بسم الله الرحمن الرحیم

جایگاه انبیاء الهی از منظر مصطفی حسینی طباطبایی و سلفی ها 

قسمت ششم

رسول خدا ص و اوصیاء ایشان در امر حکومت چه جایگاهی دارند؟

آیا حکومت کردن بر مردم، منصبی الهی است یا خیر؟

اسلام دینی جامع و فراگیر است پس بدون شک در شئون حکومتی، دارای احکام روشن و مشخص می باشد. حال یک سوال مطرح می شود:

آیا حاکمیت بر مردم، از شئونات رسول خدا (ص) و اولیای الهی است یا خدا این مورد را به مسلمین و شورای آنها واگذار کرده است؟

و آیا عدم حاکمیت پیامبر ص در برهه ای از زمان و برکناری ائمه ع از خلافت در اکثر دوران زندگی خویش، دلیل بر این است که آنان چنین مقامی را شان اختصاصی خویش نمی دانسته اند؟

همانطور که در مقالات پیشین بیان شد، مدعیان قرآنی شئون همه انبیاء را منحصر در تبشیر و انذار می دانند و اصرار دارند که حکومت کردن برخی از انبیاء یک امر عارضی بوده است. یعنی اگر حکومتی هم توسط گروه معدودی از انبیاء برپا شده به هدف تبشیر و انذار بوده نه اینکه خود حکومت و برقراری یک نظام الهی و اجرای احکام خدا، موضوعیت داشته است.

ذیلا برخی از آراء و نظرات آقای مصطفی حسینی طباطبایی را در این خصوص می آوریم:

 

  •  وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاَّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ... انعام-48

و (ما) پیامبران خود را- جز بهر بشارت و  هشدار- نفرستادیم!...

پس پیامبران، شان و وظیفه دیگری نداشته اند و حکومتی هم اگر برایشان پیش آمد، ناشی از وظیفه اصلی و بر همان مبنا بوده است.

(بیان معانی در کلام ربانی، ج 3، ص 51)

 

  •  ذیل سوره نحل، آیه 82: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْکَ الْبَلاغُ الْمُبينُ

پس اگر روی گردانیدند، به راستی جز ابلاغ آشکار (پیام) وظیفه ای بر عهده تو نیست.

اینگونه آیات به وضوح می رساند که اسلام، دین زور نیست و پیامبر هم صرفا برای حکمرانی نیامده بود، بلکه پیام رسانی تا حق و باطل را برای مردم روشن سازد. حکومت، هدف اصلی و اساس کار پیامبر را تشکیل نمی داد بلکه امری عارضی بود.

(بیان معانی در کلام ربانی، ج 5، ص 79)

 

  • ذیل سوره نساء، آیه 88 فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ...

... دوم آنکه بدون نزول آیه و صدور فرمانی از جانب خداوند، در هر مورد اصل شوری حاکم بود و پیغمبر با بزرگواری کامل، مستبدانه رفتار نمی کرد. مسلمین حق خود می دانستند که آراء مختلف داشته، به بحث و اظهار نظر نشینند و تشکیل جامعه اسلامی از همان ابتداء با نوعی فرهنگ دموکراسی توام بود.

(بیان معانی در کلام ربانی، ج 2، ص 392 )

 

 ... مواردی که در دین مسکوت مانده، قرآن خود راه را نشان داده که نه فتاوای شخصی بلکه شورای مسلمین است. (بیان معانی در کلام ربانی، ج 2، ص 524 )

 

بنابراین؛ نظر آقای مصطفی طباطبایی در موضوع حکومت اسلامی این است که چون جامعه مسلمین ناگزیر از تشکیل حکومت است و اسلام هم در مورد شخص حاکم، حکمی ندارد لذا عمومیت حکم شوری در اینجا جاری شده و شورای مسلمین به تعیین حاکم اقدام خواهد کرد. بدین ترتیب تشکیل حکومت و حاکمیت بر مردم از وظایف انبیاء نمی باشد و اگر پیامبری نیز به این امر مبادرت ورزیده، صرفا به هدف انذار و بشارت بوده لذا تشکیل حکومت برای آن نبی، امری عارضی است. لیکن حکومت و تشکیل آن برای عموم مسلمین امری واجب بوده و پایه و اساس حکومت نیز بر نظام شورایی استوار است. زیرا در امر به شوری، خطاب اصلی خداوند به عموم مسلمانان است و نه پیامبر اسلام به تنهایی.

طباطبایی ذیل آیه 88 سوره نساء، مطالبی ذکر می کند که ربطی به آیه ندارد. اما به هر حال  نظرات و آراء خویش را در لابلای تفسیر آیات منعکس کرده است.

حال این سوال پیش می آید: در شرایطی که پیامبر ص یا امام ع حضور دارد آیا حاکمی که به انتخاب شورایی از مسلمین برگزیده شده می تواند تشخیص جهاد دهد و مسلمین را به رویارویی با ملتهای دیگر فراخواند و جزیه بگیرد؟ آیا می تواند قاضی بنشاند و احکام  قصاص و حدود را که مربوط به جان و مال مردم  است اجرا کند و خود را بی نیاز از پیامبر ص و امام ع بداند؟

آقای طباطبایی می گوید که مسلمانان در نه گفتن به پیامبر ص آن هم در امور مشورتی آزاد بودند و این یعنی بی نیازی امور حکومتی از آن حضرت. آیا هیچ مسلمان شیعه یا سنی چنین باوری را می پذیرد؟!

اولا پیامبر ص در طول تاریخ نبوت خویش در چند مورد انگشت شمار با مسلمین مشورت داشته اند و این یک سیره جاری نبوده است. در ثانی بر اساس حکم قرآن، رای نهایی در مشورت از آن پیامبر ص بود و نه نتیجه شوری، وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ... (آل عمران -159). ثالثا در حکومت پیامبر اسلام ص، حضرتش دشمنان دین و متجاوزان را مجازات می کردند و به انذار و  نصیحت کردن بسنده ننمودند. اگر سیره پیامبر ص ملاک است که هست، منطق حکم می کند که شان پیامبر ص را محدود به انذار و تبشیر نکنیم.

مصطفی طباطبایی برپایی حکومت و حکومت کردن را وظیفه همه موحدین و مسلمانان دانسته، به طوری که پیامبر اکرم ص نیز یکی از آنان و در ردیف آنها قرار می گیرد. لذا از منظر طباطبایی تشکیل حکومت برای شخص پیامبر اسلام ص،  وظیفه ای اختصاصی برخاسته از نبوت وی نیست و وظیفه ذاتی ایشان تنها انذار و تبشیر است. با این توصیف اگر مردم قدم به جلو گذاشته و پیامبر را برگزیدند در این صورت وظیفه ای برای ایشان ایجاد می شود که باید اداء وظیفه کنند، و الا فلا. به عبارت بهتر اگر مردم کسی دیگر را برمی گزیدند برای فرد منتخب این مسئولیت بار می شد! و نتیجه ضروری نظریه آقای طباطبایی این می شود که در دوران بعد از پیامبر ص نیز مطابق دین و شرع عمل شده و امیرمومنان ع صاحب حق شرعی نبوده است. 

از دیدگاه آقای طباطبایی یکی از قوانینی که خداوند، به عنوان قانون گذار تعیین کرده، تشکیل حکومت بر اساس نظام شورایی است که با ابلاغ این قانون از سوی پیامبر اکرم ص به مردم، هم پیام ابلاغ شده و هم به واسطه ابلاغ پیامبر، آن قانون با همراهی مردم به اجرا در می آید. بنابر نظر ایشان، خداوند تنها قانون گذار است، و پیامبر اسلام نیز ابلاغ کننده آن قوانین است و یکی از آن قوانین نیز، تشکیل حکومت بر اساس نظام شورایی است که پیامبر ص آن را ابلاغ نموده و هم به اجرا در آورده است. اگرچه اعتراف می کند که آیه صریحی در قرآن مبنی بر شورایی بودن امر حکومت وجود ندارد.

ما می گوییم: اگرچه برپایی حکومت طبیعتا به قیام و اقدام مردم محقق می گردد اما حاکمیت بر مردم  اولا و بالذات از آن خدا و سپس پیامبر خدا ص و اوصیاء معصومش می باشد. و مشروعیت حکومت هر حاکمی هم به اذن و تصویب شارع خواهد بود. پس در زمان حیات پیامبر و حضور ائمه ع جایز نیست که کسی بر منصب حکومت جلوس کند مگر به اجازه ایشان. لذا حضرتش اگرچه به یاری انصار و مهاجرین حاکم شدند ولی مشروعیت خویش را از آنان نگرفته اند.

از سوی دیگر بی معناست که امری در جامعه رخ دهد و گفته شود خداوند در آن مورد، حکمی ندارد. حتی موکول شدن حکمی به مشورت بین مومنین، نیز می بایست به اذن و  امر خداوند باشد که در چه اموری، نتیجه مشورت مومنین، لازم الاجراست. پس حکم شوری نیز در محدوده اموری است که خداوند آن را تعیین فرموده باشد.

نتیجه آن که، این سخن آقای طباطبایی که در هر موردی که آیه نازل نشده و یا از جانب خداوند فرمان مستقیم صادر نگشته، شوری حاکم است بدون دلیل و ناصحیح است.

