بسم الله الرحمن الرحیم

توحید از منظر مصطفی حسینی طباطبائی و سلفیه 

قسمت اول

عاشورای دین یا عاشورای مصطفی طباطبائی

مقدمه

 توحید اساسی ترین مبنای اعتقادی در اسلام است . در عصر حاضر چنین اعتقادی دو جنبه بسیار مهم پیدا کرده است. جنبه اول تبیین نظری توحید و جنبه دوم عملکرد پیروان و میزان پایبندی آنان به اصول نظری می باشد. صرف نظر از توهمات و تصورات هر شخص یا گروهی، قطعا حقیقت توحید حقیقت واحد و مشخصی است. امروزه عده ای با تمسک به روشی بسیار ظاهر بینانه و بدور از عقل و منطق، تعریفی از توحید ارائه می نمایند که تضاد آن با اصول عقلی و وجدان فطری کاملا واضح است .

مصطفی حسینی طباطبائی مانند هر مسلمان دیگری مدعی پایبندی به اصول توحیدی و صفات الهی می باشد. او این نکته را در نوشته ها و گفته هایش مکرر بیان کرده است. از آنجائیکه هر گروه از مسلمانان، در تبیین دیدگاه توحیدی خویش، خود را به شخص و یا نحله ای فکری منتسب می کند، مصطفی حسینی طباطبائی نیز همچون دیگر افراد، نحله ای برای خویش برگزیده است. او، بر اساس برخی از سخنرانی ها و نوشته هایش، تلویحاً خود را به عنوان سلفی و پیرو سلفی ها معرفی می کند.

در این مجموعه از مقالات در پی آن هستیم که عقاید مصطفی طباطبائی را در موضوع توحید بر اساس منابع قابل استناد ارائه کرده و مورد بررسی قرار دهیم تا تبعیت و یا تضاد او با نحله های فکری موجود مشخص گردد.

 

امام السلفیه

 مصطفی حسینی طباطبائی، بر اساس برخی از سخنرانی ها و نوشته هایش، به تلویح و نه تصریح خود را به عنوان سلفی و پیرو سلفی ها معرفی می نماید. به عنوان مثال او در صفحه 23 از کتاب عاشورای دین عاشورای مذهب می نویسد:

          اکثریت جامعه شیعه معتقد به عصمت انبیاء و ائمه هستند، از اینرو بدنبال شفاعت آنان به ارواحشان متوسل  می شوند، در این میان عده قلیلی قرآن کریم را به عنوان محور عقاید اسلامی خود شناخته و هر حرکت و عقیده دینی را به آن ارجاع می دهند و با آن  می سنجند. این گروه که همواره مردم را دلسوزانه به وحدت و یگانگی می خوانند و با تفرق و پراکندگی مسلمین مخالفت  می کنند از آنجا که به اصل اسلام چنگ زده اند به قرآنیان معروف شده اند (این لقب در کشورهای عربی به کار برده نمی شود و کسانی را که چنین عقایدی دارند سلفی گویند) و چون با نیازخواهی از اولیاء خدا پس از مرگشان و طواف بر قبور آنان مخالفت دارند، و این امر را مغایر با اعتقادات توحیدی می دانند، مورد بی مهری بسیاری از سوی فرقه های مذهبی قرار گرفته اند. این دسته خود را موحد دانسته و می گویند: ما مسلمانیم و این نام را خداوند بر ما نهاده است. «هو سمَاکُم المسلمین» (حج/78)

          می گویند: بر مبنای «انَّ الینا اِیابهم ثُّم اِنَّ عَلینا حِسابَهُم» (غاشیه/26،25)، بازگشت ما به سوی خداست و حسابمان نیز با خداست.

          می گویند: بر مبنای «مَن عَمِل صالحاً فَلِنَفسه و مَن اَساء فَعَلیها» (فصلت/46)

          هرکس کار شایسته ای انجام دهد به نفع خود کرده و هرکس کار بدی انجام دهد به زیان خویش کرده است. (پس ما نیازی به شفاعت و حاجت­خواهی از مقام والای اولیاء خدا نداریم سرنوشت و عاقبت ما به دست خداست.)

          می گویند: بر مبنای «اِلهُکم اِله واحد فَاستقیموا الیه و استَغفِروه و وَیلٌ لِلمشرکین» (فصلت/6)، معبود ما فقط خدای یگانه است، پس مستقیم به سوی او  می رویم و از او آمرزش  می خواهیم، وای به حال مشرکین (که چنین نمی کنند).

          می گویند: ما معتقد نیستیم که ارواح پاک انبیاء و اولیاء خدا بعد از مرگ یکسره متوجه این عالم هستند، زیرا اگر این چنین بود، با دیدن این همه مفاسد و گناهان مدعیان مسلمانی، رنج و عذاب دائمی نصیب آن ارواح  می شد.

          می گویند: ما مسلمانانی هستیم که کارنامه سعادت دنیا و آخرت انسان را در فهم و عمل به قرآن و سنت صحیح  می دانیم نه در تقرب به شخصیت ها و دل به شفاعت آنها سپردن!

          می گویند: ما با بررسی آثار تاریخی و زندگی خاندان پیامبر که بیش از همه مسلمانان، قرآنی بوده اند دریافته ایم که راه آنان نیز چیزی جز پیروی از آیات قرآن کریم و سنت نبوی نبوده است.

          می گویند: ما ائمه (ع) را خاندانی یافته ایم که بیش از همه توحید را درک کرده و بیش از همه به حفظ اصالت قرآن و سنت رسول الله (ص) همت به خرج داده اند و چون خرافات و زوایدی در دین خدا دیدند به مبارزه با آنها پیش قدم شدند و هرگاه به احکام و عقاید دین عمل نمی شد اتمام حجت  می کردند و مردم را به عواقب راهشان هشدار  می دادند ...

 او که خود را امام السلفیه در ایران می داند، با آثار و سخنان خویش (همانند نقل قول های مذکور) در پی القاء این مطلب است که خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام افرادی هستند که بیش از همه مسلمانان، قرآنی بوده و راه آنان چیزی جز پیروی از آیات قرآن و حفظ اصالت قرآن و سنت رسول الله صلّی الله علیه و آله نبوده است.

فارغ از این که آیا واقعا سلفی ها، به ائمه اطهار علیهم السلام ارادتی دارند یا خیر، مصطفی حسینی طباطبایی با این نحوه طرح موضوع، به ظاهر می خواهد خود را در جامعه شیعی، پیرو ائمه اطهار علیهم السلام نشان دهد. از سوی دیگر بدون این که بیان دارد منظورش از خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله چه کسانی هستند، می کوشد تا به شیوه ای فریب کارانه و به طور غیرمستقیم راه خاندان پیامبر صلّی الله علیه و آله را همان راهی معرفی کند که او ادعای آن را داشته و بر اساس آن پیش می رود.

 

افسون سامری

 

طباطبایی مطلقا پرهیز می کند از اینکه خود، سلفی ها و همگی مسلمین را به تبعیت از قرآن و اهل بیت پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله (مطابق روایت مورد اتفاق ثقلین) دعوت کند، بلکه با ترفند خاص خویش بیان می کند که قرآنیان یا سلفی ها به قرآن به عنوان اصل اسلام چنگ می زنند و ذکری از سنت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و تبعیت از ائمه علیهم السلام به میان نمی آورد . در تاریخ  سامری را می یابیم که گوساله ای با ظاهر مقدس را معرفی کرد تا پیروان موسای کلیم را بفریبد اگرچه از آن گوساله جز آوایی به گوش نمی رسید. ما معتقدیم راه خاندان پیامبر علیهم السلام به غیر از قرآن کریم و سنت نبوده و نیست، نه آنچه طباطبایی به آن دعوت می کند. و سلفیگری دعوت به همان گوساله سامری است نه خدای موسی .

طباطبایی در بیان اعتقادات سلفی ها می نویسد:

(سلفی ها) می گویند: ما با بررسی آثار تاریخی و زندگی خاندان پیامبر که بیش از همه مسلمانان قرآنی بوده اند، دریافته ایم که راه آنان نیز چیزی جز پیروی از آیات قرآن کریم و سنت نبوی نبوده است (عاشورای دین، عاشورای مذهب، ص 23)

پیروان این تفکر از خود نمی پرسند که چرا سلفی ها با وجود اقرار به این مطلب ، چرا خود را ملزم به تبعیت از ائمه اهل بیت نمی دانند و با این بزرگان حداکثر همانند سایر اصحاب و علماء برخورد می کنند ؟ اگر پیروی از سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله یک اصل است، بنا بر روایت متواتر ثقلین، چرا ایشان و سلفی ها خود را موظف نمی دانند که در کنار قرآن از اهل بیت عصمت علیهم السلام نیز پیروی کنند؟

 

توحیدتان چه شد؟

 

می گویند: ما ائمه را خاندانی یافته ایم که بیش از همه توحید را درک کرده و پیش از همه به حفظ اصالت قرآن و سنت رسول الله (ص) همت به خرج داده اند. (عاشورای دین، عاشورای مذهب، ص 23)

با این توصیف چرا علوم قرآن و معارف توحیدی و سنت اصیل رسول خدا صلی الله علیه و آله را از ائمه اطهار علیهم السلام اخذ ننموده، و به سراغ برخی صحابه و تابعین و ائمه چهارگانه اهل سنت و نظرات شخصی سایرعلما رفته و دیدگاه آنها را سرلوحه اعتقادات خویش قرار می دهند؟!

در عصر حاضر جریان وهابیت و تکفیر به عنوان تفکرِ بی فکران، آنچنان منفور و مفتضح گردیده که اگر وجود چنین تفکری در مکتبی اثبات گردد، بطلان آن واضح و آشکار خواهد بود. از آن­جا که در حال حاضر واژه «سلفی» در امت اسلامی بنا به دلایلی معادل «وهابی» تلقی می­شود، مصطفی طباطبائی در برخی سخنرانی­ها و مکتوبات خویش، در دی ماه 1384 ه.ش (با عنوان در پاسخ مفتری)، در پاسخ به رساله­ای به نام «جریان وهابیت، رد پای آن در ایران و نقش مصطفی طباطبایی»، برای رد اتهام وهابی بودن خود این­گونه می­نویسد:

چند روز پیش جزوه­ای با عنوان «جریان وهابیت» در تهران به دست برخی از آشنایان داده شد، نویسنده جزوه هیچ نام و نشانی از خود به جای نگذاشته ... راستش، من اینگونه افراد را سالم نمی­دانم، زیرا انسان سالم سعی نمی­کند بر جمعیت مخالفان خود بیافزاید، ولی اینگونه افراد با وجود آنکه فرقه وهابی را باطل می­شمرند، اصرار غریبی دارند تا کسانی را بر جمعیت وهابی­ها بیافزایند، که خود آنها می­گویند: ما ایرادهای متعدد بر وهابیت داریم و از آنها نیستیم ... در آن جزوه برای این­که صاحب این قلم را وهابی جلوه دهد، دو ترفند به کار برده­است یکی آن­که بعضی از سخنرانی­های مرا برگزیده و ذیل آنها را از صدرشان جدا ساخته تا به مقصود خود دست یابد ... عجب آن که من در همین سخنرانی دو ایران اخلاقی و علمی بر وهابیون نموده­ام، یکی آن که خشونت ایشان با دیگران را در معرض نقد قرار داده­ام و دیگر به خاطر آن که در فهم الهیات «ظاهرگرا» هستند، بدانها اعتراض کرده­ام و گفته­ام که ایشان، آیات صفات خدا را حمل بر ظاهر می­کنند معانی مجازی و کنایی آنها را در نظر نمی­گیرند. لذا می­گویند که خدای سبحان دست و پا و چشم و صورت و نزول و صعود دارد، ولی نه مانند دیگر آفریدگان. نویسنده جزوه، قسمت اول از سخنرانی مرا نقل کرده و قسمت نقد آمیزش را (قربه الی الله) حذف نموده­است و نتیجه گرفته که چون بنده نام سلیفه را در سخنرانی خود آورده­ام، پس وهابی هستم. (در پاسخ مفتری، ص 1)

طبیعتا هرکس که به ظاهر این نامه بنگرد، اگر از آرا و نظریات آقای طباطبای بی­اطلاع باشد، نتیجه می­گیرد که نویسنده آن نه تنها وهابی یا سلفی نیست بلکه بر آنها انتقاد و اعتراض هم دارد. بدین لحاظ ضرورت دارد نشان داده شود آقای طباطبایی ناقد افکار و آراء توحیدی سلفیه و وهابیت است یا موید و پیرو آن؟

 

در جستجوی پاسخ

 

بر اساس نقل قول هایی که از مصطفی طباطبایی ارائه گردید، وی ­تلویحاً خود را سلفی (قرآنی و موحد) خوانده، اما به اعتقادات این گروه در موضوع توحید و صفات الهی، هیچ اشاره­ای نکرده­است. مگر نه اینکه بر اساس بیان خود وی، قرآنیان از آنجا که به خدا نزدیک اند باید مردم را به سوی خدا بخوانند و با توحید آشنا کنند:

امام حسین علیه السلام چون اهل قرآن شمرده می‌شد و به خدا نزدیک بود، مردم را به سوی خدا می‌خواند و همه تلاشش آشناکردن مردم با توحید خدا و قرآن بود. او سعی داشت مردم را به خود آورد ... (عاشورای دین، عاشورای مذهب، ص 55)

در حالیکه توحید سلفی آغشته به تشبیه و تجسیم خداست و آقای طباطبایی به جای نقد و دعوت به خدای معرفی شده توسط اهل بیت تلاش فراوان می ورزد تا اعتقاد به تشبیه و تجسیم خدا در نظر برخی از ائمه اهل سنت و علمای به نام آن­ها همچون ابن تیمیه، را تطهیر نماید. در مقالات بعدی به این مسئله خواهیم پرداخت .

ادامه دارد...

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید