این است که علمای یهودی که به مردم خود آن همه وعده از ظهور منجی و پیامبر خاتم داده بودند چطور می‌توانستند مردم خود را در ایمان نیاوردن به پیامبر متقاعد کنند؟ هر عقل سلیمی جواب این سوال را می‌داند که نمی‌شود که آنها به مردم خود بگویند که این شخص همان پیامبر وعده داده شده‌ی تورات است اما ما به او ایمان نمی‌آوریم!!! لذا ضمن نفی نبوت پیامبر او را به بختنصر تشبیه نمودند.

    متاسفانه اینجا آقای طباطبایی به این نکته‌ی خیلی ساده توجه نکرده‌اند که در این روایت علمای یهود که می‌گفتند محمد(صلی‌الله علیه وآله) بر عرب مسلط می‌شود همانگونه که بختنصر بر یهود مسلط شده، پیامبر(صلی‌الله علیه وآله) را به مردم خود همانند بختنصر پادشاه معرفی کردند و وی را به عنوان پیامبر خدا معرفی نکردند!! به عبارت دقیق‌تر آنها می‌دانستند که ایشان پیامبر خدا هستند اما برای دور کردن مردم از پیامبر و باطل نمودن دعوت ایشان، او را شخصی جهان‌گشا و پادشاه معرفی کردند و گفتند او، شخص وعده داده شده در تورات نیست. این شخص همانند یک پادشاه، موفق خواهد شد اما پیامبر نیست.

    علمای یهود در باطن می‌یافتند که ایشان همان شخص وعده داده شده‌‌ی تورات است و نبی خداست- همانگونه که آیات قرآن به این مسئله اشاره دارد- النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ. (4) اما در عمل می‌گفتند که او پیامبر نیست. زیرا همانطور که بیان شد برای هر انسان عاقلی قابل قبول نبوده و نیست که بگویند محمد(صلی‌الله علیه وآله) پیامبر است و ما این را می‌دانیم اما به او ایمان نمی‌آوریم!!.

    آنها برای حفظ بقا و حیات خود حاضر به انجام هرگونه عملی بودند. آیات قرآن در این زمینه کاملا صریح و روشن است:

    وَ لَتَجِدَنهَُّمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلىَ‏ حَيَوةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرُ بِمَا يَعْمَلُونَ(9)

    ترجمه: و آنان را مسلماً آزمندترين مردم به زندگى، و [حتى حريص‏تر] از كسانى كه شرك مى‏ورزند خواهى يافت. هر يك از ايشان آرزو دارد كه كاش هزار سال عمر كند با آنكه اگر چنين عمرى هم به او داده شود، وى را از عذاب دور نتواند داشت. و خدا بر آنچه مى‏كنند بيناست.

    نتیجه: علمای یهود علیرغم اینکه می‌دانستند نبی مکرم اسلام پیامبر است اما منکر رسالت وی شدند و از آنجایی که می‌دانستند دین و آیین او جهان‌گیر خواهد شد، وی را همانند بختنصر پادشاه معرفی می‌کردند. لذا مضمون حدیث با آیات قرآن در تضاد نیست.

    اما در مورد عدم ایمان قلبی دو خلیفه که در روایت آمده و آقای طباطبائی را دچار هراس نموده باید عرض شود که ایشان بر خلاف معیار های تشخیص صحت و جعل حدیث که خود در ابتداء کتاب نقد حدیث به آن اشاره کرده است، با بیان اختلاف انگیز بودن روایت، حکم بر جعلی بودن آن داده است! با این وجود باید متذکر شد که مضمون اسلام ظاهری دو خلیفه و عدم ایمان قلبی آنها به پیامبر(صلی‌الله علیه وآله) در روایات شیعه تواتر معنوی دارد و از مسلمیات است. لذا این روایت مطلب بدیعی را اشاره نمیکند که آقای طباطبائی به رد و نقض آن پرداخته است. به عنوان نمونه به روایت ذیل اشاره میکنیم:

    امام صادق علیه السلام فرموده اند:

    زبیر یکی از آنهایی بود که واقعا ایمان داشت و مثل اولی و دومی نبود که یک لحظه ایمان نیاوردند، اما ایمان زبیر مستقر نشده بود بلکه مستودع بود. (10)

    بنابراين:

    اولا سند روایت به گونه ای نیست که روایت کنار گذاشته شود.

    ثانیا مضمون این روایت به هیچ عنوان مخالف قران نیست.

    ثالثا مضمون روایت از مسلمیات روائی شیعه می باشد.

    در پایان اگر کسی سوال کند که: "خلفاء در مکه چگونه با علماء اهل کتاب مراوده داشتند؟" ما بذکر این چند نمونه تاریخی اکتفاء میکنیم. ضمن اینکه این مراودات در زمان حضور شخص پیامبر(صلی‌الله علیه وآله) در مدینه هم وجود داشت و پیامبر(صلی‌الله علیه وآله) خصوصا عمر را از این مراودات نهی می نمود:

    زمانی عمر صحیفه‌ای را نزد پیامبر(صلی‌الله علیه وآله) آورد که تورات را به عربی روی آن نوشته بود و شروع به خواندن آن کرد. خشم در چهره رسول خدا(صلی‌الله علیه وآله) نمایان شد و مسلمانان را از سؤال کردن از اهل کتاب برحذر داشت و فرمود: اگر موسی(علیه‌السلام) هم میان ما بود جز پیروی از من، راه دیگری بر او روا نبود. (11)

    هم‌چنین در برخی منابع آمده است که پیامبر اسلام(صلی‌الله علیه وآله) از استنساخ عمر از کتب اهل کتاب به شدّت غضبناک شد و فرمود: «من جوامع کلام و خواتیم آن را برای شما آورده‌ام."(12)

    آن حضرت به صراحت از مراجعه مسلمانان در مسائل دینی خود به اهل‌کتاب نهی کرد و فرمود: «لاتأخذوا دینکم من مسلم اهل الکتاب (13)؛ دین خود را از [نو] مسلمانان اهل کتاب دریافت نکنید». از این رو، پیامبر آن چه را عمر از یهود نوشته بود از بین برد و فرمود: از این‌ها پیروی نکنید؛ چه این‌که آنان، هم خود متحیرند و هم دیگران را دچار تردید می کنند. در عبارت دیگری آمده است: آن ها خود گمراه‌اند و شما را هم هدایت نمی‌کنند. (14)

    منابع:

    1. کمال الدين و تمام النعمة، اثر شيخ صدوق، ص 463، از انتشارات جماعة المدرّسين.

    2. خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، ص 397.

    3. خلاصة الأقوال في معرفة الرجال، ص 397.

    4. سوره اعراف آیه 157.

    5. رجال النجاشي، ص: 384: محمد بن بحر الرهني أبو الحسين الشيباني‏: ساكن نرماشير من أرض كرمان. قال بعض أصحابنا: إنه كان في مذهبه ارتفاع. و حديثه قريب من السلامة، و لا أدري‏ من أين قيل ذلك. له كتب، منها: كتاب البدع، كتاب البقاع، كتاب التقوى، كتاب الاتباع و ترك المراء في القرآن، كتاب البرهان، كتاب الأول و العشرة، كتاب المتعة، كتاب القلائد، فيه كلام على مسائل الخلاف التي بيننا و بين المخالفين. قال لنا أبو العباس أحمد بن علي بن العباس بن نوح: حدثنا محمد بن بحر بسائر كتبه و رواياته.

    6. سوره بقره آیه 89.

    7. سوره بقره آیه 146.

    8. سوره مائده آیه 41.

    9. سوره بقره آیه 96.

    10. بحارالانوار ج69 ص223.

    11. احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 5، ص 98 و ابن ابی شیبه کوفی، المصنف، ج 6، ص 228 ; مجلسی، همان، ج 26، ص 315 و متقی هندی، کنز العمال، ج 1، ص 200 - 201 و 371.

    12. احمد بن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج 2، ص 408.

    13. همان، ج 4، ص 83.

    14. احمد بن الحسین بیهقی، السنن الکبری، ج 2، ص 10; سید جعفر مرتضی عاملی، همان، ج 1، ص 100 به نقل از: حلیة الاولیاء، ج 5، ص 136 و کنز العمال، ج 1، ص 334.

  • قسمت هشتم - حدیث باهتوا

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت هشتم

    حدیث باهتوا

    آقای طباطبائی معنای حیرت و دهشت را که بعضی از شارحین کتاب شریف کافی برای کلمه " باهتوهم " اختیار کرده اند ، رد کرده  و می نویسد :برخي از شارحان کافي،  عبارت «باهتوهم» را چنين تفسير نموده ‌اند که «با دليل و برهان، بدعتگذاران را حيران سازيد» ولي اين معنا با لغت عرب سازگاري ندارد. چون در واژه ي باهتوا بهت به باب «مفاعله» رفته و بصورت «باهت» در آمده و به معناي : «حيره و ادهَشَه بما يفتري عليه من الکذب» بکار مي ‌رود يعني :

    «با دروغي که به او بست، وي را حيرت زده و مدهوش ساخت»( به المنجد ذيل واژه «بهت» نگاه کنيد )

    پاسخ :

    1-   همه ي فرهنگهاي لغت عربي واژه ي«باهت» را به معناي " وي را حيرت زده و مدهوش ساخت" دانسته اند، اما دسته اي از کتب لغت عرب تصريح کرده اند که اين حيرت زده کردن  و مدهوش ساختن، بر اثر دروغي می باشد که بر وي بسته مي شود (بِما يَفتَرِي عَلَيهِ مِنَ الکَذِبِ). شايد منظور روايت، حيرت زده و مدهوش کردن اهل ريب و بدعت با دليل و برهان (بدون دروغ بستن بر آنان) باشد. در اين صورت، همه ي اشکالات بعدي نويسنده بي اساس خواهد بود.

    2 – آقای طباطبائی می گوید : عمل تهمت زدن خلاف عقل است ، در پاسخ می گوئیم : آیا شما میدانید قبح بدعت گذاری در دین چه تبعات سنگینی دارد تا بگوئید در مقابل آن چه مجازاتی باید انجام شود ؟ ضمن اینکه تهمت زدن قبح ذاتی ندارد مگر آنکه مصداق ظلم شود و حال آنکه در مورد بدعت گذار این مجازات مصداق ظلم نخواهد بود .بدعت گذار در دین یعنی کسی که دین را به انحراف می کشد وآیا شما قبح بدعت گذاری در دین را می توانید ارزیابی کنید که حالا کم یا زیاد بودن تنبیه را با معیار عقل خودتان تعیین می کنید ؟

    قران حکم زنا ی محصنه را سنگسار می داند . درحالی که حقوق بشر امروز چنین حکمی را نقض حقوق انسانها یا به عبارت دیگر مصداق ظلم می داند آیا شما حکم قرآن را می پذیرید یا برداشت عقلی واضعان اعلامیه حقوق بشر را ؟ 

    در قران ماجرای کشته شدن پسر بچه به دست حضرت خضر را می خوانیم :

    فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُکْراً

    پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند . [ بنده ما ] او را كشت . [ موسى به او ] گفت : « آيا شخص بى‏گناهى را بدون اينكه كسى را به قتل رسانده باشد كشتى ؟ واقعاً كار ناپسندى مرتكب شدى . »﴿الكهف‏، 74﴾

    خضرعلت قتل پسر بچه را اینگونهخبر می دهد که پسر بچه قصد انجام عملی را در آینده دارد . یعنی خداوند تقدیری را برای عمل آینده پسر بچه به دست حضرت خضر ، جاری می کند ، در حالیکه هنوز پسر بچه آن کار بد را مرتکب نشده است .به نظر شما علت بر آشفته شدن حضرت موسی چه بود ؟ واضح است حضرت موسی در حد علمش عمل حضرت خضر را ظالمانه می دید همانظور که شما هم در مورد حدیث باهتوا در حد غلم خویش قضاوت نمودید . بنابراین کشتن آن نوجوان قبح داتی نداشته است و الا خداوند امر به انجام آن نمی کرد و شما هم در حد آگاهی خویش قضاوت عجولانه نمودید و حکم حدیث را مستلزم قبح ذاتی دانسته و حدیث را رد نمودید به مورد دیگری در قران توجه می کنیم :

    داستان ماهیگیری در روز شنبه را چگونه توضیح عقلی می دهید ؟

    خداوند به کسانی ازمردم که می خواهند روز شنبه برای زن و بچه شان ماهی صید کنند میفرماید : بیرون نروید و ماهی صید نکنید . و آنگاه که این افراد سخن خدا را نادیده گرفتند به مجازات بوزینه شدن دچار شدند

    حال آقای طباطبائی که مجازات بهتان برای بدعت گذار در دین را عقلی نمی دانند به این سوال پاسخ دهند که مجازات بوزینه شدن برای کسب روزی را کدام عقل می پسندد ؟

    ( الأعراف : 163 وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتي‏ كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتيهِمْ حيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لا تَأْتيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُمْ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ

    از يهوديان از داستان شهرى كه كنار دريا بود سؤال كن زمانى كه در روز شنبه تجاوز مى‏كردند. آن هنگام كه ماهيان روز شنبه روى آب آشكار مى‏شدند و غير شنبه پديدار نمى‏شدند كه بدين طريق به كار زشتشان آنها را امتحان كرديم.

    وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ

    و كسانى از شما را كه در روز شنبه [ از فرمان خدا ] تجاوز كردند نيك شناختيد ، پس ايشان را گفتيم : « بوزينگانى باشيد طردشده . » ﴿البقرة، 65﴾

    آقای طباطبائی می گوید : بهتان به اهل بدعت ضد قران است و به این آیه اشاره می کند :

    وَلاَ يجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي أَلاَّ تَعْدِلُواْ.( (مائده / ۸) «دشمني با گروهي، شما را به بي‌عدالتي درباره آنها وادار نکند».

    جواب :

    اولا : منظور آیه دشمنی بین مسلمین است نه دشمنی کافران یا مشرکان با خدا .

    ثانیا : اصلا آیه موضوع بدعت گذاری در دین را مطرح نکرده است ، در صورتی که بدعت گذار در دین در مقابله با خدا ایستاده و اعلام جنگ داده و مصداق یحاربون الله و رسوله می باشد :

    ( المائدة : 33 إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ ).

    بنا بر این آیه 8 مائده نمی تواند ناقض حدیث باشد و بلکه آیه 33 مائده که خاری در دنیا را مجارات محاربه با خدا و رسول تعیین می کند می تواند موید حدیث باشد چرا که می تواند بهتان را موجب خاری بدعت گذار ذر دنبا دانست آقای طباطبائی ساختار ایرادات خود بر حدیث باهتوا را بر دو پایه استوار کرده است :

    1- عقل 2 - قران

    الف : بحث عقل

    آقای طباطبائی می نویسد :

    " بهتان زدن به اهل ( ريب و بدعه ) عقلاً جايز نيست زيراً عقل حکم مي‌کند که بهتان زدن به بدعتگذاران از عاقبت نيکي برخوردار نخواهد بود زيرا ممکن است دير يا زود، نادرستي آن بهتان آشکار شود، و مايه رسوايي بهتان زننده را فراهم آورد و اعتماد از ديگر سخنان او نيز برخيزد و در نتيجه، کار به زيان اهل حق و به سود اهل بدعت تمام شود"

    در پاسخ همانگونه که قبلا اشاره شد در مجازات ها ی الهی برای انسان ها عقل ما راه ندارد که اگر چنین بود ما می توانستیم خودمان احکام شریعت وضع کنیم . لذا سزای تهمت را خدا وند مشخص می کند نه عقل من و شما .

    امام علیه السلام نیز برای جلوگیری از نابودی و تباهی جامعه ، ذن داده تا فرد بدعت گذار در دین رسوا شود . انحراف در دین بسیار عظیم تر و سنگین تر از دروغ و تهمت و زناست . قلمرو تاثیر گذاری دروغ و تهمت وزنا بسیار محدودتر از بدعت در دین است . بدعت در دین آینده جامعه ی اسلامی را به قهقراء می کشد و بسیاری از مومنین را به انحراف و تباهی دچار کرده و به جهنم وارد می کند. پس این دو عمل با هم قابل مقایسه نیستند و بر خلاف برداشت آقای طباطبائی بدعت در دین بد ترین کارهاست و محاربه با خدا و رسول می باشد . ما در مقابل سخن شما که محتوای حدیث باهتوا را عقلی نمی دانید چند نمونه قرانی هم آوردیم و نشان دادیم که نمی توانید برای برخی از ماجراهای قرانی مثل کشتن پسر بچه توسط خضر نبی و ماهیگیری در روز شنبه توجیه عقلی داشته باشید و در ضمن نباید بدعت گذاری در دین را با سایر خلافها مقایسه کنید ، چرا که این دو قابل مقایسه نیستند . شعاع تاثیر گذاری و تباه سازی این دو یکی نیستند و لذا مجازات دنیوی و اخروی شان نیز قابل مقایسه نمی باشند .

    بدعت گذاری در دین آنقدر بد و سنگین است کهبنظر میرسد امام علیه السلام بهتان به آنها را فقط جزاء دنیائی عمل آنها قرار داده استو وقتي کسي با قصد ايجاد بدعت، شک و ترديد در دين الهي با خداوند سر ستیز می گذارد ، ديگر تفاوتی با سلمان رشدی ندارد و امام علیه السلام تعيين می کند که رفتار با شخصیت چنین فردی چگونه باید باشد .

    نکته بسیار مهمی که آقای طباطبائی باید در نظر بگیرند این است که ما هرگز دامنه و وسعت بهتان را در حدیث باهتوا نامحدود نگرفته ایم و قطعا آن نیز برای خود احکام و مصادیق روشنی دارد که مجال بحثش اینجا نیست .

    نکته دیگر اینکه اهل ريب با ايجاد ترديد و شک در عقايد حقه و اهل بدعت با ارائه و طرح موضوعي که در دين نيست، به دين خدا و در واقع به خداوند دروغ مي بندند و بدين وسيله موجبات گمراهي مردم مسلمان را فراهم مي کنند

    بدعت گذار در دین با احکام دروغین بهتان عظیمی به خداوند زده و بهتان به او شايد تنها درحد مقابله به مثلی باشد که قران دستور آنرا می دهد :

    فاعتدوا علیه بمثل مااعتدی علیکم

    نه مجازاتي سخت تر و شديدتر . واضح است که مقابله به مثل امری غیر عقلی نیست

    در رابطه با عدالت نیز باید بگوئیم :

    عدالت يعني قراردادن هرچيز در جاي خودش : "العدل: وضع الشيء في موضعه "

    بدعت گذار و اهل ريب بايد مفتضح و رسوا گردد و بردن آبروی وی ، در برابر ستمي که به بهترين حقائق (دين خدا) مي کند، کمترين و ساده ترين مجازاتهاست.

    در جايي که شرع مطهر به مسلمانان اجازه مي دهد کهجانمرتدّ فطري (مسلمان زاده اي که از اسلام برگشته و کافر شده) را بگیرند همچنین اجازه مي دهدآبرویکسي که بر عليه دين خدا قيام کرده و در زير چهره دين، به خدا و دين خداوند دروغ مي بندد و قصد انحراف و ترديد در دين و عقايد مسلمانان را دارد، برده شود ، همانگونه که آقای طباطبائی در کتاب " حقارت سلمان رشدی " آبروئی برای سلمان رشدی در نظر نگرفته است . بر همین اساس مواجهه حدیث باهتوا با حقارت سلمان رشدی ها و سایر بدعت گذاران در دین می باشد .

    آیا آقای طباطبائی به طور عقلی می توانند بگویند که چگونه یک مسلمان زاده اگر از اسلام برگردد باید بجرم ارتداد کشته شود ، پس چگونه بهتان را برای کسی که در دین بدعت گذاشته غیر عقلی می داند ؟

  • قسمت هفتم - حدیث باهتوا

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بررسی و نقد کتاب " نقد کتب حدیث "

    نوشته مصطفی حسینی طباطبائی

    قسمت هفتم

    حدیث باهتوا

     

    آقای طباطبائی حدیثی را از اصول کافی جلد 2ص 375 نقل و چنین می نویسد :

    " شيخ کليني در «اصول کافي» در «باب مجالسه اهل المعاصي» روايتي آورده که سند آن به لحاظ علم رجال، بي‌اشکال است (وقتي که متن حديثي با کتاب خدا موافق نباشد به سندش نبايد اعتماد کرد زيرا کسي که متن حديثي را جعل مي‌کند، سندش را هم جعل خواهد کرد.! ) ولي متن حديث با قرآن مجيد سازگاري ندارد و بايد بطلان آن اعلام گردد بويژه که برخي از «اعلام» (به کتاب المکاسب، اثر شيخ انصاري، ص ۴۵ (بخط طاهر خوشنويس) نگاه کنيد.) بدان استناد و استدلال نموده‌اند. متن حديث بشرح زير است :

    « مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ِذَا رَأَيْتُمْ أَهْلَ الرَّيْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِي فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ وَ أَكْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلَ فِيهِمْ وَ الْوَقِيعَةَ وَ بَاهِتُوهُمْ كَيْلَا يَطْمَعُوا فِي الْفَسَادِ فِي الْإِسْلَامِ وَ يَحْذَرَهُمُ النَّاسُ وَ لَا يَتَعَلَّمُوا مِنْ بِدَعِهِمْ يَكْتُبِ اللَّهُ لَكُمْ بِذَلِكَ الْحَسَنَاتِ وَ يَرْفَعْ لَكُمْ بِهِ الدَّرَجَاتِ فِي الْآخِرَةِ ».

    (الأصول من الکافي، ج ۲، ص ۳۷۵ مقايسه شود با ترجمه اصول کافي در ج ۴، صص ۸۳-۸۴)

    يعني : «محمّد بن يحيي، از محمّد بن حسين، از احمد بن محمّد بن ابي نصر، از داوود بن سرحان از ابو عبدالله صادق روايت کرده است که گفت رسول خدا -صلي الله عليه و آله و سلم- فرمود: پس از من هنگامي که اهل شک و بدعت را ديديد بيزاري خود را از آنها آشکار کنيد و دشنام بسيار بدان‌ ها دهيد و درباره آنان بدگويي کنيد و به ايشان بهتان زنيد تا نتوانند به فساد در اسلام طمع بندند و در نتيجه، مردم از آنان دوري گزينند و بدعت‌ هاي ايشان را نياموزند (که اگر چنين کنيد) خداوند براي شما در برابر اين کار، نيکي ‌ها نويسد و درجات شما را در آخرت بالا برد»!!

     شک نيست که اهل بدعت، سزاوار سرزنش و نکوهش هستند ولي بهتان زدن به ايشان شرعاً و عقلاً جايز نيست چرا که اولاً قرآن مجيد مي‌فرمايد:

    وَلاَ يجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي أَلاَّ تَعْدِلُواْ.( (مائده /  ۸) «دشمني با گروهي، شما را به بي‌عدالتي درباره آنها وادار نکند».

    و ثانياً عقل حکم مي‌ کند که بهتان زدن به بدعتگذاران از عاقبت نيکي برخوردار نخواهد بود زيرا ممکن است دير يا زود، نادرستي آن بهتان آشکار شود، و مايه رسوايي بهتان زننده را فراهم آورد و اعتماد از ديگر سخنان او نيز برخيزد و در نتيجه، کار به زيان اهل حق و به سود اهل بدعت تمام شود. بعلاوه، دشنام دادن به مخالفان و بدعتگذاران موجب مي ‌شود که آنها نيز به اهل حق و مقدّسات آنها اهانت ورزند چنانکه در قرآن کريم مي ‌خوانيم:

    وَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيسُبُّواْ اللّهَ عَدْواً بِغَيرِ عِلْمٍ(. (انعام / ۱۰۸)

    «کساني را که (مشرکان) جز خدا مي ‌خوانند دشنام مدهيد زيرا که ايشان نيز ستمگرانه و ناآگاهانه به خدا دشنام مي ‌دهند».!

    ناگفته نماند که برخي از شارحان کافي، عبارت «باهتوهم» را چنين تفسير نموده ‌اند که «با دليل و برهان، بدعتگذاران را حيران سازيد» ولي اين معنا با لغت عرب، سازگاري ندارد زيرا هر چند فعل ثلاثي مجرد «بهت» بمعناي: دهش و سکت متحيرا (مدهوش و حيرت زده خاموش شد) آمده است ولي اين فعل، چون به باب «مفاعله» رود و بصورت «باهت» در آيد بمعناي: «حيره و ادهشه بما يفتري عليه من الکذب» بکار مي ‌رود يعني : «با دروغي که به او بست، وي را حيرت زده و مدهوش ساخت»( به المنجد ذيل واژه «بهت» نگاه کنيد. ) ! آري، با دروغ بستن به بدعتگذاران، نمي ‌توان از اسلام دفاع کرد و از پاداش خداوندي بهره‌ مند شد بلکه با برهان و دليل بايد به اين امتياز دست يافت که «الغايات لا تبرر الوسائط»! «هدف‌ها، وسيله‌ها را توجيه نمي ‌کنند»! "

     نقد و بررسی :

     آقای طباطبائی در مطلع کتاب " حقارت سلمان رشدی " می نویسد :

    " «برخي از مردم تا آنجا تشنة نام‌آوري و شهرت‌اند که حاضر مي‌شوند براي آنکه آوازه‌اي پيدا کنند، مقدّس‌ترين امور را مورد تمسخر قرار دهند! حقيقت آنستکه اين روحيه، از حقارت شديدي ناشي مي‌شود که آنها در خود احساس مي‌کنند و چون ايمان راستيني به خدا ندارند نمي‌توانند احساس مزبور را از راه درک عظمت خداوند جبران کنند و نفس خود را بوسيلة اين توجّه پرشکوه، تعالي بخشند، بدين جهت با اهانت به مقدّسات ديني يا توهين به بزرگان دين، ناخودآگاه خودشان را برتر از همة امور مقدّس و والاتر از تمام بزرگان و پيامبران وانمود مي‌کنند، يعني اين بيچارگان با همة ذلّت نفس، بطور ناخودآگاه ادّعاي خدايي دارند! اينست که در پيشگاه حقيقت، سزاوار تمسخر و در خور تحقيرند چنانکه در تنزيل ربّاني مي‌خوانيم )اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ(."

     همینجا از آقای طباطبائی سوال می کنیم :

    شما چگونه کسی را که تشنه نام آوری بوده و مقدس ترین مفاهیم دینی را به استهزاء می گیرد و ایمان راستین ندارد واز درک عظمت خداوندی عاجز است و با اهانت به مقام شامخ عصمت و نبوت بزرگترین بدعتها رابه نام دین پایه گذاری می کندوباتوهین به بزرگان دین بیچارگی و ذلت نفس خود را نشان داده و بطور ناخودآگاه ادّعاي خدايي دارد ، سزاوار تمسخر و در خور تحقيرمی دانید و برای این تمسخر و تحقیر به قران استشهاد می کنید که : " اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ " و اورا در خور عبارات و  صفاتی ازقبیل " دستهاي آشکار و پنهان غرب ، بازیچه  مقاصد سياسي ، توطئه سیاسی،پیروخاورشناسان مغرض،دارای ترفندها و انگيزه‌هاي شيطاني ،در جایگاه حقیر،پیرو نیرنگ های باطل گرایان و شیطان پرستان می دانید

     حال به نظر شما اشکالی دارد که سلمان رشدی دارای صفات فوق را دروغگو ، مزدور ، خائن ، بی شرف و منافق بنامیم ؟ آیا جز اینست که شما خودتان به حدیث " باهتوا " برای یک بدعت گذار در دین در عمل ملتزم بوده اید ؟

     آقای طباطبائی مرقوم داشته اند :شيخ کليني در «اصول کافي» در «باب مجالسه اهل المعاصي» روايتي آورده که سند آن به لحاظ علم رجال، بي‌اشکال است ولي متن حديث با قرآن مجيد سازگاري ندارد و بايد بطلان آن اعلام گردد.  

    1- قطعا روايت مخالف قرآن پذيرفتني نيست ولي ملاک تشخيص اين مخالفت چيست و با کيست؟! با توجه به اینکه نويسنده مقاله  معيار و ملاکي براي تشخيص حديث موافق يا مخالف با قرآن تعيين نکرده است ، نمي تواند حدیث مورد بحث را مصداق مخالفت با قران معرفي نمايد. 

    ۲- آیا بر اساس فهمي که هر نفر از ظاهر قرآن دارد ،به محض برخورد با روايتي که آن را ناسازگار با برداشت خود مي بيند بايد فورا حکم به بطلان آن کند ؟ يا به دنبال يافتن معناي ديگري براي آيه و روايت باشد   

     

    ادامه دارد