از دیگر نکات عجیب و متناقض در تفسیر آقای طباطبایی این مطلب است که وقتی می خواهد موضوعیت داشتن رسول خدا ص را در صدور احکام الهی منتفی کند می نویسد:

صریح قرآن است که حکم برای خداست(یوسف/40) و کسی که قانون گذاری را به مقام دیگری اختصاص دهد، شرک ورزیده است.

(بیان معانی در کلام ربانی، ج 2، ص 357)

اما وقتی می خواهد، در امر حکومت شوری را بر نظر پیامبر اکرم ص برتری و اولویت بخشد می نویسد:

 بدون نزول آیه و صدور فرمانی از جانب خداوند، در هر مورد، اصل شوری حاکم بوده و پیغمبر با بزرگواری کامل مستبدانه رفتار نمی کرد.

(بیان معانی در کلام ربانی، ج 2، ص 392)

او با این تفسیر، از یک سو جایگزین شدن اصل و حکم شوری (به جای حکم خداوند) را از شمول شرک خارج می کند، و از سوی دیگر اینگونه القاء می کند که اعتقاد به حکم و رای پیامبر ص به عنوان تنها حکم حکومتی در فقدان حکم مستقیم خداوند، نوعی استبداد است. حال آن که با توجه به اصول قطعی قرآنی، حکم پیامبر اکرم ص دقیقا و قطعا همان حکم خداست نه رای شخصی حضرتش، تا چیزی به عنوان استبداد در رای  قابل طرح باشد.

البته چنین اظهاراتی برای القاء این نظریه است که " اساس حکومت در جامعه اسلامی از همان ابتداء شورایی و نوعی دموکراسی بوده است. "  بدین ترتیب هم عظمت و شخصیت رسول خدا ص را کم رنگ کرده و ایشان را در ردیف سایر انسان ها قرار می دهد و شان حکومتی آن حضرت را منتفی می کند و همچنین منصب خلافت و رهبری ائمه اطهار ع را منتفی می گرداند.

 از سویی دیگر آیاتی از قرآن بیان می کند که در صورت تبعیت پیامبر ص از مردم، خود مردم به زحمت می افتند: وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطيعُکُمْ في‏ کَثيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ... بدانید همانا رسول خدا ص در بین شماست و اگر در بسیاری از امور از شما پیروی می کرد شما به سختی می افتادید.

باید توجه داشت که مساله مشورت، غیر از حکومت شورایی و یا حکومت نمایندگان اکثریت است. زیرا همانگونه که اشاره شد حکومت از آن خداست نه رای اکثریت و یا نمایندگان اکثریت و یا شورای برگزیدگان. بنابراین کسیکه از جانب خداوند ماذون است، می تواند حاکم باشد و هیچ انسانی مجاز نیست فرد دیگری را حتی با میل و رضایت خویش، بر خود حاکم کند مگر یقین کند خداوند چنین ولایتی را به او عطا کرده است.

همانطور که اشاره شد، اسلام دینی جامع و برای همه مردم تا قیامت می باشد لذا اقتضاء جامعیت این دین، دارا بودن احکام حکومتی است. البته در ادیان سابقه که شمول و جامعیت اسلام را نداشته اند الزامی بر آن نیست و این خداست که حدود وظایف یک نبی را تعیین و تحدید می کند. خلاصه آن که حکومت نه هدف اسلام و نه عارضی است بلکه از لوازم دین جامع است، که در صورت آماده شدن مقدمات و شرایط آن، نبی یا وصی به تشکیل آن مبادرت می ورزد. همان گونه که اولویت پیامبر اسلام بر مومنین در قرآن، بنا بر بیان معلمین قرآن، دقیقا در رابطه با همین امر نازل شده است. هرچند مدعیان قرآنی نظر دیگری را ابراز کنند.

به عنوان یک شاهد تاریخی می گوییم اگر حکومت شورایی در اسلام سند متقنی می داشت قطعاً انصار و مهاجرین در سقیفه به آن استناد می جستند. و حال آنکه در گزارشات آن ماجرا نه تنها استنادی به آیات شورا نمی شود بلکه در مقابل، ویژگیهایی چون هاشمی بودن و قرشی بودن به عنوان ملاکهای گزینش خلیفه مطرح می گردد. انصار گفتند چون ما حضرت را یاری کردیم حکومت مال ماست. دیگران نیز گفتند که نگذارید حکومت از خاندان پیامبر ص جدا شود. این سخنان نشان می داد که تشبّث به آیه شوری از مخترعات متأخرین است.

ادامه دارد...

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید